🤟@sange3abur
چقدر ماادما
وقتی عاشق میشیم
ضعیف میشیم...
دیگه هر چی میگه نمیتونیم نه بگیم
وقتی حق باهامونه
واسه ازدست ندادنش
مجبوریم
بگیم مقصریم
به جایی میرسیم
که واسه اشتباه نکردمون
باید عذرخواهی کنیم که مبادا
بزاره بره...
ای کاش
ادما
وقتی میفهمیدن دوستشون داریم ادم میموندن...
چقدر ماادما
وقتی عاشق میشیم
ضعیف میشیم...
دیگه هر چی میگه نمیتونیم نه بگیم
وقتی حق باهامونه
واسه ازدست ندادنش
مجبوریم
بگیم مقصریم
به جایی میرسیم
که واسه اشتباه نکردمون
باید عذرخواهی کنیم که مبادا
بزاره بره...
ای کاش
ادما
وقتی میفهمیدن دوستشون داریم ادم میموندن...
🤟@sange3abur
براي آنان كه بايد،
شبيه جايي باشيد، تا در شما آرام بگيرند،
به چيزي فكر نكنند، نفس تازه كنند...
جاي دنج يار باشيد و رفيق خوب؛
شبيه بالكني باشيد كه تنها نقطه اي از خانه است كه مي شود در آن نشست و ماه را ديد،
شبيه آن نيمكتي باشيد كه در انتهاي پارك زير درخت شاهتوت سايه اي بزرگ دارد و سنگفرش هاي پارك به آنجا راهي ندارند،
شبيه يك خانه قديمي باشيد، كه نماي آجريش را پيچك سبزي پوشانده و در انتهاي يك بن بست در سكوتي عجيب است انگار نه انگار كه در شهر است...
خلاصه براي بعضي ها گوشه دنجشان باشید...
براي آنان كه بايد،
شبيه جايي باشيد، تا در شما آرام بگيرند،
به چيزي فكر نكنند، نفس تازه كنند...
جاي دنج يار باشيد و رفيق خوب؛
شبيه بالكني باشيد كه تنها نقطه اي از خانه است كه مي شود در آن نشست و ماه را ديد،
شبيه آن نيمكتي باشيد كه در انتهاي پارك زير درخت شاهتوت سايه اي بزرگ دارد و سنگفرش هاي پارك به آنجا راهي ندارند،
شبيه يك خانه قديمي باشيد، كه نماي آجريش را پيچك سبزي پوشانده و در انتهاي يك بن بست در سكوتي عجيب است انگار نه انگار كه در شهر است...
خلاصه براي بعضي ها گوشه دنجشان باشید...
🤟@sange3abur
یه نفر رو دوست داشته باش،
اونجوری که هیچکس رو دوست نداشتی.
یه نفر رو عاشقانه بغل کن
عاشقانه لباش رو درگیر خنده کن.
دلش رو قرص کن به آغوشی امن و محکم.
به اینکه هر اومدنی، رفتنش حتمی نیست.
بین تموم زخماش، مرهم باش.
بین تموم خاطراتش، گوشی شنوا.
میون تموم سوالای ذهنش، یه جواب هرچند ساده.
سخت نیست بگی : حرف شما درسته.
سخت نیست بگی : حق با شماست عزیزم
سخت نیست بگی: چقدر حرفات تاثیرگذار بود.
زندگی همین اتفاقاست.
هیچ زنی بی زخم نیست.
هیچ مردی بی درد نیست.
سکوت کن در برابر گذشته و آینده ات رو زیباتر بساز.
یه نفر رو دوست داشته باش،
اونجوری که هیچکس رو دوست نداشتی.
یه نفر رو عاشقانه بغل کن
عاشقانه لباش رو درگیر خنده کن.
دلش رو قرص کن به آغوشی امن و محکم.
به اینکه هر اومدنی، رفتنش حتمی نیست.
بین تموم زخماش، مرهم باش.
بین تموم خاطراتش، گوشی شنوا.
میون تموم سوالای ذهنش، یه جواب هرچند ساده.
سخت نیست بگی : حرف شما درسته.
سخت نیست بگی : حق با شماست عزیزم
سخت نیست بگی: چقدر حرفات تاثیرگذار بود.
زندگی همین اتفاقاست.
هیچ زنی بی زخم نیست.
هیچ مردی بی درد نیست.
سکوت کن در برابر گذشته و آینده ات رو زیباتر بساز.
🤟@sange3abur
خیلی خوب است
که آدمی اهلِ گذشت باشد،
ببخشد،
عبور کند،
گاهی ندیده بگیرد،
گهگُداری هم به رو نیاورد گویی که اصلا نشنیده و نفهمیده در حالی که هم شنیده و هم فهمیده است!
جای تحسین دارد که آدم به آن درجه از محبت برسد که بزرگواری کند در برابر ناخالصیهای آدمِ زندگیاش.
بله این ویژگیها خیلی خوباند برای داشتن.
اما دربرابرِ کسی که اینها را میفهمد و سپاسگزار است...
درد در ناسپاسیهاست...
🤟@sange3abur
خیلی خوب است
که آدمی اهلِ گذشت باشد،
ببخشد،
عبور کند،
گاهی ندیده بگیرد،
گهگُداری هم به رو نیاورد گویی که اصلا نشنیده و نفهمیده در حالی که هم شنیده و هم فهمیده است!
جای تحسین دارد که آدم به آن درجه از محبت برسد که بزرگواری کند در برابر ناخالصیهای آدمِ زندگیاش.
بله این ویژگیها خیلی خوباند برای داشتن.
اما دربرابرِ کسی که اینها را میفهمد و سپاسگزار است...
درد در ناسپاسیهاست...
🤟@sange3abur
🤟@sange3abur
میگفت
زندگی عین خیابون دو طرفه ست؛
اگه راننده ی ماشین جلوییت خلاف اومد، اشتباه کرد، کشید توو راهِ تو، مَن شد، تو جبران کن خطاشو، تو اصلاح کن اشتباهشو، تو بکش کنار، تو نیم من شو...
اگه لج کنی، اگه وایستی سرِ جات، اگه نیم من نشی، شاخ به شاخ میشی، میری توو دل خطر...
گیرم تو مقصر نیستی، گیرم اشتباه از تو نیست، تو صدمه میبینی، تو زخم برمیداری، تو میمیری...
می گفت یه وقتایی باید کوتاه بیای، حتی اگه حق با تو باشه!
میگفت
زندگی عین خیابون دو طرفه ست؛
اگه راننده ی ماشین جلوییت خلاف اومد، اشتباه کرد، کشید توو راهِ تو، مَن شد، تو جبران کن خطاشو، تو اصلاح کن اشتباهشو، تو بکش کنار، تو نیم من شو...
اگه لج کنی، اگه وایستی سرِ جات، اگه نیم من نشی، شاخ به شاخ میشی، میری توو دل خطر...
گیرم تو مقصر نیستی، گیرم اشتباه از تو نیست، تو صدمه میبینی، تو زخم برمیداری، تو میمیری...
می گفت یه وقتایی باید کوتاه بیای، حتی اگه حق با تو باشه!
🤟@sange3abur
طرف برای آمارگیری اومده به بابام میگه چندتا بچه داری؟
بابام میگه: یکی ☝️
آمارگیره میگه: توشناسنامه که اسم دو تا نوشته؟
بابام میگه: ها اینو میگی؟
این دکوریه هروقت اینترنت قطع بشه میاد تو حال یه دور میزنه و میره تو اتاق..! 😂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
خودت به دست توانای خدا بسپار
در آغوشش ارام بگیر تا با عظمتش اوج بگیری..
بهترینا نصیبت ای دوست..
@sange3abur
خودت به دست توانای خدا بسپار
در آغوشش ارام بگیر تا با عظمتش اوج بگیری..
بهترینا نصیبت ای دوست..
@sange3abur
🤟@sange3abur
دزفولیا یه اصطلاح قشنگ دارن
به اونی که خیلی دوسش دارن میگن
«سَرُم مِ سَرِت»یعنی سردردات واسه من، یعنی اونقدر دوستت دارم که با وجود همه ی دردای خودم،دردای دیگه تورو هم به جونم میخرم :) ولش کن این حرفارو اصلا؛ خلاصه کنم،خواستم بگم خیلی عزیزی برام،انقدر که «سَرُم مِ سَرِت»🤍
دزفولیا یه اصطلاح قشنگ دارن
به اونی که خیلی دوسش دارن میگن
«سَرُم مِ سَرِت»یعنی سردردات واسه من، یعنی اونقدر دوستت دارم که با وجود همه ی دردای خودم،دردای دیگه تورو هم به جونم میخرم :) ولش کن این حرفارو اصلا؛ خلاصه کنم،خواستم بگم خیلی عزیزی برام،انقدر که «سَرُم مِ سَرِت»🤍
.
🤟@sange3abur
یه واژه ای هست به نام"Limerence"
یعنی اونقدر یه نفر رو دوست داری که دردش، میشه دردت و خوشحالیش میشه خوشحالیت،
یه جور حسِ عمیق قلبی بین دونفر.
حتی اگه اون یه نفر احساساتش رو ازتون مخفی کنه ولی بازم شما حسش میکنید.
🤟@sange3abur
یه واژه ای هست به نام"Limerence"
یعنی اونقدر یه نفر رو دوست داری که دردش، میشه دردت و خوشحالیش میشه خوشحالیت،
یه جور حسِ عمیق قلبی بین دونفر.
حتی اگه اون یه نفر احساساتش رو ازتون مخفی کنه ولی بازم شما حسش میکنید.
🤟@sange3abur
در زمانهای که رفتن اصلیترین و مهمترین هدف آدمها شده، رفیقِ دوره نوجوانیام بعد از سالها زندگی در لندن هفته گذشت به وطن برگشت.
رفاقتم با او برمیگردد به دوازدهسالگی. همانموقعها که سر کلاس نجوم رصدخانه زعفرانیه مینشستیم و قصد کرده بودیم هرطور شده فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
تمام آن روزهای معصوم، ما چیزی پیش چشممان نداشتیم جز فضانورد شدن یا کشف ستاره یا سیارهای جدید.
زور زندگی هنوز آنقدر زیاد نشده بود که نشانمان بدهد «من تعیین میکنم.» یا ما باور داشتیم که زور ما هرطور هم که باشیم، از زندگی بیشتر است.
بزرگتر که شدیم، واقعیت زندگی خودش را تماموکمال نشانمان داد.
از آن گروه چندنفره که به هر ضربوزوری نگهش داشتیم تا از هم بیخبر نمانیم، سرنوشت هر کس از نجوم و علاقه به رصد جدا شد.
من رفتم سراغ ادبیات. یکی ازدواج کرد. یکی معلم شد. یکی... او هم برای همیشه بهواسطه سرمایه پدرش و برای تحصیل رفت.
شرکت بیمه خودش را تاسیس کرد و آدم موفقی شد.
چندروز پیش که توی گروه مشترک نوشت همگی شما به مهمانی بازگشت من به وطن دعوتید، باورم نشد که برگشته است.
برایش نوشتم بازگشت غرورآفرینت مبارک مرد حسابی.
تا وقتی که توی خانهاش حاضر نشدم، از نزدیک ندیدمش باز هم باور نمیشد کسی که برای همیشه رفته است، دوباره برگردد.
من دیر رسیدم به مهمانی.
رفته بودم که واقعا مطمئن شوم حالا که همه میروند، او واقعا برگشته است. هدیهای که برایش بردم، یک نقشه قدیمی ایران بود با عنوان ایرانزمین. دادم قابش کردند و همراه خودم بردم. تمام مدت مهمانی منتظر بودم که خلوتی پیدا کنم تا بپرسم چرا از ماندن همیشگیات دست کشیدی و برگشتی به جایی که شاید حالا نابسامانتر از قبل شده؟ جوابش یک چیز بود:
اینجا با همه بدبختیها و مشکلاتی که دارد، قرار دارم.
یکجور قرارِ مطلوب.
آخر مهمانی وقتی از هر دری حرف زدیم و من یک دل سیر با امنیت خاطر و بدون قضاوت شدن درباره این حرف زدم که چرا با همهٔ این تاریکیها و بلاتکلیفیها اینجا ماندنیتر از هر وقت دیگری است، همگی همدیگر را در آغوش گرفتیم.
یکجور آغوش دستهجمعی به یاد روزهایی که کوچک و معصوم، دل در گروه آسمان داشتیم.
ما تمام آن لحظههای کنار هم بودن، همان نوجوانهایی بودیم که قصد کردیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. همینقدر معصوم و امیدوارانه.
با احترام به تصمیم همه آن آدمهای دور و نزدیکم که قصد مهاجرت و رفتن دارند (یکیشان برادر خودم) میخواهم بگوییم من درک میکنم که دلشان بخواهد جای بهتری روزگار بگذارند و در نهایت آسایش باشند، اما میخواهم بگویم هرقدر که در دیگری فکر رفتن قوت میگیرد، فکر ماندن در عدهای دیگر، قوت میگیرد.
راستش، در این اوضاع نابسامان، خیلیها هم مطمئنتر از قبل شدهاند که باید برگردند یا بمانند.
روی صحبتم با آنهایی هست که میتواند بروند اما نمیروند.
اگر رفتنی نیستید، اگر مصمم به ماندن و ساختن هستید، دربارهاش بنویسید.
حرف بزنید که چرا قصد دارید اینجا بمانید.
بنویسید که ماندنتان نه از اسر اجبار که از سرِ تماما خواستن است. حالا که رفتن راحتتر از قبل است، شما بنویسید که چرا میمانید و این ماندن برایتان خوشایند است.
به بانگِ بلند هم بنویسید. با غرور و از سرِ موضع قدرت. بنویسید که میمانید. بنویسید که ما قرار است تا همیشه بمانیم.
🤟@sange3abur
در زمانهای که رفتن اصلیترین و مهمترین هدف آدمها شده، رفیقِ دوره نوجوانیام بعد از سالها زندگی در لندن هفته گذشت به وطن برگشت.
رفاقتم با او برمیگردد به دوازدهسالگی. همانموقعها که سر کلاس نجوم رصدخانه زعفرانیه مینشستیم و قصد کرده بودیم هرطور شده فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
تمام آن روزهای معصوم، ما چیزی پیش چشممان نداشتیم جز فضانورد شدن یا کشف ستاره یا سیارهای جدید.
زور زندگی هنوز آنقدر زیاد نشده بود که نشانمان بدهد «من تعیین میکنم.» یا ما باور داشتیم که زور ما هرطور هم که باشیم، از زندگی بیشتر است.
بزرگتر که شدیم، واقعیت زندگی خودش را تماموکمال نشانمان داد.
از آن گروه چندنفره که به هر ضربوزوری نگهش داشتیم تا از هم بیخبر نمانیم، سرنوشت هر کس از نجوم و علاقه به رصد جدا شد.
من رفتم سراغ ادبیات. یکی ازدواج کرد. یکی معلم شد. یکی... او هم برای همیشه بهواسطه سرمایه پدرش و برای تحصیل رفت.
شرکت بیمه خودش را تاسیس کرد و آدم موفقی شد.
چندروز پیش که توی گروه مشترک نوشت همگی شما به مهمانی بازگشت من به وطن دعوتید، باورم نشد که برگشته است.
برایش نوشتم بازگشت غرورآفرینت مبارک مرد حسابی.
تا وقتی که توی خانهاش حاضر نشدم، از نزدیک ندیدمش باز هم باور نمیشد کسی که برای همیشه رفته است، دوباره برگردد.
من دیر رسیدم به مهمانی.
رفته بودم که واقعا مطمئن شوم حالا که همه میروند، او واقعا برگشته است. هدیهای که برایش بردم، یک نقشه قدیمی ایران بود با عنوان ایرانزمین. دادم قابش کردند و همراه خودم بردم. تمام مدت مهمانی منتظر بودم که خلوتی پیدا کنم تا بپرسم چرا از ماندن همیشگیات دست کشیدی و برگشتی به جایی که شاید حالا نابسامانتر از قبل شده؟ جوابش یک چیز بود:
اینجا با همه بدبختیها و مشکلاتی که دارد، قرار دارم.
یکجور قرارِ مطلوب.
آخر مهمانی وقتی از هر دری حرف زدیم و من یک دل سیر با امنیت خاطر و بدون قضاوت شدن درباره این حرف زدم که چرا با همهٔ این تاریکیها و بلاتکلیفیها اینجا ماندنیتر از هر وقت دیگری است، همگی همدیگر را در آغوش گرفتیم.
یکجور آغوش دستهجمعی به یاد روزهایی که کوچک و معصوم، دل در گروه آسمان داشتیم.
ما تمام آن لحظههای کنار هم بودن، همان نوجوانهایی بودیم که قصد کردیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. همینقدر معصوم و امیدوارانه.
با احترام به تصمیم همه آن آدمهای دور و نزدیکم که قصد مهاجرت و رفتن دارند (یکیشان برادر خودم) میخواهم بگوییم من درک میکنم که دلشان بخواهد جای بهتری روزگار بگذارند و در نهایت آسایش باشند، اما میخواهم بگویم هرقدر که در دیگری فکر رفتن قوت میگیرد، فکر ماندن در عدهای دیگر، قوت میگیرد.
راستش، در این اوضاع نابسامان، خیلیها هم مطمئنتر از قبل شدهاند که باید برگردند یا بمانند.
روی صحبتم با آنهایی هست که میتواند بروند اما نمیروند.
اگر رفتنی نیستید، اگر مصمم به ماندن و ساختن هستید، دربارهاش بنویسید.
حرف بزنید که چرا قصد دارید اینجا بمانید.
بنویسید که ماندنتان نه از اسر اجبار که از سرِ تماما خواستن است. حالا که رفتن راحتتر از قبل است، شما بنویسید که چرا میمانید و این ماندن برایتان خوشایند است.
به بانگِ بلند هم بنویسید. با غرور و از سرِ موضع قدرت. بنویسید که میمانید. بنویسید که ما قرار است تا همیشه بمانیم.
🤟@sange3abur
🤟@sange3abur
وقتی که زیاد دوسش داری حسود می شی...
حساس می شی...
چشمِ دیدن نگاه های بقیه رو نداری...
چشم نداری ببینی غیر از تو با بقیه هم حرف می زنه...
همش ازش دلگیر و ناراحت می شی...
مدام نگران و دلواپسشی و سوال جوابش میکنی...
اینا همش از دوست داشتن زیاده…
اما اون فکر می کنه دیوونه شدیو الکی بهش گیر میدیو زیادی ازش میپرسی
فکر میکنه بهش شک داری...
اما؛ تو فقط دوسش داری.
🤤
وقتی که زیاد دوسش داری حسود می شی...
حساس می شی...
چشمِ دیدن نگاه های بقیه رو نداری...
چشم نداری ببینی غیر از تو با بقیه هم حرف می زنه...
همش ازش دلگیر و ناراحت می شی...
مدام نگران و دلواپسشی و سوال جوابش میکنی...
اینا همش از دوست داشتن زیاده…
اما اون فکر می کنه دیوونه شدیو الکی بهش گیر میدیو زیادی ازش میپرسی
فکر میکنه بهش شک داری...
اما؛ تو فقط دوسش داری.
🤤
🤟@sange3abur
نه آرامشت را
به چشمی وابسته کن
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش
چشمها بسته میشوند
دستها مشت میشوند و
تو میمانی و یکی دنیا تنهایی ...
نه آرامشت را
به چشمی وابسته کن
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش
چشمها بسته میشوند
دستها مشت میشوند و
تو میمانی و یکی دنیا تنهایی ...
.🤟@sange3abur
خواهش میکنم هرکس رو دیدید
بهش روحیه بدیدبگید اوضاع درست میشه،
خاطره بامزه بگید به هم، با هم حرف بزنید.به دوستاتون زنگ بزنید بی دلیل بهشون چرت و پرت بگید، به هم کادو بدید، همدیگه رو خوشحال کنید،تا اطلاع ثانوی با عشقتون بهم نزنید. واقعا احتیاج داریم افسرده نباشیم، هممون با هم.
خواهش میکنم هرکس رو دیدید
بهش روحیه بدیدبگید اوضاع درست میشه،
خاطره بامزه بگید به هم، با هم حرف بزنید.به دوستاتون زنگ بزنید بی دلیل بهشون چرت و پرت بگید، به هم کادو بدید، همدیگه رو خوشحال کنید،تا اطلاع ثانوی با عشقتون بهم نزنید. واقعا احتیاج داریم افسرده نباشیم، هممون با هم.
.🤟@sange3abur
یه واژه ای هست به نام"Limerence"
یعنی اونقدر یه نفر رو دوست داری که دردش، میشه دردت و خوشحالیش میشه خوشحالیت،
یه جور حسِ عمیق قلبی بین دونفر.
حتی اگه اون یه نفر احساساتش رو ازتون مخفی کنه ولی بازم شما حسش میکنید.
یه واژه ای هست به نام"Limerence"
یعنی اونقدر یه نفر رو دوست داری که دردش، میشه دردت و خوشحالیش میشه خوشحالیت،
یه جور حسِ عمیق قلبی بین دونفر.
حتی اگه اون یه نفر احساساتش رو ازتون مخفی کنه ولی بازم شما حسش میکنید.