سنگ صبـــور💞
1.27K subscribers
35.4K photos
5.74K videos
196 files
1.31K links
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
چرا که #سنگ_صبور است و محرم راز است


#آدرس_ما_در_اینستگرام:

Instagram.com/_u/sange3abur

#ارتباط با مدیر @m_sabor


































.
.
Download Telegram
جمله ی؛«تو خیلی بیشتر از سنت میفهمی» به ظاهر جمله ی قشنگیه! اما پشتش پر از درد و غمه!
واقعیت اینه که اون آدم چیزایی رو تجربه کرده که نباید میکرده! نامهربونی هایی دیده که نباید می دیده! این آدم قوی که الان بیشتر از سنش میفهمه، تو گذشته بیشتر از سنشم جنگیده، برای حال خوب امروزش.

🤟@sange3abur
🤟@sange3abur

مردی برای پسر و عروسش خانه‌ای خرید !

پسرش در شرکت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود که با آن‌ها تعامل داشت.

پدر بعد از خرید خانه، وقتی کلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این کلید‌، کلید دوم نسازد و پسر پذیرفت.

روزی در شرکت، پدر کلید را از جیب پسرش برداشت. وقتی پسر متوجه نبود کلید شد، در شرکت "سراسیمه" به دنبال کلید می‌گشت.

پدر به پسر گفت:
قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یک کلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یک زن قرار ندهی.

"همسرت" مانند کلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یکی باشد.
همان‌طور که وقتی نمونه دیگری از کلید خانه‌ات نداشتی، خیلی مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نکنی.

اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدکی دومی از کلید خانه داری و زیاد مراقب کلید خانه‌ات نخواهی بود.
🤟@sange3abur
ترکا یه اصطلاح دارن به اسم "جان‌دوست"!
به دوستی میگن که جونشونو بهش مدیونن.
که جونشونو نجات داده یک بار!
و من فکر می‌کنم که عشق "جان دوست" منه. که جونمو نجات داده بارها. که از چاه افسردگی طناب انداخته و کشوندتم بیرون. که ناامیدی تاریکمو مبدل به نور امید کرده.

عشق! عاشق! معشوق! تمام معناها! "جان‌دوست" من!
بمون و دوباره و دوباره جونمو نجات بده.
بذار نفسامو مدیون تو باشم تا ابد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان عزیزم🌸🍃
صبح دوشنبه تون بخیر
و لبخندی شیرین
چاشنی زندگیتون
الهى که همیشه
مسیرزندگیتون
پر ازگل و دلتون پراز
عشق ونگاهتون
پرازشادی باشه🌸🍃

🤟@sange3abur
هر کسی سزاوار
فرصتی دیگر است...
اما...
نه برای همان اشتباه...

صبحتون بخیر

🤤🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح به صبح
بالا میرود
پیچک لطیف و نازک "دوست داشتنت"
از نرده های سرد و یخ زده ی احساسم
گرمم میکند
زیبایم میکند
اصلا آرامم میکند
آراااااام....
سلام صبحتون عسل❤️🍃

🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤟@sange3abur

صبـــح قشـــنگتــون بـخیـــــر
روزخـــوبی داشـــــتـه باشـــــــیـد🌷🌷





فکر می‌کنم آدمهای شاد صبح با نوازش پروانه‌ها بیدار می‌شوند و هر شب خدا بالای سرشان اسپند دود می‌کند ..شادی مهمون قلب مهربونتون❤️


🤟@sange3abur
🤟@sange3abur
و بِ دُنیا آمَدم
با یک دنیا لبخند
تولدم مبارڪ🥳

تیر ماهے ڪه سیزدهمین روزش
سهم من است❤️
🎉
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چے آرزوے خوبه مال تو ❤️

١٣ تیر تولدت مبارڪ🎈💝
🎉🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اے زیبا ترین ترانه ے هستے ، بدان ڪه شب میلادت
برایم ارمغان خوبے ها و زیبایے هاست
۱۳ تیر ، تولدت مبارڪ
🎉🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست
ڪه مے توان با آن
به رنج هاے زندگے هم دل بست❤️

متولد ١٣ تیر تولدت مبارڪ🎈💝
🎉🤟@sange3abur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤟@sange3abur
مخور غم، خُرّمی‌ها هست از پِی تیره روزی را

واعظ قزوینی

روزتون بخیر❤️
🤟@sange3abur

خانم آرایشگر اصرار داشت که موبایلم را بدهم دستش تا از ابروهایم عکس بگیرد تا تابه‌تاشدن هاشورها را نشانم بدهد. من داشتم می‌خندیدم. گفتم خاصیت آدمیزاد همین است.
همیشه تابه‌تاست. ما هیچ‌وقت صاف و یک‌دست نبوده‌ایم.
حالا من مشکلی با ابروها و هاشورهای تازه نداشتم که سروشکل تازه‌ای به ابروها داده بود. به‌نظرم همه‌چیز طبیعی بود.
خانم آرایشگر از روی خیرخواهی اصرار داشت که بگوید که تتوکار ابرو، کارش را درست انجام نداده و حیف پولی که برای درست کردن ابروهایم داده‌ام. دست‌آخر حریفش نشدم. گوشی را دادم دستش. گفتم عکس بگیرید تا اشکالات ابرو را ببینم. برای ترمیم که رفتم بگویم این کم‌وکسری‌ها را جبران کند.
به‌نظرم همه‌چیز عادی بود. حتی تابه‌تایی دوتا ابرو بعد از آن عملیات. آدمیزاد کِی و کجا اندازه و درست است که این بار دومش باشد؟

منِ خودِ نقصم. خودِ ناتمامی. خودِ نصفه‎‌نیمه‌بودن. تو هیچ‌وقت این تابه‌تایی را به رویم نیاوردی.
حتی همان‌وقتی که زدم زیر میز و خالی شدم از تمام باورهایی که یک عمر به آن چنگ انداخته بودم. تو هیچ‌وقت آینه ندادی دستم تا خودِ تابه‌تایِ نااندازه‌ام را ببینم.

تو حتی به روی خودم هم نیاوردی که چه لحظه‌های زیادی بدقواره‌ و کِدرم. تو مهربانی.

تو می‌پوشانی. تو خیرخواه‌ترینی. تو هیچ‌چیز را به رویم نمی‌آوری. تو راستی‌راستی ستارالعیوبی. تو رفیقی.❤️
🤟@sange3abur

بچه که بودیم ما را از یک چیزی می‌ترساندند به اسم قازان‌باش. یعنی کسی که روی سرش دیگ یا قابلمه‌ای دارد. حالا بماند که چرا قازان‌باش به هیبت یک موجود ترسناکی درآمده بود که ما باید از آن می‌ترسیدیم، اما حالا یادم می‌آید شب‌هایی که ما را از قازان‌باش می‌ترسانند، هیچ‌کدام از ما -بچه‌‌هایی که خانه آباجان جمع می‌شدیم- جرئت دستشویی‌رفتن پیدا نمی‌کردیم. سایه درخت‌ها و هوهوی باد هیبتی داشت که خیال می‌کردم از پسِ آن قازان‌باش به سراغ ما می‌آید.

با‌این‌حال، بچه‌ای که همیشه بچه‌های دیگر به سراغش می‌آمدند تا برای جیش‌کردن به دستشویی بروند، من بودم. وسط خواب شیرین یکی از دخترخاله‌ها یا دختردایی به سراغم می‌آمدند و همان‌طور که تکانم می‌دادند، آرام می‌گفتند: «پاشو... پاشو... جیش دارم.» طبیعتا نمی‌توانستیم به مادرها بگوییم. چون سر شب هشدار داده بودند که اگر به دستشویی نرویم، وسط خواب اگر جیش‌مان بگیرد، دمار از روزگارمان درمی‌آورد. برای همین بود که ترجیح می‌دادیم ترس از قازان‌باش را به جان بخریم، توی سرما برای رفتن به دستشویی سگ‌لرز بزنیم، اما آن‌ها را بیدار نکنیم.

دیروز از من پرسید تو از این‌طور چیزها می‌ترسی؟ منظورش همین موجودات خرافی یا به‌قول قدیمی‌ها ازمابهتران بود. خندیدم. گفتم اصلا نمی‌ترسم. بچه هم که بودم، نمی‌ترسیدم. بعد یاد بچگی‌هایم افتادم.

واقعا از قازان‌باش نمی‌ترسیدم؟! راستش... وقت‌های زیادی می‌شد که من هم از ترس بخواهم خودم را خیس کنم؛ وقتی پشت در دستشویی کشیک می‌دادم که بچهٔ آن‌توو کارش را تمام کند و مراقب باشم تا قازا‌ن‌باش از راه نرسد.

حالا چرا دارم وسط شلوغی کارهایم توی شرکت این‌ها را می‌نویسم؟ نمی‌دانم. گمانم از دنیای قازان‌باش ترسیده‌ام!