زندگیم الان بین ۲بیت شعر گیر کرده 😐😐
.
.
سعدی میگه: برخیز و مخور غم جهان گذران 😊😊
.
.
تا پا میشم حافظ میگه: بنشین و دمی به شادمانی گذران 😁😁
.
.
فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم تو بیت بعدی روشن بشه! 😂😂😂
@sange3abur🌷🌷
.
.
سعدی میگه: برخیز و مخور غم جهان گذران 😊😊
.
.
تا پا میشم حافظ میگه: بنشین و دمی به شادمانی گذران 😁😁
.
.
فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم تو بیت بعدی روشن بشه! 😂😂😂
@sange3abur🌷🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💦دعا میکنم غرق باران شوی
🌸🍃چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
💦دعا میکنم در زمستان عشق
🌸🍃بهاری ترین فصل ایمان شوی
@sange3abur🌷🌷
🌸🍃چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
💦دعا میکنم در زمستان عشق
🌸🍃بهاری ترین فصل ایمان شوی
@sange3abur🌷🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💟اگر نمیتوانی به کسی
امید بدهی نااميدش هم نکن
اگر شنونده خوبی هستی
رازدار خوبی هم باش
اگر نمیتوانی زخمی را مرهم باشی
نمك هم نباش
یک کلام انسان باش و مهربان
@sange3abur🌷🌷
امید بدهی نااميدش هم نکن
اگر شنونده خوبی هستی
رازدار خوبی هم باش
اگر نمیتوانی زخمی را مرهم باشی
نمك هم نباش
یک کلام انسان باش و مهربان
@sange3abur🌷🌷
عاشقم کردی وپرگاردلم چرخان شد
وسط دایره عشق تو سرگردان شد
آنقدر در پی تو دور خودم چرخیدم
تا" توهم" زدم وورد دلم هذیان شد
@sange3abur🍂
وسط دایره عشق تو سرگردان شد
آنقدر در پی تو دور خودم چرخیدم
تا" توهم" زدم وورد دلم هذیان شد
@sange3abur🍂
Forwarded from عکس نگار
📸 #اولین_عکس
خیلی زیباست،ولی از زیباییش برای خدا استفاده کرد
نه برای ناموس مردم
عکسشو نذاشت تو اینستا زیرش ننوشت من و عشقم تو فلان پارتی
❤️ #شهید_علا_نجمه ❤️
📸 #عکس_دوم
پولدار ولی پولشو ول کرد رفت خودشو خرج کرد برای خدا ...
نه اینکه عکسشو پر کنه تو اینستا تو فلان پارتی تو فلان کشور
❤️ #شهید_محمد_احمد_مشلب ❤️
📸 #عکس_سوم
لات بود ولی عکسش تو پیج ارازل و اوباش نذاشتن عکس دعواهاشو پر نکرد تو اینستا
لاتیشو خرج بی بی زینب کرد ...
#اخلاقش واقعا #شهدایی بود چند ماه آخر خیلی تغییر کرد زیر و رو شد روز قبل شهادتش ب بچه ها گفت
فردا این خالکوبی پاک میشه
واقعا هم همان شد ...
#روضه حضرت زینب مجید رو زیر و رو میکنه
مجید قهوه خانه داشت برای قهوه خانه اش هم همیشه نان بربری میگرفت تا #مجید_بربری لقب بامزه ای باشه که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بندازه
کسایی ک میدونست وضعیت مناسبی ندارن نان میخرید و دستشون می رسوند
خیییلی #مهربون بود
قهوه خانه ای که ب گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید اوجا رفت و آمد داشتن :
یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد در این قهوه خانه رفت و آمد داشت
یک شب مجید را هیئت خودشون برد که اتفاقا خودش در اونجا مداح بود
بعد آنجا درمورد مدافعان حرم و ناامنی سوریه و #حرم_حضرت_زینب میخواندند و مجید اونقدر سینه میزد و گریه می کنه که حالش بد میشه
وقتی بالای سرش میروند
میگه مگه من مردم ک حرم حضرت زینب تو خطر باشه
من هرطور شده میرم
از همون شب تصمیم میگیره ک بره ...
❤️ #شهید_مجید_قربانخانی ❤️
🆔👇👇
سنگ صبور
https://telegram.me/joinchat/BXZ2ETu6vQbS5_a74nQK1A
خیلی زیباست،ولی از زیباییش برای خدا استفاده کرد
نه برای ناموس مردم
عکسشو نذاشت تو اینستا زیرش ننوشت من و عشقم تو فلان پارتی
❤️ #شهید_علا_نجمه ❤️
📸 #عکس_دوم
پولدار ولی پولشو ول کرد رفت خودشو خرج کرد برای خدا ...
نه اینکه عکسشو پر کنه تو اینستا تو فلان پارتی تو فلان کشور
❤️ #شهید_محمد_احمد_مشلب ❤️
📸 #عکس_سوم
لات بود ولی عکسش تو پیج ارازل و اوباش نذاشتن عکس دعواهاشو پر نکرد تو اینستا
لاتیشو خرج بی بی زینب کرد ...
#اخلاقش واقعا #شهدایی بود چند ماه آخر خیلی تغییر کرد زیر و رو شد روز قبل شهادتش ب بچه ها گفت
فردا این خالکوبی پاک میشه
واقعا هم همان شد ...
#روضه حضرت زینب مجید رو زیر و رو میکنه
مجید قهوه خانه داشت برای قهوه خانه اش هم همیشه نان بربری میگرفت تا #مجید_بربری لقب بامزه ای باشه که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بندازه
کسایی ک میدونست وضعیت مناسبی ندارن نان میخرید و دستشون می رسوند
خیییلی #مهربون بود
قهوه خانه ای که ب گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید اوجا رفت و آمد داشتن :
یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد در این قهوه خانه رفت و آمد داشت
یک شب مجید را هیئت خودشون برد که اتفاقا خودش در اونجا مداح بود
بعد آنجا درمورد مدافعان حرم و ناامنی سوریه و #حرم_حضرت_زینب میخواندند و مجید اونقدر سینه میزد و گریه می کنه که حالش بد میشه
وقتی بالای سرش میروند
میگه مگه من مردم ک حرم حضرت زینب تو خطر باشه
من هرطور شده میرم
از همون شب تصمیم میگیره ک بره ...
❤️ #شهید_مجید_قربانخانی ❤️
🆔👇👇
سنگ صبور
https://telegram.me/joinchat/BXZ2ETu6vQbS5_a74nQK1A
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه ، رو لبا پر خندس
#آرش_عزیزم_سالروززمینی_شدنت مبارک
@sange3abur💐🌺😘😘👈
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه ، رو لبا پر خندس
#آرش_عزیزم_سالروززمینی_شدنت مبارک
@sange3abur💐🌺😘😘👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سڪوتِ بارشِ برف
عجیب ترین حادثہ هاست !
تو هم مثلِ برف
مےنشینے چہ بـےصدا!
گاهےبہ دل، گاهی به خیال
@sange3abur✨
عجیب ترین حادثہ هاست !
تو هم مثلِ برف
مےنشینے چہ بـےصدا!
گاهےبہ دل، گاهی به خیال
@sange3abur✨
#پارت #65و66
کابوسم شدی📚📖
دختره_خوشبختم عزیرم منم پانیزم دوست ارشیا
دختره خیلی شیک ومجلسی داشت خودشو به ارشیا میمالوند
ته این دل وقلوه دادن به لب گرفتنشون ختم شد منم دلم میخواست
از خوشحالی پاشم برقصم چون قشنگ فهمیدم قصد ارشیا از این کارا چیه
اما یکی یه این دوتا بگه اینجا ایران است
خخخ
به من چه گناهش گردن خودشون
بعد ازبدرقه ى کاملا عاشقانه ى پانیز توسط شوهر من (از این کلمه متنفرم )
بعد از بدرقه اومد به سمت من
تا اونجایی که میتونستم نیشمو باز کردم
_ انصافادوست دخترت خشگل بود
یه سیب دیگه از روی میز بلند کردم وتوی
دستم شروع کردم به پیچ دادنش
ارشیا_چرا لباساتو عوض نکردی؟
ترگل_چه گیری دادی اونو بیخیال بیا بشین این فیلمو باهم ببینیم خیلی باحاله
یعنی ماتحتش سوخت که من هیچ عکس العملی در مورد پانیز نشون ندادم
ارشیا هم بخاطر تلافی باز دستمو محکم گرفت وکشید به سمت اتاقای بالایی
سیب از توی دستم افتاد وتموم پله ها رو به سمت پایین قل خورد
_ولم کن
دستمو کندی
ولم کن
ارشیا_(سکوت)
_ولم کن عوضی
میگم ولم کن
ارشیا_چی گفتی؟!
_گفتم عوضی مگه کری
حرفم اونقد واسش سنگین بود
که تمام زورشو جمع کرد وهولم داد
به سمت راهروی کمدا اما به جاش من محکم خوردم توی در کمدای سمت راستی
بخاطر دردی که توی استخونای کمرم پیچید لبمو گاز گرفتم اما هیچی نگفتم
ارشیا سرشو فرو کرده بود توی کمد لباسای من ودر همون حالت گفت
ارشیا_دیگه ازاین حرفا زدی نزدیا
خودمو زود جمع وجور کردم وگفتم
_میزنم چون لیاقتت بیشتر از این نیست وتو هم نمیتونی هیچ گهی بخوری
ارشیا با حرص دندوناشو بهم فشرد و یکی خابوند زیر گوشیم
لباسا رو پرت کرد توی صورتم وگفت
_نه نمیزنی
نمیدونم چرا یه قطره اشکم نریختم
انگار اصلا دردم نیومده دستمو روی صورتم کشیدم گفتم
_فک کردی کی هستی که رو من دست بلند میکنی؟
ارشیا_به همون حقی که تو به من گفتی عوضی
ترگل_آره راس میگی اگه عوضی نبودی که رو من دست بلند نمیکردی
فقط یه نامرد میتونه دستشو روی ضعیف تر از خودش بلند کنه
ارشیا_نطق خوبی بود ولی دیگه خفه شو
ارشیا خودش لباسا رو که یه دست تاپ شلوارک لیمویی رنگ بودن برداشت
ارشیا_برو عوض کن
منم صورتمو کج کردم گفتم
_ دوباره بزن توی صورتم ولی من اینا رو نمیپوشم
ارشیا_خوب گوش کن ترگل ایزدی
اینجا جای این زبون درازیا وجفتک انداختنا نیست
به نفعته هرچی میگم گوش کنی
فقط به زمین چشم دوختم
وسعی داشتم بغضی رو که تازه سروکلش پیداشده بود سرکوب کنم
ارشیا از اتاق بیرون رفت وداد زد
ارشیا_وقتی برگشتم باید لباساتو عوض کرده باشی
همون طور روی دیوار سرخوردم
وزانوهامو بغل کردم
خدایا من به درگاهت گناهی کردم خودم خبر ندارم؟
این چه مجازاتیه
اولین بارم بود توی زندگیم کسی
این قد تحقیرم کرد
تا حالا هیچکس دستشو روی من بلند نکرده بود
خوب فقط یه بار مامانم بخاطر اینکه موهای پسرعمومو سوزوندم
نمیتونم بگم کاش به حرف بابام گوش میدادم
چون نمیتونستم بزارم بلایی سر شهریار بیاد حتی اگه یه روز بفهمه وازم متنفر بشه
راستی مامانم پابرهنه اومد توی خیابون مطمعنم اگه بیخبر ازشون از خونه بیرون نمیومدم نمیزاشتن بیام توی این جهنم
باید بهشون زنگ بزنم اما گوشیم
آیپدم همه چیزم توی کوله پشتیمه
خدا میدونه این دراکولا کجا گذاشتشون
اگه جدی جدی دور انداخته باششون چی؟
اما اگه از دوری بابامینا بمیرم عمرا از این آدم خواهش کنم که وسایلمو پس بده
اگه به شهریار زنگ نزنم میفهمه
اوووف لعنت به این زندگی
دیگه نرفتم پایین
از روی زمین بلند شدم وخودمو پرت کردم
روی تختی که وسط اتاق بود وسرویس خواب قرمز رنگی روش پهن شده بود
یه تلفاز به اندازه ى تلفاز پایین به دیوار نصب شده بود کنترلو برداشتم
وهرچی شبکه ى ماهواره ای بود بالا پایین کردم اما هیچ چیزی که ارزش دیدن داشته باشه
پیدا نکردم
بخاطر اینکه دیشب نخوابیده بودم دم به دیقه پلکام روی هم میرفتن وبلاخره خوابم برد
********
نمیدونم چیشد که چشامو باز کردم
یه نفرو بالای سرم دیدم درجا دستم رفت سمت شالم جواهر خانم بالای سرم وایساده بود
جواهر_خانم شام حاظره بیایید پایین
_مگه ساعت چنده
به ساعت روی دستم نگاه کردم
ساعت 8شب رو نشون میداد مگه من چقد خوابیده بودم
با لبخند گفتم_باشه...
اما انگار دهن جواهره اجازه ای باز میشد
همون طور خشک نگام کرد و از اتاق رفت بیرون
خوب مثل اینکه من توی این خونه تنهام چون کلفتشونم واسم قیافه میگیره
چند دقیقه بعد رفتم پایین
ارشیا نبودش
رفتم توی آشپزخونه تا شاید بتونم از زیر زبون این سرویس طلا حرف بکشم
اما هرچقد فک زدم نگام نکرد چه برسه به اینکه آمار بده
نخیر این طور نمیشه
من اینجوری دووم نمیارم
کابوسم شدی📚📖
دختره_خوشبختم عزیرم منم پانیزم دوست ارشیا
دختره خیلی شیک ومجلسی داشت خودشو به ارشیا میمالوند
ته این دل وقلوه دادن به لب گرفتنشون ختم شد منم دلم میخواست
از خوشحالی پاشم برقصم چون قشنگ فهمیدم قصد ارشیا از این کارا چیه
اما یکی یه این دوتا بگه اینجا ایران است
خخخ
به من چه گناهش گردن خودشون
بعد ازبدرقه ى کاملا عاشقانه ى پانیز توسط شوهر من (از این کلمه متنفرم )
بعد از بدرقه اومد به سمت من
تا اونجایی که میتونستم نیشمو باز کردم
_ انصافادوست دخترت خشگل بود
یه سیب دیگه از روی میز بلند کردم وتوی
دستم شروع کردم به پیچ دادنش
ارشیا_چرا لباساتو عوض نکردی؟
ترگل_چه گیری دادی اونو بیخیال بیا بشین این فیلمو باهم ببینیم خیلی باحاله
یعنی ماتحتش سوخت که من هیچ عکس العملی در مورد پانیز نشون ندادم
ارشیا هم بخاطر تلافی باز دستمو محکم گرفت وکشید به سمت اتاقای بالایی
سیب از توی دستم افتاد وتموم پله ها رو به سمت پایین قل خورد
_ولم کن
دستمو کندی
ولم کن
ارشیا_(سکوت)
_ولم کن عوضی
میگم ولم کن
ارشیا_چی گفتی؟!
_گفتم عوضی مگه کری
حرفم اونقد واسش سنگین بود
که تمام زورشو جمع کرد وهولم داد
به سمت راهروی کمدا اما به جاش من محکم خوردم توی در کمدای سمت راستی
بخاطر دردی که توی استخونای کمرم پیچید لبمو گاز گرفتم اما هیچی نگفتم
ارشیا سرشو فرو کرده بود توی کمد لباسای من ودر همون حالت گفت
ارشیا_دیگه ازاین حرفا زدی نزدیا
خودمو زود جمع وجور کردم وگفتم
_میزنم چون لیاقتت بیشتر از این نیست وتو هم نمیتونی هیچ گهی بخوری
ارشیا با حرص دندوناشو بهم فشرد و یکی خابوند زیر گوشیم
لباسا رو پرت کرد توی صورتم وگفت
_نه نمیزنی
نمیدونم چرا یه قطره اشکم نریختم
انگار اصلا دردم نیومده دستمو روی صورتم کشیدم گفتم
_فک کردی کی هستی که رو من دست بلند میکنی؟
ارشیا_به همون حقی که تو به من گفتی عوضی
ترگل_آره راس میگی اگه عوضی نبودی که رو من دست بلند نمیکردی
فقط یه نامرد میتونه دستشو روی ضعیف تر از خودش بلند کنه
ارشیا_نطق خوبی بود ولی دیگه خفه شو
ارشیا خودش لباسا رو که یه دست تاپ شلوارک لیمویی رنگ بودن برداشت
ارشیا_برو عوض کن
منم صورتمو کج کردم گفتم
_ دوباره بزن توی صورتم ولی من اینا رو نمیپوشم
ارشیا_خوب گوش کن ترگل ایزدی
اینجا جای این زبون درازیا وجفتک انداختنا نیست
به نفعته هرچی میگم گوش کنی
فقط به زمین چشم دوختم
وسعی داشتم بغضی رو که تازه سروکلش پیداشده بود سرکوب کنم
ارشیا از اتاق بیرون رفت وداد زد
ارشیا_وقتی برگشتم باید لباساتو عوض کرده باشی
همون طور روی دیوار سرخوردم
وزانوهامو بغل کردم
خدایا من به درگاهت گناهی کردم خودم خبر ندارم؟
این چه مجازاتیه
اولین بارم بود توی زندگیم کسی
این قد تحقیرم کرد
تا حالا هیچکس دستشو روی من بلند نکرده بود
خوب فقط یه بار مامانم بخاطر اینکه موهای پسرعمومو سوزوندم
نمیتونم بگم کاش به حرف بابام گوش میدادم
چون نمیتونستم بزارم بلایی سر شهریار بیاد حتی اگه یه روز بفهمه وازم متنفر بشه
راستی مامانم پابرهنه اومد توی خیابون مطمعنم اگه بیخبر ازشون از خونه بیرون نمیومدم نمیزاشتن بیام توی این جهنم
باید بهشون زنگ بزنم اما گوشیم
آیپدم همه چیزم توی کوله پشتیمه
خدا میدونه این دراکولا کجا گذاشتشون
اگه جدی جدی دور انداخته باششون چی؟
اما اگه از دوری بابامینا بمیرم عمرا از این آدم خواهش کنم که وسایلمو پس بده
اگه به شهریار زنگ نزنم میفهمه
اوووف لعنت به این زندگی
دیگه نرفتم پایین
از روی زمین بلند شدم وخودمو پرت کردم
روی تختی که وسط اتاق بود وسرویس خواب قرمز رنگی روش پهن شده بود
یه تلفاز به اندازه ى تلفاز پایین به دیوار نصب شده بود کنترلو برداشتم
وهرچی شبکه ى ماهواره ای بود بالا پایین کردم اما هیچ چیزی که ارزش دیدن داشته باشه
پیدا نکردم
بخاطر اینکه دیشب نخوابیده بودم دم به دیقه پلکام روی هم میرفتن وبلاخره خوابم برد
********
نمیدونم چیشد که چشامو باز کردم
یه نفرو بالای سرم دیدم درجا دستم رفت سمت شالم جواهر خانم بالای سرم وایساده بود
جواهر_خانم شام حاظره بیایید پایین
_مگه ساعت چنده
به ساعت روی دستم نگاه کردم
ساعت 8شب رو نشون میداد مگه من چقد خوابیده بودم
با لبخند گفتم_باشه...
اما انگار دهن جواهره اجازه ای باز میشد
همون طور خشک نگام کرد و از اتاق رفت بیرون
خوب مثل اینکه من توی این خونه تنهام چون کلفتشونم واسم قیافه میگیره
چند دقیقه بعد رفتم پایین
ارشیا نبودش
رفتم توی آشپزخونه تا شاید بتونم از زیر زبون این سرویس طلا حرف بکشم
اما هرچقد فک زدم نگام نکرد چه برسه به اینکه آمار بده
نخیر این طور نمیشه
من اینجوری دووم نمیارم
#پارت #67و68
کابوسم شدی📚📖
خیلی گشنم بود
اما چندقاشق بیشتر نتونستم غذا بخورم
جواهر موقع غذا خوردن من رفت بیرون
بعد که اومد لباساشو عوض کرده بود
جواهر در حالی که دسته ی بلند کیفشو روی شونه هاش مرتب میکرد گفت
جواهر _من دیگه برم خانم
_کجا؟
مگه تو اینجا زندگی نمیکنی؟
جواهر _نه خانم خدافظ
سریع به سمتش رفتم
_خوب من اینجا تنها بمونم
جواهر _آقا میان
با مظلومیت گفتم_کی؟
سریع گفت
جواهر _معلوم نیست واز در خارج شد
حتی جرئت نکردم
تا توی حیاط دنبالش برم
حیاط خونه خیلی خوف آور بود
درختایی که سرتاسر حیاطو پوشانده بودن
زیبایی صبحو میساختن
وترسناکی شب هم چهره ى دیگشون بود
حتی ازش نپرسیدم یه مهر داره بهم بده
من چادر میخوام خو...
به سرعت از پله ها رفتم بالا
دردیگه ای که توی اتاق خواب بود رو باز کردم
ایول بابا چه حمومی
اتاقک شیشه ای و وان وکوفت وزهر مار
فقط یکی از دیواراش که در ورودی رو نگه داشته بود سفید رنگ بود بقیه همه با شیشه پوشونده شده بودن
بعد معلوم نیست خونه بود
یا حموم نمیدونم...
وضمو گرفتم وشالمو لبنانی بستم
خواستم نماز بخونم
الان قبله کجاست!؟
شکرت ساعتم قبله نما داشت
یه ساعت بزرگ اسپرت که شهریار برام گرفته بود بعضی وقتا بهم میگفت
بهت نمیاد وسیله ى دخترونه داشته باشی
چون از وقتی چشم باز کردم هم بازیم شهریار بود
البته معلوم نبود من اخلاقم چه جوریه بیشتررفتارام به پسرا میخورد
اما وقتی هایی هم که نیاز بود از دختر بودنم استفاده کنم یه خانم به تمام معنا میشدم
نمازمو که خوندم تازه یادم افتاد تنهام
من که هر وقت تنها میشدم تو دلم عروسی میگرفتم
که الان راحت میتونم خونه رو بترکونم
اما الان هیچ صدایی نمی یومد
نمیدونستم قراره تا کی تنها باشم
بخاطر همین ترسم بیشتر میشد
اما سعی میکردم به خودم مسلط باشم
بهترین کار سرگرم کردن خودم با وسایل خونه بود
کمد روبه روی کمد خودمو باز کردم
به احتمال زیاد این وسایل ولباسای مردونه مال خود ارشیاست
کابوسم شدی📚📖
خیلی گشنم بود
اما چندقاشق بیشتر نتونستم غذا بخورم
جواهر موقع غذا خوردن من رفت بیرون
بعد که اومد لباساشو عوض کرده بود
جواهر در حالی که دسته ی بلند کیفشو روی شونه هاش مرتب میکرد گفت
جواهر _من دیگه برم خانم
_کجا؟
مگه تو اینجا زندگی نمیکنی؟
جواهر _نه خانم خدافظ
سریع به سمتش رفتم
_خوب من اینجا تنها بمونم
جواهر _آقا میان
با مظلومیت گفتم_کی؟
سریع گفت
جواهر _معلوم نیست واز در خارج شد
حتی جرئت نکردم
تا توی حیاط دنبالش برم
حیاط خونه خیلی خوف آور بود
درختایی که سرتاسر حیاطو پوشانده بودن
زیبایی صبحو میساختن
وترسناکی شب هم چهره ى دیگشون بود
حتی ازش نپرسیدم یه مهر داره بهم بده
من چادر میخوام خو...
به سرعت از پله ها رفتم بالا
دردیگه ای که توی اتاق خواب بود رو باز کردم
ایول بابا چه حمومی
اتاقک شیشه ای و وان وکوفت وزهر مار
فقط یکی از دیواراش که در ورودی رو نگه داشته بود سفید رنگ بود بقیه همه با شیشه پوشونده شده بودن
بعد معلوم نیست خونه بود
یا حموم نمیدونم...
وضمو گرفتم وشالمو لبنانی بستم
خواستم نماز بخونم
الان قبله کجاست!؟
شکرت ساعتم قبله نما داشت
یه ساعت بزرگ اسپرت که شهریار برام گرفته بود بعضی وقتا بهم میگفت
بهت نمیاد وسیله ى دخترونه داشته باشی
چون از وقتی چشم باز کردم هم بازیم شهریار بود
البته معلوم نبود من اخلاقم چه جوریه بیشتررفتارام به پسرا میخورد
اما وقتی هایی هم که نیاز بود از دختر بودنم استفاده کنم یه خانم به تمام معنا میشدم
نمازمو که خوندم تازه یادم افتاد تنهام
من که هر وقت تنها میشدم تو دلم عروسی میگرفتم
که الان راحت میتونم خونه رو بترکونم
اما الان هیچ صدایی نمی یومد
نمیدونستم قراره تا کی تنها باشم
بخاطر همین ترسم بیشتر میشد
اما سعی میکردم به خودم مسلط باشم
بهترین کار سرگرم کردن خودم با وسایل خونه بود
کمد روبه روی کمد خودمو باز کردم
به احتمال زیاد این وسایل ولباسای مردونه مال خود ارشیاست
این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت ..
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن...
حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن...
تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز...
"بی ارزش" میشی...
از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است...
پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن
@sange3abur🌷🌷
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن...
حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن...
تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز...
"بی ارزش" میشی...
از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است...
پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن
@sange3abur🌷🌷