_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_هشتاد_چهار
مامان-خب چیشد؟ دکتر چی گفت؟
روی نزدیکترین مبل خودمو پرت کردم و روش دراز کشیدم
+هیچی مادر من...دکتر گفت سالمی فقط زخم معده گرفتی
مامان میزنه رو گونه هاشو و نگران میگه
-خدا مرگم بده ..ببین چیکار میکنی با خودت بچه
دیگه داشتن کلافم میکردن با حرص بلند شدم و رو به مامان و امیرطاها و سبحان گفتم
+بسه دیگه همش سرکوفت میزنید خستم کردید دیگه
با صدای داد و بیدادم سه نفرشون چشاشون گرد شده بود و هیچی نمیگفتن با صدای در دستشویی برگشتم طرف صدا دیدم بابا اومد بیرون
بابا-چیه دختر صداتو انداختی سرت ..
+اخه نمیدونی که همش سرکوفت میزنن
بابا-ول کن دخترم اینارو ..حالا حالت خوبه؟؟
+اره خوبم بابا
بابا-دکتر چی گفت؟؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
+هیچ گفت زخم معده سادست
بابا نگران نگاهم کرد و گفت
-ببین با خودت چیکار میکنی ؟
چشام از حرفش گرد میشه الان گفت اینارو ول کن الان خودش بهم سرکوفت زد
واقعا ماشالله به پدر گرامی اصلا کیف کردم
عصبی بابا رو صدا میزنم میگم
+شما هم ؟؟ داشتیم؟؟
بابا-به خاطر سلامتیت میگیم. بابا جان ..مراقب خودت باش یکم
اصلا حوصله ندارم بحث کنم و باعث ناراحتی شون بشم جلو نگاهای نگرانشون به طرف اتاقم میرم
با وارد شدنم به اتاقم در و میبندم رو تختم دراز میکشم
به صبح تا الان که تقریبا داره شب میشه فک میکنم
هیی خواستیم یه روز پامون به بیمارستان نرسه که رسیید ولی بدم نشد علیهان رو دیدم ای جانم چقدر دلم قنج میره وقتی نگرانم میشه
امروز که وقتی کنارم بود اصلا درد معدم فراموشم شد
شد مسکن دردم
دلم قنج میره واسه چشای عسلیش وقتی بهم خیره میشه
من امروز اینکه جلو خودمو گرفتم نپریدم بغلش کنم خیلی بود
با صدای سبحان که اصرار داشت بره به خودم اومدم بره به جهنم پسره شلغم
همش اینجا پلاسه نمیدونم این نامزدش نمیاد ایران اینو جمع کنه
مانتو و شالمو در میارم میندازم رو تخت
هیی اه بیمارستانی شدم یه حموم برم بد نیست
میرم از کشوم یه دست لباس برمیدارم و میرم حموم
اب رو ولرم میکنم میرم زیر دوش
بعد چند دقیقه اب تنی از حموم بیرون میام یکم سرحال اومده بودم
با حوله خودم رو خشک کردمو نم موهامو گرفتم
با حوله ای دور پیچیدم میشنم رو تخت گوشی برمیدارم و. باهاش ور میرم
در اتاق تقه بهش میخوره و بعدش صدای مامان میاد
-بیام تو؟؟
با یه بفرمایید میاد تو و دستش یه لیوان اب پرتقال بودش
مامان میاد کنارم و اب پرتقال و میگیره سمتم
-بیا بخور جون بگیری
لیوان میگیرم دستم و مامان میشنه کنارم
-حموم رفتی چرا اینجور نشستی سرما میخوری هاا
+بزار الان پا میشم میپوشم لباسامو
مامان بلند میشه میره سمت کمدم و سشوار ازش در میاره برمیگرده طرفم و صندلی میز ارایشم رو میکشه بیرون
پاشو بیا اینجا بشین
+ مامان خودم اینکارو میکنم بچه نیستم که
-پاشو بیا اینجا تو حتی 100سالتم بشه بچه ای پاشو بیا اینجا
+نمیخوام اصلا
اب پرتقالم رو یکم مزه مزه میکنم ..مزه ترش مانندش باعث میشه صورتمو جمع کنم
مامان میاد سمتو دستمو میگیره میکشونه سمت صندلی
به شونه هام فشار میاره و مجبور میشم بشینم روی صندلیم
مامان بدون هیچ حرفی سشوار میزنه به برق شروع میکنه به خشک کردن موهام
این اخلاق مامانمو دوست دارم اینکه من لج میکنم هیچی نمیگه و کارشو اخرش انجام میده
اب پرتقال رو یه قلوپ میخورم که ترشیش معدمو میسوزنه اه من چرا انقدر فراموش کارم نباید چیز ترش بخورم ..پشیمون میشم از خوردنش و لیوان رو میزارم روی میز
مامان سشوار زدن موهام رو تموم میکنه و میگه
- پاشو لباستم بپوش ..اب پرتقالتم نخوردی که
+اب پرتقال ترش بود نتونستم بخورم
مامان یه اهانی گفت و رفت به سمت در و باز تاکید کرد که لباسامو بپوشم
با رفتن مامان پاشدم لباسامو عوض کردمو پریدم رو تختم ساعت تقریبا 7 بود هوا تاریک شده بود به سقف خیره میشم به چراغی که روشنه
چراغی که برخلاف سرنوشت من روشنه کاش اینده من با وجود علیهان مثل این چراغ روشن باشه
نمیدونم تو این چند روزی که باهم در ارتباط بودیم نتونستم زیاد بهش نزدیک بشم و باهم حرف بزنیم
خیلی دوست دارم احساسم رو ابراز کنم بهش بگم دوسش دارم ..مثل قبل عاشقشم حتی تا اخرش باهاشم
ولی نمیتونستم
میترسیدم وقتی رابطه عاطفی مون شکل بگیره یه اتفاقی بیوفته ازهم جدا بشیم ولی الان نمیدونم علیهان چقدر منتظرم بمونه تا من بتونم با این ترس لعنتی کنار بیام
امیدوارم صبرش زیاد باشه
خمیازم میگیره و این چراغ لعنتی چشامو کور کرد
پتو رو میکشم رومو رو به پهلوم میخوابم
.......
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek