آن یار که دی در برما بود به صد رنگ
با صلح و صفا مهر و وفا آورمش چنگ
گویند بزرگان کهن جمله ی زیبا
با صلح بر آورده شود کام نه باجنگ
درجنگ به جز دشمنی و عقد و کدورت
هرگز نبود گر فکنی سفره هفت رنگ
ما سینه نامرد به ناخن نخراشیم
هرچند بود یوز قوی پجنه به آهنگ
مسکین پریشان دل افتاده به محنت
با عقد اخوت به درآید زدلش سنگ
ای عاقل پر مسءله در روز مکافات
با مهر حسین ع و حسنت ع نیست جهان تنگ
صلح هست مرام همه مردان خدایی
در صومعه و مسجدو میخانه نماهنگ
تفسیر کلام همه آیات خداوند
در دایره عباس بود صلح نه یک جنگ
تهران
95/6/21
#عباس_ساربان
با صلح و صفا مهر و وفا آورمش چنگ
گویند بزرگان کهن جمله ی زیبا
با صلح بر آورده شود کام نه باجنگ
درجنگ به جز دشمنی و عقد و کدورت
هرگز نبود گر فکنی سفره هفت رنگ
ما سینه نامرد به ناخن نخراشیم
هرچند بود یوز قوی پجنه به آهنگ
مسکین پریشان دل افتاده به محنت
با عقد اخوت به درآید زدلش سنگ
ای عاقل پر مسءله در روز مکافات
با مهر حسین ع و حسنت ع نیست جهان تنگ
صلح هست مرام همه مردان خدایی
در صومعه و مسجدو میخانه نماهنگ
تفسیر کلام همه آیات خداوند
در دایره عباس بود صلح نه یک جنگ
تهران
95/6/21
#عباس_ساربان
شمعی دگر اما بر این خانه ندارم
جز عشق تو یک حرف به میخانه ندارم
دایم پی تکفیر تو بودم که دلت گفت
چز مهر تو بر دل دل دیوانه ندارم
یارم به خدا قصد سفر کردو من زار
یک اشک برای سفر و کاسه ندارم
با محنت ایام دو صد شکوه نمودم
گفتا صنم من غم کاشانه ندارم
یه عمر به دیدار تو ای چهر پرآشوب
از کوچه به هر خانه و میخانه ندارم
صحبت بنما تا که بر آرم زجگر خون
هر چند در این بتکده خود لانه ندارم
نزدیک محرم شدو در پرتو اسرار
عباس خریدم ولی حنانه ندارم
یارا مدی تا که در ابن دیر پراز شور
آهنگ نجف گیرم و خود خانه ندارم
بادرود
95/6/23
#عباس_ساربان
جز عشق تو یک حرف به میخانه ندارم
دایم پی تکفیر تو بودم که دلت گفت
چز مهر تو بر دل دل دیوانه ندارم
یارم به خدا قصد سفر کردو من زار
یک اشک برای سفر و کاسه ندارم
با محنت ایام دو صد شکوه نمودم
گفتا صنم من غم کاشانه ندارم
یه عمر به دیدار تو ای چهر پرآشوب
از کوچه به هر خانه و میخانه ندارم
صحبت بنما تا که بر آرم زجگر خون
هر چند در این بتکده خود لانه ندارم
نزدیک محرم شدو در پرتو اسرار
عباس خریدم ولی حنانه ندارم
یارا مدی تا که در ابن دیر پراز شور
آهنگ نجف گیرم و خود خانه ندارم
بادرود
95/6/23
#عباس_ساربان
من بی قرار مست و تو درمان بی قرار
از بی قرارصبر نشاید به انتظار
شد شیشه سبوی وجودم به رنگ می
با حالتی چو سوزن ته گرد به وقت کار
توبه شکست و جام می از دست بر زمین
این عاشق نخورده می وشوق و ابتکار
دارد هوای دیدن معشوق و خود چو دام
در حلقه های زلف گرفتار و مرغ زار
پر می زند که باز بجوید رها چو موج
تهران
95/6/27
#عباس_ساربان
از بی قرارصبر نشاید به انتظار
شد شیشه سبوی وجودم به رنگ می
با حالتی چو سوزن ته گرد به وقت کار
توبه شکست و جام می از دست بر زمین
این عاشق نخورده می وشوق و ابتکار
دارد هوای دیدن معشوق و خود چو دام
در حلقه های زلف گرفتار و مرغ زار
پر می زند که باز بجوید رها چو موج
تهران
95/6/27
#عباس_ساربان
ثریا ابراهیمی(پری)معشوقه معروف استاد شهریار که الان تو آمریکا زندگی میکنه.قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشونه وگرنه شهریار بجای شاعر شدن،پزشک میشد و شاید دیگه شاهدشاهکارهای نظیر"آمدی جانم به قربانت..."و امثال اون نبودیم
استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.
یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد دعوت میشود.در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.
یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقاله ای در توصیف شهریار میخواند و او را شهریار مسلم غزل میخواند.
دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف مینماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده ام.
شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟
دختر میگوید غزاله
شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید:
((شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا.
استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.
یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد دعوت میشود.در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.
یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقاله ای در توصیف شهریار میخواند و او را شهریار مسلم غزل میخواند.
دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف مینماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده ام.
شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟
دختر میگوید غزاله
شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید:
((شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا.
گاهی برای رفتن از این دار پر فراز
با یار بی قرار خودم باغ می روم
از گردش حماسه این چرخ زندگی
یکدم سراغ فصل نو از سال می روم
ایام خشک فصل زمستان واین درخت
اوج کمال خود به بهار و شکوفه ها
با یک سبد نگاه گل از یاس می روم
پاییز می شود که خزان جوانیم
همچون صدای خش خش ه ر برگ می روم
مهر و دی است و آذر و آبان و بهمنی اسفندبرای چشم بد خار می روم
این گونه بود وصف جمال من خراب
همچو کرشمه های خزان دیده نگار
آرامشی به وسعت یک غار می روم
پهلو گرفت قدرت ناز بهار حسن
در آن زمان به تخت چو دشوار می روم
مردم همه نظاره گر گردش زمان
من آرزو به دل به دل خاک می روم
آیند بر مزارمن و ذکر فاتحه
این هدیه از برای خودم باز می روم
تسکین نشداین دل پر ناز و پر طمع
از این دیار غمزده بی کار می روم
فکری به حال آخرت و خدمتی به خلق
هردم به ذهن دارم و بی یار می روم
تهران 95/6/27
#عباس_ساربان
با یار بی قرار خودم باغ می روم
از گردش حماسه این چرخ زندگی
یکدم سراغ فصل نو از سال می روم
ایام خشک فصل زمستان واین درخت
اوج کمال خود به بهار و شکوفه ها
با یک سبد نگاه گل از یاس می روم
پاییز می شود که خزان جوانیم
همچون صدای خش خش ه ر برگ می روم
مهر و دی است و آذر و آبان و بهمنی اسفندبرای چشم بد خار می روم
این گونه بود وصف جمال من خراب
همچو کرشمه های خزان دیده نگار
آرامشی به وسعت یک غار می روم
پهلو گرفت قدرت ناز بهار حسن
در آن زمان به تخت چو دشوار می روم
مردم همه نظاره گر گردش زمان
من آرزو به دل به دل خاک می روم
آیند بر مزارمن و ذکر فاتحه
این هدیه از برای خودم باز می روم
تسکین نشداین دل پر ناز و پر طمع
از این دیار غمزده بی کار می روم
فکری به حال آخرت و خدمتی به خلق
هردم به ذهن دارم و بی یار می روم
تهران 95/6/27
#عباس_ساربان
دو چشم آب روان و تو موج بی حرکت
کجا رود چو نهنگی به اوج این برکت
اگر خرابی و مستی ببین که این مردم
ترا به فال نکو بنگرند بی فرصت
به ساحلی که مدام عشق می زند فریاد
به دار تکیه بزن قدر دان تو این نعمت
به حکم دل که به پاسور عشق فتوا شد
حقیر وپست نباش وبرقص بی حرکت
تو در حضور به اوج هزار چرخش ملک
بیا و همهمه کن بشکن و بزن سرعت
چو ساربان طریقت طلسم عشق ببند
که قافله زسر حرکت ازدرون بشکست
تهران95/6/27
#عباس_ساربان
کجا رود چو نهنگی به اوج این برکت
اگر خرابی و مستی ببین که این مردم
ترا به فال نکو بنگرند بی فرصت
به ساحلی که مدام عشق می زند فریاد
به دار تکیه بزن قدر دان تو این نعمت
به حکم دل که به پاسور عشق فتوا شد
حقیر وپست نباش وبرقص بی حرکت
تو در حضور به اوج هزار چرخش ملک
بیا و همهمه کن بشکن و بزن سرعت
چو ساربان طریقت طلسم عشق ببند
که قافله زسر حرکت ازدرون بشکست
تهران95/6/27
#عباس_ساربان
در به رویم وا نشد من فکر رفتن نیستم
منتظر تا باز گردد در، ببینی کیستم
عاشقم من خود هوا خواه توام دانی چرا
در بساط نیک نامی خفته درجمع بیستم
شاهد ایام دوری بودم و با حال بد
دز بیان ذکر خویت در جوانی زیستم
آرزوی کوی تو ما را به هر در می برد
شاهد خوش بوی دوران آیی و من نیستم
مرغ بال پر شکسته چون جهد بربام تو
قامتم شد چون کمان و عاشقت می ایستم
دلبرا کم دلبری کن گرچه نازت می خرن
با حضورت ساربان می ماند ومن کیستم
تهران95/6/28
#عباس_ساربان
منتظر تا باز گردد در، ببینی کیستم
عاشقم من خود هوا خواه توام دانی چرا
در بساط نیک نامی خفته درجمع بیستم
شاهد ایام دوری بودم و با حال بد
دز بیان ذکر خویت در جوانی زیستم
آرزوی کوی تو ما را به هر در می برد
شاهد خوش بوی دوران آیی و من نیستم
مرغ بال پر شکسته چون جهد بربام تو
قامتم شد چون کمان و عاشقت می ایستم
دلبرا کم دلبری کن گرچه نازت می خرن
با حضورت ساربان می ماند ومن کیستم
تهران95/6/28
#عباس_ساربان
خواهم که بگویم به دو صد مسءله ای سخت
گر زن نبود زندگی گردد چو جهان تخت
در خانه شود زن گوهر عصمت و زینت
پس گوش فرا دار که همسر نشود رخت
#عباس_ساربان
گر زن نبود زندگی گردد چو جهان تخت
در خانه شود زن گوهر عصمت و زینت
پس گوش فرا دار که همسر نشود رخت
#عباس_ساربان
برخیز که این جام جوانی به سر آمد
اندوه که سرمایه جان بی خبر آمد
در حسرت اندیشه فردا تو مزن گام
این لحظه تو دریاب که فرصت دگر آمد
با یار نشین و خبر از یار که دایم
دلبر به هوای دگری در خبر آمد
هرگز تو منه دل به خریدار که شاید
در غفلت این میکده عشرت به سر آمد
فردای خودی ساز که ایزد به گه درد
آید به برت چون گل شاداب سرآمد
در دار مکافات عمل کوش که یاران
با حال خوش خود بروند غم به در آمد
در صحبت آنانکه ندارند خبر از درد
هرگز منشین گرچه گهر چون گهر آمد
بامستی رندان وخرابات که در شهر
خوش جلوه نمایند مرو گرچه بر آمد
پاییز خزان دابره عشق کسانی است
کز عشوه جانسوز جهان بی گذر آمد
عباس تو از دایره قسمت واز ملک
هرگز نشوی سیر که عمرت به سر آمد
تهران95/7/5
#عباس_ساربان
اندوه که سرمایه جان بی خبر آمد
در حسرت اندیشه فردا تو مزن گام
این لحظه تو دریاب که فرصت دگر آمد
با یار نشین و خبر از یار که دایم
دلبر به هوای دگری در خبر آمد
هرگز تو منه دل به خریدار که شاید
در غفلت این میکده عشرت به سر آمد
فردای خودی ساز که ایزد به گه درد
آید به برت چون گل شاداب سرآمد
در دار مکافات عمل کوش که یاران
با حال خوش خود بروند غم به در آمد
در صحبت آنانکه ندارند خبر از درد
هرگز منشین گرچه گهر چون گهر آمد
بامستی رندان وخرابات که در شهر
خوش جلوه نمایند مرو گرچه بر آمد
پاییز خزان دابره عشق کسانی است
کز عشوه جانسوز جهان بی گذر آمد
عباس تو از دایره قسمت واز ملک
هرگز نشوی سیر که عمرت به سر آمد
تهران95/7/5
#عباس_ساربان
به زنجیر اسارت بسته ام دل
که تا فکرم رها گرددزمنزل
در آن دوران که زنجیر و تفکر
شوند همسایه، فریادی به عاقل
بادرود
95/7/8
#عباس_ساربان
که تا فکرم رها گرددزمنزل
در آن دوران که زنجیر و تفکر
شوند همسایه، فریادی به عاقل
بادرود
95/7/8
#عباس_ساربان
در شب تار که دست از قلمین زلف سیاه
نفکندم به نوشتن شده مشغول و نگاه
در پی خواندن شعر تو به امید وصال
منتظر مانده به شب لیک خرامید پگاه
چشم تر ،شمع شب افروز و می و میخانه
ندهد کام دل اما چه کنم رقعه ، سیاه
بادرود 95/7/8
#عباس_ساربان
نفکندم به نوشتن شده مشغول و نگاه
در پی خواندن شعر تو به امید وصال
منتظر مانده به شب لیک خرامید پگاه
چشم تر ،شمع شب افروز و می و میخانه
ندهد کام دل اما چه کنم رقعه ، سیاه
بادرود 95/7/8
#عباس_ساربان
عشق است که بی پرده درد دامنی از ما
از رایت منصوری و از صومعه تنها
در دایره قسمت ما سهم همه نیز
طبلی است که بر وی بزنند سینه ای از ما
منصور به حلاجی و یاران همه بر عیش
این بود در این دار فنا عشق به مولا
با یار ننوشیم دو صد باده که او نیز
هرگز نبود مسلک او چون شب یلدا
در باغ که صد گل به هدر می رود اینک
کس نیست که شبگرد شود بهر تمنا
نالم به دلم درد خودم را کنم افشا
از بس که یهودی وکلیمی زده بطحا
فریاد از این عشق و از این عاشق بیمار
که اندر خور تحسین تو یک دم نکند ها
بر آینه صورت خود رنگ زدن چون
بر پرده عصمت نشود عیش مهنا
باری به دو منزل برسان تا که نکویند
بر طبل عیار تو به عباس هویدا
تهران95/7/10
#عباس_ساربان
از رایت منصوری و از صومعه تنها
در دایره قسمت ما سهم همه نیز
طبلی است که بر وی بزنند سینه ای از ما
منصور به حلاجی و یاران همه بر عیش
این بود در این دار فنا عشق به مولا
با یار ننوشیم دو صد باده که او نیز
هرگز نبود مسلک او چون شب یلدا
در باغ که صد گل به هدر می رود اینک
کس نیست که شبگرد شود بهر تمنا
نالم به دلم درد خودم را کنم افشا
از بس که یهودی وکلیمی زده بطحا
فریاد از این عشق و از این عاشق بیمار
که اندر خور تحسین تو یک دم نکند ها
بر آینه صورت خود رنگ زدن چون
بر پرده عصمت نشود عیش مهنا
باری به دو منزل برسان تا که نکویند
بر طبل عیار تو به عباس هویدا
تهران95/7/10
#عباس_ساربان
جان به لب آمد حسین جان با آغثنی تاب بود
آمدی بهر برادر تشنه هم سیراب بود
تشنه ماندن کودکان و آب را بردن زیاد
با لب عطشان به معشوق آمدن خود آب بود
تهران 95/7/13
#عباس_ساربان
آمدی بهر برادر تشنه هم سیراب بود
تشنه ماندن کودکان و آب را بردن زیاد
با لب عطشان به معشوق آمدن خود آب بود
تهران 95/7/13
#عباس_ساربان
چشم دل وا شد زآن چشمی که چشمش آب داشت
جوشش هر انجمن در چشم او چون چشمداشت
چشم درچشمش فکند دشمن نه آن چشمی که او
درپی دستش دو چشمش را برای دل گذاشت
تهران 95/7/17
#عباس_ساربان
جوشش هر انجمن در چشم او چون چشمداشت
چشم درچشمش فکند دشمن نه آن چشمی که او
درپی دستش دو چشمش را برای دل گذاشت
تهران 95/7/17
#عباس_ساربان
چشمش به آب خورد و ندید آب ، چشم او
چشم انتظار چشم پر از آب و جام او
سقا فتاد و دست و دو چشمش زجور تیر
تشنه تمام چشم حرم همچو کام او
تهزان 95/7/17
#عباس_ساربان
چشم انتظار چشم پر از آب و جام او
سقا فتاد و دست و دو چشمش زجور تیر
تشنه تمام چشم حرم همچو کام او
تهزان 95/7/17
#عباس_ساربان
بی پرده میزند دل من درهوای تو
دارد صدای بانگ جرس در نوای تو
تومانده ای زدل، که تمنای بی وجود
باشد دوای درد نباشد صدای تو
درکوی نامردای دشمن به وقت عشق
پر می زند دلم که دوا شد صفای تو
در حجله ای که ترا بود سور یار
آوردنت به دشت بلا شد بهای تو
کفار بی خبر زتصدی جام دوش
هرگز نشد خبر که شود او فدای تو
در بارگاه حی توانا که پور صبر
بر جان زند تمامی قرآن ندای تو
ای مرشد و مراد همه عاشقان علی
جان و دل تمام همه جهان مبتلای تو
دارد حکابت شب هجران و این عجب
از دیو و دد شدی تو رها جان فدای تو
در سرزمین پر زبلا از ستیغ تیر
گشتی فدا و شد همه عالم عزای تو
با این ستم که خصم جفاکار بر تو کرد
عباس شد غمین زتو او هم فدای تو
تهران95/7/18
#عباس_ساربان
دارد صدای بانگ جرس در نوای تو
تومانده ای زدل، که تمنای بی وجود
باشد دوای درد نباشد صدای تو
درکوی نامردای دشمن به وقت عشق
پر می زند دلم که دوا شد صفای تو
در حجله ای که ترا بود سور یار
آوردنت به دشت بلا شد بهای تو
کفار بی خبر زتصدی جام دوش
هرگز نشد خبر که شود او فدای تو
در بارگاه حی توانا که پور صبر
بر جان زند تمامی قرآن ندای تو
ای مرشد و مراد همه عاشقان علی
جان و دل تمام همه جهان مبتلای تو
دارد حکابت شب هجران و این عجب
از دیو و دد شدی تو رها جان فدای تو
در سرزمین پر زبلا از ستیغ تیر
گشتی فدا و شد همه عالم عزای تو
با این ستم که خصم جفاکار بر تو کرد
عباس شد غمین زتو او هم فدای تو
تهران95/7/18
#عباس_ساربان
نتوان سخن بگفتن چو غمی به سینه دارم
به وفا برم دری را که درون شیشه دارم
تو به عشقبازی خود به دلم نهاده ای پا
به کجا برم شکایت که فغان گریه دارم
به کدام مردمی ره ببرم که تا غم یار
زدلم سترده گردد بخدا که غصه دارم
شبه فراق و ناله به درون گفته هایم
بنوازد این شب تار که غمی نهفته دارم
هوس از رخم پریده نبرم به شب سحر را
ز گدای این گلستان سخن نگفته دارم
به کمان ابروانی که هدف نهاده چشمم
سپری به دست و دل نه که سوار خسته دارم
شب و سوزو ساز وگریه به نوای دلشکسته
ندهد دوای دردی که درون سینه دارم
تووساربان و این ره ننویسد این قلم چون
زبتان کوی یارم سری پر ز ناله دارم
تهران 95/7/25
#عباس_ساربان
به وفا برم دری را که درون شیشه دارم
تو به عشقبازی خود به دلم نهاده ای پا
به کجا برم شکایت که فغان گریه دارم
به کدام مردمی ره ببرم که تا غم یار
زدلم سترده گردد بخدا که غصه دارم
شبه فراق و ناله به درون گفته هایم
بنوازد این شب تار که غمی نهفته دارم
هوس از رخم پریده نبرم به شب سحر را
ز گدای این گلستان سخن نگفته دارم
به کمان ابروانی که هدف نهاده چشمم
سپری به دست و دل نه که سوار خسته دارم
شب و سوزو ساز وگریه به نوای دلشکسته
ندهد دوای دردی که درون سینه دارم
تووساربان و این ره ننویسد این قلم چون
زبتان کوی یارم سری پر ز ناله دارم
تهران 95/7/25
#عباس_ساربان
من و یک پنجره در کنج حصار منزل
شب و تنهایی و مه بود وخیال این دل
آه از سینه به حرم دو سماور که عطش
قلقلش را به تماشا بنشیند ساحل
به تکاپوی فلک باکله خوشه مه
قصه غمزده عشق بگفتا که بهل
من نشان غم تنهایی خود دیدم باز
گرچه جسم من چالاک سرشتند به گل
زیستن تجربه تلخ بشر بود به خاک
عشق آمور که تا آیدت از دل حاصل
خبرت هست که بی محرم اسرار اله
همه کافر شون و از دل هستی غافل
ساربان روح و تن خود به جمال معشوق
تو بسوزان که دگر ره نبود خود کامل
تهران 95/7/26
#عباس_ساربان
شب و تنهایی و مه بود وخیال این دل
آه از سینه به حرم دو سماور که عطش
قلقلش را به تماشا بنشیند ساحل
به تکاپوی فلک باکله خوشه مه
قصه غمزده عشق بگفتا که بهل
من نشان غم تنهایی خود دیدم باز
گرچه جسم من چالاک سرشتند به گل
زیستن تجربه تلخ بشر بود به خاک
عشق آمور که تا آیدت از دل حاصل
خبرت هست که بی محرم اسرار اله
همه کافر شون و از دل هستی غافل
ساربان روح و تن خود به جمال معشوق
تو بسوزان که دگر ره نبود خود کامل
تهران 95/7/26
#عباس_ساربان
گاهی برای لحظه دیدار یک ثانیه هم ساعتی باشد
اما برای گفتن عمری عرض حضورهم راحتی باشد
بسیار می کوشم که در دار مکافاتم مجنون محبوبی شوم تا او
پندارد از جان و دلش ما را در حق بودن عادتی باشد
سخت است از دل گفتن و دلدار از واقعه تا گویش افکار
آندم که درپهنا دل کردار صد ره به کویش طاقتی باشد
محبوب مجنون من مصلوب در قتلگاه شام مهرویش
دارد کمانی بر زه و من هم، تسلیم، اگر چه قامتی باشد
بعد از تقاص از شیوه آمال در انتهای حرمت بیدار
گویم شکایت نامه خودرا بر او اگرچه ساحتی باشد
با محرمان در کوی او روزی دیدم دوصد نامحرم و ناگه
بردم جسارت ساربان شاید بر تخت اگرچه آیتی باشد
تهران27/7/95
#عباس_ساربان
نقد ازاد
اما برای گفتن عمری عرض حضورهم راحتی باشد
بسیار می کوشم که در دار مکافاتم مجنون محبوبی شوم تا او
پندارد از جان و دلش ما را در حق بودن عادتی باشد
سخت است از دل گفتن و دلدار از واقعه تا گویش افکار
آندم که درپهنا دل کردار صد ره به کویش طاقتی باشد
محبوب مجنون من مصلوب در قتلگاه شام مهرویش
دارد کمانی بر زه و من هم، تسلیم، اگر چه قامتی باشد
بعد از تقاص از شیوه آمال در انتهای حرمت بیدار
گویم شکایت نامه خودرا بر او اگرچه ساحتی باشد
با محرمان در کوی او روزی دیدم دوصد نامحرم و ناگه
بردم جسارت ساربان شاید بر تخت اگرچه آیتی باشد
تهران27/7/95
#عباس_ساربان
نقد ازاد