IMG_20240402_203035_078.jpg
853 KB
از مقداد پرسیدند هنگام حمله به خانه فاطمه زهرا (س) چه میکردی؟گفت : مأمور به سکوت بودیم ولی من دست بر قبضه ؛ چشم در چشم علی(ع)منتظر اشاره ای بودم...
IMG_20231028_184345_215.jpg
626.9 KB
از مقداد پرسیدند هنگام حمله به خانه فاطمه زهرا (س) چه میکردی؟ گفت : مأمور به سکوت بودیم ولی من دست بر قبضه؛ چشم در چشم علی(ع) منتظر اشاره ای بودم...
وسایل را یکی یکی از جعبه موز بیرون می آورم، با یک دستمال خیس خاکش را میگیرم و میگذارم روی میز چوبی کنار پنجره ، هنوز بوی رنگ سبزی که به درو دیوار دفتر جدید زده ایم می آید
چقدر هوای بارانی بهار را دوست دارم، پنجره ها را بر خلاف عادت تا آخر باز میکنم و پرده را کنار میزنم، خدا را شکر که خوابم نبرد و این صبح بارانی و بهاری را از دست ندادم
زیر لب میگویم خفتگان هنوز از طلوع فجر بی خبرند اما ای سجاد تو که نخفته ای، میخندم
خنده ام تمام نشده که قاب عکسش را داخل جعبه میبینم، دست به سینه ایستاده و نگاهم میکند
خاک از روی عکس برمیدارم و میگذارم روی میز چوبی کنار پنجره، هنوز دارد نگاهم میکند
نگاهش پشت قاب عکس از همه نگاه هایی که دیده ام عمیق تر و زنده تر است. همیشه مجبورم میکند بنویسم، همیشه مرا به فکر فرو میبرد
با خودم میگویم اگر اینجا بود احتملا با کنایه میگفت « تا حالا ریخت و قیافه خودتو دیدی؟»
تازه دو هزاری ام جا می افتد، امروز همه از او میگویند، همه جا حرف اوست
یک تکه کاغذ و ته مانده خودکار بیک آبی را بر میدارم و از بالای صفحه با اندکی بغض مینویسم
به نام خدا
برای ما که هنوز کامران را بیشتر از مرتضی دوست داریم
زدن قاب عکسش بالای سرمان، گذاشتن استوری روز شهادتش
و گرفتن مراسم هفته هنر انقلاب
نمیتواند ذره ای تعفن افکار سخیفمان را بپوشاند
والسلام
20 فروردین ماه 104 3
چقدر هوای بارانی بهار را دوست دارم، پنجره ها را بر خلاف عادت تا آخر باز میکنم و پرده را کنار میزنم، خدا را شکر که خوابم نبرد و این صبح بارانی و بهاری را از دست ندادم
زیر لب میگویم خفتگان هنوز از طلوع فجر بی خبرند اما ای سجاد تو که نخفته ای، میخندم
خنده ام تمام نشده که قاب عکسش را داخل جعبه میبینم، دست به سینه ایستاده و نگاهم میکند
خاک از روی عکس برمیدارم و میگذارم روی میز چوبی کنار پنجره، هنوز دارد نگاهم میکند
نگاهش پشت قاب عکس از همه نگاه هایی که دیده ام عمیق تر و زنده تر است. همیشه مجبورم میکند بنویسم، همیشه مرا به فکر فرو میبرد
با خودم میگویم اگر اینجا بود احتملا با کنایه میگفت « تا حالا ریخت و قیافه خودتو دیدی؟»
تازه دو هزاری ام جا می افتد، امروز همه از او میگویند، همه جا حرف اوست
یک تکه کاغذ و ته مانده خودکار بیک آبی را بر میدارم و از بالای صفحه با اندکی بغض مینویسم
به نام خدا
برای ما که هنوز کامران را بیشتر از مرتضی دوست داریم
زدن قاب عکسش بالای سرمان، گذاشتن استوری روز شهادتش
و گرفتن مراسم هفته هنر انقلاب
نمیتواند ذره ای تعفن افکار سخیفمان را بپوشاند
والسلام
20 فروردین ماه 104 3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چریکی، فوری، هیأتی...