#مثل_یک_بسیجی....
🌷روی یک تپهی سنگی، بالای شیار، یک گوشهی دنجی، یک حال خوبی پیدا کرده بود. تنهای تنها نشسته بود. قرآن میخواند. عمامه گذاشته بود. معمولاً توی خط عمامه نداشت. انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته. آرام و ساکت بود. مثل اینکه توی مسجد قرآن میخواند. شب بعد، بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون میرفت عملیات....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور
📚 کتاب "یادگاران"، جلد ۸، ص ۹۵
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@sardare_dellha
🌷روی یک تپهی سنگی، بالای شیار، یک گوشهی دنجی، یک حال خوبی پیدا کرده بود. تنهای تنها نشسته بود. قرآن میخواند. عمامه گذاشته بود. معمولاً توی خط عمامه نداشت. انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته. آرام و ساکت بود. مثل اینکه توی مسجد قرآن میخواند. شب بعد، بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون میرفت عملیات....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور
📚 کتاب "یادگاران"، جلد ۸، ص ۹۵
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@sardare_dellha
🌴#گروه_عاشقان_امام_حسین(ع)🌴
🌴حسین زیباترین نامی هست که درشناسنامه بشرنوشته اند
🌴حسین میزان سنجش صداقت
آدمی هست
🌴حسین تفصیربعثت ترجمان نبوت ومعنای امامت هست
قبول ولایت
🌴حسین ،برای آزادی انسان ازجهنم پلیدی است وراه
🌴حسین کوتاهترین راه رسیدن به بهشت هست
🌴#لینگ_گروه_عاشقان_امام_ حسین ( ع)🌴
https://t.me/ashegan_emam_hossein
🌴حسین زیباترین نامی هست که درشناسنامه بشرنوشته اند
🌴حسین میزان سنجش صداقت
آدمی هست
🌴حسین تفصیربعثت ترجمان نبوت ومعنای امامت هست
قبول ولایت
🌴حسین ،برای آزادی انسان ازجهنم پلیدی است وراه
🌴حسین کوتاهترین راه رسیدن به بهشت هست
🌴#لینگ_گروه_عاشقان_امام_ حسین ( ع)🌴
https://t.me/ashegan_emam_hossein
تو که از🍃
دیدن هر منظره 🍁
دلخواهتری🍃
میتوانی به نگاهی🍁
دل ما را ببری...🍃
#شهید_علی_آقاعبداللهی 🕊⚘
@sardare_dellha
دیدن هر منظره 🍁
دلخواهتری🍃
میتوانی به نگاهی🍁
دل ما را ببری...🍃
#شهید_علی_آقاعبداللهی 🕊⚘
@sardare_dellha
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬آشنایی با سردار شهید زنگیآبادی
از زبان سردار شهید قاسمسلیمانی🌷
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
از زبان سردار شهید قاسمسلیمانی🌷
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌷اولین شهید مدافع حرم ایران را میشناسید؟!🌷
◽️شهید محرم ترک در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۹۰، زمانی ڪه هنوز ڪسی اسم مدافعان حرم را نشنیده بود، در سوریه به شهادت رسید
⚘شادی روح مطهرش صلوات ⚘
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
◽️شهید محرم ترک در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۹۰، زمانی ڪه هنوز ڪسی اسم مدافعان حرم را نشنیده بود، در سوریه به شهادت رسید
⚘شادی روح مطهرش صلوات ⚘
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@sardare_dellha
⚘خاطرهای به یاد شهید معزز مدافع حرم حسین محرابی⚘
💬#حواسی_که_جمع_بود!!
◽️ما با حسینآقا هر پنجشنبه بعدازظهر بهشترضا گلزار شهدا میرفتیم و ایشون ویژه قطعه مدافعان حرم میرفتن. توی این قطعه ایشون نسبت فامیلیشون رو با ما کلاً از یاد میبردن، و پیش ما نبودن. دفعات اول فکر میکردم که ایشون چون خودشون خیلی تلاش میکنن برای رفتن و خیلی به شهدا متوسل میشن، حال روحیشون ایجاد میکنه که تنها باشن.
◽️....یکبار پنجشنبه که تو قطعه ۳۰ مدافعان حرم بودیم، فاطمه باباش رو بلند صدا کرد، حسینآقا از دور اشاره کرد که برو جای ماشین. بعداً به ما گفت: اینجا که میام، نزدیک من نیاین، اینجا همسران شهدا و فرزندان شهدایی هستند که هم سن شما هستند، باید خیلی مراقب بود. دلشون نلرزد...!!
🎙راوی: همسر بزرگوار شهید
🦋
@sardare_dellha
💬#حواسی_که_جمع_بود!!
◽️ما با حسینآقا هر پنجشنبه بعدازظهر بهشترضا گلزار شهدا میرفتیم و ایشون ویژه قطعه مدافعان حرم میرفتن. توی این قطعه ایشون نسبت فامیلیشون رو با ما کلاً از یاد میبردن، و پیش ما نبودن. دفعات اول فکر میکردم که ایشون چون خودشون خیلی تلاش میکنن برای رفتن و خیلی به شهدا متوسل میشن، حال روحیشون ایجاد میکنه که تنها باشن.
◽️....یکبار پنجشنبه که تو قطعه ۳۰ مدافعان حرم بودیم، فاطمه باباش رو بلند صدا کرد، حسینآقا از دور اشاره کرد که برو جای ماشین. بعداً به ما گفت: اینجا که میام، نزدیک من نیاین، اینجا همسران شهدا و فرزندان شهدایی هستند که هم سن شما هستند، باید خیلی مراقب بود. دلشون نلرزد...!!
🎙راوی: همسر بزرگوار شهید
🦋
@sardare_dellha
در مجنـون
با خدا چہ گفتید
در قنـوتِ تــــان
کہ اجابتش پـرواز شد ....
#شهید_قربانعلی_زمانیپور
#شهید_محسن_احمدزاده
√ جزیرهمجنون دی۱۳۶۴
@sardare_dellha
با خدا چہ گفتید
در قنـوتِ تــــان
کہ اجابتش پـرواز شد ....
#شهید_قربانعلی_زمانیپور
#شهید_محسن_احمدزاده
√ جزیرهمجنون دی۱۳۶۴
@sardare_dellha
*❣️چرا سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود*
*دریک کلام عملکرد شهید یوسف الهی بودکه باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد*
1️⃣ *از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود*
2️⃣ *نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید*
3️⃣ *دائما ذکر خدا می گفت*
4️⃣ *قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود*
5️⃣ *هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود*
6️⃣ *چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت*
7️⃣ *خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت*
8️⃣ *روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود*
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1️⃣ *همرزم شهید:* *حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.*
*نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.*
*وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".*
*با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.*
*خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟*
2️⃣ *مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.*
*وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!*
*بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟*
*امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!*
3️⃣ *برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.* *نمیدانستیم کجا برویم.*
*جوانی جلو آمد و گفت:* *شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!*
*جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند.* *برو آنها را بیاور اینجا!*
*وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.*
*اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟*
*لبخندی زد و گفت:* *چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!*
*محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!*
4️⃣ *همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.*
*محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.*
*حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.*
*امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.*
*صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود.* *گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟*
*گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!*
*حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.*
*با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟*
*گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟*
*اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.*
*اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.*
*پرسیدم: چه طور؟!*
*گفت: شهید شده اند*. *جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.*
*من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.*
*وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!*
*دریک کلام عملکرد شهید یوسف الهی بودکه باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد*
1️⃣ *از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود*
2️⃣ *نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید*
3️⃣ *دائما ذکر خدا می گفت*
4️⃣ *قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود*
5️⃣ *هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود*
6️⃣ *چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت*
7️⃣ *خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت*
8️⃣ *روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود*
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1️⃣ *همرزم شهید:* *حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.*
*نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.*
*وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".*
*با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.*
*خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟*
2️⃣ *مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.*
*وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!*
*بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟*
*امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!*
3️⃣ *برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.* *نمیدانستیم کجا برویم.*
*جوانی جلو آمد و گفت:* *شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!*
*جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند.* *برو آنها را بیاور اینجا!*
*وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.*
*اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟*
*لبخندی زد و گفت:* *چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!*
*محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!*
4️⃣ *همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.*
*محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.*
*حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.*
*امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.*
*صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود.* *گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟*
*گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!*
*حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.*
*با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟*
*گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟*
*اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.*
*اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.*
*پرسیدم: چه طور؟!*
*گفت: شهید شده اند*. *جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.*
*من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.*
*وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!*
5️⃣ *همرزم شهید:* *زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.*
*بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.*
*حسین به همه اشاره کرد به جز من!*
*چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!...*
🌴 *گوهر عرفان*🌴
*بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.*
*حسین به همه اشاره کرد به جز من!*
*چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!...*
🌴 *گوهر عرفان*🌴
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #قصه_قاسم | نقش حاج قاسم سلیمانی در توسعه حرم امام علی(ع)، حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل و حرم امامین عسکریین (ع)
🔺 قسمت سیزدهم #قصه_قاسم؛ بازسازی عتبات عالیات، توسعه حرمین شریفین و ده ها اقدام عمرانی در کشور عراق چگونه توسط حاج قاسم سلیمانی شکل گرفت
📺 نسخه با کیفیت جهت پخش در مراسم ها و تلویزیون
@sardare_dellha
🔺 قسمت سیزدهم #قصه_قاسم؛ بازسازی عتبات عالیات، توسعه حرمین شریفین و ده ها اقدام عمرانی در کشور عراق چگونه توسط حاج قاسم سلیمانی شکل گرفت
📺 نسخه با کیفیت جهت پخش در مراسم ها و تلویزیون
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚨 انتشار نخستینبار
📹 ببینید | روایتی شنیده نشده از درخواست حاج قاسم سلیمانی از رهبر انقلاب قبل از دریافت نشان ذوالفقار
📺 نسخه پخش تلویزیونی
@sardare_dellha
📹 ببینید | روایتی شنیده نشده از درخواست حاج قاسم سلیمانی از رهبر انقلاب قبل از دریافت نشان ذوالفقار
📺 نسخه پخش تلویزیونی
@sardare_dellha
خون تو دانه دانه شبیه گلِ انار
پاشید بر شب و وطنم بوی گل گرفت ..
|سردارقلبم❤️|
شبتون شهدایی🥀
@sardare_dellha
پاشید بر شب و وطنم بوی گل گرفت ..
|سردارقلبم❤️|
شبتون شهدایی🥀
@sardare_dellha
#خبر_فوری
🔻کشف پیکر مطهر یک شهید مدافع حرم بعد از ۶ سال
🔹 پیکر مطهر شهید مدافع حرم، «مصطفی چگینی» کشف و هویتش شناسایی شد.
🔹 پیکر این شهید مدافع حرم بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
@sardare_dellha
🔻کشف پیکر مطهر یک شهید مدافع حرم بعد از ۶ سال
🔹 پیکر مطهر شهید مدافع حرم، «مصطفی چگینی» کشف و هویتش شناسایی شد.
🔹 پیکر این شهید مدافع حرم بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
@sardare_dellha
Audio
Haj Meysam Motiee
هنوزم شهیدارو میارن
دلای شکسته بی شمارن
چه سخته مادری
چشمش به در باشه...
🎙با نوای حاج #میثم_مطیعی
@sardare_dellha
دلای شکسته بی شمارن
چه سخته مادری
چشمش به در باشه...
🎙با نوای حاج #میثم_مطیعی
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃خلق مشتاق بهشتند و بهشت جاودان
با هزاران آرزو مشتاقِ دیدار شماست ...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@sardare_dellha
با هزاران آرزو مشتاقِ دیدار شماست ...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@sardare_dellha
نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد
هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
🎙راوی سردار معروفی
روحش شاد و یادش گرامی🌷
شبتون شهدای
@sardare_dellha
هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
🎙راوی سردار معروفی
روحش شاد و یادش گرامی🌷
شبتون شهدای
@sardare_dellha