صبح به صبح
بالا میرود
پیچک لطیف و نازک "دوست داشتنت"
از نرده های سرد و یخ زده ی احساسم
گرمم میکند
زیبایم میکند
اصلا آرامم میکند
آراااااام....
سلام صبحتون عسل❤️🍃
🤟@sange3abur
بالا میرود
پیچک لطیف و نازک "دوست داشتنت"
از نرده های سرد و یخ زده ی احساسم
گرمم میکند
زیبایم میکند
اصلا آرامم میکند
آراااااام....
سلام صبحتون عسل❤️🍃
🤟@sange3abur
فکر میکنم آدمهای شاد صبح با نوازش پروانهها بیدار میشوند و هر شب خدا بالای سرشان اسپند دود میکند ..شادی مهمون قلب مهربونتون❤️
🤟@sange3abur
فکر میکنم آدمهای شاد صبح با نوازش پروانهها بیدار میشوند و هر شب خدا بالای سرشان اسپند دود میکند ..شادی مهمون قلب مهربونتون❤️
🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اے زیبا ترین ترانه ے هستے ، بدان ڪه شب میلادت
برایم ارمغان خوبے ها و زیبایے هاست
۱۳ تیر ، تولدت مبارڪ
🎉🤟@sange3abur
برایم ارمغان خوبے ها و زیبایے هاست
۱۳ تیر ، تولدت مبارڪ
🎉🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست
ڪه مے توان با آن
به رنج هاے زندگے هم دل بست❤️
متولد ١٣ تیر تولدت مبارڪ🎈💝
🎉🤟@sange3abur
ڪه مے توان با آن
به رنج هاے زندگے هم دل بست❤️
متولد ١٣ تیر تولدت مبارڪ🎈💝
🎉🤟@sange3abur
🤟@sange3abur
خانم آرایشگر اصرار داشت که موبایلم را بدهم دستش تا از ابروهایم عکس بگیرد تا تابهتاشدن هاشورها را نشانم بدهد. من داشتم میخندیدم. گفتم خاصیت آدمیزاد همین است.
همیشه تابهتاست. ما هیچوقت صاف و یکدست نبودهایم.
حالا من مشکلی با ابروها و هاشورهای تازه نداشتم که سروشکل تازهای به ابروها داده بود. بهنظرم همهچیز طبیعی بود.
خانم آرایشگر از روی خیرخواهی اصرار داشت که بگوید که تتوکار ابرو، کارش را درست انجام نداده و حیف پولی که برای درست کردن ابروهایم دادهام. دستآخر حریفش نشدم. گوشی را دادم دستش. گفتم عکس بگیرید تا اشکالات ابرو را ببینم. برای ترمیم که رفتم بگویم این کموکسریها را جبران کند.
بهنظرم همهچیز عادی بود. حتی تابهتایی دوتا ابرو بعد از آن عملیات. آدمیزاد کِی و کجا اندازه و درست است که این بار دومش باشد؟
منِ خودِ نقصم. خودِ ناتمامی. خودِ نصفهنیمهبودن. تو هیچوقت این تابهتایی را به رویم نیاوردی.
حتی همانوقتی که زدم زیر میز و خالی شدم از تمام باورهایی که یک عمر به آن چنگ انداخته بودم. تو هیچوقت آینه ندادی دستم تا خودِ تابهتایِ نااندازهام را ببینم.
تو حتی به روی خودم هم نیاوردی که چه لحظههای زیادی بدقواره و کِدرم. تو مهربانی.
تو میپوشانی. تو خیرخواهترینی. تو هیچچیز را به رویم نمیآوری. تو راستیراستی ستارالعیوبی. تو رفیقی.❤️
خانم آرایشگر اصرار داشت که موبایلم را بدهم دستش تا از ابروهایم عکس بگیرد تا تابهتاشدن هاشورها را نشانم بدهد. من داشتم میخندیدم. گفتم خاصیت آدمیزاد همین است.
همیشه تابهتاست. ما هیچوقت صاف و یکدست نبودهایم.
حالا من مشکلی با ابروها و هاشورهای تازه نداشتم که سروشکل تازهای به ابروها داده بود. بهنظرم همهچیز طبیعی بود.
خانم آرایشگر از روی خیرخواهی اصرار داشت که بگوید که تتوکار ابرو، کارش را درست انجام نداده و حیف پولی که برای درست کردن ابروهایم دادهام. دستآخر حریفش نشدم. گوشی را دادم دستش. گفتم عکس بگیرید تا اشکالات ابرو را ببینم. برای ترمیم که رفتم بگویم این کموکسریها را جبران کند.
بهنظرم همهچیز عادی بود. حتی تابهتایی دوتا ابرو بعد از آن عملیات. آدمیزاد کِی و کجا اندازه و درست است که این بار دومش باشد؟
منِ خودِ نقصم. خودِ ناتمامی. خودِ نصفهنیمهبودن. تو هیچوقت این تابهتایی را به رویم نیاوردی.
حتی همانوقتی که زدم زیر میز و خالی شدم از تمام باورهایی که یک عمر به آن چنگ انداخته بودم. تو هیچوقت آینه ندادی دستم تا خودِ تابهتایِ نااندازهام را ببینم.
تو حتی به روی خودم هم نیاوردی که چه لحظههای زیادی بدقواره و کِدرم. تو مهربانی.
تو میپوشانی. تو خیرخواهترینی. تو هیچچیز را به رویم نمیآوری. تو راستیراستی ستارالعیوبی. تو رفیقی.❤️
🤟@sange3abur
بچه که بودیم ما را از یک چیزی میترساندند به اسم قازانباش. یعنی کسی که روی سرش دیگ یا قابلمهای دارد. حالا بماند که چرا قازانباش به هیبت یک موجود ترسناکی درآمده بود که ما باید از آن میترسیدیم، اما حالا یادم میآید شبهایی که ما را از قازانباش میترسانند، هیچکدام از ما -بچههایی که خانه آباجان جمع میشدیم- جرئت دستشوییرفتن پیدا نمیکردیم. سایه درختها و هوهوی باد هیبتی داشت که خیال میکردم از پسِ آن قازانباش به سراغ ما میآید.
بااینحال، بچهای که همیشه بچههای دیگر به سراغش میآمدند تا برای جیشکردن به دستشویی بروند، من بودم. وسط خواب شیرین یکی از دخترخالهها یا دختردایی به سراغم میآمدند و همانطور که تکانم میدادند، آرام میگفتند: «پاشو... پاشو... جیش دارم.» طبیعتا نمیتوانستیم به مادرها بگوییم. چون سر شب هشدار داده بودند که اگر به دستشویی نرویم، وسط خواب اگر جیشمان بگیرد، دمار از روزگارمان درمیآورد. برای همین بود که ترجیح میدادیم ترس از قازانباش را به جان بخریم، توی سرما برای رفتن به دستشویی سگلرز بزنیم، اما آنها را بیدار نکنیم.
دیروز از من پرسید تو از اینطور چیزها میترسی؟ منظورش همین موجودات خرافی یا بهقول قدیمیها ازمابهتران بود. خندیدم. گفتم اصلا نمیترسم. بچه هم که بودم، نمیترسیدم. بعد یاد بچگیهایم افتادم.
واقعا از قازانباش نمیترسیدم؟! راستش... وقتهای زیادی میشد که من هم از ترس بخواهم خودم را خیس کنم؛ وقتی پشت در دستشویی کشیک میدادم که بچهٔ آنتوو کارش را تمام کند و مراقب باشم تا قازانباش از راه نرسد.
حالا چرا دارم وسط شلوغی کارهایم توی شرکت اینها را مینویسم؟ نمیدانم. گمانم از دنیای قازانباش ترسیدهام!
بچه که بودیم ما را از یک چیزی میترساندند به اسم قازانباش. یعنی کسی که روی سرش دیگ یا قابلمهای دارد. حالا بماند که چرا قازانباش به هیبت یک موجود ترسناکی درآمده بود که ما باید از آن میترسیدیم، اما حالا یادم میآید شبهایی که ما را از قازانباش میترسانند، هیچکدام از ما -بچههایی که خانه آباجان جمع میشدیم- جرئت دستشوییرفتن پیدا نمیکردیم. سایه درختها و هوهوی باد هیبتی داشت که خیال میکردم از پسِ آن قازانباش به سراغ ما میآید.
بااینحال، بچهای که همیشه بچههای دیگر به سراغش میآمدند تا برای جیشکردن به دستشویی بروند، من بودم. وسط خواب شیرین یکی از دخترخالهها یا دختردایی به سراغم میآمدند و همانطور که تکانم میدادند، آرام میگفتند: «پاشو... پاشو... جیش دارم.» طبیعتا نمیتوانستیم به مادرها بگوییم. چون سر شب هشدار داده بودند که اگر به دستشویی نرویم، وسط خواب اگر جیشمان بگیرد، دمار از روزگارمان درمیآورد. برای همین بود که ترجیح میدادیم ترس از قازانباش را به جان بخریم، توی سرما برای رفتن به دستشویی سگلرز بزنیم، اما آنها را بیدار نکنیم.
دیروز از من پرسید تو از اینطور چیزها میترسی؟ منظورش همین موجودات خرافی یا بهقول قدیمیها ازمابهتران بود. خندیدم. گفتم اصلا نمیترسم. بچه هم که بودم، نمیترسیدم. بعد یاد بچگیهایم افتادم.
واقعا از قازانباش نمیترسیدم؟! راستش... وقتهای زیادی میشد که من هم از ترس بخواهم خودم را خیس کنم؛ وقتی پشت در دستشویی کشیک میدادم که بچهٔ آنتوو کارش را تمام کند و مراقب باشم تا قازانباش از راه نرسد.
حالا چرا دارم وسط شلوغی کارهایم توی شرکت اینها را مینویسم؟ نمیدانم. گمانم از دنیای قازانباش ترسیدهام!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سیمهای ریز و زیر تار زنانه است و سیمهای بم مردانه!
و از تلفیق این دو است که موسیقی زندگی نواخته میشود
@sange3abur
و از تلفیق این دو است که موسیقی زندگی نواخته میشود
@sange3abur
🤟@sange3abur
یک کوه نمک
نذر دوچشمان سیاهت
ای جان و تن ودیده
به قربان نگاهت
این رسم بتان نیست
فناکردن عاشق
یک عمر بمانم
نگران چشم به راهت !!؟
یک کوه نمک
نذر دوچشمان سیاهت
ای جان و تن ودیده
به قربان نگاهت
این رسم بتان نیست
فناکردن عاشق
یک عمر بمانم
نگران چشم به راهت !!؟