"#شــهدایآســمانی"
آنجا شد
قتلگاه شما !
و اینجا !
قتلگاه ما !
شما تشنه لب
#آسمانی شدید
و ما سیراب از گناه !
آتش خریدیم !
حسینی شدن
مسلک شما بود
و اما
همدم شیطان شدن
راه ما!💔
@sardare_dellha
آنجا شد
قتلگاه شما !
و اینجا !
قتلگاه ما !
شما تشنه لب
#آسمانی شدید
و ما سیراب از گناه !
آتش خریدیم !
حسینی شدن
مسلک شما بود
و اما
همدم شیطان شدن
راه ما!💔
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از دختر شهید حزب الله حسن اسماعیل که حال خوبی نداشت پرسیدن چی دلت میخواد؟
گفت: بابامو میخوام
و حالا پیش باباست...
🔻 دختر شهید حسن اسماعیل (شهید لبنانی) به پدر شهیدش پیوست.
روحش شاد..
@sardare_dellha
گفت: بابامو میخوام
و حالا پیش باباست...
🔻 دختر شهید حسن اسماعیل (شهید لبنانی) به پدر شهیدش پیوست.
روحش شاد..
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدا رفټ
تصویر رفټ
یادٺ...؟!
یادٺ اما نمےرود..:)🌙
هـر ثانیھ..!
دلتنگتر از دیروزیم|🖤|
.
#حاج_قاسم'''♥️^
@sardare_dellha
تصویر رفټ
یادٺ...؟!
یادٺ اما نمےرود..:)🌙
هـر ثانیھ..!
دلتنگتر از دیروزیم|🖤|
.
#حاج_قاسم'''♥️^
@sardare_dellha
مناجات / آسمون عصر های جمعه مثل من بهونه گیره
مقدم - هوای حرم
آسمون عصر جمعه مثل من بهانگیره مطیعی👆👆👆👆
یا صاحب الزمان
عصرجمعه آمده وکمی پریشان حالم
هر هفته غروب جمعه ها،،،،،می نالم
دانم که چرادلم چنین غمگین،،،است
آقاجان زیراکه دلت گرفته از،،اعمالم
برای سلامتی وظهوریوسف زهرا
14صلوات بفرستید
اللّهم صلی علی محمد و آل محمد
وعجل فرجهم
@sardare_dellha
یا صاحب الزمان
عصرجمعه آمده وکمی پریشان حالم
هر هفته غروب جمعه ها،،،،،می نالم
دانم که چرادلم چنین غمگین،،،است
آقاجان زیراکه دلت گرفته از،،اعمالم
برای سلامتی وظهوریوسف زهرا
14صلوات بفرستید
اللّهم صلی علی محمد و آل محمد
وعجل فرجهم
@sardare_dellha
#العجل_یاصاحب_الزمان🌹🍃
در گوشہ چشم اشڪ نم نم دارم
عمرے سٺ #غروب_جمعہ ها غم دارم
تو نيستے و جاے نگاهٺ خالےسٺ
#اے_عشق_بيا ڪه من تو را ڪم دارم
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sardare_dellha
در گوشہ چشم اشڪ نم نم دارم
عمرے سٺ #غروب_جمعہ ها غم دارم
تو نيستے و جاے نگاهٺ خالےسٺ
#اے_عشق_بيا ڪه من تو را ڪم دارم
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sardare_dellha
::YEKNET.IR::
@Maddahionlin
🌺یا صاحب الزمان(عج)
🌺یابن یس بیا
یابن 🌺زهرا بیا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
آقا بیا 🙏
🌺لبیک یامهدی🌺
@sardare_dellha
🌺یابن یس بیا
یابن 🌺زهرا بیا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
آقا بیا 🙏
🌺لبیک یامهدی🌺
@sardare_dellha
•
میگفت :اشکالِ کار ما اینہ کهـ برایِ همه
وقت میذاریم، جز براے خدا . . !
نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم🙄؛
«اما یادمون میره اونیکہ بہ وقتها
برکت میده،فقط خود خداست!🚶🏻♂'🤌🏻'»
#شهیدعلیرضاکریمی🌱
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
میگفت :اشکالِ کار ما اینہ کهـ برایِ همه
وقت میذاریم، جز براے خدا . . !
نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم🙄؛
«اما یادمون میره اونیکہ بہ وقتها
برکت میده،فقط خود خداست!🚶🏻♂'🤌🏻'»
#شهیدعلیرضاکریمی🌱
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚠️جواب این خون ها رو چی بدیم؟
#شهید_همت👆
✍همش از اختلاسگرایی که خوردن و بردن میگی...
میگی این همه جوون رفتن؛ حالا یه عده نشستن دارن سر سفره ی انقلاب میخورن..
خب..
اینجور حرف زدن خیلی راحته..
چرا یبار نمیگی؛ این همه جوون رفتن و خونشون ریخته شد...چرا من هیچ کاری برای محافظت از خون این شهداء و این انقلاب نکردم؟؟
چرا خودتو بدهکار شهداء نمیدونی؟
فقط دیگران؟
اگه بچه های انقلابی متحد بودن و همه کار فرهنگی میکردن، هیچ وقت افراد باطل نمیتونستن بیان روی کار...
بجای دیگران یقه ی خودتو بگیر و کار کن اگه راست میگی...
#جواب_شهداء_رو_چی_میدی
@sardare_dellha
#شهید_همت👆
✍همش از اختلاسگرایی که خوردن و بردن میگی...
میگی این همه جوون رفتن؛ حالا یه عده نشستن دارن سر سفره ی انقلاب میخورن..
خب..
اینجور حرف زدن خیلی راحته..
چرا یبار نمیگی؛ این همه جوون رفتن و خونشون ریخته شد...چرا من هیچ کاری برای محافظت از خون این شهداء و این انقلاب نکردم؟؟
چرا خودتو بدهکار شهداء نمیدونی؟
فقط دیگران؟
اگه بچه های انقلابی متحد بودن و همه کار فرهنگی میکردن، هیچ وقت افراد باطل نمیتونستن بیان روی کار...
بجای دیگران یقه ی خودتو بگیر و کار کن اگه راست میگی...
#جواب_شهداء_رو_چی_میدی
@sardare_dellha
حجـــاب🌱♡¦•
احــترامـ بـہ حـرمت هآۍ الـــهۍ ست
و
چــآدر ✨🌸 ¦•~
– حجـــآب برتر –
بلـہ ۍ بلنـــــد من اسـت بھ یکتا معشوق عالــمـ 😌💕~|•
، ب خــدای مهربانم …♡~
کمی فکر کن …ツ
تو بـــآ بـۍ حجابــۍ بھ چہ کســۍ بلــه می گویــۍ؟
@sardare_dellha
احــترامـ بـہ حـرمت هآۍ الـــهۍ ست
و
چــآدر ✨🌸 ¦•~
– حجـــآب برتر –
بلـہ ۍ بلنـــــد من اسـت بھ یکتا معشوق عالــمـ 😌💕~|•
، ب خــدای مهربانم …♡~
کمی فکر کن …ツ
تو بـــآ بـۍ حجابــۍ بھ چہ کســۍ بلــه می گویــۍ؟
@sardare_dellha
قرار عاشقی
صلوات خاصه امام رضا عليه السلام
🔷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِک
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
❤️سلام علیکم دوستان
شهید رضا عیسی خانی از روستای خانسر بخش چابکسر هستم
سپاسگزارم از دعوتتون 🌹.
ختم14 صلوات و فاتحه
امروز به نیت دوازده امام
و چهارده معصوم و
شهید رضا عیسی خانی🌹
صلوات خاصه امام رضا عليه السلام
🔷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِک
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
❤️سلام علیکم دوستان
شهید رضا عیسی خانی از روستای خانسر بخش چابکسر هستم
سپاسگزارم از دعوتتون 🌹.
ختم14 صلوات و فاتحه
امروز به نیت دوازده امام
و چهارده معصوم و
شهید رضا عیسی خانی🌹
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3345🌷
#وقتی_این_را_فهميدند_که_خيلی_دير_شده_بود!!
🌷هر سه به تنگ آمده بودند. فشار خرج خانه و اجارهنشينی از يک طرف و بيکاری از طرف ديگر رمقی برای آنها نگذاشته بود. به هر دری میزدند، کاری پيدا نمیکردند. تا اينکه تصميم گرفتند پيش شهردار بروند. با اميدواری به شهرداری رفتند و با آقای شـهـردار صحبت کردند: «ما را استخدام کنيد، ضرر نمیبينيد. به خدا اگر از کارمان راضی نبوديد، خب! میتوانيد ما را بيرون کنيد.»
🌷شـهـردار چه میتوانست بکند. از يک طرف دلش میسوخت، از طرفی بودجه ای نبود که استخدامشان کند. حس کرد در بد مخمصه ای گير کرده. گفت: «بسيار خب! شما را استخدام میکنم.» مردها درحالیکه جان تازه ای گرفته بودند، هی دعا کردند و برگشتند. آقای شـهـردار تبسّم غمگينی کرد و نشست تا روی ورق سفيد مطلبی يادداشت کند.
🌷مدتی از ملاقات اين سه مرد گذشت. در اين مدت هر کدام ۱۷۵۰ تومان هر ماه حقوق میگرفتند. ديگر آه نمیکشيدند، ولی غُـر میزدند که ما اين همه کار میکنیم، بعد شـهـردار پولش از پارو بالا میرود. صدای اذان در سالن شهرداری طنين انداخت و همه برای خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقای شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت بود. بين دو نماز يکی از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: «اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را شما بگيريد؟» آقای شـهـردار نگاه عميقی کرد و بی آنکه حديثی بخواند، به نماز ايستاد.
🌷....روزها گذشت. آقای شـهـردار که کسی جز مـهــدي بـاکــری نبود، از شهرداری رفت. او که حقوقش ۷۰۰۰ تومان بود، تقسيم بر چهار میکرد و سه قسمت ديگر را به اين سه نفر میداد. وقتی اين را فهميدند که خيلی دير شده بود.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید جاویدالاثر مهندس مهدی باکری
📚 کتاب “راهيان شط" ص ۴۸ _ ۴۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#وقتی_این_را_فهميدند_که_خيلی_دير_شده_بود!!
🌷هر سه به تنگ آمده بودند. فشار خرج خانه و اجارهنشينی از يک طرف و بيکاری از طرف ديگر رمقی برای آنها نگذاشته بود. به هر دری میزدند، کاری پيدا نمیکردند. تا اينکه تصميم گرفتند پيش شهردار بروند. با اميدواری به شهرداری رفتند و با آقای شـهـردار صحبت کردند: «ما را استخدام کنيد، ضرر نمیبينيد. به خدا اگر از کارمان راضی نبوديد، خب! میتوانيد ما را بيرون کنيد.»
🌷شـهـردار چه میتوانست بکند. از يک طرف دلش میسوخت، از طرفی بودجه ای نبود که استخدامشان کند. حس کرد در بد مخمصه ای گير کرده. گفت: «بسيار خب! شما را استخدام میکنم.» مردها درحالیکه جان تازه ای گرفته بودند، هی دعا کردند و برگشتند. آقای شـهـردار تبسّم غمگينی کرد و نشست تا روی ورق سفيد مطلبی يادداشت کند.
🌷مدتی از ملاقات اين سه مرد گذشت. در اين مدت هر کدام ۱۷۵۰ تومان هر ماه حقوق میگرفتند. ديگر آه نمیکشيدند، ولی غُـر میزدند که ما اين همه کار میکنیم، بعد شـهـردار پولش از پارو بالا میرود. صدای اذان در سالن شهرداری طنين انداخت و همه برای خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقای شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت بود. بين دو نماز يکی از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: «اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را شما بگيريد؟» آقای شـهـردار نگاه عميقی کرد و بی آنکه حديثی بخواند، به نماز ايستاد.
🌷....روزها گذشت. آقای شـهـردار که کسی جز مـهــدي بـاکــری نبود، از شهرداری رفت. او که حقوقش ۷۰۰۰ تومان بود، تقسيم بر چهار میکرد و سه قسمت ديگر را به اين سه نفر میداد. وقتی اين را فهميدند که خيلی دير شده بود.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید جاویدالاثر مهندس مهدی باکری
📚 کتاب “راهيان شط" ص ۴۸ _ ۴۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3346🌷
#تصمیم_پشت_پردههای_اشک....
🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمینهای رملی – ماسههای نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دورهای های پادگان و چه از بچههای محل. آنقدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. میگفتم تسویه حساب میکنم، میروم تهران و دیگر میروم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجلههای شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکسهایشان با آدم حرف میزدند و به تصمیم مسخره ام میخندیدند.
🌷یکیشان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب میدانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیهی آرام و خجالتی و گوشهگیرش، هر از گاهی بهم لبخندی میزد و اگر کارش اجازه میداد، برایم دست تکان میداد. یکبار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرفهای دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی میدونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر میکنی.
🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمندهی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی میگفت من این جوری دوست دارم.»
🌷حالا عکسش توی حجلهی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم میپیچید و بیاختیار اشکم را سرازیر میکرد. خندهی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعهی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بیاختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی اینکه هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پردههای اشکم میدیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا....
#راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم
📚 کتاب "بچــه تهــرون" (خاطرات شفاهی کامران فهیم) نویسنده: علیرضا اشتری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#تصمیم_پشت_پردههای_اشک....
🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمینهای رملی – ماسههای نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دورهای های پادگان و چه از بچههای محل. آنقدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. میگفتم تسویه حساب میکنم، میروم تهران و دیگر میروم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجلههای شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکسهایشان با آدم حرف میزدند و به تصمیم مسخره ام میخندیدند.
🌷یکیشان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب میدانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیهی آرام و خجالتی و گوشهگیرش، هر از گاهی بهم لبخندی میزد و اگر کارش اجازه میداد، برایم دست تکان میداد. یکبار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرفهای دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی میدونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر میکنی.
🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمندهی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی میگفت من این جوری دوست دارم.»
🌷حالا عکسش توی حجلهی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم میپیچید و بیاختیار اشکم را سرازیر میکرد. خندهی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعهی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بیاختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی اینکه هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پردههای اشکم میدیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا....
#راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم
📚 کتاب "بچــه تهــرون" (خاطرات شفاهی کامران فهیم) نویسنده: علیرضا اشتری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
سیر نمی شوم زتو ای مه جان فزای من.....
ای ماه بی تکرار من
بغض بی انکار من
با دل دیوانه ام میماندی ای کاش
ای عشق بی پایان من
گرمی دستان من
میروی اما کمی دلتنگ من باش....😔
#سردار_دلها
ای ماه بی تکرار من
بغض بی انکار من
با دل دیوانه ام میماندی ای کاش
ای عشق بی پایان من
گرمی دستان من
میروی اما کمی دلتنگ من باش....😔
#سردار_دلها
این عکس را به خاطر بسپرید
اگر روزی روزگاری دوباره کشور بخاطر بی 🌹خردی عده ای چند صباحی دچار تشنج شد
با یاد این تصویر به خود بگویید
🌹این ها رفتند که ما ارامش داشته باشیم
فشار اقتصادی هست و ما منکر نیستیم
ولی خداراشاکر باشیم این فشار اقتصادی همراه با جنگ نیست
همراه با از دست دادن عزیزانمان هر روزه در جنگ نیستیم
و....
یاعلی
🌺 @sardare_dellha
اگر روزی روزگاری دوباره کشور بخاطر بی 🌹خردی عده ای چند صباحی دچار تشنج شد
با یاد این تصویر به خود بگویید
🌹این ها رفتند که ما ارامش داشته باشیم
فشار اقتصادی هست و ما منکر نیستیم
ولی خداراشاکر باشیم این فشار اقتصادی همراه با جنگ نیست
همراه با از دست دادن عزیزانمان هر روزه در جنگ نیستیم
و....
یاعلی
🌺 @sardare_dellha
📸 تصویری از حضور حاج قاسم سلیمانی در مراسم غبارروبی ضریح مطهر شاهچراغ (ع)
🌹بهمناسبت روز بزرگداشت احمد ابن موسی شاهچراغ علیهالسلام
@sardare_dellha
🌹بهمناسبت روز بزرگداشت احمد ابن موسی شاهچراغ علیهالسلام
@sardare_dellha