This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🏴 کلیپ شهادت امام سجاد علیه السلام 🏴
کلیپی بسیار زیبا هدیه به عاشقان امام سجاد علیه السلام
مداح: حاج محمود کریمی
کلیپی بسیار زیبا هدیه به عاشقان امام سجاد علیه السلام
مداح: حاج محمود کریمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ڪلیپ #ماہ_محرم
🎥 #قرآن_خواندن سر مطهر #امام_حسین علیہ السلام بر روے نیزہ بہ نقل از ڪتب #اهل_سنت
💥ببینید و انتشار دهید
🎥 #قرآن_خواندن سر مطهر #امام_حسین علیہ السلام بر روے نیزہ بہ نقل از ڪتب #اهل_سنت
💥ببینید و انتشار دهید
#شفای_چشم_آیتالله_بروجردی_با_گل_پای_زوار_حسین_علیهالسلام
آیت الله بروجردی در اواخر عمرش با آن سن پیری، دقیق ترین خطوط را مطالعه می کرد.
در این باره فرموده بود: چشم من به یک دردی مبتلا شد، هرچه معالجه کردم اثر نکرد، رفتم برای تشرف به عتبات، به بصره که رسیدم، سوار قطار شدم، در آنجایی که من سوار بودم، این زوار پیاده، که قاصد زیارت سیدالشهداء بودند، سوار شدند.
یکی از اینها خوابیده بود، من از آن گـِل بین انگشتهای پای این شخص، یک کمی برداشتم، به هر دو چشم مجروحم مالیدم، به مجرد اینکه آن گـِل را مالیدم، درد برطرف شد و تا این سال محتاج به عینک نشدم، این معرفت این فقیه متبحّر است.
آیت الله بروجردی در اواخر عمرش با آن سن پیری، دقیق ترین خطوط را مطالعه می کرد.
در این باره فرموده بود: چشم من به یک دردی مبتلا شد، هرچه معالجه کردم اثر نکرد، رفتم برای تشرف به عتبات، به بصره که رسیدم، سوار قطار شدم، در آنجایی که من سوار بودم، این زوار پیاده، که قاصد زیارت سیدالشهداء بودند، سوار شدند.
یکی از اینها خوابیده بود، من از آن گـِل بین انگشتهای پای این شخص، یک کمی برداشتم، به هر دو چشم مجروحم مالیدم، به مجرد اینکه آن گـِل را مالیدم، درد برطرف شد و تا این سال محتاج به عینک نشدم، این معرفت این فقیه متبحّر است.
🏴إناللّه وإنا الیه راجعون
شهادت مظلومانه مردم،سربازان و مجاهدان ایران اسلامی،دراهوازرا تسلیت گفته وازمسئولان محترم،انتقام سخت وسریع این جنایت وحشیانه رادرخواست میکنیم.
#رژه_حسینی
#اهواز_تسلیت
🏴صدرا
شهادت مظلومانه مردم،سربازان و مجاهدان ایران اسلامی،دراهوازرا تسلیت گفته وازمسئولان محترم،انتقام سخت وسریع این جنایت وحشیانه رادرخواست میکنیم.
#رژه_حسینی
#اهواز_تسلیت
🏴صدرا
🍃🌺
#استاد_پناهیاڹ
👈محرم انسان را #مؤدّب میکند
و ادب را به انسان میآموزد.✅
روضههای کربلا خودبهخود انسان را
باادب و باحیا بار میآورد.✅
🌺 ادب ظرف حیا، تقوا و آورندۀ عبودیت در روح انسان است. 💯
#ادب انسان را کنترل میکند و انسان
مؤدّب بسیاری از گناهان را مرتکب نمیشود.🚫
💟 مظهر #ادب در کربلا ابالفضل العباس(ع) است.😍
❤️ رسول خدا(ع) فرمودند:👇
💠حق فرزند بر والدینش این است که او
را مؤدب کند و به او #ادب بیاموزد.😊
#استاد_پناهیاڹ
👈محرم انسان را #مؤدّب میکند
و ادب را به انسان میآموزد.✅
روضههای کربلا خودبهخود انسان را
باادب و باحیا بار میآورد.✅
🌺 ادب ظرف حیا، تقوا و آورندۀ عبودیت در روح انسان است. 💯
#ادب انسان را کنترل میکند و انسان
مؤدّب بسیاری از گناهان را مرتکب نمیشود.🚫
💟 مظهر #ادب در کربلا ابالفضل العباس(ع) است.😍
❤️ رسول خدا(ع) فرمودند:👇
💠حق فرزند بر والدینش این است که او
را مؤدب کند و به او #ادب بیاموزد.😊
#خانم_با_شخصیت
👌🌹زنِ زندگی به اونی میگن که وقتی بره جلو آینه و بخواد "آرایش" کنه؛
💟دخترش از خوشحالی جیغ بزنه بگه: آآآخخ جووون بابا داره میاد.😊
💢 نه اینکه بپرسه مامان کجا میخوای بری⁉️❗️
👌🌹زنِ زندگی به اونی میگن که وقتی بره جلو آینه و بخواد "آرایش" کنه؛
💟دخترش از خوشحالی جیغ بزنه بگه: آآآخخ جووون بابا داره میاد.😊
💢 نه اینکه بپرسه مامان کجا میخوای بری⁉️❗️
🍃🌺 #یازهـراس 🌺🍃
اےنگاهٺ عشقِ عالمگیر ازدل غَم بگیر
حضرٺ ڪوثر برایم جرعہاے مرهم بگیر
تا نَلغزَد هر دوپایَم از صراطِ ٱلمستقیم
مادرے ڪن دستهایم راخودٺ مُحڪم بگیر
#مـღـادرخوبیها❤️
🌹صدرا🌹
اےنگاهٺ عشقِ عالمگیر ازدل غَم بگیر
حضرٺ ڪوثر برایم جرعہاے مرهم بگیر
تا نَلغزَد هر دوپایَم از صراطِ ٱلمستقیم
مادرے ڪن دستهایم راخودٺ مُحڪم بگیر
#مـღـادرخوبیها❤️
🌹صدرا🌹
#جالبه_بخونید.
🍃آیت الله شبیری زنجانی: مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت. از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم و راست می گفت چون تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر - بعدها : امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن. مرتاض گفت درون آن سینی بنشین. ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
🍃مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. ما نگران بودیم که آبرویمان نرود و به استادمان گفتیم که این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند ...
🍃 مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن . مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می آورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
🍃مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و با سراسیمه گی و التهاب بیرون رفت . برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد ...
🌹صدرا🌹
🍃آیت الله شبیری زنجانی: مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت. از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم و راست می گفت چون تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر - بعدها : امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن. مرتاض گفت درون آن سینی بنشین. ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
🍃مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی بردیم. ما نگران بودیم که آبرویمان نرود و به استادمان گفتیم که این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند ...
🍃 مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن . مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می آورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
🍃مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و با سراسیمه گی و التهاب بیرون رفت . برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد ...
🌹صدرا🌹