دانا باشید و همواره مصفا. اندازه را بشناسید، زمان درست را بشناسید، آن را مطالعه کنید.
وقتی تنها میافتید دعا کنید، به خاک افکندن خود و بوسیدن آن را دوست بدارید.
زمین را ببوسید و با عشقی بی وقفه و سوزان دوستش بدارید.
تمامی انسانها را دوست بدارید، همه چیز را دوست بدارید...
.
از خود میپرسم جهنم چیست؟
به نظر من رنج ناتوانی از دوست داشتن است.
برادران کارامازوف
داستایوسکی
@sadegh_hedayat_foundation
وقتی تنها میافتید دعا کنید، به خاک افکندن خود و بوسیدن آن را دوست بدارید.
زمین را ببوسید و با عشقی بی وقفه و سوزان دوستش بدارید.
تمامی انسانها را دوست بدارید، همه چیز را دوست بدارید...
.
از خود میپرسم جهنم چیست؟
به نظر من رنج ناتوانی از دوست داشتن است.
برادران کارامازوف
داستایوسکی
@sadegh_hedayat_foundation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این سخنان جناب شفیعی کدکنی را که گوش میدهم با خودم میگویم ادبیات همین است. زبان و دل آدم را نرم و لطیف میکند.
پيامبر صلي الله عليه و آله میفرماید :
مَن لَم يَصبِر عَلى ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً بَقِيَ في ذُلِّ الجَهلِ أبَدا
آن كه ساعتى، خوارى فراگرفتن علم را تحمل نكند، براى هميشه در خوارى نادانى خواهد ماند.
بحارالنوار
رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام و شهادت امام حسن مجتبی(ع) را به مسلمانان و شیعیان عزیز سرزمینم تسلیت میگویم
مَن لَم يَصبِر عَلى ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً بَقِيَ في ذُلِّ الجَهلِ أبَدا
آن كه ساعتى، خوارى فراگرفتن علم را تحمل نكند، براى هميشه در خوارى نادانى خواهد ماند.
بحارالنوار
رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام و شهادت امام حسن مجتبی(ع) را به مسلمانان و شیعیان عزیز سرزمینم تسلیت میگویم
در بانک با صادق هدایت ، عبدالحسین نوشین و حسن قائمیان آشنا شدم.
هدایت عصرها در کافه قنادی فردوسی جرگه ای را درست کرده بود ، می نشستند و درباره ی مسائل گوناگون گپ می زدند و هرکس پول خود را می داد.
رفته رفته میزان صمیمیت ما با صادق هدایت بالا گرفت تا آنجا که مرا 《دکتر هالو》 خطاب می کرد ، ولی من اهمیت نمی دادم ، هالو گری بهتر از دانایی با نخوت بود.
هدایت شوخ طبع بود ، من کتابهای او را نمی خواندم ، مخالف دستگاه سلطنت بود یک شب که با هم به کافه جمشید می رفتیم ، روی ویترین عکس های درباریان تف انداخت ، من خیلی ترسیدم و گفتم :
《دایی》اگر پلیس ببیند هردومان را توقیف خواهد کرد.
او گفت :
《هالو》پلیس رضا خانی حالا خوابه و به علاوه تو که هالو هستی چه می فهمی که پلیس یا آژان ما را زیر نظر داره.حیف 《اخ و تف》 ، خیالاتت راحت باشه که 《 دزد نگرفته پادشاهه!》 بیا بریم 《هالو》 برو جیگر داشته باش.
صادق هدایت در هر نشستی که در کافه قنادی فردوسی داشتیم حرفهای سیاسی می زد و محمدرضا شاه پهلوی را ابله می دانست و می گفت : 《یارو رفته سوییس درس بخونه ، ورزش کرده ، شنای روی آب و فوتبال یاد گرفته.انگار ما فقط این را کم داشتیم.》
به من اصرار می کرد که درباره ی 《اینشتاین》مقاله بنویسم تا او در روزنامه 《مردم 》 چاپش کند.
دوستان دیگرم که طبعی ملایم داشتند مرا منع کردند.
بالاخره ولم نکرد تا مقاله ای تحت عنوان 《شیر یا خط》 به قلم 《هالو》 نوشتم که چاپ شد.
وقتی در کافه قنادی مرا دید ، داد زد : 《 حالا شدی آدم حسابی و نام اصلی تو هالو شد...》
مجله بخارا ، سال چهاردهم ، شماره ۸۰ ، فروردین _ اردیبهشت ۱۳۹۰
دکتر علی اکبر روحبخش (دکتر هالو!)
@sadegh_hedayat_foundation
هدایت عصرها در کافه قنادی فردوسی جرگه ای را درست کرده بود ، می نشستند و درباره ی مسائل گوناگون گپ می زدند و هرکس پول خود را می داد.
رفته رفته میزان صمیمیت ما با صادق هدایت بالا گرفت تا آنجا که مرا 《دکتر هالو》 خطاب می کرد ، ولی من اهمیت نمی دادم ، هالو گری بهتر از دانایی با نخوت بود.
هدایت شوخ طبع بود ، من کتابهای او را نمی خواندم ، مخالف دستگاه سلطنت بود یک شب که با هم به کافه جمشید می رفتیم ، روی ویترین عکس های درباریان تف انداخت ، من خیلی ترسیدم و گفتم :
《دایی》اگر پلیس ببیند هردومان را توقیف خواهد کرد.
او گفت :
《هالو》پلیس رضا خانی حالا خوابه و به علاوه تو که هالو هستی چه می فهمی که پلیس یا آژان ما را زیر نظر داره.حیف 《اخ و تف》 ، خیالاتت راحت باشه که 《 دزد نگرفته پادشاهه!》 بیا بریم 《هالو》 برو جیگر داشته باش.
صادق هدایت در هر نشستی که در کافه قنادی فردوسی داشتیم حرفهای سیاسی می زد و محمدرضا شاه پهلوی را ابله می دانست و می گفت : 《یارو رفته سوییس درس بخونه ، ورزش کرده ، شنای روی آب و فوتبال یاد گرفته.انگار ما فقط این را کم داشتیم.》
به من اصرار می کرد که درباره ی 《اینشتاین》مقاله بنویسم تا او در روزنامه 《مردم 》 چاپش کند.
دوستان دیگرم که طبعی ملایم داشتند مرا منع کردند.
بالاخره ولم نکرد تا مقاله ای تحت عنوان 《شیر یا خط》 به قلم 《هالو》 نوشتم که چاپ شد.
وقتی در کافه قنادی مرا دید ، داد زد : 《 حالا شدی آدم حسابی و نام اصلی تو هالو شد...》
مجله بخارا ، سال چهاردهم ، شماره ۸۰ ، فروردین _ اردیبهشت ۱۳۹۰
دکتر علی اکبر روحبخش (دکتر هالو!)
@sadegh_hedayat_foundation
پرویز جان
الان غروب است، هیچ کس در خانه نیست، تقریبا تنها هستم. باز هم به گوشهی این اتاق پناه آوردهام، باز هم فکر تو مرا آزار میدهد. مثل این است که دستی قوی با نیرویی غیر انسانی همهی وجود مرا در خود میفشارد. حال عجیبی دارم، پلکهایم داغ است. این حرارت در همهی بدن من وجود دارد. امروز هم پستچی نیامد، امروز هم مثل روزهای دیگر گذشت و من در این انتظار کشنده باقی ماندم. چقدر زندگی سخت است پرویز عزیز، چرا بیهوده سعی میکنی مرا از خود دور سازی. چرا مرا در میان این مردمی که جز آزار دادن به من هدف و مقصودی ندارند تنها گذاشتهای...من به هیچ کس کاری ندارم، با هیچ کس جز در مواقع احتیاج حرفی نمیزنم، من جای کسی را تنگ نکردهام، من یک گنجه بیشتر ندارم و همیشه آنجا مینشینم و از جایم حرکت نمیکنم ولی آنها دست از سر من برنمیدارند. دل من خون است پرویز. من اینجا در میان این رذایل اخلاقی، این دوروییها و بدجنسیها زندگی محنب باری دارم. لااقل اگر تو بودی پیش تو میآمدم، حالا کجا بروم؟ این زندگی نیست عذاب است..
بیا عزیز من، ما هیچ چیز نمیخواهیم، من به هیچ چیز تو احتیاج ندارم،
بیا مرا با مهربانی به روی سینهات بفشار. مرا ببوس. مرا نوازش کن. مدتهاست از همه چیز محرومم.
مدتهاست کسی با صمیمیت صورت مرا نبوسیده، به چشم من نگاه نکرده و حرفهای مرا، فریادهای مرا گوش نداده.
فروغ فرخزاد
خلاصهای از نامه فروغ به پرویز شاپور
@sadegh_hedayat_foundation
الان غروب است، هیچ کس در خانه نیست، تقریبا تنها هستم. باز هم به گوشهی این اتاق پناه آوردهام، باز هم فکر تو مرا آزار میدهد. مثل این است که دستی قوی با نیرویی غیر انسانی همهی وجود مرا در خود میفشارد. حال عجیبی دارم، پلکهایم داغ است. این حرارت در همهی بدن من وجود دارد. امروز هم پستچی نیامد، امروز هم مثل روزهای دیگر گذشت و من در این انتظار کشنده باقی ماندم. چقدر زندگی سخت است پرویز عزیز، چرا بیهوده سعی میکنی مرا از خود دور سازی. چرا مرا در میان این مردمی که جز آزار دادن به من هدف و مقصودی ندارند تنها گذاشتهای...من به هیچ کس کاری ندارم، با هیچ کس جز در مواقع احتیاج حرفی نمیزنم، من جای کسی را تنگ نکردهام، من یک گنجه بیشتر ندارم و همیشه آنجا مینشینم و از جایم حرکت نمیکنم ولی آنها دست از سر من برنمیدارند. دل من خون است پرویز. من اینجا در میان این رذایل اخلاقی، این دوروییها و بدجنسیها زندگی محنب باری دارم. لااقل اگر تو بودی پیش تو میآمدم، حالا کجا بروم؟ این زندگی نیست عذاب است..
بیا عزیز من، ما هیچ چیز نمیخواهیم، من به هیچ چیز تو احتیاج ندارم،
بیا مرا با مهربانی به روی سینهات بفشار. مرا ببوس. مرا نوازش کن. مدتهاست از همه چیز محرومم.
مدتهاست کسی با صمیمیت صورت مرا نبوسیده، به چشم من نگاه نکرده و حرفهای مرا، فریادهای مرا گوش نداده.
فروغ فرخزاد
خلاصهای از نامه فروغ به پرویز شاپور
@sadegh_hedayat_foundation
درود و عرض ادب.
دوستان بنده به جز همین کانال هدایت و کانال شخصی خودم و پیج فرانتس کافکا، در هیچ کانال و پیجی فعالیت ندارم. کانال فرانتس کافکا چند مدت پیش به ادمین جدید واگذار شد و بنده هیچ مسئولیتی در آن کانال ندارم.
دوستان بنده به جز همین کانال هدایت و کانال شخصی خودم و پیج فرانتس کافکا، در هیچ کانال و پیجی فعالیت ندارم. کانال فرانتس کافکا چند مدت پیش به ادمین جدید واگذار شد و بنده هیچ مسئولیتی در آن کانال ندارم.
بی هدف از پنجره به بیرون مینگریست و بیصبرانه در انتظار پایان سفر بود. گیج به نظر میآمد، و حتی بسیار گیج، میشد گفت بسیار مضطرب است و حتی رفتارش غیرعادی مینمود.
گاهی گوش میداد اما گفتنی نمیشنود.
نگاه میکرد اما مثل این بود که چیزی نمیبیند،
میخندید اما گاهی خود نمیدانست و نمیفهمید به چه میخندد.
ابله
داستایوسکی
@sadegh_hedayat_foundation
گاهی گوش میداد اما گفتنی نمیشنود.
نگاه میکرد اما مثل این بود که چیزی نمیبیند،
میخندید اما گاهی خود نمیدانست و نمیفهمید به چه میخندد.
ابله
داستایوسکی
@sadegh_hedayat_foundation
بجز داستان ها و نقل قول ها، تمام نویسندگانی را که میشناسم، در زندگی شخصی احساسی فراتر از عشق، به عشق داشتند..گاهی ما مخاطب ها به اشتباه چیز دیگری را از آنها تجسم میکنیم. باور کنید تمام نویسندگانی که من میشناسم عاشق بودهاند!
نواب
نواب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر بار که پیشامد نامطلوبی اعم از ناچیز یا مهم برایم روی میدهد، هر لحظه که حس عزت نفسم به نحوی جریحهدار میشود، بیدرنگ چهره شما در مقابل دیدگانم مجسم میگردد و چنین میاندیشم:
اینها هیچ کدام اهمیتی ندارد. مهم آن است که قلبم برای دوشیزهای میتپد.
تولستوی
نامههای تولستوی
@sadegh_hedayat_foundation
اینها هیچ کدام اهمیتی ندارد. مهم آن است که قلبم برای دوشیزهای میتپد.
تولستوی
نامههای تولستوی
@sadegh_hedayat_foundation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حماقت بزرگی است که آدمی به منظور برنده شدن در بیرون، در درون ببازد،
یعنی برای شوکت، مقام، تجملات، عنوان و آبرو،
آرامش اوقات فراغت و استقلال خود را بطور کامل یا به طور عمد فدا کند.
در باب حکمت زندگی
آرتور شوپنهاور
@sadegh_hedayat_foundation
یعنی برای شوکت، مقام، تجملات، عنوان و آبرو،
آرامش اوقات فراغت و استقلال خود را بطور کامل یا به طور عمد فدا کند.
در باب حکمت زندگی
آرتور شوپنهاور
@sadegh_hedayat_foundation
Forwarded from هیچستان من (navab)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیاد همه شما خوبان
سردار عشق❤
سردار عشق❤
به عنوان یک مخاطب ادبیات در هرکجای اندیشه و قلم نویسندهها که نگاه میکنم میبینم از دست دولت مردان اروپایی و آمریکایی(آنهایی که شبکههای دروغ پرور و نان خور و خائن همچون بی بی سی اینترنشنال و صدای آمریکا و.. میخواهند دوستدار بشریت به مردم تحمیل کنند. شبکههایی که از داعش فقط نامش را شنیدند و از انسانیت و حقوق بشر فقط حقوقش را به دلار را و سالها کوشیدهاند تا از زنان فقط جنس بسازند) ناله میکنند.
غربی هایی که کیلومترها از مرزهای خودشان دور شدهاند و خاورمیانه را میخواهند به جهنم تبدیل کنند تا نفت را بدزدند و گلوله بفروشند و تفرقه پراکنی کنند.
در این هیاهوی سیاست و جنگ و جدال تحمیل شده بر خاورمیانه، هستند دلیرانی که با تدبیر و شجاعت به یاری انسانهای همنوع خود در خارج از مرزهای کشورشان میشتباند.
به کردستان عراق میرود وقتی کردها را در مقابل داعش تنها گذاشتهاند. به عراق میرود وقتی عراق ویرانهای شده. به سوریه میرود وقتی داعش مسیحی و مسلمان و هر انسان غیر داعشی را سر میبرید.
سردار جان، تو برهم زنندهی نظم خون خوار خاورمیانه بودی، هستی و خواهی بود.
ظالمان و چاپلوسانشان هلهله و پایکوبی میکنند از نبودند اما غافل از اینکه بذر مبارزه و عشقی که کاشتی ثمر کرده. هزارها قاسم سلیمانی در سوریه یمن عراق با همان صورتهای خاکی و آرام، پشت و پناه ملتشان هستند.
غرور ایرانی را غربی ها خوب میشناسند..
خلاصه خانهمان امروز بوی عشق میدهد، بوی وطن، بوی غیرت..
#سردار_قاسم_سلیمانی
یادت و نامت در قلب من تا ابد باقی خواهد ماند.
نواب
غربی هایی که کیلومترها از مرزهای خودشان دور شدهاند و خاورمیانه را میخواهند به جهنم تبدیل کنند تا نفت را بدزدند و گلوله بفروشند و تفرقه پراکنی کنند.
در این هیاهوی سیاست و جنگ و جدال تحمیل شده بر خاورمیانه، هستند دلیرانی که با تدبیر و شجاعت به یاری انسانهای همنوع خود در خارج از مرزهای کشورشان میشتباند.
به کردستان عراق میرود وقتی کردها را در مقابل داعش تنها گذاشتهاند. به عراق میرود وقتی عراق ویرانهای شده. به سوریه میرود وقتی داعش مسیحی و مسلمان و هر انسان غیر داعشی را سر میبرید.
سردار جان، تو برهم زنندهی نظم خون خوار خاورمیانه بودی، هستی و خواهی بود.
ظالمان و چاپلوسانشان هلهله و پایکوبی میکنند از نبودند اما غافل از اینکه بذر مبارزه و عشقی که کاشتی ثمر کرده. هزارها قاسم سلیمانی در سوریه یمن عراق با همان صورتهای خاکی و آرام، پشت و پناه ملتشان هستند.
غرور ایرانی را غربی ها خوب میشناسند..
خلاصه خانهمان امروز بوی عشق میدهد، بوی وطن، بوی غیرت..
#سردار_قاسم_سلیمانی
یادت و نامت در قلب من تا ابد باقی خواهد ماند.
نواب
در جایی خواندهام در آمریکا فکر را به طور کلی نوعی کالا شناختهاند.
در یک روزنامه مشهور نوشته بود:
"وظیفه اصلی رئیس جمهور این است که به گنگره و کشور جنگ بفروشد."
منظورش تحمیل جنگ بود.
گفتگوی فراریان
برتولت برشت
@sadegh_hedayat_foundation
در یک روزنامه مشهور نوشته بود:
"وظیفه اصلی رئیس جمهور این است که به گنگره و کشور جنگ بفروشد."
منظورش تحمیل جنگ بود.
گفتگوی فراریان
برتولت برشت
@sadegh_hedayat_foundation
آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمیکنند که سابقاً یکدیگر را دیده بودند،
که رابطه مرموزی بین آنها وجود داشته است؟!
در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را !
بوف کور
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
که رابطه مرموزی بین آنها وجود داشته است؟!
در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را !
بوف کور
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
اگر کسی همین جا به من میگفت کتابی دربارهی اخلاق بنویسم، کتابی که مینوشتم، صد صفحه میداشت، که نود و نه صفحهاش سفید بود. و روی صفحهی آخر مینوشتم:
من تنها یک وظیفه میشناسم، و آن عشق ورزیدن است
و راجع به بقیهی چیزها میگویم نه. با تمام قدرتم میگویم نه.
یادداشتها
کامو
@sadegh_hedayat_foundation
من تنها یک وظیفه میشناسم، و آن عشق ورزیدن است
و راجع به بقیهی چیزها میگویم نه. با تمام قدرتم میگویم نه.
یادداشتها
کامو
@sadegh_hedayat_foundation
نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون دیگر او با آن اندام اثیری، باریک و مهآلود، با آن دو چشم درشت متعجب درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک میسوخت و میگداخت او دیگر متعلق به این دنیای پست درنده نیست - نه، اسم او را نباید آلوده بچیزهای زمینی بکنم.
بعد از او من دیگر خودم را از جرگه آدمها، از جرگه احمقها و خوشبختها به کلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم - زندگی من تمام روز میان چهار دیوار اطاقم میگذشت و میگذرد - سرتاسر زندگیم میان چهار دیوار گذشته است.
بوف کور
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
بعد از او من دیگر خودم را از جرگه آدمها، از جرگه احمقها و خوشبختها به کلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم - زندگی من تمام روز میان چهار دیوار اطاقم میگذشت و میگذرد - سرتاسر زندگیم میان چهار دیوار گذشته است.
بوف کور
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
تو را دوست داشتم چون شبيه او بودی. تو را می بوسيدم و در آغوش می كشيدم به خيال او. پيش خودم تصور می كردم كه اوست و حالا هم با تو بهم زدم چون تو كه نماينده موهوم من بودی يادگار آن موهوم را چركين كردی.
صورتک ها
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
صورتک ها
صادق هدایت
@sadegh_hedayat_foundation
کارو با حکومت مشکل داشت و ضد خانواده سلطنتی بود اما ویگن با درباریان رفت و آمد داشت. ویگن در آمد خوبی داشت و با خانواده سلطنتی نشست و برخاست میکرد. همان وقتها که اوج شهرت ویگن بود حداقل شبی بیست، سی هزار تومان درآمد داشت. خانهاش هم در خیابان تخت طاووس بود اما مهمانیهای مهم را در خانهی من برگزار میکرد... شبی چند تا از درباریان از جمله شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و هما پهلوی و عدهای دیگر را برای شام دعوت کرده بود. مهمانی هم طبق معمول در خانه ما بود. ویگن به ما سفارش کرد که مبادا کارو بویی ببرد. مهمانها آمدند و ساعتی بود نشسته بودند که کارو برحسب اتفاق به خانهی ما آمد. ویگن به محض مطلع شدن از آمدن کارو دست و پاهاش شروع به لرزیدن کرد چون احتمال میداد کارو مهمانی را به هم بریزد. کارو ویگن را صدا زد و به او گفت:
تو خانوادهی پهلوی را دعوت میکنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟
کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمانها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند :
ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش!
گفتگو با ژولیت خواهر کارو
@sadegh_hedayat_foundation
تو خانوادهی پهلوی را دعوت میکنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟
کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمانها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند :
ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش!
گفتگو با ژولیت خواهر کارو
@sadegh_hedayat_foundation