سلام و درود بر همه دوستان! سال نو و نوروز بر شما و خانواده محترمتان پیروز و فرخنده! سال نو و دل خوش و تن سلامت رفیق راه تان!🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام
از امشب ساعت ۹ شب در صفحه اینستاگرامم لایو داستان خوانی دارم اگر دوست دارید همراه شوید.
@esmailhajalian
از امشب ساعت ۹ شب در صفحه اینستاگرامم لایو داستان خوانی دارم اگر دوست دارید همراه شوید.
@esmailhajalian
url : http://www.isfahanziba.ir/node/107853
مینی رمانی از زاویه دید یک نامهنویس
تاریخ درج : دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
شماره روزنامه:
سعید تشکری/نویسنده
مینی رمانها یا رمانهای کوتاه دارد جای خودش را در ادبیات ایران باز میکند. رمانهایی با 25 هزار کلمه، کمیبیشتر یا کمیکمتر. اینگونه رمانها، به هیچ عنوان داستانهای بلند نیستند، یا داستانهای کوتاهی که رمان شدهاند. اینها در ذات خود رمان هستند. رمانهایی که در فضای مینی رمان و اصولا مینیمالیست نوشته میشود. محمد اسماعیل حاجی علیان به مدد آثار بلند و داستانهای کوتاه خوب و رمانهای بلند و رمانهای نیمه بلندش در جاهای مختلف خودش را به خوبی نشان داده است، به طوری که گفتن درباره آتون نامه، کار را سخت میکند. اما من میخواهم درباره آتون نامه اول با این کلید واژه شروع کنم. این رمان چرا خوب است؟در همه جا، در حوزه نقد و نظر، آغاز نقد آثار ادبی، همیشه باید خارج از حرفهای مرسوم باشد، یعنی اگر در یک کتابفروشی باشید و چند نفر کتابی را بردارند و آن کتابفروشی به مدد این روزها به کافی شاپ تبدیل شده باشد و آنها پشت میزی بنشینند و کتابی را تورق کنند و آن یکی بگوید خواندهای؟ و آن دیگری بگوید ورق زدهام. دیگری بپرسد چطور بود؟ او جواب بدهد و بگوید خوشم نیامد. یا اینکه به نویسندهای بگویی درباره کتابی که خواندهای بنویس و در پاسخ بنویسد، من از آثار فلانی خوشم نمیآید، همه نشان از یک بیماری روشنفکری نخواندن دارد. این همان گفت و گوی مرسوم پاتوقهای کتاب است، که معمولا کتابها را نمیخوانند و تنها تورق میکنند و نه اصلا دلایلی برای خوب و بد بودن میآورند. کلماتی عجیب و غریب مثل «خوشم نیامد»؛ انگار آنها را به غذایی دعوت کردهای که غذا سرد شده است یا کمیداغ است یا کمیتند است یا کمیبینمک است ؛«خوشم نیامد»... انگار باید به آن چیزی اضافه کرد. چرا در برابر آن ،«خوشم آمد» هیچ کس دلیلی نمیآورد؟من دلیل میآورم که چرا از آتون نامه خوشم میآید. چون کوتاه و موجز است؛ پر از ساخت کلمه حرف است و پر از شخصیتهای ندیده شده و راز آلود است. شخصیتهای آتون نامه رایج نیستند، شخصیتهایش محکوم و محتوم نیستند...
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#سعید_تشکری
#آتون_نامه
#اصفهان_زیبا
@sarvazheh
#نقد_و_نظر
مینی رمانی از زاویه دید یک نامهنویس
تاریخ درج : دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
شماره روزنامه:
سعید تشکری/نویسنده
مینی رمانها یا رمانهای کوتاه دارد جای خودش را در ادبیات ایران باز میکند. رمانهایی با 25 هزار کلمه، کمیبیشتر یا کمیکمتر. اینگونه رمانها، به هیچ عنوان داستانهای بلند نیستند، یا داستانهای کوتاهی که رمان شدهاند. اینها در ذات خود رمان هستند. رمانهایی که در فضای مینی رمان و اصولا مینیمالیست نوشته میشود. محمد اسماعیل حاجی علیان به مدد آثار بلند و داستانهای کوتاه خوب و رمانهای بلند و رمانهای نیمه بلندش در جاهای مختلف خودش را به خوبی نشان داده است، به طوری که گفتن درباره آتون نامه، کار را سخت میکند. اما من میخواهم درباره آتون نامه اول با این کلید واژه شروع کنم. این رمان چرا خوب است؟در همه جا، در حوزه نقد و نظر، آغاز نقد آثار ادبی، همیشه باید خارج از حرفهای مرسوم باشد، یعنی اگر در یک کتابفروشی باشید و چند نفر کتابی را بردارند و آن کتابفروشی به مدد این روزها به کافی شاپ تبدیل شده باشد و آنها پشت میزی بنشینند و کتابی را تورق کنند و آن یکی بگوید خواندهای؟ و آن دیگری بگوید ورق زدهام. دیگری بپرسد چطور بود؟ او جواب بدهد و بگوید خوشم نیامد. یا اینکه به نویسندهای بگویی درباره کتابی که خواندهای بنویس و در پاسخ بنویسد، من از آثار فلانی خوشم نمیآید، همه نشان از یک بیماری روشنفکری نخواندن دارد. این همان گفت و گوی مرسوم پاتوقهای کتاب است، که معمولا کتابها را نمیخوانند و تنها تورق میکنند و نه اصلا دلایلی برای خوب و بد بودن میآورند. کلماتی عجیب و غریب مثل «خوشم نیامد»؛ انگار آنها را به غذایی دعوت کردهای که غذا سرد شده است یا کمیداغ است یا کمیتند است یا کمیبینمک است ؛«خوشم نیامد»... انگار باید به آن چیزی اضافه کرد. چرا در برابر آن ،«خوشم آمد» هیچ کس دلیلی نمیآورد؟من دلیل میآورم که چرا از آتون نامه خوشم میآید. چون کوتاه و موجز است؛ پر از ساخت کلمه حرف است و پر از شخصیتهای ندیده شده و راز آلود است. شخصیتهای آتون نامه رایج نیستند، شخصیتهایش محکوم و محتوم نیستند...
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#سعید_تشکری
#آتون_نامه
#اصفهان_زیبا
@sarvazheh
#نقد_و_نظر
www.isfahanziba.ir
مینی رمانی از زاویه دید یک نامهنویس | روزنامه اصفهان زیبا
سعید تشکری/نویسنده
http://qudsonline.ir/news/699748/
پیشنهاد های محمد اسماعیل حاجی علیان برای مطالعه در این روزها
@sarvazheh
پیشنهاد های محمد اسماعیل حاجی علیان برای مطالعه در این روزها
@sarvazheh
قدس آنلاین | پایگاه خبری - تحلیلی
قصه خوانی در قرنطینه
اگرچه تعطیلات نوروز به پایان رسید اما ظاهراً تعطیلات کرونایی هنوز به پایان نرسیده است. به همین دلیل پویش معرفی کتاب همچنان ادامه دارد. پیش از این به سراغ ۲۰ نویسنده رفتیم و از آن ها خواستیم کتاب های جذاب و خواندنی را برای روزهایی که باید در خانه بمانیم،…
پیشنهاد های محمد اسماعیل حاجی علیان برای این روزها و قرنطینه خانگی:
از رمان های تازه منتشر شده رمان آرتیست سعید تشکری از انتشارات نیستان، رمانی با حس و حال خوب برای مخاطبین در ۱۴۴ صفحه با اتفاقات فانتزی و با هیجان.
رمان نوجوان آب و زنجیر حسین قربانزاده از انتشارات به نشر و رمان پونی پیانو اش را قورت داده از تیمورآقامحمدی با انتشارات محرک
رمان دروازه مردگان حمیدرضا شاه آبادی با انتشارات افق
از رمان های سالهای گذشته:
رمان گورسفید مجید قیصری با انتشارات افق که یک رمان رئالیسم اجتماعی خوب و تاثیرگذار است.
رمان دیلماج حمیدرضا شاه آبادی با انتشارت افق که یک اثر تاریخی خوش خوان و تاثیرگذار است.
رمان اتوبوس پاکستانی مهدی زارع با انتشارات نگاه که در یک موقعیت آخرزمانی مثل این روزهای ما اتفاق می افتد.
رمان خون خورده مهدی یزدانی خرم با نشر چشمه که رمانی پست مدرن با موضوع تاریخ معاصر است.
گراف گربه هادی تقی زاده با انتشارات روزنه که داستان فانتزی زیبا و پرهیجانی دارد.
رمان بیست زخم کاری محمود حسینی زاد با نشر چشمه که اقتباسی زیبا و ایرانی از مکبث شکسپیر است.
رمان یک پرونده کهنه از رضا جولایی با نشر آموت که داستانی پلیسی در تاریخ معاصر ایران و دوره پهلوی را روایت می کند.
تالار فرهاد عباس پژمان با انتشارات اسم که رمانی است اجتماعی درباره پزشکان و پرستاران.
از مجموعه داستان های کوتاه:
افتاده بودیم در گردنه حیران حسین لعل بذری با نشر نیماژ
غبارصورتی نسترن مکارمی با نشر آفتابکاران
آدمهای چهارباغ علی خدایی با نشر چشمه
جهنم به انتخاب خودم اسماعیل زرعی انتشارات مروارید
پل ها احمد ابوالفتحی با نشر چشمه
از میان آثار ترجمه:
باب اسرار احمد امید ترجمه ارسلان فصیحی با نشر ققنوس
رمانی درباره مولانا و شمس.
قلبی به این سپیدی خابیر ماریاس مترجم مهسا ملک مرزبان با انتشارت چشمه رمانی تکنیکی و خلاق درباره زندگی یک مترجم همزمان یک شرکت بین المللی
عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز ترجمه بهمن فرزانه با انتشارات ققنوس رمانی خواندنی و زیبا که با حس و حال این روزهای ما همخوانی دارد.
کتاب های مطالعات میان رشته ای:
تاریخ ایران پژوهش آکسفورد تورج دریایی با انتشارات ققنوس که کتاب جامع و کامل و علمی درباره تاریخ ایران است. از دوره پیشاتاریخی تا امروز.
روزی که اسم خود را دانستم هارون یشایایی با انتشارات شهاب ثاقب
مجموعه نمایش های ایرانی صادق آشورپور با انتشارات سوره مهر ( دوره هفت جلدی ) کتاب علمی و تحلیلی درباره تاریخ پیدایش گونه های نمایشی ایرانی از کیش زوروان گرفته تا نقالی و تعزیه و نمایش های عامیانه و...
ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان با نشر نی
عوالم خیال ویلیام چیتیک ترجمه قاسم کاکایی با انتشارات هرمس
کتاب ایوب قاسم هاشمی نژاد با نشر هرمس
تاریخ بیهقی ابولفضل بیهقی به تصحیح علی اکبر فیاض با انتشارات هرمس
@sarvazheh
از رمان های تازه منتشر شده رمان آرتیست سعید تشکری از انتشارات نیستان، رمانی با حس و حال خوب برای مخاطبین در ۱۴۴ صفحه با اتفاقات فانتزی و با هیجان.
رمان نوجوان آب و زنجیر حسین قربانزاده از انتشارات به نشر و رمان پونی پیانو اش را قورت داده از تیمورآقامحمدی با انتشارات محرک
رمان دروازه مردگان حمیدرضا شاه آبادی با انتشارات افق
از رمان های سالهای گذشته:
رمان گورسفید مجید قیصری با انتشارات افق که یک رمان رئالیسم اجتماعی خوب و تاثیرگذار است.
رمان دیلماج حمیدرضا شاه آبادی با انتشارت افق که یک اثر تاریخی خوش خوان و تاثیرگذار است.
رمان اتوبوس پاکستانی مهدی زارع با انتشارات نگاه که در یک موقعیت آخرزمانی مثل این روزهای ما اتفاق می افتد.
رمان خون خورده مهدی یزدانی خرم با نشر چشمه که رمانی پست مدرن با موضوع تاریخ معاصر است.
گراف گربه هادی تقی زاده با انتشارات روزنه که داستان فانتزی زیبا و پرهیجانی دارد.
رمان بیست زخم کاری محمود حسینی زاد با نشر چشمه که اقتباسی زیبا و ایرانی از مکبث شکسپیر است.
رمان یک پرونده کهنه از رضا جولایی با نشر آموت که داستانی پلیسی در تاریخ معاصر ایران و دوره پهلوی را روایت می کند.
تالار فرهاد عباس پژمان با انتشارات اسم که رمانی است اجتماعی درباره پزشکان و پرستاران.
از مجموعه داستان های کوتاه:
افتاده بودیم در گردنه حیران حسین لعل بذری با نشر نیماژ
غبارصورتی نسترن مکارمی با نشر آفتابکاران
آدمهای چهارباغ علی خدایی با نشر چشمه
جهنم به انتخاب خودم اسماعیل زرعی انتشارات مروارید
پل ها احمد ابوالفتحی با نشر چشمه
از میان آثار ترجمه:
باب اسرار احمد امید ترجمه ارسلان فصیحی با نشر ققنوس
رمانی درباره مولانا و شمس.
قلبی به این سپیدی خابیر ماریاس مترجم مهسا ملک مرزبان با انتشارت چشمه رمانی تکنیکی و خلاق درباره زندگی یک مترجم همزمان یک شرکت بین المللی
عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز ترجمه بهمن فرزانه با انتشارات ققنوس رمانی خواندنی و زیبا که با حس و حال این روزهای ما همخوانی دارد.
کتاب های مطالعات میان رشته ای:
تاریخ ایران پژوهش آکسفورد تورج دریایی با انتشارات ققنوس که کتاب جامع و کامل و علمی درباره تاریخ ایران است. از دوره پیشاتاریخی تا امروز.
روزی که اسم خود را دانستم هارون یشایایی با انتشارات شهاب ثاقب
مجموعه نمایش های ایرانی صادق آشورپور با انتشارات سوره مهر ( دوره هفت جلدی ) کتاب علمی و تحلیلی درباره تاریخ پیدایش گونه های نمایشی ایرانی از کیش زوروان گرفته تا نقالی و تعزیه و نمایش های عامیانه و...
ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان با نشر نی
عوالم خیال ویلیام چیتیک ترجمه قاسم کاکایی با انتشارات هرمس
کتاب ایوب قاسم هاشمی نژاد با نشر هرمس
تاریخ بیهقی ابولفضل بیهقی به تصحیح علی اکبر فیاض با انتشارات هرمس
@sarvazheh
Forwarded from روزنامه قدس
🔺 روایت جذاب داستانی از اسماعیل طلایی و سقاخانه
◾«اسمالطلا» برای ما ایرانیها و مشهدیها شخصیتی بسیار محبوب و همراه با کولهباری از خاطرههای زیباست. حالا نویسندهای پرتلاش دست به نوشتن رمانی درباره این شخصیت دوستداشتنی در تاریخ مشهد و حرم امامرضا(ع) زده و پردههای ابهام را از چهره این شخصیت زدوده است. «آتوننامه» نوشته محمداسماعیل حاجیعلیان به تازگی توسط انتشارات سوره مهر به بازار نشر راه پیدا کرده است.
مشاهده در سایت:
qudsonline.ir/news/700830
▫️پایگاه خبری تحلیلی #قدس_آنلاین
▫️در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
بله | سروش | آپارات | اینستاگرام | توئیتر | یوتیوب | قدس TV
↪️@qudsdaily
↪️qudsonline.ir
◾«اسمالطلا» برای ما ایرانیها و مشهدیها شخصیتی بسیار محبوب و همراه با کولهباری از خاطرههای زیباست. حالا نویسندهای پرتلاش دست به نوشتن رمانی درباره این شخصیت دوستداشتنی در تاریخ مشهد و حرم امامرضا(ع) زده و پردههای ابهام را از چهره این شخصیت زدوده است. «آتوننامه» نوشته محمداسماعیل حاجیعلیان به تازگی توسط انتشارات سوره مهر به بازار نشر راه پیدا کرده است.
مشاهده در سایت:
qudsonline.ir/news/700830
▫️پایگاه خبری تحلیلی #قدس_آنلاین
▫️در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
بله | سروش | آپارات | اینستاگرام | توئیتر | یوتیوب | قدس TV
↪️@qudsdaily
↪️qudsonline.ir
موهای سیاهش روی سنگ سفید مرده شورخانه برق میزد. دلم می خواست لیلی مشاطه گر اینجا بود و عروس ساکت و بی صدا را سُرخاب سفیداب می مالید. پوست سفیدش مثل روز روشن بود. به من لبخند می زد. دلش میخواست این لکه های سرخ را از تنش جوری بشویم که سفیدی تنش از روز هم روشن تر بشود. کیسه را کفمال کردم و از صورتش شروع کردم.
دخترها که قالی را قیچی می کردند، بلند شدم و چادر سیاهم را سرم کردم و گفتم:« مهمون حبیب خداست،کِی بهتون یاد دادم مهمون رو از خونه بیرون کنین!؟»
شهربانو که پایین دار ایستاده بود، گفت:« آخه! مامان دامنش...» پوست بین انگشت شست و اشاره ام را گاز گرفتم و تُف کردم و گفتم:« زبونت رو گاز بگیر دختر! تو از قرآن بالاتری؟ دختر معصوم دست رو قرآن گذاشته و اونوقت توم مثل این پیرزنای حرف مُفت زن، جای خدا نشستی و قضاوت میکنی!؟»
صورت شهربانو گُل انداخته بود و ماه بانو بالای دار تندتر قیچی میزد. گفتم:« من میرم خونه ماه نساء تا نیومدم باز دسته گل تازه آب ندین!»
چشم های سیاه و درشت ماه نساء به چشم های من خیره مانده بود. انگار جان از دست داده اش را از من می خواست. کف روی صورتش را با آب تشت پاک کردم که حباب های کفِ گوشه چشمش را آب شُست. بسم الله گفتم و با دست راستم چشمهایش را بستم. یاد موری[1] مادرم افتادم و خواندم:« ها نساء تَ موی بَمَرو/ نَخوشه موی بَمرو/ ها نساء تَ موی...»[2]
جای طناب روی گردن را هر چقدر می شُستم پاک نمیشد. خون رگه کرده بود زیر پوست و هر چی کف می مالیدم و آب می کشیدم، لکه های سُرخ نمی رفتند. دست خودم نبود، باز موری خواندم. برای اینکه زنها گریه ام را نبینند، آب توی تشت را پاشیدم روی سر خودم. قطره های شور از گوشه چشمم، همراه آب می آمد تا گوشه لبم و می افتاد روی تنِ سفید ماه نساء. بوی صدر و کافور میآمد که آب را روی تنش پاشیدم و صلوات فرستادم. غسلش دادم سه بار. فاتحه خواندم. سرمای تنش تا مغز استخوانم بالا آمد. زبیده غسال سر رسید. آمد خلعتی سه تیکه را پهن کرد روی تخت و آمد ماه نساء را بغل زد و گفت:« یا علی کُن! چقد می شوری میت رو؟ صلوات بفرست!»...
[1] - به عزاداری زنانه می گویند. ضجه و مویه کردن را می گویند.
[2] - افسوس و داد! ماه نساء مادرت بمیرد/ مادر بد ات بمیرد/....
#ساعت_دنگی
#مجموعه_داستان_تریلوژی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
دخترها که قالی را قیچی می کردند، بلند شدم و چادر سیاهم را سرم کردم و گفتم:« مهمون حبیب خداست،کِی بهتون یاد دادم مهمون رو از خونه بیرون کنین!؟»
شهربانو که پایین دار ایستاده بود، گفت:« آخه! مامان دامنش...» پوست بین انگشت شست و اشاره ام را گاز گرفتم و تُف کردم و گفتم:« زبونت رو گاز بگیر دختر! تو از قرآن بالاتری؟ دختر معصوم دست رو قرآن گذاشته و اونوقت توم مثل این پیرزنای حرف مُفت زن، جای خدا نشستی و قضاوت میکنی!؟»
صورت شهربانو گُل انداخته بود و ماه بانو بالای دار تندتر قیچی میزد. گفتم:« من میرم خونه ماه نساء تا نیومدم باز دسته گل تازه آب ندین!»
چشم های سیاه و درشت ماه نساء به چشم های من خیره مانده بود. انگار جان از دست داده اش را از من می خواست. کف روی صورتش را با آب تشت پاک کردم که حباب های کفِ گوشه چشمش را آب شُست. بسم الله گفتم و با دست راستم چشمهایش را بستم. یاد موری[1] مادرم افتادم و خواندم:« ها نساء تَ موی بَمَرو/ نَخوشه موی بَمرو/ ها نساء تَ موی...»[2]
جای طناب روی گردن را هر چقدر می شُستم پاک نمیشد. خون رگه کرده بود زیر پوست و هر چی کف می مالیدم و آب می کشیدم، لکه های سُرخ نمی رفتند. دست خودم نبود، باز موری خواندم. برای اینکه زنها گریه ام را نبینند، آب توی تشت را پاشیدم روی سر خودم. قطره های شور از گوشه چشمم، همراه آب می آمد تا گوشه لبم و می افتاد روی تنِ سفید ماه نساء. بوی صدر و کافور میآمد که آب را روی تنش پاشیدم و صلوات فرستادم. غسلش دادم سه بار. فاتحه خواندم. سرمای تنش تا مغز استخوانم بالا آمد. زبیده غسال سر رسید. آمد خلعتی سه تیکه را پهن کرد روی تخت و آمد ماه نساء را بغل زد و گفت:« یا علی کُن! چقد می شوری میت رو؟ صلوات بفرست!»...
[1] - به عزاداری زنانه می گویند. ضجه و مویه کردن را می گویند.
[2] - افسوس و داد! ماه نساء مادرت بمیرد/ مادر بد ات بمیرد/....
#ساعت_دنگی
#مجموعه_داستان_تریلوژی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
همه آب روغن قاطي كرده بودند. بوي عطر تنت مي آمد. تو نبودي. خودم كشته بودمت. گفتي:« واسه سودا خواستگار آمده!»
گفتم:« غلط كرده!»
خنديدي وگفتي:« نمي تونيم ترشي بندازيمش...» گفتم:« حالا كدوم كُره خري هس؟»
غيظ كردي وگفتي:«آدم به اولادش بي مربوط نمي گه كه احترامش رو نگه دارن.... همو مي خوان!»
خون به مغزم نمي رسيد. گفتم:« غلط كردن... با تو!» نمي فهميدم براي چي با تو يكي به دو مي كردم. براي تو كه خواستگار نيامده بود اينطوري آتيشي شده بودم. گفتي:« آرومتر صداتو مي شنوه!»
ريپ مي زدم. خون مي رسيد و نمي رسيد. مي آمد بالا تا توي كاسه چشمم و بالاتر نمي رفت. آشپزخانه سرخ شده بود و مي چرخيد. من ايستاده بودم و تو مي خنديدي و مي چرخيدي.
تو بر عكس آشپزخانه مي چرخيدي و سرخي ام بيشتر مي شد. غيظ كرده بودم. خون ديگر بالا نمي آمد. مي گفتي:« بپا شست پات نره تو چشمت!» و صدايت كش مي آمد و مي پريد پشت گوشم. لب هايت تكان نمي خورد. نمي فهميدم صداي خندهات از كجا مي آيد. انگار توي كاشي هاي آشپزخانه و توي كابينت ها مانده بود. زير اجاق را كي بالا مي كشيد، معلوم نبود.
سرخي شُره می كرد و از روي كابينت مي ريخت كف آشپزخانه كه توي دور چرخي اش مي پاشيد به صورتم. بوي سيب كال حياط خانه پيچيد توي دماغم. دور گرفت و رفت پايين. پاهايم ضرب گرفت. مي رقصيدم. دو قدم به جلو، يكي عقب و بعد زانوي پاي راستم را بالاتر مي آوردم و خم مي كردم و مي گفتم: « هي!» تو مي خنديدي و به خودت مي پيچيدي. توي هوا دور خودت مي چرخيدي و سرخي بيشتر مي شد. آنقدر گوجه خورده بودي كه رب گوجه از گوشه لبت آويزان مي شد و مي ريخت كف آشپزخانه.
رب گوجه ها كه روي لباست مي ريخت، لباست را سفيد مي كرد. تو هم آب و روغن قاطي كرده بودي. معلوم بود. جاي اينكه لبت تكان بخورد و حرف بزني، تنت مي چرخيد و صداي خنده ات بلند مي شد. سودا آمد توي آشپزخانه. چشمهايش مثل تو شده بود. بزرگ و كشيده و سياه. نمي خنديد. گريه مي كرد. حالا فقط او ايستاده بود و من و تو و آشپزخانه، دور سرش مي چرخيديم. « مامان، مامان» مي گفت و انگار بخواهد شير بخورد، لب هايش را غنچه كرده بود. گفتم:« مرَض!»
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#ساعت_دنگی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#داستان_ایرانی
#در_خانه_کتاب_می_خوانیم
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
گفتم:« غلط كرده!»
خنديدي وگفتي:« نمي تونيم ترشي بندازيمش...» گفتم:« حالا كدوم كُره خري هس؟»
غيظ كردي وگفتي:«آدم به اولادش بي مربوط نمي گه كه احترامش رو نگه دارن.... همو مي خوان!»
خون به مغزم نمي رسيد. گفتم:« غلط كردن... با تو!» نمي فهميدم براي چي با تو يكي به دو مي كردم. براي تو كه خواستگار نيامده بود اينطوري آتيشي شده بودم. گفتي:« آرومتر صداتو مي شنوه!»
ريپ مي زدم. خون مي رسيد و نمي رسيد. مي آمد بالا تا توي كاسه چشمم و بالاتر نمي رفت. آشپزخانه سرخ شده بود و مي چرخيد. من ايستاده بودم و تو مي خنديدي و مي چرخيدي.
تو بر عكس آشپزخانه مي چرخيدي و سرخي ام بيشتر مي شد. غيظ كرده بودم. خون ديگر بالا نمي آمد. مي گفتي:« بپا شست پات نره تو چشمت!» و صدايت كش مي آمد و مي پريد پشت گوشم. لب هايت تكان نمي خورد. نمي فهميدم صداي خندهات از كجا مي آيد. انگار توي كاشي هاي آشپزخانه و توي كابينت ها مانده بود. زير اجاق را كي بالا مي كشيد، معلوم نبود.
سرخي شُره می كرد و از روي كابينت مي ريخت كف آشپزخانه كه توي دور چرخي اش مي پاشيد به صورتم. بوي سيب كال حياط خانه پيچيد توي دماغم. دور گرفت و رفت پايين. پاهايم ضرب گرفت. مي رقصيدم. دو قدم به جلو، يكي عقب و بعد زانوي پاي راستم را بالاتر مي آوردم و خم مي كردم و مي گفتم: « هي!» تو مي خنديدي و به خودت مي پيچيدي. توي هوا دور خودت مي چرخيدي و سرخي بيشتر مي شد. آنقدر گوجه خورده بودي كه رب گوجه از گوشه لبت آويزان مي شد و مي ريخت كف آشپزخانه.
رب گوجه ها كه روي لباست مي ريخت، لباست را سفيد مي كرد. تو هم آب و روغن قاطي كرده بودي. معلوم بود. جاي اينكه لبت تكان بخورد و حرف بزني، تنت مي چرخيد و صداي خنده ات بلند مي شد. سودا آمد توي آشپزخانه. چشمهايش مثل تو شده بود. بزرگ و كشيده و سياه. نمي خنديد. گريه مي كرد. حالا فقط او ايستاده بود و من و تو و آشپزخانه، دور سرش مي چرخيديم. « مامان، مامان» مي گفت و انگار بخواهد شير بخورد، لب هايش را غنچه كرده بود. گفتم:« مرَض!»
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#ساعت_دنگی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#داستان_ایرانی
#در_خانه_کتاب_می_خوانیم
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
بخواب آقا که خوابیدن صوابه!
با ترجمه هایتان خیلی چیزها در داستان یاد گرفته ام و همیشه مدیون شمایم آقا.
با بیلی باتگیت و رگتایم یک دور شمسی قمری زدم. با پیرمرد و دریا افسون شدم و با یک درخت، یک صخره، یک ابر روز به روز تازه تر شدم. با اسطوره افسانه ات جادو شدم و جادوی لحن را از شما آموختم و با شما ناظر مستقیم داستان شدم.
من شدم چونکه شما بسترش را با لحظه لحظه عمرتان ساختید و من آموخته داستان شدم و بازمانده روز، شما مسافر شب شدید و به بهشت مینو پرکشیدید. نام تان جاودان و یادتان گرامی؛ معلم کلمات جادویی، داستان و شور زندگی!
سیر تا پیاز شاگردی من همین بود ولی جادوی کلمات شما همیشه ایام جاریست، روح تان شاد آقای معلم، آقای مترجم، آقای جادوی عاشقی!
#نجف_دریابندری
#سوگ_معلم_در_هفته_گرامیداشت_مقام_معلم
#بیلی_باتگیت
#رگتایم
#پیرمرد_و_دریا
#یک_درخت_یک_صخره_یک_ابر
#بازمانده_روز
#اسطوره_افسانه
#سیر_تا_پیاز
و...
@sarvazheh
با ترجمه هایتان خیلی چیزها در داستان یاد گرفته ام و همیشه مدیون شمایم آقا.
با بیلی باتگیت و رگتایم یک دور شمسی قمری زدم. با پیرمرد و دریا افسون شدم و با یک درخت، یک صخره، یک ابر روز به روز تازه تر شدم. با اسطوره افسانه ات جادو شدم و جادوی لحن را از شما آموختم و با شما ناظر مستقیم داستان شدم.
من شدم چونکه شما بسترش را با لحظه لحظه عمرتان ساختید و من آموخته داستان شدم و بازمانده روز، شما مسافر شب شدید و به بهشت مینو پرکشیدید. نام تان جاودان و یادتان گرامی؛ معلم کلمات جادویی، داستان و شور زندگی!
سیر تا پیاز شاگردی من همین بود ولی جادوی کلمات شما همیشه ایام جاریست، روح تان شاد آقای معلم، آقای مترجم، آقای جادوی عاشقی!
#نجف_دریابندری
#سوگ_معلم_در_هفته_گرامیداشت_مقام_معلم
#بیلی_باتگیت
#رگتایم
#پیرمرد_و_دریا
#یک_درخت_یک_صخره_یک_ابر
#بازمانده_روز
#اسطوره_افسانه
#سیر_تا_پیاز
و...
@sarvazheh
http://www.jamejamdaily.ir/?nid=5652&pid=7&type=1
حاشیه ای بر رمان آرتیست؛ سعید تشکری
نویسنده، داغدار نابسامانی هاست.
@sarvazheh
حاشیه ای بر رمان آرتیست؛ سعید تشکری
نویسنده، داغدار نابسامانی هاست.
@sarvazheh
در ادکلن آلبالویی ام چرخید. انگار دنگی کرده باشد، ایستاد روی کلمه ی سلام. دلم هُری ریخت. کسی چشمش باز نبود. خیالم راحت شد. کسی متوجه من نشده بود. شره ی عرق از پشت گوشم رفت توی جناغی گردنم ایستاد. می خواستم با انگشتم پاکش کنم که یادم افتاد مهری گفته: « به هیچ وجه نباید انگشت تون رو تکون بدین، تمرکزمون بهم میریزه و قهر می کنه میره شر میشه واسمون!»
مهری گفت:« بچه ها اومد، سلام کرد»
صدای سلام گفتن بچه ها را شنیدم. منم گفتم:« سلام»
در ادکلن سُرید و دوبار روی حرف « ه»یِ دو چشم ایستاد. انگار یکی از ته حلقش تمرین الفبا می کرد. مهری گفت: « به تو می خنده نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
به هیچ چیز فکر نمی کردم. نمی دانستم بچه ها به چی دارند فکر می کنند. دلم می خواست در ادکلن بچرخد روی اسم اسد. دلش با من نبود. بود؟ پس لاک آلبالویی ام توی جیبش چکار می کرد؟ یعنی این قدر جلو رفته اند؟ گفتم: « من زنشم بفرمائین، کاری داشتین؟»
می خندید. صدایش هنوز هم می آید:« چه جالب!؟» گفتم:« شما!؟»
هنوز هم صدایش می آید:« اُکی... قراره چیزی از هم ندونیم... بای »
مهری باز هم می خندد:« کلید کرده رو تو نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
اسد گفت:« نازی می ترسم! باور نمی کنی؟ بیا دستت رو بذار اینجا... ببین چه قد تند می زنه! نه، خواهش می کنم!»
گفتم:« اسد! جون من زُل زدی تو چشمش و گفتی؛ میخوام باهات رابطه داشته باشم؟!»
پلک اسدم پرید. شره سُرید توی چال چشمم. در ادکلن سرید روی عین بعد تند از رویش سُر خورد روی الف. اسد گفت:« بدون شناخت، نه عشقی، نه... فقط یه رابطه ی انسانی»
مهری گفت:« عاشق؟!»
گفتم:« مگه قحطیه؟ بری توی خیابون و دست اولین نفری رو که دیدی بگیری و بگی بیا...»
گلی خندید و گفت:« به تو می گه نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
گفتم:« پس قراره چیزی ندونم؟!»
پاره از #ساعت_دنگی
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
مهری گفت:« بچه ها اومد، سلام کرد»
صدای سلام گفتن بچه ها را شنیدم. منم گفتم:« سلام»
در ادکلن سُرید و دوبار روی حرف « ه»یِ دو چشم ایستاد. انگار یکی از ته حلقش تمرین الفبا می کرد. مهری گفت: « به تو می خنده نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
به هیچ چیز فکر نمی کردم. نمی دانستم بچه ها به چی دارند فکر می کنند. دلم می خواست در ادکلن بچرخد روی اسم اسد. دلش با من نبود. بود؟ پس لاک آلبالویی ام توی جیبش چکار می کرد؟ یعنی این قدر جلو رفته اند؟ گفتم: « من زنشم بفرمائین، کاری داشتین؟»
می خندید. صدایش هنوز هم می آید:« چه جالب!؟» گفتم:« شما!؟»
هنوز هم صدایش می آید:« اُکی... قراره چیزی از هم ندونیم... بای »
مهری باز هم می خندد:« کلید کرده رو تو نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
اسد گفت:« نازی می ترسم! باور نمی کنی؟ بیا دستت رو بذار اینجا... ببین چه قد تند می زنه! نه، خواهش می کنم!»
گفتم:« اسد! جون من زُل زدی تو چشمش و گفتی؛ میخوام باهات رابطه داشته باشم؟!»
پلک اسدم پرید. شره سُرید توی چال چشمم. در ادکلن سرید روی عین بعد تند از رویش سُر خورد روی الف. اسد گفت:« بدون شناخت، نه عشقی، نه... فقط یه رابطه ی انسانی»
مهری گفت:« عاشق؟!»
گفتم:« مگه قحطیه؟ بری توی خیابون و دست اولین نفری رو که دیدی بگیری و بگی بیا...»
گلی خندید و گفت:« به تو می گه نازی! کجایی؟ تمرکز کن!»
گفتم:« پس قراره چیزی ندونم؟!»
پاره از #ساعت_دنگی
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
@sarvazheh
ردِ پرواز ادکلن یاسی نازی می گفت:« یه تصادف بود» عاشق چه حوصله ای داشت. اگر جای ژاله بودم، می سوزوندمش. گفتم:« شهباز راستش رو بگو، فقط بخاطر اینکه اسمم مهری بود، اومدی خواستگاری ام!؟» شهباز خندید و گفت:« مگه فرقی هم داره؟!» گفتم:« آخه تو همش از شهباز و مهری می نویسی!» شهباز دستی به موهایش کشید و گفت:« بخدا ناخودآگاهه... اگه می تونستم عوضش می کردم» گفتم:« چی رو؟!» خندید و گفت:« اسمت رو» گفتم:« مثلن چی میذاشتی؟!» سرش را خم کرد و زل زد توی چشم هایم و گفت:« گلی یا... نازی چطوره؟» گفتم:« بی شرف! به دوستام چِش داری!؟» دستش را بالای سرش پرواز داد و گفت:« من! غلط کنم... خواستم ول کنی گفتم» گفتم:« چی رو؟» گفت:« همین آتیشی که داری می سوزونی» گفتم:« همه وسایل نازی رو که بهش برگردوندم، حالیت میشه؟!» بلند شد و گفت:« خریدار دو چشماتوم عزیزوم» گفتم:« ارواح مشکت! پاشو برو بیرون حوصلتو ندارم»
گلی وینا رو به شهباز کرد و گفت:« عزت جوون خوبیه، چرا نمیذاری دخترم رو عروس کنه؟» شهباز سیگارش را می گیراند و می گوید:« مگه از سرِ راه آوردمش؟» گلی وینا بند شلیته اش را باز کرد و گفت:« مهری دخترمنه، بس که بهت گفته؛ بابا، باورت شده»
شهباز دود را از دماغش بیرون می دهد و می گوید:« بد کردم یه زن بیوه و دخترش رو زیر بال و پرم گرفتم؟!» گلی وینا دستش را انداخت دور گردن شهباز و گفت:« مدیونتم! بذار این دختروم به عشقش برسه!» شهباز دست گلی وینا را پس می زند و می گوید:« صد سال سیام نمی خوام زنِ یه دزد بشه... اصلن میخوام تُرشی بندازمش، حرفیته؟» گلی وینا خودش را به شهباز رساند و دستش را گذاشت روی شانه اش. گفت:« خودوم ازش پرسیدوم... ماستش دادوم، خورد... هنوزم سرِ پاس، حرف براش درآوردن»
شهباز بر نمی گردد. دود سیگار دور سرش چرخ می خورد و می رود طرف گلی وینا. صدای شهباز لای ابرهای سفید می پیچد:« یک کلوم، ختم کلوم... مهری رو به هیچکی نمی دم»
گفتم:« شهباز! راستی راستی دختره رو می خواسته، رفته مادرش رو گرفته؟!»
پاره ای از #ساعت_دنگی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#احضار_روح
@sarvazheh
گلی وینا رو به شهباز کرد و گفت:« عزت جوون خوبیه، چرا نمیذاری دخترم رو عروس کنه؟» شهباز سیگارش را می گیراند و می گوید:« مگه از سرِ راه آوردمش؟» گلی وینا بند شلیته اش را باز کرد و گفت:« مهری دخترمنه، بس که بهت گفته؛ بابا، باورت شده»
شهباز دود را از دماغش بیرون می دهد و می گوید:« بد کردم یه زن بیوه و دخترش رو زیر بال و پرم گرفتم؟!» گلی وینا دستش را انداخت دور گردن شهباز و گفت:« مدیونتم! بذار این دختروم به عشقش برسه!» شهباز دست گلی وینا را پس می زند و می گوید:« صد سال سیام نمی خوام زنِ یه دزد بشه... اصلن میخوام تُرشی بندازمش، حرفیته؟» گلی وینا خودش را به شهباز رساند و دستش را گذاشت روی شانه اش. گفت:« خودوم ازش پرسیدوم... ماستش دادوم، خورد... هنوزم سرِ پاس، حرف براش درآوردن»
شهباز بر نمی گردد. دود سیگار دور سرش چرخ می خورد و می رود طرف گلی وینا. صدای شهباز لای ابرهای سفید می پیچد:« یک کلوم، ختم کلوم... مهری رو به هیچکی نمی دم»
گفتم:« شهباز! راستی راستی دختره رو می خواسته، رفته مادرش رو گرفته؟!»
پاره ای از #ساعت_دنگی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#کتاب_زیر_چاپ
#مجموعه_داستان_کوتاه_تریلوژی
#احضار_روح
@sarvazheh
Forwarded from ~~~ نیلا ~~~
🔻چهارمین برنامه از سری برنامه های {لذت نوشتن} با حضور [محمد اسماعیل حاجی علیان] (نویسنده) و میزبانی [میثم نبی](نویسنده) پنج شنبه شب ۵تیرماه ساعت ۲۱:۳۰ به صورت پخش زنده اینستاگرام ارایه خواهد شد.
▫️در این برنامه میثم نبی با محمد اسماعیل حاجی علیان درباره تجربه زیستی این نویسنده از زندگی در سمنان و همچنین اثرپذیری یک نویسنده از محیط زیستی اش گفتگو خواهد کرد.
سمفونی بابونه های سرخ٬قربونی٬آدمک چوبی سوت بلبلی٬چهار زن٬نیستدر جهان٬اگه زنش بشم می تونم شمررو بغل کنم٬اپرای مردان سبیل استالینی آتون نامه ، مقام گورخانه ، سی و یک روز و پنج انگشت ، ایوار و بیداری و... از جمله آثار داستانی حاجی علیان هستند.
@nilaacademy1
▫️در این برنامه میثم نبی با محمد اسماعیل حاجی علیان درباره تجربه زیستی این نویسنده از زندگی در سمنان و همچنین اثرپذیری یک نویسنده از محیط زیستی اش گفتگو خواهد کرد.
سمفونی بابونه های سرخ٬قربونی٬آدمک چوبی سوت بلبلی٬چهار زن٬نیستدر جهان٬اگه زنش بشم می تونم شمررو بغل کنم٬اپرای مردان سبیل استالینی آتون نامه ، مقام گورخانه ، سی و یک روز و پنج انگشت ، ایوار و بیداری و... از جمله آثار داستانی حاجی علیان هستند.
@nilaacademy1
https://ana.press/fa/news/57/498597/
در گرمای تابستان یک لیوان آب خنک می چسبه با یک رمان.
#آتون_نامه
@sarvazheh
در گرمای تابستان یک لیوان آب خنک می چسبه با یک رمان.
#آتون_نامه
@sarvazheh
Forwarded from آنا (انتقال به کانال جدید)
🔹ماجرای «اسماعیل طلا» در رمان «آتون نامه» / این اثر علاوه بر عنصر خیال دارای مستندات تاریخی است
حاجی علیان، نویسنده رمان «آتون نامه» در گفتگو با #آنا:
🔻این رمان با تکنیک نامهنگاری نوشته شده است. ۱۰ نامه بین اسمال طلایی و خواهرش زبیده در طول جنگ ایران و روس، دوره فتحعلی شاهی ردوبدل میشود.
🔻در این اثر از فرم نامهنگاری استفاده شده که نمونه نامههای عاشقانه در تاریخ ادبیات زیاد داریم.
🔻رمان «آتون نامه» علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
🔗 ana.ir/i/498837
🌐 @ana_ir
حاجی علیان، نویسنده رمان «آتون نامه» در گفتگو با #آنا:
🔻این رمان با تکنیک نامهنگاری نوشته شده است. ۱۰ نامه بین اسمال طلایی و خواهرش زبیده در طول جنگ ایران و روس، دوره فتحعلی شاهی ردوبدل میشود.
🔻در این اثر از فرم نامهنگاری استفاده شده که نمونه نامههای عاشقانه در تاریخ ادبیات زیاد داریم.
🔻رمان «آتون نامه» علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
🔗 ana.ir/i/498837
🌐 @ana_ir
حاجی علیان در گفتگو با آنا مطرح کرد؛
ماجرای «اسماعیل طلا» در رمان «آتون نامه» / این اثر علاوه بر عنصر خیال دارای مستندات تاریخی است
پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۰۰:۱۲
فرهنگ و هنر/ ادبیات و کتاب
ماجرای «اسماعیل طلا» در رمان «آتون نامه» / این اثر علاوه بر عنصر خیال دارای مستندات تاریخی است
نامزد بخش داستان هجدهمین دوره جشنواره قلم زرین گفت: رمان «آتون نامه» علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، روز دوشنبه ۹ تیرماه ۱۳۹۹ اسامی نامزدهای کتابهای بخش داستان بزرگسال و کودک و نوجوان هجدهمین جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
کتاب «آتون نامه» اثر محمداسماعیل حاجی علیان که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است در بین چهار کتاب راه یافته به مرحله نهایی بخش داستان بزرگسال قرار دارد.
این رمان کوتاه درباره شخصیت «اسمال طلایی» یا همان اسماعیل خان، فرزند طالب خان از سرداران نامآور دوران فتحعلی شاه و کسی است که سقاخانه اسمال طلایی در مشهد مقدس و صحن عتیق به نام اوست. حاجی علیان دست به نوشتن رمانی درباره این شخصیت دوست داشتنی در تاریخ مشهد و حرم امام رضا (ع) زده و پردههای ابهام را از چهره این شخصیت زدوده است.
حاجی علیان، نویسنده رمان «آتون نامه» در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری آنا درباره این کتاب گفت: این رمان با تکنیک نامهنگاری نوشته شده است. ۱۰ نامه بین اسمال طلایی و خواهرش زبیده در طول جنگ ایران و روس، دوره فتحعلی شاهی ردوبدل میشود. زندگی این سردار و اوضاع ایران در آن دوران پرآشوب، محور این رمان حماسی است.
وی افزود: عباس میرزا برای اولین بار دارد ارتش ایران را آموزش نظامی میدهد که برای آموزش از مستشاران فرانسوی و انگلیسی استفاده میکند. میتوان گفت فضای این جنگ فضای غالب رمان است.
این نویسنده درباره فرم استفاده شده در این رمان اظهار کرد: در این اثر از فرم نامهنگاری استفاده شده که نمونه نامههای عاشقانه در تاریخ ادبیات زیاد داریم. از این فرم برای بهتر نشان دادن فرآیند و همچنین برای نشان دادن علاقه و ارتباط مناسب بین خواهر و برادر و مفهوم خانواده در رمان استفاده شده است.
صیانت از سرزمین و خانواده دو محور اصلی داستان
حاجی علیان ابراز کرد: صیانت از سرزمین اولین آیتمی است که در «آتون نامه» به آن پرداخته میشود. ضمن اینکه همزمان با صیانت از سرزمین، صیانت از خانواده را هم پیش میبریم که افراد برای زنده نگه داشتن نام و آبرو و شرف خانواده چه تلاشها و چه فداکاریهایی را باید انجام دهند که این دو محور اصلی داستان است.
وی درباره دلیل نامگذاری این رمان با عنوان «آتون نامه» توضیح داد: رستمالحکما جزء یکی از کتابهایی است که در دوره تاریخ فتحعلیشاهی نوشته شده؛ در آنجا ذکر شده به کسانی که به دختران آموزش میدادند «آتون» میگفتند و خواهر اسماعیل، زبیده خاتون «آتون» بوده است. به دختران بافتن، سوزندوزی و تزئینات زندگی زنانه آموزش میداده است. به این خاطر لقبی که اسماعیل برای خواهرش در نظر گرفته و در رمان هم راجع به آن صحبت میشود. نامهها و مراسلاتی که بین اسماعیل و خواهرش رد و بدل شده یعنی «آتون نامه» را به عنوان نام رمان انتخاب کردم.
تاریخ دغدغه من است
این نویسنده بیان کرد: «آتون نامه» شرایط شکلگیری شخصیت در اوضاع بحرانی جنگ و ارتقای شخصیت و تحول شخصیت را طی میکند. همزمان شرایط اجتماعی را که محمل بروز این شخصیتها میشود را بررسی میکند و از این منظر اتفاقات ویژهای را رقم میزند. ضمن اینکه با فرهنگ یک قومی به اسم «سنگسر» بیشتر آشنا شده و مردمش را بیشتر میشناسیم.
حاجی علیان ضمن بیان این نکته که تاریخ دغدغه من است، خاطرنشان کرد: تحقیقات قبل از نگارش «آتون نامه» حدود چهار تا چهار و نیم سال طول کشید و در این حوزه من خیلی از کتابهایی را که راجع به این دوره و جنگ ایران و روس نوشته شده بودند، مطالعه کردم. حتی برای مشی نگارش نامهها، از کتابهایی مثل «منشآت قائم مقام» خیلی استفاده کردم و این کار علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
@sarvazheh
ماجرای «اسماعیل طلا» در رمان «آتون نامه» / این اثر علاوه بر عنصر خیال دارای مستندات تاریخی است
پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۰۰:۱۲
فرهنگ و هنر/ ادبیات و کتاب
ماجرای «اسماعیل طلا» در رمان «آتون نامه» / این اثر علاوه بر عنصر خیال دارای مستندات تاریخی است
نامزد بخش داستان هجدهمین دوره جشنواره قلم زرین گفت: رمان «آتون نامه» علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، روز دوشنبه ۹ تیرماه ۱۳۹۹ اسامی نامزدهای کتابهای بخش داستان بزرگسال و کودک و نوجوان هجدهمین جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
کتاب «آتون نامه» اثر محمداسماعیل حاجی علیان که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است در بین چهار کتاب راه یافته به مرحله نهایی بخش داستان بزرگسال قرار دارد.
این رمان کوتاه درباره شخصیت «اسمال طلایی» یا همان اسماعیل خان، فرزند طالب خان از سرداران نامآور دوران فتحعلی شاه و کسی است که سقاخانه اسمال طلایی در مشهد مقدس و صحن عتیق به نام اوست. حاجی علیان دست به نوشتن رمانی درباره این شخصیت دوست داشتنی در تاریخ مشهد و حرم امام رضا (ع) زده و پردههای ابهام را از چهره این شخصیت زدوده است.
حاجی علیان، نویسنده رمان «آتون نامه» در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری آنا درباره این کتاب گفت: این رمان با تکنیک نامهنگاری نوشته شده است. ۱۰ نامه بین اسمال طلایی و خواهرش زبیده در طول جنگ ایران و روس، دوره فتحعلی شاهی ردوبدل میشود. زندگی این سردار و اوضاع ایران در آن دوران پرآشوب، محور این رمان حماسی است.
وی افزود: عباس میرزا برای اولین بار دارد ارتش ایران را آموزش نظامی میدهد که برای آموزش از مستشاران فرانسوی و انگلیسی استفاده میکند. میتوان گفت فضای این جنگ فضای غالب رمان است.
این نویسنده درباره فرم استفاده شده در این رمان اظهار کرد: در این اثر از فرم نامهنگاری استفاده شده که نمونه نامههای عاشقانه در تاریخ ادبیات زیاد داریم. از این فرم برای بهتر نشان دادن فرآیند و همچنین برای نشان دادن علاقه و ارتباط مناسب بین خواهر و برادر و مفهوم خانواده در رمان استفاده شده است.
صیانت از سرزمین و خانواده دو محور اصلی داستان
حاجی علیان ابراز کرد: صیانت از سرزمین اولین آیتمی است که در «آتون نامه» به آن پرداخته میشود. ضمن اینکه همزمان با صیانت از سرزمین، صیانت از خانواده را هم پیش میبریم که افراد برای زنده نگه داشتن نام و آبرو و شرف خانواده چه تلاشها و چه فداکاریهایی را باید انجام دهند که این دو محور اصلی داستان است.
وی درباره دلیل نامگذاری این رمان با عنوان «آتون نامه» توضیح داد: رستمالحکما جزء یکی از کتابهایی است که در دوره تاریخ فتحعلیشاهی نوشته شده؛ در آنجا ذکر شده به کسانی که به دختران آموزش میدادند «آتون» میگفتند و خواهر اسماعیل، زبیده خاتون «آتون» بوده است. به دختران بافتن، سوزندوزی و تزئینات زندگی زنانه آموزش میداده است. به این خاطر لقبی که اسماعیل برای خواهرش در نظر گرفته و در رمان هم راجع به آن صحبت میشود. نامهها و مراسلاتی که بین اسماعیل و خواهرش رد و بدل شده یعنی «آتون نامه» را به عنوان نام رمان انتخاب کردم.
تاریخ دغدغه من است
این نویسنده بیان کرد: «آتون نامه» شرایط شکلگیری شخصیت در اوضاع بحرانی جنگ و ارتقای شخصیت و تحول شخصیت را طی میکند. همزمان شرایط اجتماعی را که محمل بروز این شخصیتها میشود را بررسی میکند و از این منظر اتفاقات ویژهای را رقم میزند. ضمن اینکه با فرهنگ یک قومی به اسم «سنگسر» بیشتر آشنا شده و مردمش را بیشتر میشناسیم.
حاجی علیان ضمن بیان این نکته که تاریخ دغدغه من است، خاطرنشان کرد: تحقیقات قبل از نگارش «آتون نامه» حدود چهار تا چهار و نیم سال طول کشید و در این حوزه من خیلی از کتابهایی را که راجع به این دوره و جنگ ایران و روس نوشته شده بودند، مطالعه کردم. حتی برای مشی نگارش نامهها، از کتابهایی مثل «منشآت قائم مقام» خیلی استفاده کردم و این کار علاوه بر آنکه عنصر خیال در آن حرف اول را میزند اما از مستندات تاریخی بسیاری برخوردار است.
@sarvazheh
بقول حضرت قائم مقام:" چه فرق دارد سمنان با پاسنگان وقتی در آن مرد نباشد!"
پاره ای از رمان #آتون_نامه
تبریک میگم به همه عزیزانی که آتون نامه را خوانده اند، می خوانند و یا دوست دارند بخوانند!
همه آنانی که برای نوشتن، کتاب شدن و برای دیده شدن این رمان تلاش کرده اند!
به همه خاندان و نوادگان اسمال طلایی و پدرش طالب خان سنگسری و به همه سنگسری ها و همه ایرانی های سرفراز!
نوش جانتان!
#آتون_نامه
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#جایزه_قلم_زرین
#رمان_ایرانی_خوب
#هدیه_خاص
#اسمال_طلایی
@sarvazheh
پاره ای از رمان #آتون_نامه
تبریک میگم به همه عزیزانی که آتون نامه را خوانده اند، می خوانند و یا دوست دارند بخوانند!
همه آنانی که برای نوشتن، کتاب شدن و برای دیده شدن این رمان تلاش کرده اند!
به همه خاندان و نوادگان اسمال طلایی و پدرش طالب خان سنگسری و به همه سنگسری ها و همه ایرانی های سرفراز!
نوش جانتان!
#آتون_نامه
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_سوره_مهر
#جایزه_قلم_زرین
#رمان_ایرانی_خوب
#هدیه_خاص
#اسمال_طلایی
@sarvazheh