This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@sange3abur✨
✨💗باران مرا
✨❣خیس میکند
✨💗طوفان
✨❣میترساند
✨💗وپاییز
✨❣افسرده میسازد
✨💗تو اما ...
✨❣چیزی از من باقی نمیگذاری .
#مژگان_عباسلو
✨💗باران مرا
✨❣خیس میکند
✨💗طوفان
✨❣میترساند
✨💗وپاییز
✨❣افسرده میسازد
✨💗تو اما ...
✨❣چیزی از من باقی نمیگذاری .
#مژگان_عباسلو
پارت #165و166
کابوسم شدی📚📖
داشتم باند دست مو باز میکردم..... یه لحظه یادم رفت که ارشیا هنوز اونجاست هرچند بودنشم مهم نبود....
که دیدم دستاشو گذاشت توی وان و بلندم کرد
بادستم کوبیدم روی سینش گذاشتم روی تخت و رفت توی حموم یه حوله آورد گفت لباساتا در بیار اینو بپوش
هیچی نگفتم دوباره رفتم سراغ دستام که با اعصبانیت نشست رو تخت.... خیلی بد باندو دور دستم پیچوند وگفت_اب واسه زحمت بده ....میفهمی؟ بده
بعد دوباره رفت توی حموم وداد زد لباساتا عوض کن
آخه بیشعور اگه میتونستم عوض میکردم
......از حموم که زد بیرون تمام وسایل تیز توی دستش بود......
نگاهم کرد و گفت_دیگه نمیزارم بلایی سر خودت بیاری
یه پوزخند زدم و از روی تخت بلند شدم.... که دیدم در حموم و قفل کرد بیشعور میخوام برم لباسامو عوض کنم..... که اومد جلو
نمیخواستم نگاهش کنم
چهرهش مثل مکش میکشیدم توی باتلاقی که توش گرفتار بودم.....صورتمو مستقیم نگه داشتم.... چون اگه میخواستم نگاهش کنم باید سرمو بلند میکردم..... تنها منظره ای که جلوی چشمم بود..... عضلات برجسته ی سینه وشکمش بود......
چشا مو بستم.....بدنم شروع کردن لرزیدن
این وضعیت داشت بهم میگفت
دیگه شکست خوردی وهیچی مثل قبلا نمیشه
ارشیا_ مگه نمیگم لباساتا عوض کن
هیچی نگفتم که چسبوندم به خودش
صورتم چسبید به سینش
دست شو برد سمت لباسم..... تا نصفه تاپمو آورد
.....اون شبم همین جوری قفلم کرده بود....اون شبم
همین طور بی کس بودنمو به رخم کشید.... اون شبم همین طور زیبایی های آیندمو نابود کرد....من نتونستم از خودم دفاع کنم....نتونستم آیندمو بسازم
رد اشک داشت صورت سیلی خوردمو میسوزوند
صدای گریم که بالا گرفت زود از خودش جدام کرد.....
خم شد شونه هامو گرفت وگفت _گریه نکن... بهت گفتم لباساتو عوض کن، نکردی .....منم خواستم کمکت کنم
مثل اینکه یه چیز نجس بهم خورده باشه خودمو آزاد کردم....دستمو به معنی پاک کردن کشیدم روی شونه هام وگفتم_ منم گفتم دست کثیفتو بهم نزن
بهم نگاهم کرد وگفت_نمیشه
بعد رفت تو کمدش یه بلوز در آورد درحالی که میپوشیدش گفت_میرم بیرون.... 10دیقه دیگه برمیگردم.... باید لباساتو عوض کرده باشی
بعد رفتنش رفتم سراغ کمد لباسام......
اولین چیزی که به چشمم خورد....لباس صورتی وعروسکی بود....که اون شب پوشیده بودم....
لباسی که ترگل امیدوار پوشیده بود... ترگلی که میدونست وقتی از این خونه بره
میخواد چیکار کنه....ترگلی که میرفت تا شادی های قربانی شدشو پس بگیره....ترگلی که میخواست عشقو تجربه کنه....میخواست باعشق ازدواج کنه
میخواست هیجان دوست داشتنو بچشه اما تنها چیزی که تجربه کرد...
طعم تلخ وگس....تباه شدن وناامیدی بود
لباسو برداشتم وسعی کردم پارش کنم....
ترگلی که اینو پوشید مرد....مرد.....
باقیچی تیکه وپارش کردم وپرتش کردم همون کنار آیینه
یه بلوز دکمه دار با یه شلوار سادهبرداشتم ....وقتی پوشیدم..... یه کلاه برداشتم خواستم بزارمش سرم ...که افتاد زمین خم شدم خواستم برش دارم که سرم گیج رفت خودمو گرفتم که نیفتم بیخیال کلاه شدم....
جای زخم روی دستم میسوخت.... خودمو رسوندم به تخت.... خودمو پرت کردم روش بعد خودمو جمع کردم..... و خواستم باند دست مو باز کنم که همون لحظه اجل سر رسید
بی تفات به نگاهش باند دوتا دست مو باز کردم
دوتا دستمو گرفتم جلوی صورتم سرمو کج کردم وتا خوب ببینمشون....
چه باحال بخیه شده بودن.... حالا که خونی نبودن میشد درست ببینیشون
یکیشون به علاوه شده بود .....
چقدر کارم تمیز بود....انگار با خطکشی بریده شده بودن.....برم جراح شم والا
نمیتونستم یه لبخند نزنم چون واقعا شاهکار هنری یه دختر بودن که واقعا.....اوووف....
ارشیا که الان یه سینی تو دستش بود گفت _خنده هم داره..... خیلی کارت افتضاح بود آدمای ترسو خودکشی میکنن....اگه واقعا چیزیت میشد چی؟
الان چه ربطی داشت..... نه بزنی دهنشو سرویس کنی بفهمه ترسو کیه
پتو رو کشیدم روی پاهام که اونم روی تخت نشست
خودمو کنار کشیدم که دست مو گرفت
_آخ دستم
ارشیا_اووف خو چرا تا منو میبینی اینکارارو میکنی
وایسا میخوام بانداژ دستتو عوض کنم
سرمو پایین نگه داشتم وخودمو رسوندم به ته تخت که دیدم اونم اومد چهار زانو نشست رو تخت وگفت_کاری نکن دستو پاتو ببندم......
ترگل_هه... اگه اینکارو هم انجام بدی فرقی به حال من نداره
ارشیا_بس کن دیگه دستاتو بده
ترگل_نمیخوام
ارشیا_چقده لجبازی نمیخوام که بخورمت خودت نمی تونی ببندیشون
_دارم باززبون آدمیزاد حرف میزنم.... نمیخوام
بعد توصورتش نگاه کردم وگفتم_ ها حواسم نبود تو آدم نیستی
بعد سرمو کوبیدم رو بالشت
https://t.me/joinchat/AAAAADu6vQa9w5EL362haQ💐👆👆
کابوسم شدی📚📖
داشتم باند دست مو باز میکردم..... یه لحظه یادم رفت که ارشیا هنوز اونجاست هرچند بودنشم مهم نبود....
که دیدم دستاشو گذاشت توی وان و بلندم کرد
بادستم کوبیدم روی سینش گذاشتم روی تخت و رفت توی حموم یه حوله آورد گفت لباساتا در بیار اینو بپوش
هیچی نگفتم دوباره رفتم سراغ دستام که با اعصبانیت نشست رو تخت.... خیلی بد باندو دور دستم پیچوند وگفت_اب واسه زحمت بده ....میفهمی؟ بده
بعد دوباره رفت توی حموم وداد زد لباساتا عوض کن
آخه بیشعور اگه میتونستم عوض میکردم
......از حموم که زد بیرون تمام وسایل تیز توی دستش بود......
نگاهم کرد و گفت_دیگه نمیزارم بلایی سر خودت بیاری
یه پوزخند زدم و از روی تخت بلند شدم.... که دیدم در حموم و قفل کرد بیشعور میخوام برم لباسامو عوض کنم..... که اومد جلو
نمیخواستم نگاهش کنم
چهرهش مثل مکش میکشیدم توی باتلاقی که توش گرفتار بودم.....صورتمو مستقیم نگه داشتم.... چون اگه میخواستم نگاهش کنم باید سرمو بلند میکردم..... تنها منظره ای که جلوی چشمم بود..... عضلات برجسته ی سینه وشکمش بود......
چشا مو بستم.....بدنم شروع کردن لرزیدن
این وضعیت داشت بهم میگفت
دیگه شکست خوردی وهیچی مثل قبلا نمیشه
ارشیا_ مگه نمیگم لباساتا عوض کن
هیچی نگفتم که چسبوندم به خودش
صورتم چسبید به سینش
دست شو برد سمت لباسم..... تا نصفه تاپمو آورد
.....اون شبم همین جوری قفلم کرده بود....اون شبم
همین طور بی کس بودنمو به رخم کشید.... اون شبم همین طور زیبایی های آیندمو نابود کرد....من نتونستم از خودم دفاع کنم....نتونستم آیندمو بسازم
رد اشک داشت صورت سیلی خوردمو میسوزوند
صدای گریم که بالا گرفت زود از خودش جدام کرد.....
خم شد شونه هامو گرفت وگفت _گریه نکن... بهت گفتم لباساتو عوض کن، نکردی .....منم خواستم کمکت کنم
مثل اینکه یه چیز نجس بهم خورده باشه خودمو آزاد کردم....دستمو به معنی پاک کردن کشیدم روی شونه هام وگفتم_ منم گفتم دست کثیفتو بهم نزن
بهم نگاهم کرد وگفت_نمیشه
بعد رفت تو کمدش یه بلوز در آورد درحالی که میپوشیدش گفت_میرم بیرون.... 10دیقه دیگه برمیگردم.... باید لباساتو عوض کرده باشی
بعد رفتنش رفتم سراغ کمد لباسام......
اولین چیزی که به چشمم خورد....لباس صورتی وعروسکی بود....که اون شب پوشیده بودم....
لباسی که ترگل امیدوار پوشیده بود... ترگلی که میدونست وقتی از این خونه بره
میخواد چیکار کنه....ترگلی که میرفت تا شادی های قربانی شدشو پس بگیره....ترگلی که میخواست عشقو تجربه کنه....میخواست باعشق ازدواج کنه
میخواست هیجان دوست داشتنو بچشه اما تنها چیزی که تجربه کرد...
طعم تلخ وگس....تباه شدن وناامیدی بود
لباسو برداشتم وسعی کردم پارش کنم....
ترگلی که اینو پوشید مرد....مرد.....
باقیچی تیکه وپارش کردم وپرتش کردم همون کنار آیینه
یه بلوز دکمه دار با یه شلوار سادهبرداشتم ....وقتی پوشیدم..... یه کلاه برداشتم خواستم بزارمش سرم ...که افتاد زمین خم شدم خواستم برش دارم که سرم گیج رفت خودمو گرفتم که نیفتم بیخیال کلاه شدم....
جای زخم روی دستم میسوخت.... خودمو رسوندم به تخت.... خودمو پرت کردم روش بعد خودمو جمع کردم..... و خواستم باند دست مو باز کنم که همون لحظه اجل سر رسید
بی تفات به نگاهش باند دوتا دست مو باز کردم
دوتا دستمو گرفتم جلوی صورتم سرمو کج کردم وتا خوب ببینمشون....
چه باحال بخیه شده بودن.... حالا که خونی نبودن میشد درست ببینیشون
یکیشون به علاوه شده بود .....
چقدر کارم تمیز بود....انگار با خطکشی بریده شده بودن.....برم جراح شم والا
نمیتونستم یه لبخند نزنم چون واقعا شاهکار هنری یه دختر بودن که واقعا.....اوووف....
ارشیا که الان یه سینی تو دستش بود گفت _خنده هم داره..... خیلی کارت افتضاح بود آدمای ترسو خودکشی میکنن....اگه واقعا چیزیت میشد چی؟
الان چه ربطی داشت..... نه بزنی دهنشو سرویس کنی بفهمه ترسو کیه
پتو رو کشیدم روی پاهام که اونم روی تخت نشست
خودمو کنار کشیدم که دست مو گرفت
_آخ دستم
ارشیا_اووف خو چرا تا منو میبینی اینکارارو میکنی
وایسا میخوام بانداژ دستتو عوض کنم
سرمو پایین نگه داشتم وخودمو رسوندم به ته تخت که دیدم اونم اومد چهار زانو نشست رو تخت وگفت_کاری نکن دستو پاتو ببندم......
ترگل_هه... اگه اینکارو هم انجام بدی فرقی به حال من نداره
ارشیا_بس کن دیگه دستاتو بده
ترگل_نمیخوام
ارشیا_چقده لجبازی نمیخوام که بخورمت خودت نمی تونی ببندیشون
_دارم باززبون آدمیزاد حرف میزنم.... نمیخوام
بعد توصورتش نگاه کردم وگفتم_ ها حواسم نبود تو آدم نیستی
بعد سرمو کوبیدم رو بالشت
https://t.me/joinchat/AAAAADu6vQa9w5EL362haQ💐👆👆
پارت #167و168
کابوسم شدی📚📖
پتو رو کشیدم روم
که با عصبانیت پتو رو از سرم برداشت و همون طور که دراز کشیده بودم دست مو گذاشت روی پاهاش دیگه تکون نخوردم دست مو نگاه کردوگفت_ چطور تونستی همچین کاری با خودت بکنی.....
دست مو خیلی مرتب پانسمان کرد و گذاشت کنارم
بعد اومد اونطرف تخت نشست
دست مو از روی پیشونیم برداشت
بعد از نگاه کردنش گفت_این چیه؟!
_کوری نمی بینی علامت خوشبختی منه!!! احیانا فکر نکنی بخاطر کار تو ها...
ارشیا_هیچی نمیتونم بگم
دست مو که پانسمان کرد گذاشت پایین وخم شد تو صورتم
میخواست چیکار کنه
که لباش نزدیک صورتم شدن
درجا دستمو گذاشتم رو لباشو گفتم_ میخوای منو ببوسی ؟!!
واسه ی چی؟؟؟
معذرت خوا هی؟ یا نکنه میخوای بگی مثل زوج های عادی داری بهم محبت میکنی؟ یا عذاب وجدان
یه خنده ی عصبی کردم وگفتم _من از اولش که اومدم اینجا میدونستم قرار نیست بیام تو کاخ آرزو هام
میدونستم دارم به جای برادرم میرم تو زندون....
میدونستم یه روز اون اتفاق میفته.... ولی دیدم نمیتونم خرد شدنمو تحمل کنم
واسه همین از هر فرصتی واسه ی رها شدن استفاده میکنم
(داشتم دروغ میگفتم....من انتظار این موضوعو نداشتم بخدا نداشتم.....)
دستشو گذاشت روی دستم که روی صورتش بود...بعد دستمو بوسید.....یه لبخند مهربون زد
پتو رو مرتب کردو گفت_ مگه من مرده باشم که بزارم تو دیگه بلایی سر خودت بیاری حالا هم استراحت کن حالت بده
(مطمعن باش من یه روز از عمرم مونده باشه از این خونه میرم....)
دو ساعت تمام توی رخت خواب تاب خوردم..... اما دستام درد میکرد....سوز میدادن
خیلیم بی حال بودم
نمیدونم این یه هفته ای که توی بیمارستان بودم چه غلطی داشتن میکردن...... چه میدونم من که همش بیهوش بودم
رفتم جلوی آیینه تا چهره ى جدیدمو ببینم....
زیر چشمام گود افتاده بود.... چشام بی روح شده بودن
لب ام ترک خورده وسفید شده بودن چون کلا خون بدنم ته کشیده بود خواستم موهامو شونه کنم اما نتونستم
توی کشوری وسایلم یه عالمه گل سر بود.....یه کلیپس برداشتم.....به زور جمعشون کردم......
ساعت 10شب بود رفتم پایین ارشیا نبودش
گرسنم بود....اما نمیدونم چرا دلم چایی میخواست....نرمال نبودم دیگه
رفتم توی آشپزخونه.... هرچی گشتم پیدا نکردم
چایی کیسه ای هم نبود....
فقط صدمدل قهوه ردیف شده بود
یعنی میخوان بگن ما چایی نمیخورم
به درک.....
بیخیال رفتم نشستم جلو tv یه کم شبکه شبکه کردم که دیدم داره فیلم در حاشیه رو نشون میده
از بس سرم بهم وصل کرده بودن
دیگه بدم میومد غذا بخورم
یه مدت بعد.... ارشیا از جلوی پله ها رد شد
معلوم بود بیرون بوده.....
رفت توی آشپز خونه یه لیوان آب میوه برداشت.......
اومد نشست کنارم و یه مشما که پر بود از قرصهای جور وا جور باز کرد ......
چندتا قرص در آورد گرفت جلوم وگفت_ بخور
https://t.me/joinchat/AAAAADu6vQa9w5EL362haQ💐👆👆👆👆
کابوسم شدی📚📖
پتو رو کشیدم روم
که با عصبانیت پتو رو از سرم برداشت و همون طور که دراز کشیده بودم دست مو گذاشت روی پاهاش دیگه تکون نخوردم دست مو نگاه کردوگفت_ چطور تونستی همچین کاری با خودت بکنی.....
دست مو خیلی مرتب پانسمان کرد و گذاشت کنارم
بعد اومد اونطرف تخت نشست
دست مو از روی پیشونیم برداشت
بعد از نگاه کردنش گفت_این چیه؟!
_کوری نمی بینی علامت خوشبختی منه!!! احیانا فکر نکنی بخاطر کار تو ها...
ارشیا_هیچی نمیتونم بگم
دست مو که پانسمان کرد گذاشت پایین وخم شد تو صورتم
میخواست چیکار کنه
که لباش نزدیک صورتم شدن
درجا دستمو گذاشتم رو لباشو گفتم_ میخوای منو ببوسی ؟!!
واسه ی چی؟؟؟
معذرت خوا هی؟ یا نکنه میخوای بگی مثل زوج های عادی داری بهم محبت میکنی؟ یا عذاب وجدان
یه خنده ی عصبی کردم وگفتم _من از اولش که اومدم اینجا میدونستم قرار نیست بیام تو کاخ آرزو هام
میدونستم دارم به جای برادرم میرم تو زندون....
میدونستم یه روز اون اتفاق میفته.... ولی دیدم نمیتونم خرد شدنمو تحمل کنم
واسه همین از هر فرصتی واسه ی رها شدن استفاده میکنم
(داشتم دروغ میگفتم....من انتظار این موضوعو نداشتم بخدا نداشتم.....)
دستشو گذاشت روی دستم که روی صورتش بود...بعد دستمو بوسید.....یه لبخند مهربون زد
پتو رو مرتب کردو گفت_ مگه من مرده باشم که بزارم تو دیگه بلایی سر خودت بیاری حالا هم استراحت کن حالت بده
(مطمعن باش من یه روز از عمرم مونده باشه از این خونه میرم....)
دو ساعت تمام توی رخت خواب تاب خوردم..... اما دستام درد میکرد....سوز میدادن
خیلیم بی حال بودم
نمیدونم این یه هفته ای که توی بیمارستان بودم چه غلطی داشتن میکردن...... چه میدونم من که همش بیهوش بودم
رفتم جلوی آیینه تا چهره ى جدیدمو ببینم....
زیر چشمام گود افتاده بود.... چشام بی روح شده بودن
لب ام ترک خورده وسفید شده بودن چون کلا خون بدنم ته کشیده بود خواستم موهامو شونه کنم اما نتونستم
توی کشوری وسایلم یه عالمه گل سر بود.....یه کلیپس برداشتم.....به زور جمعشون کردم......
ساعت 10شب بود رفتم پایین ارشیا نبودش
گرسنم بود....اما نمیدونم چرا دلم چایی میخواست....نرمال نبودم دیگه
رفتم توی آشپزخونه.... هرچی گشتم پیدا نکردم
چایی کیسه ای هم نبود....
فقط صدمدل قهوه ردیف شده بود
یعنی میخوان بگن ما چایی نمیخورم
به درک.....
بیخیال رفتم نشستم جلو tv یه کم شبکه شبکه کردم که دیدم داره فیلم در حاشیه رو نشون میده
از بس سرم بهم وصل کرده بودن
دیگه بدم میومد غذا بخورم
یه مدت بعد.... ارشیا از جلوی پله ها رد شد
معلوم بود بیرون بوده.....
رفت توی آشپز خونه یه لیوان آب میوه برداشت.......
اومد نشست کنارم و یه مشما که پر بود از قرصهای جور وا جور باز کرد ......
چندتا قرص در آورد گرفت جلوم وگفت_ بخور
https://t.me/joinchat/AAAAADu6vQa9w5EL362haQ💐👆👆👆👆
💠انسانیت دین خاصے ندارد..
💠این ڪه در میان مردم زندگے ڪنیم
💠ولے هیچگاه به ڪسے زخم زبان نزنیم
💠دروغ نگوییم،
💠ڪلڪ نزنیم و دلے رانشڪنیم..
💠سوء استفاده نڪنیم،حقے راناحق نڪنیم
💠یعنی انسانیم
💞 @sange3abur 💞
💠این ڪه در میان مردم زندگے ڪنیم
💠ولے هیچگاه به ڪسے زخم زبان نزنیم
💠دروغ نگوییم،
💠ڪلڪ نزنیم و دلے رانشڪنیم..
💠سوء استفاده نڪنیم،حقے راناحق نڪنیم
💠یعنی انسانیم
💞 @sange3abur 💞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دعامیکنم
به اشاره ی خداوند
بوسیله فرشته های
مهربانش
به خواسته های دلتون
برسیددست کم
یکی ازآنهاکه لبخندتون
را پر رنگترکنـد
عصر تون
شاد لبتون خندون🍵🍫
@sange3abur🌴🐠
به اشاره ی خداوند
بوسیله فرشته های
مهربانش
به خواسته های دلتون
برسیددست کم
یکی ازآنهاکه لبخندتون
را پر رنگترکنـد
عصر تون
شاد لبتون خندون🍵🍫
@sange3abur🌴🐠
اگر دیدی کسی گره ای دارد و
تو راهش را می دانی سکوت نکن!
اگر کاری از دستت ساخته است دریغ نکن
این قانون کائنات است که اگر
معجزه زندگی دیگران باشی
بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود ….!
@sange3abur🌷🌷
تو راهش را می دانی سکوت نکن!
اگر کاری از دستت ساخته است دریغ نکن
این قانون کائنات است که اگر
معجزه زندگی دیگران باشی
بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود ….!
@sange3abur🌷🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هيچ چيز سر جايش نيست
مثلاً تويى كه
الان
زيرِ اين باران
بايد كنارم باشى و
نيستى...
مثلاً منى كه
تا الان
بايد فراموشت ميكردم و نکردم
@sange3abur🌷🌷
مثلاً تويى كه
الان
زيرِ اين باران
بايد كنارم باشى و
نيستى...
مثلاً منى كه
تا الان
بايد فراموشت ميكردم و نکردم
@sange3abur🌷🌷