روزنه
618 subscribers
8.19K photos
3.35K videos
639 files
1.57K links
گاه نگاره های محمد علی سجادی
Download Telegram
Forwarded from روزنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گپ و گفت سوخوروف و تارکفسکی باهم. روزنه
Forwarded from کتاب هفته خبر
خاطره

این‌طور که با شانه‌ی اریب
در برابر دوربین به عشق
لبخند می‌زنی
مرا به دوره‌ی عکس‌های سیاه و سفید
می‌بری
که فکر می‌کردم
عشق از بالا به روی تو لبخند می‌زند
وقتی که خاطره در قابش قرار می‌گیرد
پی می‌بری که تن
دوره به دوره
بستری عشق‌های بالینی‌ست

عنایت سمیعی

http://Telegram.me/ketabehafte
Forwarded from هنرنامه
پاره ای از شعر آزادى
شاعر: #اكتاويو_پاز
ترجمه: #احمد_شاملو

آزادی به بال‌ها می‌ماند
به نسیمی که در میان برگ‌ها می‌وزد
و بر گلی ساده آرام می‌گیرد.
به خوابی می‌ماند که در آن
ما خود
رویای خویشتنیم.
به دندان فرو بردن در میوه‌ی ممنوع می‌ماند آزادی
به گشودن دروازه‌ی قدیمی متروک و
دست‌های زندانی.
آن سنگ به تکه نانی می‌ماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگ‌ها به پرنده‌گان.

انگشتانت پرنده‌گان را ماند:
همه چیزی به پرواز درمی‌آید!

@honarnaamehh
Forwarded from روزنه
اکتاویو پاز بزرگ . شاعر سنگ و آفتاب .روزنه
Forwarded from روزنه
روزنه
اکتاویو پاز بزرگ . شاعر سنگ و آفتاب .روزنه
نخستین بار با خواندن کتاب "کودکان آب و گل" در دهه شصت مجذوب او شدم. کتابی که بارها خواندمش. "سنگ و آفتاب" اش با برگردان زنده یاد احمد میراعلایی هم مرا با یک شعر بلند دشوار آشتی داد. ( بعدتر دوست اسطوره شناس و فرهیخته ام دکتر اسماعیل پور منتشرشد.) آنقدر در نوشته ها و اشعارش سیر کردم از سر شور که سر از رمان "موش کور" من در آورد.روزنه
Forwarded from هفت اقلیم هنر و اندیشه
#دسته_گل_آبی
#اکتاويو_پاز
🍃 @haft_eghlims🍃

از خواب که بيدار شدم خيس عرق بودم. بخار داغي از روي پياده‌رو آجرفرش قفايي تازه آب‌پاشي شده برمي‌خاست. پروانه خاکستري بالي گيج از نور زرد گرد چراغ مي‌چرخيد. از ننو پايين پريدم و پابرهنه به آن‌سوي اتاق رفتم. مراقب بودم مبادا پا روي عقربي که شايد براي هواخوري از مخفيگاهش بيرون آمده باشد بگذارم. به طرف پنجره کوچک رفتم و هواي روستا را فرو دادم. صداي نفس شب مي‌آمد، زنانه و تنومند. به وسط اتاق برگشتم. پارچ آب را در لگن مفرغي خالي کردم و حوله‌ام را در آن خيس کردم. حولة خيس را روي سينه و پاهايم ماليدم، کمي خودم را خشک کردم. و پس از آن‌که مطمئن شدم ساسي لاي لباس‌هايم مخفي نشده است لباس پوشيدم. از پلکان سبزرنگ به سرعت پايين آمدم. دم در، به صاحب مسافرخانه، مردي يک چشمي و کم‌حرف، برخوردم. روي چهارپاية حصيري نشسته بود و سيگار مي‌کشيد. چشمش نيمه‌باز بود. با صداي گرفته‌اي پرسيد: «کجا مي‌روي؟»
«مي‌روم قدم بزنم. هوا خيلي داغ است.»
«هوم، همه جا بسته است، و خيابان‌هاي اين اطراف چراغ ندارد، بهتر است همين‌جا بماني.»
شانه‌هايم را بالا انداختم و زيرلب گفتم: «زود برمي‌گردم.» درون تاريکي فرو رفتم. اول چشم‌هايم جايي را نمي‌ديد. کورمال کورمال کنار خيابان سنگفرش راه افتادم. سيگاري روشن کردم. ناگهان ماه از پشت ابر سياهي بيرون آمد و نور آن ديوار سفيدي را که بعضي از قسمت‌هايش فروريخته بود روشن کرد. ايستادم، سفيدي نور چشمم را مي‌زد. باد خفيف سوت مي‌زد. هواي درخت‌هاي تمبر هندي را تنفس مي‌کردم. شب آکنده از صداي برگ‌ها و حشره‌ها زمزمه مي‌کرد. زنجره‌ها لاي علف‌هاي بلند بيتوته کرده بودند. سرم را بالا کردم: ستاره‌ها نيز آن بالا اطراق کرده بودند. انديشيدم جهان نظام پهناوري از نشانه‌هاست، گفت‌وگوي موجودات عظيم. حرکات من، اره زنجره، چشمک ستاره، جملگي چيزي به‌جز مکث‌ها و هجاها و عبارات پراکندة آن گفت‌وگو نبود. من هجاي کدام کلمه بودم؟ چه کسي آن کلمه را به زبان مي‌آورد؟ به چه کسي گفته مي‌شود؟ سيگارم را روي کف پياده‌رو انداختم، وقتي که مي‌افتاد کمان درخشاني کشيد و همانند ستارة دنباله‌دار ريزي جرقه‌هاي کوچکي زد.
مدتي طولاني آهسته راه رفتم. در امان لب‌هايي که در آن لحظه مرا با چنان شعفي تلفظ مي‌کرد احساس رهايي مي‌کردم. شب باغ چشم‌ها بود. وقتي به آن‌سوي خيابان مي‌رفتم، صداي بيرون آمدن کسي از در خانه‌اي به گوشم رسيد. سر برگرداندم. اما نتوانستم چيزي را تشخيص دهم. قدم تند کردم. چند لحظه بعد صداي خفيف کشيده شدن صندل روي سنگفرش گرم به گوشم رسيد. با اين‌که حس مي‌کردم سايه با هر قدمي نزديک‌تر مي‌شود، نخواستم نگاه کنم. خواستم بدوم. نتوانستم. ناگهان متوقف شدم. پيش از آن‌که بتوانم از خودم دفاع کنم، نوک چاقويي را روي پشتم احساس کردم، و صداي مطبوعي آمد: «تکان نخور، آقا، وگرنه فرو مي‌کنم.»
بي‌آن‌که سربرگردانم پرسيدم: «چه مي‌خواهي؟»
با صداي آرام و تقريباً دردآلودي جواب داد: «چشم‌هايت را، آقا.»
«چشم‌هايم را؟ چشم‌هايم را براي چه مي‌خواهي؟ ببين،من مقداري پول دارم. زياد نيست،ولي يک چيزي مي‌شود. همه‌اش را به تو مي دهم به شرط آن‌که ولم کني بروم. مرا نکش.»
«نترس، آقا،نمي‌کشمت. من فقط چشم‌هايت را مي‌خواهم.»
دوباره پرسيدم:«اما چرا چشم‌هاي مرا مي‌خواهي؟»
«محبوبة من هوس کرده ست. دلش دسته گلي از چشم‌هاي آبي مي‌خواهد. و اين‌طرف‌ها چشم آبي کم پيدا میشود.»
«چشم‌هاي من به درد تو نمي‌خورد. چشم‌هاي من ميشي است، نه آبي.»
«نخواهي مرا گول بزني، آقا. خوب مي‌دانم که چشم‌هايت آبيست.»
«چشم‌هاي هم‌نوع خودت را درنياور، به جايش چيز ديگري به تو ميدهم.»
با خشونت گفت: «نمي‌خواهد واسة من موعظه کني، بچرخ ببينم.»
برگشتم. مرد ريزنقش و ظريفي بود. کلاه مکزيکي لبه پهنش نيمي از چهره‌اش را پوشانده بود و در دست راستش قداره‌اي داشت که تيغه‌اش زير نور ماه میدرخشيد.
«بگذار صورتت را ببينم.»
کبريتي زدم و نزديک صورتم گرفتم. شعله‌اش باعث شد. چشم‌هايم را تنگ کنم. با فشار دستش پلک‌هايم را از هم باز کرد. نمي‌توانست خوب ببيند. روي نوک پنجه‌اش ايستاد و به دقت به چشم‌هايم خيره شد. شعلة کبريت انگشت‌هايم را سوزاند. چوب کبريت را انداختم. لحظه‌اي به سکوت گذشت.
« حالا قبول کردي؟ آبي نيست.» جواب داد: «خيلي زرنگي، نه؟ بگذار ببينم. يکي ديگر روشن کن.»
کبريت ديگري زدم، و آن را نزديک چشم‌هايم گرفتم، آستينم را کشيد، آمرانه گفت:«زانو بزن.»
زانو زدم. با يک دست موهايم را گرفت و سرم را عقب کشيد. کنجکاو و نگران روي صورتم خيره شد، قداره‌اش به آرامي پايين آمد تا آن‌که پلک‌هايم را خراشيد. چشم‌هايم را بستم. آمرانه گفت: «چشم‌هايت را باز نگه‌دار.»چشم‌هايم را باز کردم. شعلة کبريت مژه‌هايم را سوزاند. به يک‌باره رهايم کرد.«خيلي خوب، آبي نيست. برو پي کارت.»

🍃 https://t.me/joinchat/AAAAAEIyFekPTxbaCvwOnA 🍃
👆👆
Forwarded from M.Ali sajjadi
Forwarded from روزنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بازی های رایانه ای و ساخت بازی بر اساس داستانی از شاهنامه توسط گروهی از جوانان ایرانی. روزنه
Forwarded from روزنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهرزاد سپانلو در کنار پدر ش ترانه بلوار میرداماد را در جمع می خواند.rozane@
🔺تابلو شاهنامه اثر استاد غلامرضا اسماعیل زاده به انجام رسید.

🖌 در این شاهکار هنری، نزدیک به دویست چهره و نگاره از شاهنامه، قابل مشاهده است.
@Os2re_Esmailpour
Audio
شاهنامه خوانی میر جلال الدین کزازی. قسمت اول. روزنه.rozaneoja@
Audio
شاهنامه خوانی میرجلال الدین کزازی قسمت دوم. روزنه. rozaneoja@
Audio
شاهنامه خوانی میرجلال الدین کزازی. قسمت سوم . اندراحوال دقیقی شاعر.روزنه rozaneoja@
Audio
شاهنامه خوانی میرجلال الدین کزازی. قسمت چهارم. روزنه rozaneoja@
روزنه
@rozaneoja
با خانم دکتر ژاله آموزگار عزیز و جناب دکتر علیرضا قیامتی در شب فردوسی ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ در برج آزادی .
خانم آموزگار از رستم و شاهنامه سخن گفتند و جناب علیرضت قیامتی ( شاهنامه پژوه ) از کیخسرو و من هم گزاره ای از سينما و فردوسی در ایران و کارهایی که درباب شاهنامه نوشتم و ساختم ودر حال تولیدم به حضار ارائه دادم.
در ادامه گروه شهپرنامه به سرپرستی و آهنگسازی و خوانندگی محسن مرعشی در تداوم سال های پیشین ترانه هایی بر پایه داستان فرود و جریره اجرا کردند. این شب با همیاری بنیاد فردوسی توس برپا شد
باشد که کار این گروه خلاق و با انگیزه تداوم یابد.
@rozaneoja