میگفت آدمها که دلشان زنده باشد
هر خانهای در دنیا آباد میشود...
خانهی دلت آباد رفیق
هر خانهای در دنیا آباد میشود...
خانهی دلت آباد رفیق
کسی رو رفیق صدا کن
که وقتی اتفاق خوبی برات میفته
اول از هرکسی میری به اون میگی
واز شادی تو اونم شاد میشه
بهت حسادت نمیکنه
دلش پاکه ...
جنسش اصله...
که وقتی اتفاق خوبی برات میفته
اول از هرکسی میری به اون میگی
واز شادی تو اونم شاد میشه
بهت حسادت نمیکنه
دلش پاکه ...
جنسش اصله...
مرد فقیری از خدا سوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم...
خدا پاسخ داد: چرا!!!
محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی
لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران
تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران
با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود...
چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم...
خدا پاسخ داد: چرا!!!
محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی
لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران
تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران
با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود...
اگر دیدید یک مردی با درآمد کم، سربلند و شاده، بدونید که یک زن قانع و باتدبیر داره...
روزی لقمان در كنار چشمهای نشسته بود. مردی كه از آنجا می گذشت. از لقمان پرسيد: «چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدی؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد. زمانی كه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»
مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟» لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند میروی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»
دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن !
آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدی؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد. زمانی كه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»
مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟» لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند میروی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»
دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن !
انسان_ها
به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند
به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند"
و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت ميدهند"
هرچه "حقيرتر" باشند
بيشتر "توهين ميكنند"تا حقارتشان را جبران كنند
هر چه "فرهنگشان غني تر باشد"
بيشتر به ديگران "عشق هدیه ميدهند"
وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد"
"محترمانه تر رفتار ميكنند"
به اندازه "دركشان" , ميفهمند
و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند.
به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند
به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند"
و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت ميدهند"
هرچه "حقيرتر" باشند
بيشتر "توهين ميكنند"تا حقارتشان را جبران كنند
هر چه "فرهنگشان غني تر باشد"
بيشتر به ديگران "عشق هدیه ميدهند"
وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد"
"محترمانه تر رفتار ميكنند"
به اندازه "دركشان" , ميفهمند
و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند.
پروردگارا دستانم بسوی توست
نگاهم به مهربانی و کرم توست
با تو غیر ممکنها ممکن میشود
نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
که باخدای بیهمتایی چون تو
معجزه زندگی جان میگیرد
نگاهم به مهربانی و کرم توست
با تو غیر ممکنها ممکن میشود
نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
که باخدای بیهمتایی چون تو
معجزه زندگی جان میگیرد
یک گل بدون نور خورشید
شکوفا نمیشود
و انسان بدون عشــــــــــــــــق
شکوفا نمیشود
و انسان بدون عشــــــــــــــــق
مادر یعنی اون فرشته که هیچوقت
باور نمیکنی مریض یا پیر بشه...!
چون همیشــه و توی هر حالتی،
به روت لبخند میزنه...
مادر یعنی اونفرشتهای که:
طاقت دیدنِ اشکهات رو نداره...
باور نمیکنی مریض یا پیر بشه...!
چون همیشــه و توی هر حالتی،
به روت لبخند میزنه...
مادر یعنی اونفرشتهای که:
طاقت دیدنِ اشکهات رو نداره...
آدم های مهربان زیادی را
میشناسم که هر بار سفارش
میکنند : " مراقب خودت باش"
اما مهربان تر از آنان خداوندی
است که میگوید : " مراقبت هستم "
شبتان منور به نور الهی...
میشناسم که هر بار سفارش
میکنند : " مراقب خودت باش"
اما مهربان تر از آنان خداوندی
است که میگوید : " مراقبت هستم "
شبتان منور به نور الهی...
آدمهایی که دوستشان داریم به مانند نور میمانند! نوری که دانهها را از زیر خاک میتکاند و رشد میدهد! نوری که روزها را برایمان زیبا و سپید میسازد و تاریکیِ مطلقِ شب را به کاممان شیرین میکند..
مثل نوری که به روی دانهی برفی مینشیند و دلربایی میکند.. نوری که به غنچههای بهاری جان و نفسی تازه میدهد ..نوری که با بودنش زندگی معنی و مفهوم قشنگی پیدا میکند ...
مراقب نورهای زندگیتان باشید، که نبودشان برابر میشود با نابودی روشنی و شادابی در دلهاتان.
مثل نوری که به روی دانهی برفی مینشیند و دلربایی میکند.. نوری که به غنچههای بهاری جان و نفسی تازه میدهد ..نوری که با بودنش زندگی معنی و مفهوم قشنگی پیدا میکند ...
مراقب نورهای زندگیتان باشید، که نبودشان برابر میشود با نابودی روشنی و شادابی در دلهاتان.
معصوم بودن دو احساس متضاد به تو میدهد. گاه احساس پوچی و ناتوانی میکنی، درست مثل خرگوشی تنها درمیان یک عالم گرگ...
اما گاهی هم احساس میکنی با همهی این شقاوتها، چقدر خوب که پاک ماندهای. بعد از خودت راضی میشوی که به زیبایی جهان افزودهایی....
بختیار_علی
اما گاهی هم احساس میکنی با همهی این شقاوتها، چقدر خوب که پاک ماندهای. بعد از خودت راضی میشوی که به زیبایی جهان افزودهایی....
بختیار_علی
باور کن هیچ چیزی در این دنیا
ارزش غصه خوردن ندارد؛
در قلب خود باور داشته باش
که اتفاقات خوبی
در انتظارت هستند،
خدا هست،
زندگیت را بخاطر هیچ چیز
و هیچ کسی تلخ نکن
به خاطر خدا آرام باش
و زنـــــــــــــــــــدگی کن.
ارزش غصه خوردن ندارد؛
در قلب خود باور داشته باش
که اتفاقات خوبی
در انتظارت هستند،
خدا هست،
زندگیت را بخاطر هیچ چیز
و هیچ کسی تلخ نکن
به خاطر خدا آرام باش
و زنـــــــــــــــــــدگی کن.
روزهاتون پر از اتفاقای شیرین و معجزه ی خداوند
یا به اندازه ی آرزوهایت
تلاش کن،
یا به اندازه ی تلاش هایت
آرزو!!
شکسپیر
تلاش کن،
یا به اندازه ی تلاش هایت
آرزو!!
شکسپیر
زندانی
مرا
به خاطر
بسپارجاودانه
شده ام
زندانیِ چشمهایت
که جز
با نگاهِ تو
آرام نمی گیرم
فاطمه مولوی ناهید
مرا
به خاطر
بسپارجاودانه
شده ام
زندانیِ چشمهایت
که جز
با نگاهِ تو
آرام نمی گیرم
فاطمه مولوی ناهید