_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_شصت_و_هفت

با تردید نگاهش می کنم تا میخوام جوابش رو بدم که در این لحظه گوشیم زنگ می خوره، با دیدن اسم سارا خواستم جواب بدم که پشیمون شدم هنوز رادان اینجا بود و نمیتونستم جلوش صحبت کنم پس تو سایلنت می زارم.

-خانم دکتر من کار واجبی دارم اگه بشه بهتون خبر میدم، فعلا با اجازه.

بدون شنیدن حرفی از جانبش سوار اسانسور میشم به پارکینگ میرم. سوار ماشین میشم و پام رو روی گاز فشار میدم و به سمت خونه میرونم.همین الانشم خیلی دیرکردم.
ماشین رو داخل نمیبرم و با پارک کردنش جلوی در سریع پیاده میشم و داخل میرم.
بعد از گرفتن دوش سریعی لباس هام رو میپوشم و با برداشتن گوشی و سوییچ ماشین بیرون میرم و سوار ماشین میشم.
با سرعت درحال رفتن دنبال سارا بودم کخ با صدای زنگ گوشی نگاهم به سمتش میچرخه که روی صندلی شاگرد گذاشته بودمش. همین که میخوام برش دارم. به خاطر با سرعت در شدن از یه دست انداز و تکون ماشین زیرصندلی میوفته.
با حرص پوفی میکشم. همون طور که با یک دست فرمون رو گرفتم خم میشم تا گوشی رو پیدا کنم.
دستم رو تکون میدم و با لمس گوشی خوشحال میگیرمش و سرم رو بلند میکنم.
نگاهم رو که به جلو میدم یهو با دیدن مردی که وسط خیابون بود با ترس از اینکه مبادا بهش بخورم سریع فرمون رو کج میکنم.
با برخورد محکمم به ماشین کناریم سرم محکم به فرمون میخوره و کنترل ماشین از دستم خارج میشه و حس چرخیدن روی هوا بهم دست میده و بعد حس روان شدن خون از روی پیشونیم و
....تاریکی مطلق.

***********

با باز شدن در و وارد شدن مردی با روپوش سفید که معلوم بود دکتره و امیر علی،از فکر بیرون میام.
دکتر نزدیکم میشه با پرسیدن سوالاتی معانیه ام میکنه
بعد از چندین دقیقه معاینه کردن گوشی پزشکی را از روی گوش هاش بر می داره و میگه:

+مشکلی که فعلا نداشتی اما محض احتیاط چند روزی مهمون ما هستی، پس بخواب جوون فردا پرستار میاد چکاپ کامل میکنه شما رو.

و بعد چند توصیه دیگه که خودم از برشون بودم ولی حوصله حرف زدن نداشتم، خداحافظی کرد و بیرون رفت.

امیرعلی هم روی تخت خالی کنار من دراز کشید و اخیش کشیده ای گفت.
با دیدن نگاه خیره من با نیشش رو باز میکنه و میگه:

+رفیق اونجور نگام نکن. ساعت ۲ شبه هلاکم.
بخوابیم که فردا کلی ادم میخواد بیاد ملاقاتت. شب خوش

همین که حرفش رو زد سرش رو نذاشته روی بالشت خوابش برد.
لبخندی به اداهاش میزنم. رفیق روزهای خوش و‌ غمگین من. همیشه و همیشه کنارم بوده و ازش خالصانه ممنونم که هیچ وقت تو رفاقت برام کم نزاشته. با تمام فکرایی که کردم اروم اروم چشمام بسته میشه و میخوابم به امید فردا.

***********

با شنیدن سروصدایی اروم چشم هام رو باز میکنم. و سرم رو میچرخونم.
مامان به محض باز دیدن چشمام با خوشحالی جلو میاد و با بغضی که تو صداش معلومه میگه:

+علیهانم. قربونت بشم پسرم.
حالت خوبه؟

با وجود دردی که هنوز تو وجودم بود لبخندی برای بیشتر نگران نشدنش زدم:

-خوبم عزیزدلم.
نگران نباش. امیرعلی بهم گفت دیشب خیلی بی تابی کردی و زیر سرم هم رفتی.

همون جور که با پر روسریش اشک گوشه چشمش رو میگرفت گفت:

+چطور نگران نباشم وقتی پسریکی یه دونم رو تخت بیمارستانه.

با ملایمت دستش رو توی دستم میگیرم و میگم:

-الان که حالم خوبه خوبه.
دیگه نگران نباش و بیشتر مراقب خودت باش.
من مامانمو سالم میخواما.

با همین شوخی زیر تونستم طرح لبخند کمرنگی رو روی لباش بیارم.
رو به بقیه کردم و با، بابا و عطیه و رضا و رهام احوال پرسی میکنم و از اومدنشون تشکر.

-امیرعلی کجاست؟رفته؟
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek