بزرگترین
نفرینی که به بشر
تحمیل شده ، همینه :
خاطرات !
📽 Citizen kane (1941)
#متن_شب
Photo:
Brassaï - Le miroir de la salle de bains, 25 août 1944
@sahandiranmehr
نفرینی که به بشر
تحمیل شده ، همینه :
خاطرات !
📽 Citizen kane (1941)
#متن_شب
Photo:
Brassaï - Le miroir de la salle de bains, 25 août 1944
@sahandiranmehr
✔️بعضی از متنها فارغ از صدق وکذبشان، چنان تصویر سازی دارند و چنان با همه احساساتت درگیر میشوند که انگاری خلاصه همه چیزهایی است که در مورد چیزی میتوانی بگویی، مثل این یکی که معصومیت و نیاز از یکسو و عشق از سوی دیگر را توامان برایت زنده میکند:
«…و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یکباره فریاد و گریستن برآورند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد تا در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویشتن می کشد به بهشت».
✔️ کیمیای سعادت. ج اول ص:۳۰۴
#متن_شب
photo by Jaelyn McCalebb
@sahandiranmehr
«…و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یکباره فریاد و گریستن برآورند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد تا در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویشتن می کشد به بهشت».
✔️ کیمیای سعادت. ج اول ص:۳۰۴
#متن_شب
photo by Jaelyn McCalebb
@sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«مدتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن...»
۱۹۹۲/۱۱/۱۱
✔️روزها در راه، جلد دوم، شاهرخ مسکوب، ص۵۳۰
#متن_شب
@sahandiranmehr
۱۹۹۲/۱۱/۱۱
✔️روزها در راه، جلد دوم، شاهرخ مسکوب، ص۵۳۰
#متن_شب
@sahandiranmehr
گربهای از کنار دیوار مسجد به سمت ستون چوبی ایوان رفت و خودش را به آن مالید و مرنو کشید. کیومرث خندید و گفت: خودش رو به اون ستونها میماله که قلمروش رو نشونهگذاری کنه.
به گربه سیاهی که دمش را بالا گرفته بود و همچنان تنش را به ستون میمالید نگاه کردم و گفتم: «لابد به خیالش سلطان این محدوده است».
کیومرث آهسته به سمت گربه رفت و دستش را به سمت پوزه گربه گرفت. گربه سیاه کف دست کیومرث را بویید و بیاعتنا رفت.
کیومرث گفت: «آره! گربه فکر میکنه سلطانِ این محدودهست و هی از خودش میپرسه این موجودات دوپای بیخاصیت و علاف چه هدفی توی زندگی دارن که همینطور عاطل و باطل توی قلمروى من میچرخن؟ ما هم مثل این گربه خودمون رو به داشتههامون میمالیم که ردمون رو اونها بمونه و قلمرومون مشخص باشه و هی از خودمون میپرسیم این گربههای بیخاصیت، چه هدفی توی زندگیشون دارن که راست راست توی قلمروی ما ول میچرخن؟».
#گزارش_آخرین_تابستان ص-۱۳۹
سهند ایرانمهر✍️
#نشرثالث📚
#متن_شب
@sahandiranmehr
به گربه سیاهی که دمش را بالا گرفته بود و همچنان تنش را به ستون میمالید نگاه کردم و گفتم: «لابد به خیالش سلطان این محدوده است».
کیومرث آهسته به سمت گربه رفت و دستش را به سمت پوزه گربه گرفت. گربه سیاه کف دست کیومرث را بویید و بیاعتنا رفت.
کیومرث گفت: «آره! گربه فکر میکنه سلطانِ این محدودهست و هی از خودش میپرسه این موجودات دوپای بیخاصیت و علاف چه هدفی توی زندگی دارن که همینطور عاطل و باطل توی قلمروى من میچرخن؟ ما هم مثل این گربه خودمون رو به داشتههامون میمالیم که ردمون رو اونها بمونه و قلمرومون مشخص باشه و هی از خودمون میپرسیم این گربههای بیخاصیت، چه هدفی توی زندگیشون دارن که راست راست توی قلمروی ما ول میچرخن؟».
#گزارش_آخرین_تابستان ص-۱۳۹
سهند ایرانمهر✍️
#نشرثالث📚
#متن_شب
@sahandiranmehr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنهایی است که چشم آدم را به جستجوی چیزهای آشنا میاندازد و گذشته است که پر است از چیزهای آشنا که باعث میشوند آدم احساس تنهایی نکند...
#گزارش_آخرین_تابستان
#سهند_ایرانمهر
#متن_شب
@sahandiranmehr
#گزارش_آخرین_تابستان
#سهند_ایرانمهر
#متن_شب
@sahandiranmehr
🔸وقتی چیزی مرا رنج میداد،
در مورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم!
خودم در موردش فکر میکردم،
به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم!
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم،نه
بلکه فکر میکردم که انسانها در آخر،
باید خودشان،خودشان را نجات بدهند!
کافکا در ساحل
موراکامی
#متن_شب
@sahandiranmehr
در مورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم!
خودم در موردش فکر میکردم،
به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم!
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم،نه
بلکه فکر میکردم که انسانها در آخر،
باید خودشان،خودشان را نجات بدهند!
کافکا در ساحل
موراکامی
#متن_شب
@sahandiranmehr
🔸آخر برین آتش كم از عود نتوان بود، که چون آتش در اجزای وجود او تصرف کند نفس خوش زدن گیرد. آتش بر عود مبارک است که بوی نهفته او را آشکارا میکند، و اگر آتش نبودی فرقی نبودی میان عود و چوبهای دیگر.
🔸عزت عود به واسطه آتش بود، چون آتش بر عود مبارک آمد، عود بهشکرانه، وجود در میان نهاد. گفت من تمام بسوزم تا آتش بر اهلِ حوالیِ من هم مبارک باشد.
🔸لاجرم هرچند عود بیش میسوخت اهل حوالیاش را بیش میساخت ما بهکلّی شجره وجود انسانی را چون عود فدای آتش عشق تو کردیم، تو بهلطف خویش مشام ساعیان این سعادت را که بر حوالی این آتشاند بهطیب رحمت معطّر گردان، تا بر ایشان هم مبارک باشد.
✍️مرصاد العباد، نجم رازی
#متن_شب
@sahandiranmehr
🔸عزت عود به واسطه آتش بود، چون آتش بر عود مبارک آمد، عود بهشکرانه، وجود در میان نهاد. گفت من تمام بسوزم تا آتش بر اهلِ حوالیِ من هم مبارک باشد.
🔸لاجرم هرچند عود بیش میسوخت اهل حوالیاش را بیش میساخت ما بهکلّی شجره وجود انسانی را چون عود فدای آتش عشق تو کردیم، تو بهلطف خویش مشام ساعیان این سعادت را که بر حوالی این آتشاند بهطیب رحمت معطّر گردان، تا بر ایشان هم مبارک باشد.
✍️مرصاد العباد، نجم رازی
#متن_شب
@sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸میتوانیم هر قدر دوست داریم بر این نکته تاکید کنیم که عقل بشر ضعیفتر از غرایز اوست و حق نیز با ماست ولی این ضعف ویژگی عجیبی دارد. صدای عقل ملایم و تدریجی است ولی تا گوش شنوایی نیابد آرام نمیگیرد و درنهایت بعد از تکرار بیپایان، موفق میشود. این یکی از نکات معدودی است که ما را به آینده انسان امیدوار میکند.
زیگموند فروید
کتاب:"The Future of an Illusion
#متن_شب
@sahandiranmehr
زیگموند فروید
کتاب:"The Future of an Illusion
#متن_شب
@sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸«هر کس خلوت انس خویش را از کف میدهد، همه چیزش را باخته است و کسی که با کمال رغبت از آن چشمپوشی میکند غولی بیش نیست.»
✍️بار هستی، میلان کوندرا
#متن_شب
@sahandiranmehr
✍️بار هستی، میلان کوندرا
#متن_شب
@sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸زندگی ما همون خاطراته. ما با خاطراته که وجود داریم. خاطرات هم به یادآوردن اتفاقها و آدمها نیست به یاد آوردن احساسات ما به همۀ اینهاست.
✔️«گزارش آخرین تابستان»
✍️سهند ایرانمهر
نشر ثالث
#متن_شب
@sahandiranmehr
✔️«گزارش آخرین تابستان»
✍️سهند ایرانمهر
نشر ثالث
#متن_شب
@sahandiranmehr