_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_شصت_و_یک

تو اون خراب شده هم همه از دَم باهم فامیل با پارتی بازی اومدن. از اولشم خوشم نمیومد از اونجا چیزای جالبی نشنیده بودم. ولی به خاطر اینکه بابای این گاوه دوست بابام بود مجبور شدم برم. یادته که اون موقع ها تازه میخواستم بیام بیرون از خونه اگه قبول نمیکردم بدقلقی میکرد نمیذاشت.
این چند سالم خیلی خوب تحمل کردم. من اصلا نمیتونم زیر زور بمونم. دیگه تحملم تموم شد امروز استفانامه رو پرت کردم تو صورتش قشنگ.

بعد یه لبخند فاتحانه و خوشحالم زد برا خودش.
خم شدم با برداشتن یه مشت پفک پرت کردم تو صورتش:

-خاااک تو سرت.
الان چه غلطی میخوای کنی. کار از کجا میخوای بیاری؟
حتما تا الان به گوش باباتم رسیده از اونجا اومدی بیرون چی میخوای جوابشو بدی؟

پفک هایی که ریخته بودم روش رو کنار زد و با غرغر گفت:

+اه بترکی سارا صبح حموم بودم‌.
چیکار میخوام کنم دیگه خیلی چیز کنه همه چیو میگم بهش بفهمه دیگه چه خبره.
کارمم هم دیگه نمیخوام برم برا کسی کار کنم.
میخوام خودم بالا سر کار باشم.
یا شرکت میزنم یا هم که میرم شریک یکی میشم دیگه .
فعلا معلوم نیس میخوام از دوران بیکاریم لذت ببرم بخور بخواب تا صبح بیدار موندم. وای چه حالی میده. خیلی وقته دیگه از اینکارا نکردم.
حالا منو ول کنم از یکتا چه خبر انقد درگیر بودم نرسیدم ببینمش.

-یکتام هیچی امروز صبح که حرف میزدیم انگار یکم مریض شده.احتمالا نرفته امروز سرکار.

سری تکون داد و گفت:

+عه پس حتما واجب شد امروز برم پیشش.
تورو راهی کنم میرم سر میزنم بهش.
راستی به مامانت گفتی امروز ناهار کجا میری؟

همون جور که گوشیم رو برای ردی از علیهان چک میکردم جواب دادم:

-قرار بود بهش بگم با تو یا یکتا قرار دارم.
الان که تو اینجایی میگم باهم میریم بیرون دیگه.

با خنده گفت:

+ماشالا سارا خانم.
یه پا دروغگوی قهار شدیا.

ناامید از تماس یا حتی یه پیامک از سمت علیهان سرم رو بلند کردم و همراه با رفتن یه چشم غره گفتم:

-مسخره نکن ترنج. خب چیکار کنم. به خدا خودمم عذاب وجدان میگیرم اذیت میشم وقتی هر دروغی بهشون میگم.
ولی به خدا چاره دیگه ای ندارم یعنی چاره دیگه ای برام نذاشتن.
از بس محدودم کردن گفتن این کارو بکن این کارو نکن.حتی رشته ای میخواستم برمم انتخاب خودشون بود با اینکه خودمم از پزشکی بدم نمیومد ولی خودت که میدونی چقدر دوس داشتم طراحی دوخت بخونم.
نویسنده بشم بنویسم. ولی تمام ذوقم رو از بین بردن. چقدر دوس داشتم کار کنم از همون ۱۷ ۱۸ سالگی ولی نذاشتن که مامانم گفت دختر مگه کار میکنه. بهشم میگفتم من دکتر بشم میخوام بشینم خونه مگه میگفت حالا همون موقع کار میکنی.
حتی بین من و طاها هم با اینکه ازم کوچیک تره فرق میزارن.
اون هرکار بخواد میکنه هرجا بخواد میره هیچ کسم نیست بهش بگه نکن درست نیست در عوض تشویقم میشه.
به خدا منم اصلا دلم نمیخواد اینجوری باشه.

پشیمونی و ناراحتی رو کاملا میتونستم تو چشم ها و صورتش ببینم. از جا بلند شد و با به بغل کشیدن سرم گفت:

+ببخشید سارا جونم.
نمیخواستم ناراحتت کنم. خواستم شوخی کنیم.
ناراحت نباش.همه چی درست میشه.

بعد چند دقیقه از بغلش بیرون اومدم و با خنده گفتم:

-باشه حالا ببخالش.
جو هندی شد.

هردو شروع به خندیدن کردیم. چند دقیقه ای به حرف زدن و چرت و پرت گفتن گذشت که دیگه نتونستم تحمل و کنم و با گرفتن شماره علیهان گوشی رو روی گوشم گذاشتم.
نیم ساعتی از وقتی که گفته بود میاد دنبالم گذشته بود هنوز هیچ خبری ازش نبود.
بعد از خوردن چند بوق بالاخره جواب داد.

+الو؟

با شنیدن صدای یه زن شوکه شدم با تعجب گوشی رو جلوی صورتم گرفتم تا از اینکه شماره رو درست گرفتم مطمئن بشم. ترنج هم از اون ور بال بال میزد تا بفهمه چی شده.
با صدای الو الو گفتن های زن به خودم اومدم:

-الو؟سلام.
من با تلفن علیهان خانی زاده تماس گرفتم.

+سلام خانم.
اینجا بیمارستان.....هست. ایشون تصادف کردن.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek