رمان: #افسانه_سفید_و_سیاه
نویسنده: #fatemeh78
ژانر: #تخیلی #عاشقانه #هیجانی
@romankhone_ir
خلاصه:
رمان درباره ی دوگروه سفید و سیاه هست که هردو گروه
قابلیت استفاده از جادو رو دارن ـ این دوگروه سالیانه درازه ک باهم درجنگ هستن .
اما جنگ سر چی؟ـ برای چی؟
افسانه سیاه و سفید
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
نویسنده: #fatemeh78
ژانر: #تخیلی #عاشقانه #هیجانی
@romankhone_ir
خلاصه:
رمان درباره ی دوگروه سفید و سیاه هست که هردو گروه
قابلیت استفاده از جادو رو دارن ـ این دوگروه سالیانه درازه ک باهم درجنگ هستن .
اما جنگ سر چی؟ـ برای چی؟
افسانه سیاه و سفید
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
Telegram
این گروه تعطیل شده 😒❌
Deleted Account invites you to join this group on Telegram.
رمان : #چشمان_آتش_کشیده
ژانر : #عاشقانه #تخیلی #هیجانی
نویسنده : #Fatemeh78
@romankhone_ir
خلاصه:
یک مرد ، مردی از تبار خون .. مردی با چشمان ماورایی.. مردی که قدرت و سرعتی فراتر از انسانهای دیگه به ارث برده بود .. مردی متفاوت از تمام انسانهای دیگه .. ناگریز از تغییری هزارساله.. مردی که هزاران سال پیش در تابوت خود چشمانش را باز کرد و به دنیای تاریکی خوشامد گفت .
ابرای خاکستری و تیره که سرتاسر آسمونو پوشونده بودن ، کم کم قطرهها رو مهمون زمین کردن.. همهی مردم سریع حرکت کردن تا از دست سیل و طوفانی که به راه بود در امان بمونن ..
ولی زیر اون قطرههای تند و تیز ، یک نفر بر خلاف بقیهی مردم آروم قدم میزد.. نگاهشو به زمین دوخت و به گودالای لباب از آب نگاه کرد... با استشمام بویی لباشو بهم فشرد ..
- ببخشید آقا میشه بهم کمک کنید ؟
اون ازش کمک میخواست ، از مردی که برخلاف بقیه بود . یه چیزی اونو متمایز میکرد .. نگاهشو به پای زخم شدهی اون دختر دوخت..دستشو روی گلوش گذاشت و بازدم عمیقشو رها کرد . و آیا این مرد توانایی پنهان کردن نیشهای برافراشتهی سفیدشو که در تاریکیِ شب برق میزد رو داشت ؟
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
ژانر : #عاشقانه #تخیلی #هیجانی
نویسنده : #Fatemeh78
@romankhone_ir
خلاصه:
یک مرد ، مردی از تبار خون .. مردی با چشمان ماورایی.. مردی که قدرت و سرعتی فراتر از انسانهای دیگه به ارث برده بود .. مردی متفاوت از تمام انسانهای دیگه .. ناگریز از تغییری هزارساله.. مردی که هزاران سال پیش در تابوت خود چشمانش را باز کرد و به دنیای تاریکی خوشامد گفت .
ابرای خاکستری و تیره که سرتاسر آسمونو پوشونده بودن ، کم کم قطرهها رو مهمون زمین کردن.. همهی مردم سریع حرکت کردن تا از دست سیل و طوفانی که به راه بود در امان بمونن ..
ولی زیر اون قطرههای تند و تیز ، یک نفر بر خلاف بقیهی مردم آروم قدم میزد.. نگاهشو به زمین دوخت و به گودالای لباب از آب نگاه کرد... با استشمام بویی لباشو بهم فشرد ..
- ببخشید آقا میشه بهم کمک کنید ؟
اون ازش کمک میخواست ، از مردی که برخلاف بقیه بود . یه چیزی اونو متمایز میکرد .. نگاهشو به پای زخم شدهی اون دختر دوخت..دستشو روی گلوش گذاشت و بازدم عمیقشو رها کرد . و آیا این مرد توانایی پنهان کردن نیشهای برافراشتهی سفیدشو که در تاریکیِ شب برق میزد رو داشت ؟
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
Telegram
این گروه تعطیل شده 😒❌
Deleted Account invites you to join this group on Telegram.