تکست و نوشته رمانخونه❤️
231 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
مصاحبه #جذاب و #خواندنی انجمن #رمانخونه با مدل ایرانی #امین_سلمانی هم اینک روی انجمن قرار گرفت.

برای خواندن مصاحبه وارد لینک زیر شوید:
http://romankhone.ir/forums/topic/9210-مصاحبه-انجمن-رمانخونه-با-امین-سلمانی-مدل/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صبح_پنج_شنبه_اتون_بخیر😍🌞

┄┄┅┅✿❀❤️❀✿┅┅┄┄

┄┄❅•| @Romankhone_ir|•❅┄┄
📖رمان: پایان یک رابطه
📝نویسنده: b@r@n73
@Romankhone_ir 📚

📄خلاصه:
با احساس تهوع شدیدی از خواب بیدار شد.
با شتاب به سمت دستشویی رفت و عق زد، اما چیزی بالا نیاورد.
سرگیجه امانش را بریده بود.یک دستش را به سرش گرفت و با دست دیگرش شیر آب را باز کرد.عرق های سردی روی پیشانیش نشسته بود.
صورتش را آب زد و بدون اینکه آن را خشک کند از دستشویی بیرون آمد.
به سمت اتاقش رفت و با بی‌حالی روی تخت نشست.
گوشی را از روی پاتختی برداشت… یک تماس بی پاسخ و یک پیام نخوانده داشت…
پیام را باز کرد:”یادت باشه … خودت خواستی.”
یک تماس هم از همان شماره.
با حرص مبایلش را خاموش کرد و روی پاتختی پرت کرد.
بی توجه به حال خرابش برخاست و از اتاق بیرون رفت…
به سمت آشپزخانه رفت؛ لیوانی برداشت و در یخچال را باز کرد ، نصف لیوانی شیر ریخت.
روی صندلی میز ناهار خوری نشست.بیسکویتی از روی میز برداشت و گاز کوچکی به آن زد.
شیر را یک سره ، سر کشید.برخاست ، لیوان را درون ظرفشویی و بیسکویت را داخل سطل آشغال انداخت .
به طرف حال رفت و روی مبل جلوی تلویزیون نشست. کنترل تلویزیون را در دست گرفت،
قبل از روشن کردن تلویزیون نگاهش را به ساعت دوخت؛ ۱:۰۵ …همزمان با پایین آوردن سرش ،صدای بسته شدن در ورودی آمد.

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
#پایان_یک_رابطه #b@r@n_73

کانال رسمی رمانخونه
🆔 telegram.me/romankhone_ir

محبوبترین کانال رمان💯

ادمین: mozhan

📌 نسخه Pdf و Apk و Epub ⬇️⬇️
@romankhoneir

آدم هایی هستند که وقتی خوشحالی،کنارت نیستند،
چون حسودند...
وقتی غمگینی در آغوشت نمیگیرند،
چون خوشحالند..
وقتی مشکل داری به ظاهرهمدردند،اما در واقع بی خیال تو هستند..
امـا،وقتی خـودشان مشکل دارند،با تو خیلی مهربانند..
این ها بدبخت ترین انسان های روی زمین هستند!
که هيـچ  آرامشى در زندگى ندارند..!!

#پائولوکوئلیو
#سخن_بزرگان
يكى بودم ،
بيخيال... كلّه خَر... شاد ،
شاد ،
شاد ...

تا زمانى كه باور كردم ميشه تكيه كرد و نترسيد...
طورى عاشقم كرد كه ديگه مرزِ بينِ جنون و عاشقى رو تشخيص نميدادم...
بهم باور داد...
بهم آرزو داد...
بهم از آينده گفت...
از توله هامون كه دورِ اتاق ميدون و جيغ ميكشن،
از جاده هايى كه قراره دوتايى بِچِپيم توى ماشين و بگرديمِشون...
از شمال و درياىِ آبى...
از خونه اى، پُر از كاكتوس و پيچك، با يه آشپزخونه ى سفيد...
از پارچه هاى رنگِ روشن واسه مبل و دردِ گرونيه تلوزيون...
از اينكه اگه يه روز ورشكست شه من بايد طلاهامو بفروشم و بزنم به زخم زندگى...
از اينكه شبِ اول عروسى قراره چيكارا كنيم و چيا بگيم و خجالت نكشيم...
ميگفت هميشگىِ هَميم و حق ندارم ولش كنم كه نابود ميشه و از اين حرفا...

شب به شب ميومد زيرِ پنجره ى خونه ى مامانم اينا مينشستيم يواشكى سيگار ميكشيديم و قرارِ و قولاى بيشترى واسه آينده ميزاشتيم...!

شاد بودم... شاد... شاد...

الان فقط ميگم ؛
هركى اومد و بهت گفت "هميشگىِ من باش"
باورش نكن...
پسرا بدقولَن...:)
يه روزى، يه جايى، يه وقتى...
كم ميارَن و ميرَن.
تو ميمونى و...
روياى آينده اى كه روى سرت خراب ميشه و...
آرزوهاى تباه شده و...
زندگىِ نابود شده و...
قلبِ شكسته و...
خاطراتى كه به لجن كشيده شده و...

غم و ، غم و ، غم ...

آدما رو نَرِسونيد به جايى كه از سَرِ دردِ عشق،
به نفرت و نابودى برسن...:)

#الناز

┄┄❅•| @Romankhone_ir|•❅┄┄
Forwarded from عکس نگار
📚رمان زیبای:#زیبارویان_بهشتی_در_زمین

به قلم: #خدیجه_سیاحی

📝ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

@romankhoneir

📄خلاصه: دو آدم، در دل اجتماع، رها شده از شهر کوچکشان، در دنیایی بی رحم، سیر نشده از مهربانی
به بیانی دیگر؛ دو آدم از جنس من و تو، طرد شده از کوچکترین حق زندگیشان، در مسیر مشابه بهم بر می‌خورند، در راه سازندگی هم تلاش می‌کنند و می‌رسند. زیبارویان بهشتی در زمین حکایت انسانهای‌ست که به دست جامعه فراموش شده‌اند و فطرت پاک و نورانی هنگام تولدشان به دستان جبار روزگار، آلوده شد اما آنها برای ستاره شدن در مسیر انعکاس نور تلاش می‌کنند تا به درخشندگی برسند.

@romankhoneir

📄قسمتی از رمان: دلهره داشتم، نمی‌دانستم که یک کوله پشتی که پر از کتاب است چرا باید باعث دردسر شود. نفس عمیقی کشیدم و از جا بلند شدم. تقریبا همه افراد حاضر در اتوبوس با خیرگی به وضع پیش آمده نگاه می‌کردند. سروان، سرهنگ یا هر که بود با پوزخند کمی مرا به سمت در هُل داد. قدم هایم را تندتر برداشتم تا جلوی این جمعیت بیشتر به سخره گرفته نشوم. از دو پله پایین رفتم و کنار اتوبوس ایستادم.
_می‌شه بگید قضیه چیه؟ و چرا با من اینطور رفتار می‌کنید؟
پوزخندش روان بهم ریخته‌ام را آشفته‌تر کرد. حرفی نزد فقط با اشاره به سرباز  فهماند مرا به سمت ماشین که جلوی اتوبوس پارک شده بود ببرد. اخم هایم را درهم کردم و محکم سرجایم ایستادم.
_تا نفهمم به چه جرمی منو دارید با خودتون کشون کشون می‌برید از جام تکون نمی‌خورم!
همان شخصی که مرا از اتوبوس پیاده کرد با عصبانیت به سمتم آمد. نوک بینی  و گونه هایش از سرما گل انداخته بودند. اطرافم پر از کوه بود اما بی برف! سوز سرما چشم هایم را به اشک نشاند،  کوله پشتی را از دست سرباز بیچاره که چشم‌هایش خمار خواب بودند گرفت. جلوی چشم‌هایم بالا آورد و گفت:
_جرم تو اینه پنج کیلو تریاک توی این کوله جاسازی شده.
زمان در همین لحظه متوقف شد. نفس هایم یکی درمیان بالا می‌آمدند. باور آنچه که شنیده بودم سخت بود. پنج کیلو تریاک در کوله‌ من؟ غیر ممکن و تمسخر آمیز است. 

@romankhoneir

💢این رمان زیبا را در آدرس زیر دنبال کنید🔻

yon.ir/Plbsv
 رمان عروسک آنابل
نویسنده: ایلیا و زهرا

خلاصه رمان :

داستان در مورد یه دختر به اسم ویرجینیا عروسکش آنابل و دوتا دوستاش یوهان و کریستینا هستش ویرجینیا عاشق شخصیت کارتونی «راجدی آن» بود و مادرش شب کریسمس براش یکی از عروسکهای این شخصیت رو هدیه میده ویرجینیا دانشجو بوده و علاقه زیادی به عروسکش که حالا آنابل نام گرفته داشت پس وقتی میخواست به شهری که دانشگاهش در اون قرار داشت بره عروسکش رو هم با خودش میبره اما این عروسک…
#ترسناک ، #عاشقانه
#عروسک_آنابل ، #ایلیا ،#زهرا
کانال رسمی رمانخونه
🆔 telegram.me/romankhone_ir

گپ و گفتمان رمانخونه

https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
محبوبترین کانال رمان💯
فرقی نمیکنه کجا باشی ؛
همیشه به همون ماهی نگاه میکنی که منم نگاهش میکنم...

#شبت_آروم🌙

┄┄┅┅✿❀❤️❀✿┅┅┄┄

┄┄❅•| @Romankhone_ir|•❅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح باید برویم
نان تازه بخریم
و سر سفره‌ی با هم بودن جمع شویم؛
چای شیرین بخوریم
- تازه این اوّل شیرین‌کامی است...🌸☺️

#آخرین_جمعه_مرداد_پربرکت

┄┄❅•| @Romankhone_ir|•❅┄┄

#صبح_ات_بخیر ❤️