_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_چهل_هشت
^ترنج^
امروز چهارشنبه است ...از صبح پاشدم برای مهمونی فردا برنامه ریزی میکنم ...این دو روزم مرخصی گرفتم تا راحت باشم ...الانم قراره با یکتا بریم اول دانشگاه سارا ..که استاد خوشنام همون سهیل خودمون رو هم دعوت کنم...بعد برم بیمارستان علیهان و ستاره و دعوت کنم ...از اون ورم بریم اراز رو دعوت کنیم ...وسطاشم خرید و اینا ...
رفتم تو اتاق و مانتوابی مو برداشتم و پوشیدم ...شال طوسی تیره مو هم برداشتم سرم کردم..
رفتم جلو میز ارایشم ..یکم کرم پودر زدمو یه ریمل و خط چشم..یه رژ مایل به بنفش هم زدم.... خب به بِلو وآلفا سر زدم اخه نازییی ...اینارو دارن صبحونه شون رو میخورم ..رفتم جلوشون دستمو کشیدم رو سرشون اونام دمشون رو تند تند تکون میدادن ...ای جانم...
سرشون رو ماچ کردمو رفتم بیرون ..لیست خریدامم از اپن برداشتم و رفتم بیرون ...کتونی بنفشمو برداشتم و پوشیدم ...
.....
واییی یه ساعت جلو درم این یکتا خانم اگه بیان .....همین که گفتم اومدش ..اونم هودی سبز پررنگ پوشیده بود ...با کلاه بافت سفید ...

سوار ماشین شد و گفتم
+سلام ..نمیومدی یدفعه دیگه
یکتا-سلام..کار داشتم ...
+چه کاری مثلا؟؟
یکتا-خیلی حرف زدی ..حرکت کن دیر شده ..
همینو گفت و براش چشم غره رفتم ..خدایی حوصله بحث نداشتم ...وگرنه میدونستم چی بگم بهش
اول حرکت کردیم سمت دانشگاه ...تا اونجا فقط لایی کشیدیم ...سر یه چهار راه هم که رسیدیم ..چراغ قرمز شد ..بغلمون دو تا پسر از اینا که کل بدنشون تتو بود ...
چقدر تتوهاش باحال بود ...منو یکتا تتو دوست داشتیم ولی طرح مورد نظرمون رو پیدا نکرده بودیم
...چراغ که سبز شد گازشو گرفتم و رفتم ....
.......
رسیدیم دانشگاه ...ماشینو پارک کردیم و سمت در ورودی دانشگاه رفتیم ..هوووففف خداروشکر کسی گیر نداد با کی کار دارین ..چون وقت توضیح دادن نداشتیم ..تقریبا رسیده بود به ورودی سالن که یکی صدامون زد ..دیدیم ستاره ست ..عه مگه نباید بیمارستان باشه ...اخه همیشه پیش سارا اینو دیدیم ..
ستارع که بهمون نزدیک شد گفت
ستاره-سلام بچه هاااا ...خوبید ..اینجا چیکار دارید
منو یکتا جواب سلامشو دادیم و من گفتم :خوب شد ..تو هم اینجایی ...اومدیم استاد خوشنام رو برای مهمونی دعوت کنم ..
ستاره-ععههه مهمونی ...منم هستم ..
+ارع ...به خاطر همین گفتم خوب شد تو هم هستی ..میخواستم دعوتت کنم ..
یکتا-راستی ..سارا کجاست ؟؟
ستاره-اون بیمارستان ...من امروز کلاس داشتم نرفتم
یکتا-اها
+خب ...اومممم...الان میدونی استاد خوشنام کجاست؟؟
ستاره-اره ...کلاسش الان تموم شده ...بیاید دنبالم
.....
همینجور که دنبالش میرفتیم ...ستارع جلو یه کلاس وایساد ..
در زد و گفت: استاد اجازه هست ..مهمون دارید ؟؟
سهیل-بله ...بفرمایید ..
هنوز سهیل مارو ندیده بود ...چون پشت در بودیم ...همین که پشت سر ستاره رفتیم ..مارو که دید تعجب کرد ...اخه انتظار نداشت ما اونجا باشیم ...من از حالت صورتش خندم گرفته بود ولی خندمو خوردم ...
رفتیم جلو تر و گفتم-
سلام اقا خوشنام ...
یکتا-سلام ...اقا خوشنام
سهیل-سلام ...خوبید؟؟..اینجا چیکار میکنید ...؟؟
+ممنون مرسی ...منو یکتا اومدیم ....برای مهمونی دعوتتون کنیم ...
سهیل-مهمونی؟؟...کی هست حالا؟؟
+بله ...میدونم دیر شده برای دعوت ولی وقت نداشتم ..همین فردا شب
ستاره-عههه چه خوب ...دورهمی دیگه؟ کیا هستن؟؟
+ارع دورهمی کوچولو ...همونایی که تو شمال بودیم ...
ستاره-عههه پس حله
به سهیل نگاه کردم ببینم نظرش که گفت
باش منم مشکلی ندارم ...فردا مزاحم میشم
+نه بابا مزاحم چیه؟؟ مراحمید
یکم باهم تعارف تیکه پاره کردیم و اخرش با ستاره از کلاس رفتیم بیرون ..
+خوب دیگه ستاره جون ..همونجور که گفتم ادرس رو براتون اس میکنم ..
ستاره-باش عزیزم..ممنون
+خواهش عزیزم ...خوب ما بریم فردا شب میبینمت..
یکتا هم خداحافظی کرد و رفتیم از دانشگاه بیرون ..

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_چهل_نه
^یکتا^
از دانشگاه اومدیم بیرون و سمت بیمارستان رفتیم...
بیمارستان راهش خیلی دور بود و ما یه ساعت دیگه رسیدیم ...ماشینو یه جا پارک کردیم و رفتیم تو بیمارستان...با چشم دنبال سارا گشتیم که دیدیم ..داره از یه اتاق میومد بیرون که به ترنج گفتم :سارا ..اوناهاش ...میتونی علیهان رو با اون پیدا کنی
ترنج-باش ...بیا بریم پیشش ..
رفتیم پیش سارا که وقتی مارو دید مثل سهیل تعجب کرد ..نمیدونم چرا تعجب میکردن اینا ..مگه لولو میبینن اینا ..
سارا-عههه...سلام..شما اینجا چه میکنید ..
+سلام ...هیچی اومدیم علیهان رو برای مهمونی دعوت کنیم..
سارا یه لبخندی زد و گفت:عهههه اگه دنبالش میگردین اون تو بخش ..قلب ..
ترنج-اومممم...باش ..بیا بریم یکتا
سارا-بزارید منم بیام بریم ..
+باش...بیا بریم
باهم رفتیم بخش قلب ...نگهبان نزاشت من و ترنج بریم میگفت ..ملاقات تموم شده ...انگار ما میخواستیم بریم ملاقات ...ولی سارا گفت وایسید من میرم میارمش ....سارا وقتی بعد 5 دقیقه برگرشت ..با علیهان داشت خوش و بش میکرد ...پس علیهان تونست ..میدونستم ...وقتی اومد یه سلام به ترنج کرد و یه نگاه قدردانه به من کرد و سلام کرد ..
منم جوابشو دادم. ...
ترنج-سلام اقا علیهان خوبید ؟؟...اومم من میدونم الان برای دعوت کردن مهمونی دیر ولی گفتم بیام دعوتتون کنم .. فردا ما دورهمی کوچیک گرفتیم ..قراره بچه های شمالی که بودیم ..دورهم جمع بشیم ..اگه بیاید خوشحال میشم
علیهان-مهمونی؟؟...اومم...عالیه ..حتما میام..فقط ادرس ندارم که باید بدید..
ترنج-اها ...بله
یه کاغذ از کیفش برداشتو ..با خودکاری که داشت ادرس ذو نوشت و داد علیهان .گفت بفرمایید ..علیهان تشکری کرد و گفت حتما میاد ...
داشتیم خداحافظی میکردم که علیهان گفت باهام کار داره ...منم گفتم بفرمایید...
علیهان-خصوصیه...
سارا و ترنج مشکوک نگامون میکردن ..انگار دزد گرفتن
+باش ...بفرمایید
رفتم اون ور که علیهان گفت
-یکتا خانم ...خیلی ممنون ازتون سارا ..قبول کرد که باهم دوست معمولی بشیم ...بهم فرصت دوباره داد
+واقعااا ...چقدر خوشحال کننده ..امیدوارم ...همیشه کنار هم باشید ..فقط لطفا کاری نکن که دوباره ...بی اعتماد بشه
علیهان-نه مواظبم
+خوبه ....
رو کردم طرف سارا و گفتم ...اوممم ساراا کارت کی تموم میشه؟؟
سارا-من ..کارم الان تموم شد ..داشتم میرفتم حاضر شم برم خونه
+عههه...الان موقع ناهار ...ناهار مهمون توو...بریم بیرون
سارا-خوب خودتون رو میندازید سر منا ...بیاید بریم دخترااا..
به علیهان نگاه کرد و گفتم... خداحافظ..اقا دکتر
علیهان هم خداحافظی کرد..ماهم ازاون خداحافظی کردیم ووازش جدا شدیم رفتیم تا سارا حاضر بشه....
ادامه دارد.....
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه
سارا که حاضر شد ...رفتیم از بیمارستان بیرون. ..سارا هم گفت با ماشین خودش میاد و اینا ماهم اصرار نکردیم...به جهنم میخواد بیاد میخواد نیاد..
^سارا^
بچه ها اومده بودن بیمارستان علیهان رو برای مهمونی دعوت کنن باش این حله ...فقط دوست دارم بفهمم علیهان به یکتا چی گفته؟؟...چه کنم خب فضول شدم
ماشین ترنج جلو ماشین من بود...داشتیم میرفتیم رستوران ..فک کنم بریم همون روستورانی که نزدیک خونه ترنج بود ...بلههه بعدد چند دقیقه دیدم همون رستوران ...حس ششم رو حال کردید..کنار رستوران ماشینو پاک کردو منم پشتش..
پیاده شدیم و سه تایی رفتیم تو... میز کنار پنجره نشستیم ...
جای دنج و باحال بود...
گارسون اومد .
ترنج و یکتا جوجه سفارش دادن...منم ماهیچه سفارش دادم ...یکتا همش صورتشو کج وکوله میکرد میگفت ماهیچه هم شد غذاا..
منم هیچی نمیگفتم ....تا اینکه غذا رو اوردن ...به به ضاهرش که خوبه مزش چجوره خدا داند .. من و ترنج شروع کردیم به خوردن ولی یکتا با غذاش بازی میکرد....
+یکتا...بخور دیگه.
یکتا-هااا..نه من نمیخورمش
+واا ..چرااا
یکتا-یه جوری ...انگار کامل نپخته. خوشم نمیاد
ترنج-برای من اینجور نیست هاا
+میخوای یه چیز دیگه بگم بیارن ..
یکتا-نه بابا ..شما بخورید
با این حرفش دیگه چیزی نگفتم ...غذامون که تموم شد گارسون رو صدا کردم که اینارو ببره ...
ترنج-سارااا؟؟
+هاااا؟؟
ترنج-امروز ...با علیهان یه جور رفتار میکردی ..خبریه؟؟
+نه ...چه خبری؟؟..ما فقط همکاریم
ترنج-ببین منو دیگه رنگ نکن که..تو شمال همش ازش فرار میکردی ...الان چیشده خودت میری صداش میزنی ..باهاش میخندی ...
من میدونم ..این ول کن نیست دیگه ...پس اخرش گفتم چیشد چیکار کردیم چی حرف زدیم
ترنج-واقعا؟؟...چقدر خوشحال شدممممم.....ولی خیلی خری به ما چرا نگفتی
یکتا-راست میگه....چرا نگفتی..
+خواستم برم ببینم چی میگه ...بعدا بگم بهتون ...
ترنج-باش..باشششش
+صداتو نگیر تو سرت ...خب الان بعد اینجا چه کاره ای ترنج ؟؟
ترنج-میرم خرید ....اراز رو دعوت کنم ...و اینا
یکتا-اره منم با ترنج میرم اراز رو دعوت میکنیم
ترنج-باش ...تو کجا میخوای بری؟
+میخواستم برم خونه ناهار بخورم ...که اینجا خوردم ..برمیگردم بیمارستان..
ترنج-اهاا ..خب پاشید بریم دیگه
یه باشه گفتم و رفتم سمت صندوق حساب کردم ...
ترنج و یکتا هم پاشدن و رفتیم بیرون ..منم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت بیمارستان ...
بعد از چند دقیقه رسیدم بیمارستان ..واییی دیرم شده بدم دیر شده ...ماشین و تو حیاط بیمارستان پارک کردم ...زود رفتم تو...واییی رفتم سمت اتاقی که لباسامونو عوض میکنیم همون رختکن ..مانتو با یه روپوش سفید عوض کردم ..رفتم پیش ستاره ...چه عجب گوشی دستش نیست ...اصلا مگه کلاس نداشت این ...
بهش که رسیدم گفتم :سلامممم ...ستاره خانمممم
ستاره-سلام خانم دکترررر ...
+چه زود اومدی کلاس مگه نداشتی ...
ستاره-چرااا بابا داشتم..کنسل شد .
+بلهههه..
ستاره-اهااا ....راستی سارا ..
+هوممم چیه ؟؟
ستارع-دکتر محمودی دنبالت میگشت ...منم نمیدونستم کجاییی
+خوب چیکار داشت؟؟
ستاره یه خنده از ذوق کرد و گفت: بالاخره میخوای بری اتاق عمل ..
+چییییی؟؟؟ اتاق عمل؟؟
ستاره-اره میخوای با خانم دکتر بری تو اتاق عمل ...بچه به دنیا بیاری
+وایییییی...هورااااا....بالاخره شددش...
ستاره- امیدوارم بتونی موفق بیای بیرون
+وایییی ....برام دعا کننننن
ستاره -حتما خله ..فقط الان النازم بفهمه خوشحال بشه ...ولی نمیدونم چند روزه باهامون حرف نمیزنه
+بزار برم اتاق عمل ...میام باهاش حرف میزنیم ببینیم چیشده
ستاره-باش موفق باشی ..
داشتیم همینجور ذوق میکردم که علیهان از پشت سرم صدام زد :خانم دکتر ...شنیدم میخوای بری اتاق عملل
+اره...تو از کجا فهمیدی؟؟
علیهان-خبرا زود میرسه این خانم محمودی داره همه جا میگرده ..دنبالت ...
+اهوممم...واییی ارزو امروز رو داشتم....خدایااا
علیهان-خب ..خانم دکتر بیا برووو خانم محمودی منتظرته
+واییی باشه ...برام دعا کنیددد
براشون دست تکون دادم و رفتم ....رسیدم پیش خانم محمودی
+سلام ...خانم محمودی..
خانم محمودی:سلام دخترم ...کجا بودی توو..کل بیمارستان و گشتم
+واییی ببخشید برای ناهار مرخصی گرفتم ...با دوستام رفتم بیرون
محمودی-عیب نداره ..بیا بریم حاضر شیم برای اولین عملت ..
+واییی..من استرس دارم
محمودی-نترس ...اگه اماده نبودی انتخابت نمیکردم
باهم رفتیم اتاق عمل و لباس سبز که مخصوص عمل بود رو تنم کردم و از پشت پرستار بنداشو بست...و رفتیم برای شروع عمل
.....
اخرای عمل بود ..من از اول تا اخرش از ذوق نمیدونستم چیکار کنم...بچه که اومد بیرون ..نافشو من بریدم اخی الهی...دکتر محمودی بچه رو گرفت با چند تا حرکت گریه بچه رو در اورد...بچه فقط جیغ میکشید .. من به جای اون گلوم پاره شد اروم تر دیگه مگه چیکارت کرد...بعد بچه رو پرستار گرفت و گذاشت لای پتو و برد سمت مامانش ..اخی چه صحنه باحالی ..نی نی صورتشو به صورت مامانش میچسبوند و اروم شده بود ..مامانشم اشکاش تند تند از ذوق میریخت...
خانم محمودی زد رو شونه مو گفت ..خب خسته نباشی بیا بریم تموم شد دیگه..
یه خسته نباشید هم من گفتم و رفتیم رختکن..لباسمو عوض کرد..به دست و صورتم یه اب زدمو ..اخیش..چقدر کیف داد..وقتی کارم تموم شد از اتاق عمل بیرون اومدم
همین که بیرون اومدم یه زن و یه مرد اومدن جلو
زن - خانم دکتر دخترم حالش چطوره؟
مرد-بله .خانمم خوبه حالش؟
حالا فهمیده بود اون خانم مادر و اون مرده شوهر زنه ست ..
+بله ...حالش مادر و بچه دوتایی خوبن..الاناست که بیان بیرون.
یه تشکری کردن و رفتن ..وقتی اونا رفتن دیدم ستاره وایساده داره نگام میکنه...
اومد نزدیک و رفتم تو بغلش ..اخی بغل دوستی چقدر خوبه..
ستاره-چیشد؟؟کسی به کشتن ندادی که؟
+نخیرم..همه سالمن
ستاره-خداروشکر..حالا بیا بریم خبر سلامتی تو بدیم ..این علیهان انقدر رفت اومداا..دیگه پایی واسش نمونده
+علیهان؟؟چرا؟؟
ستاره-نمیدونم ...استرس داشت و اینا نگران بود گند بزنی
یه خنده ای کردمو گفتم گمشو بیا بریم..

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_پنجاه_یکم
دیشب که از بیمارستان برگشتم،شیرینی گرفتم و رفتم خونه و خبر رفتنم به اتاق عمل رو که دادم همه خوشحال شدن مامانم گوشی رو همون موقع برداشت و زنگ زد به فک و فامیل.
.......
شب انقدر با بچه ها چت کردیم تا از جون افتادیم ساعت2خوابیدیم .الانم اقا سبحان تازه یادش افتاده. بیاد به ما سر بزنه امروز که من نه شیفت داشتم و نه دانشگاه و روز استراحتمهههههه
سبحان-ساراااااا درو براچی قفل کردی باز کنننننن
ای درد،ای کوفت،ای مرض
+چته سبحان؟؟! اول صبح اینجا چه غلطی میکنی
سبحان-اولا الان صبح نیستوسر ظهره بعدشم درو باز کن بگم
واییی خداااا منو نجات بده یه روز امیرطاها گاو یه بار این سبحان خر
پاشدم و تلوتلو خوران رفتم سمت درو قفل درو باز کردم.سبحان اول تا چند ثانیه مات نگام میکردبعد مثل دخترا جیغ کشیدو پرید عقب.ایش چقدر بدم از این کاراش
+چتهههه؟؟چراجیغ میکشی .عادت و ترک نکردی پسر گنده؟؟
سبحان-قیافه خودتو تو اینه دیدی. شبیه جن میمونی جن تورو ببینه از کارش استفاع میده .
تازه یادم افتاد صبحا چجور بیدار میشم مطمئنم موهام پف کرده و صورتم باد کرده زود درو بستمو پریدم جلو اینه.تا نگام به قیافم افتاد یه دونه محکم با کف دست زدم رو پیشونیم.ای خدااا تا حالا سبحان منو اینجور ندیده بود...بیا ابروت رفت دختر بی ملاحظه .جهنم ببینه اصن .پسره گاو من که قیافم همچین بدم نبود میدونم از سر خباثتش اینجوری گفت بهم اه اصن میرم حموم .اره اینجور بهتره.
......
بعد نیم ساعت از حموم اومدم بیرون حوله رو دورم بستم .یه دست لباس برداشتم و تنم کردم.موهامو با حوله ابشو گرفتم و شونه کردم و گذاشتم خودش کم کم خشک بشه.
از اتاق که رفتم بیرون دیدم سبحان نشسته رو مبل و داره بامامان حرف میزنه. هوفففف باز وراجی کردنشو شروع کرده.
+به به داداش سبحان چه عجب به ما سر زدین.
سبحان-سلام خواهر .والا ما همیشه همین جا بودیم شما نبودی خانم دکتر
+ما که ندیدیم
سبحان-شنیدم پاتو گذاشتی تو اتاق عمل ،بچه به دنیا اوردی
+بلهههه پس چییی؟؟
سبحان-چه بزرگ شدی
+خوبه دوسال ندیدی منو هااا ...اینجور میگی
سبحان-عوض شدی دیگه
+بله. راستی چیشد تو زن نگرفتی هنوز ؟؟
سبحان-هه اینو، نامزد کردم خانم خانما کجای کاری؟؟
چییی ؟؟کی نامزد کرده به من نگفتههههه!!!
+بیشعورررر....کی نامزد کردی؟؟
چراااا به من نگفتی؟؟
سبحان-اروم دختر عههه .شیش ماه نامزد کردیم .چون مامان و بابا خودمم تازه فهمیدن.نخواستم کسی بفهمه
+یعنی من خبر چینم .
سبحان-نه بابا این چه حرفیه
داشتم باهاش بحث میکردم که گوشیم زنگ خورد اه کدوم خریه . رفتم سمت گوشی که دیدم بله ستاره ست .
+بله؟بفرما؟
ستاره-سلام کجاییی خانم؟
+سلام خونه چطور؟؟
ستاره-به به فراموش کارم که شدی خیر سرت.
+چیشده ستاره؟؟
ستاره-یادت رفته قرار بود باهام بیای خرید؟
+وایییی توام که دقیقه نودی ای. دیروز گفتم بیا بریم نیومدی .اخه الان ؟؟
ستاره-تروخداا بیا دیگه
+باشه ...سبحانم اینجاست با اون میام
ستاره-عههه.پسرخالت کی اومد ؟؟
+چند روزه اومده تازه وقت کرده بیاد خونمون
ستاره-عهههه باش. بیاید دیگه
+باش فقط تو تنها میای؟؟
ستاره-نه.قراره با یکی بیام .
+کی؟؟
ستاره-حالا میفهمی.
+میدونم زر نمیزنی میسپارمت به خدااا من برم حاضر بشیم

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان ویدئو چک
#پارت_پنجاه_دو
ستاره گوشی و قطع کرد رفتم پیش سبحان که داشت تلویزیون میدید..ایشش هرجا میره تلویزیون میشنه میبینه نافشو با تلویزیون بریدن انگار...
رفتم روبه روش وایسادم و گفتم ..
+سبحان ...میای بریم بیرون:؟
سبحان یه گنگ نگام میکنه و میگه بیرون:؟ کجا بریم حالا ؟؟ موقع ناهاره هاا؟؟
+ستاره زنگ زد گفت میخواد بره خرید ..تو هم بیا من با ستاره تنها خرید نمیرم ..
سبحان متفکرانه نگام کرد و گفت چون اصرار میکنی باشه میام..فقط کدوم پاساژ بازه؟؟
+ستاره خودش گفت ادرس میفرسته ...من برم حاضر بشم..
مامان که تو اشپزخونه بود ..از اینجا داد زدم که یه لقمه برام حاضر کنه واقعا گشنم بود صبحونه هم نخورده بودم..
مانتو سفیدمو با شلوار مشکی تنم کردمو یه شال مشکی سفیدم انداختم سرم ..
از ارایشم یه برق لب و ریمل. زدم ..خودمو واریسی کردم که خوب بودم...
کیفمو گوشیمو برداشتم رفتم بیرون...سبحان که هنوز نشسته بود یه لقمه دهنش بود داشت میخورد ..
+سبحان پاشووو دیگه ..کاش امیرطاها بود ..تو اصلا راه نمیای با ادم..
سبحان همونجور که میخورد پاشد و به من نگاه کرد..
سبحان- خب حالا غر غر نکن بیا بریم..
از مامان لقمه مو گرفتمو ازش خدا حافظی کردم ..از خونه که زدیم بیرون ...سوار اسانسور شدیم و کلا از ساختمون اومدیم بیرون..
سوار ماشین سبحان شدیم ..سبحان همه چی رو چک کردو گفت خب ادرس رو بفرما که حرکت کنیم.
گوشیو در اوردم و ادرس و با دهان پر که لقمه توش بود گفتم ..اونم حرص میخورد که بخور بعد حرف بزن..خلاصه حرکت کردیم ...تا اینکه چند مین بعد رسیدیم به پاساژ مورد نظر رسیدیم ..ماشینو که پارک کرد ستاره رو دیدم که کنارش یه پسر غریبه وایساده بودو مثل میمون از بازو پسره اویزون شده بود اخمامو تو هم کشیدم ..هوففف فک کردم حداقل با الناز میاد نگو با دوست پسرش اومده...با سبحان از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت ستاره اینا ستاره که مارو دید دستشو تکون داد ..ما هم بهشون که رسیدیم سلام علیک کردیم که با کله اشاره کردم به پسره و گفتم
+ستاره معرفی نمیکنی اقا رو:؟
ستاره به پسره نگاه کرد و گفت
ستاره- سارا نامزدم محمد ..محمد دوستم سارا..
نامزد؟؟کی؟؟چرا من خبر ندارم :؟
+ستاره...کی نامزد کردی اب زیر کاه؟؟
ستاره- یه ماه ..فقط نخواستیم کسی بفهمه که چند هفته دیگه چون قرار عقد کنیم گفتم که کم کم خبر دارتون کنیم
یه چشم غره ای به این اب زیرکاه میمون کردمو گفتم
+اب زیر کاه من غریبه بودم نگفتی؟؟
ستاره- محمد
با محمد احساس خشنودی کردمو بعد ستاره سبحان و محمد هم معرفی کرد
بعد اینا رفتیم تو پاساژ مغازه ها تک و توک باز بود ..ستاره هم وقت گیر اورده...یه ساعت کل پاساژ نگاه کردیم...ستاره هرچی میدید یا من و نامزدش انتخاب میکردیم ایراد در میاورد نمیدونم برچی مارو اورده پس ..
اخر سر برگشتنی همه مغازه ها باز شده بودن و راحت تر میتونست انتخاب کنه..تا اینکه برگشتنی یه شومیز بنفش چشمشو گرفت ..مدل قشنگی بود ..ولی خیلی خوب بود که یه چی انتخاب کرد.... یه ساعت پدر مارو در اورد انقدر ایراد گرفت ..سبحان هم به خاطر من چیزی نمیگفت وگرنه ستاره رو خفه میکرد ..ستاره وقتی پرو کرد خیلی بهش اومد و اون شومیز گرفت ...
دیگه خرده ریزه هاشم گرفت و برگشتیم
برگشتنی به اجبار من رفتیم یه کافه یه چیزی بخوریم ...
.....
وقتی از کافه برگشتیم ..رفتیم خونه هامون ..ساعت 5:30 بود...علیهان ساعت 6 میومد دنبالم بریم خونه ترنج ...سریع مانتو قرمز مو برداشتم و با لگ مشکیم پام کردم ...شال قرمز رنگم که رگه های مشکی داشت هم کنار. گذاشتم..ارایشم هم یه سایه مشکی که پشت چشام محوش کردم .یه رژ قرمز که زیاد جیغ نبود زدم..خوب شده بود .نیم ساعت داشت حاضر میشدم که گوشیم زنگ خورد ..رفتم سمت گوشیم که علیهان بود..برداشتمش
+الوو بفرمایید
علیهان-سلام ..سارا بپر بیا پایین منتظرم
+سلام..اومدم الان
گوشی رو قطع کردم سریع شالم انداختم سرم.کیف و گوشیم هم برداشتم ..انداختم تو کیفم
از اتاق رفتم بیرون مامان و سبحان و امیرطاها هم که انگار تازه اومده بود .نشسته بودن رو مبل..
مامان برگشت منو دید و گفت
مامان- باز کجا داری میری؟؟
+واا مامان دارم میرم خونه ترنج اینا ..خوبه دیشب بهت گفتم هااا..
مامان که انگاری یادش اومده بود گیر نداد بهم ..امیرطاهام که اخم کرده بود ..ولی اگه یه چیز میگفت میزدم دهنش..
سبحانم که پاشد و گفت
سبحان- من دیگه برم ..کار دارم ..
مامان- کجا..بشین بعد شام میری
سبحان- نه خاله مرسی..مامان چند تا خرید داره اونا رو باید برم بخرم
مامان دیگه مخالفتی نکرد..من زودتر خداحافظی کردمو رفتم..رسیدم پایین ..علیهان تکیه شو داده بود به ماشین وقتی منو دید یه لبخند زد ..خواست بیاد طرفم که وایساد و لبخندش محو شد و اخم کرد .وا چشه این روانیی بیشوررر
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_سه
...دقت که کردم دیدم به پشتم نگاه میکنه. نکنه پشتم جن دیده ایستاده سکته کرده..منم اروم اروم برگشتم که با سبحان اخم در هم مواجه شدم..این که وضعش خراب تر از علیهان ..هیی خاک تو سرم اینا الان هم دیگر و دیدن فکر بد میکنن ..خواستم برگردم به علیهان بگم که سبحان پسرخالمه که علیهان همونجور اخمالو رفت تو ماشین مجبوری برگشتم طرف سبحان و با یه لبخند کج و کوله گفتم
+خب ...اوممم ..سبحان خداحافظ
سبحان- وایسا بیبینم ..این کیه؟؟
+ایشوونن...همکارمه دیگه
سبحان-مگه خونه دوستت نمیری ..همکارت اونجا چیکار داره؟؟
+وااا چه ربطی داره...اصلا برچی باید به تو توضیح بدم..بروو خونتون پسر بد
نزاشتم چیزی بگه ..رفتم سمت ماشین علیهان و سبحانم بی توجه به من رفت سمت ماشینش..جلو صندلی شاگرد ماشین نشستم و در بستم ..دیدم حرکت نمیکنه ..واا خشکش زده بود...
بزار ببینم زندس یا نه ..دستمو بردم جلو صورتش و تکون دادم
+علیهان ..علیهان کجاییی؟؟
با این کارم به خودش اومد و اخماش بدتر رفت توهم ..برگشت طرف منو گفت
علیهان-چیه؟؟چی میخوای؟؟
وااا..خاک به سرش بزنم لهش کنم اینجا ...دیدم نه اون اعصاب داره نه من الان اعصاب برای من گذاشته به خاطر همین با یه جمله ختم به خیر کردم همه چی رو
+اگه لطف کنید حرکت کنید ..دیرمون شددد
بدون هیچ حرفی حرکت کرد ..بیا اومدیم یه روز خوش باشیم هااا واسه من اخم و تخمشو میریزه
همینجور که داشتیم میرفتیم خونه ترنج تیپشو انالیز کردم یه هودی نارنجی پوشیده بود که بهش خیلی میومد داشتم همینجور نگاش میکردم که گفت
که علیهان گفت:میشه بپرسم اون پسره کی بود خونتون؟؟
هااا چیشد ..چه عجب زبون باز کرد اقا ...
منم لج کرده بودم ..پس بهش گفتم
+نه نمیشه
علیهان-چی نمیشه ؟؟
+اینکه بدونی اون پسر کی بوده؟؟
علیهان-چراا؟؟
+چون فک میکنم به شما ربط نداشته باش
یه لبخند زدم و سرم و برگردوندم اون ور ....پسره ...الله اکبر ...یه بار خواستم باهاش خوب باشم هااا ..یدفعه احساس کردم ماشین از جاش کنده شد ...گاز میداد هاا ..زهرم ترکید پسره چلغوز...واییی ننه از سرعت نمیترسیدم ولی از جونم چراااا
+وایییی ...علیهاننننن ...ارومم..من جوونم هنوزززز. ارزو دارم ..
علیهان-فک کنم سرعت ماشینم به شما ربطی نداشته باشه
بعد این حرفش وقتی دید من واقعا دارم سکته ناقص میزنم سرعتشو کم کرد....احمق میخواستی فقط حرف خودمو به خودم برگردونی ..زهر ترک شدم ..
منم تا خونه ترنج اینا باهاش حرف نزدم و رومو از برگردوندم ..
وقتی رسیدیم سرکوچه ترنج اینا روشو برگردوند طرف من وگفت:
میشه ایندفعه رو لطف کنید بگید ..خونه دوستتون کدومه ...
+مگه پلاک نفرستاده؟؟
علیهان-خب ..چرا فرستاده؟؟
+خب ...میتونی از پلاکا پیداش کنی ...پس پیدا کن ..
علیهان-اگه میخواستم پلاک بخونم از تو نمیپرسیدم ..حالا لطف کن بگو..
+باش ...چون اصرار داری..برو جلو تر ...خونه 5 ست ..
اونم بی حرف رفت تو کوچه ....وقتی رسید جلو در خونه گفت اینجاست که گفتم بله ...همینجاست..
ماشین رو پارک کرد ..پیاده شدیم . و رفتیم جلو در ...زنگ درو زدم که بعد چندثانیه ترنج گفت: بله بفرمایید
+خاک تو سرت..ایفونت تصویریه ...مارو نمیبینی ...باز کن
ترنج-مگه چند نفری؟؟
+باز کن ..میام بالا میفهمی چند نفرم
درو باز کرد و رفتیم تو ...سوار اسانسور شدیم دکمه طبقه رو زدیم ...هوففف اهنگ اسانسور خش خش میکرد و رومخم بود..علیهانم خیره شده هم رومخم بود ..کلا همه چی تو اسانسور تو مخم بوددددد..
تا اینکه رسیدیم ...من در اسانسور رو باز کردم و رفتیم جلو در واحد ترنج اینا ..در باز بود ..کفشامون رو در اوردیم و رفتیم تو ...
به به یکتا و اراز زودتر اومده بودن اراز اولین بار بود میدیدم و ولی تعریفشو زیاد شنیدم ..رفتیم جلو برای احوال پرسی که من همه رو زیر ذربین انالیزگرم قرار دادم
یکتا...بافت گشاد سفید پوشیده بود
یه ریمل زده بود و یه رژ کالباسی زده بود ...همیشه خدا ساده ارایش میکنه و همینش هم جذابش میکنه
اراز هم یه لباس بافت زرشکی پوشیده بود ..با شلوار جین ابی پررنگ ..واقعا مدل خفنی بود ..
ترنج هم یه شومیز بنفش پوشیده بود و با یه شلوار مشکی ..یه ارایش ملیح کرده بود ...سایه مشکی زده بود ..وبا خط چشم ظریف و یه ریمل ..و یه رژلب بادمجونی زده بود ...اوووچه خوشگلم کرده ...
+سلامممم...ترنج خانم . یکتا خانم. .
ترنج و یکتا باهم سلام دادن ...و شیطون نگاه میکردم و با چشم اشاره میکردن به علیهان و منم تو این موقعها با این اداشون خندم میگیره
علیهان-سلام خانوما ..حالتون خوبه ..؟؟
اونا هم بهش سلام کردن ...
به طرف اراز برگشت ..گفت:سلام اقای...
اراز-سلام من اراز رستمی هستم ..دوست یکتا
علیهان-بله ..منم علیهان خانی زاده ..دوست سارا هستم

ای خدااا. .دوست منه هاا
ندید بدیدم نیستم ولی خیلی خوبه که علیهان منو دوستش میدونه
منم با اراز سلام علیک کردم که اونم با من گرم و صمیمی سلام و احوالپرسی کرد.
میخواستم پالتو در بیارم واقعا گرمم بود پس طرف ترنج برگشتمو گفتم
+ترنج ...پالتومو کجا بزارم من ...
ترنج-یه لحظه وایسا الان
ترنج صدیقه خانم رو صدا زد ..صدیقه خانم اومد و گفت:بله دخترم..
ترنج-صدیقه خانم وسایل سارا رو میبری اتاق من مرسی
پالتومو در اوردم و دادم دستش ..ازش تشکر کردم ...
نشستم پیش یکتا و علیهانم نشست رو مبل یه نفره کنار اراز
یکتا-خب ...چه خبراا؟!..باهم اومدید ...خوبه حالا دوست معمولید هاا..
+وااا مگه من با شماها جایی نمیرم ..اینم دوست معمولی مثل تو ترنج
یکتا-باش.. تو که راست میگی.. منم باور میکنم .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_چهار
+معلومه...که راست میگم
یکتا-اره ...دیگه من نبودم ..باهاش دوست نمیشدی که..
+واا..تو چیکار کردی؟
یکتا-بگو چیکار نکردم ..اون روز گفتم اسمش تو لیست مریضامه .. همون روز اومد برای این دیگه..
+واقعا؟؟چرا به من نگفتی؟؟
یکتا-صد بار گفتم ..ایندفعه میگم ..من راز مریضامو فاش نمیکنم
+نه که الان نکردی.
یکتا-بله که نکردم ..فقط گفتم اومده بود ..
+باش اقا ...باش
همین که گفتم زنگ خورد ....ترنج که داشت تو اشپزخونه وسایل پذیرایی میکرد ..گفتم: من جواب میدم تو کارتو کن خانم...
رفتم سمت ایفون ..امیر علی بودش..
گوشی برداشتم و گفتم:بهه امیر علی ...چه عجب قدم رنج کردید ..
در رو باز کردم ...در واحدم نیمه باز گذاشتم ...نشستم کنار یکتا
که زد تو پهلوم ..
+اخ...چته؟؟
یکتا-میگم...وقت کردی..به اقاتون بگو هودیش رو اخر مجلس دربیاره ..تقدیم کنه به من
+هودی شو...برچی اخه؟؟
یکتا-ببین اولش اون به من مدیون ..بعدش چشممو گرفته خیلی باحاله.
+خودت بگو..به من چه؟؟
یکتا-خره تو بگی الان در میاره ..تقدیمم میکنه
+به من ربطی نداره ..خودت بگو
یکتا-به جهنم خودم میگم.
داشتیم حرف میزدیم که امیر علی اومد ...
امیرعلی-سلامممم...من اومدم..
امیر علی صداشو انداخت بود رو سرش ..
ترنج از اشپزخونه اومد بیرون و گفت
دیر اومدی؟؟..نمیومدی دیگه ؟؟
امیرعلی-سلامت کووو؟؟ ...بزار برسم ..بعد شروع کن
ترنج-سلام ..حالا بگو .
امیر علی -کارام دیر تموم شد ..خوبه خانوممم
+سلام ...خوبی اقا امیرعلی ماهم هستیم هااا ...مگه ترنج فقط اینجاست
امیرعلی یکی یکی به همه سلام داد ...
امیر علی به اراز که رسید ..یکم خیره شد و دقت کرد: قیافه شما خیلی اشناست ...میشه اسمتون رو بگید..
اراز-سلام ..من ارازم وشما؟؟
امیرعلی یه اخم کرد و گفت:اها..سلام منم امیرعلی ام ..
وا چشه این ...بعد با علیهان هم سلام علیک کرد و نشست کنارش
^ترنج^
وقتی صدای امیرعلی رو شنیدم ..از اشپزخونه اومدم بیرون..نمیدونم تازگیا هر وقت میبینمش دلم قیلی ویلی میره ..تازگیا برام یه جوری شده ...فرق داره واسم ..
همین که دیدمش گفتم:کجا بودی؟؟ چرا دیر کردی ؟؟
که گفت کار داشت و اینا ..بعد این سارا بیشعور ...گفت ماهم هستیم هااا...که چی بشه ..عوضی
وقتی به اراز رسید ..و فهمید کیه..اخماش رفت توهم ...هنوز اون روز تو کابین یادشه ..
رفتم تو اشپزخونه و چندتا چای ریختم...رفتم هال پذیرایی ..اول از همه به دخترا تعارف کردم و اونا هم با ادا و اصول برمیداشتن.
رسیدم به پسرا اراز برداشت ..رسیدم به امیر علی ..برداشت و گفت..ممنون خانم ..چرا زحمت
کشیدی
نیشم باز شد ...کلا تو این موقع ها خجالت حالیم نبود
+خواهش میکنم ..
بعد رفتم به علیهان تعارف کردم ..که دیدم از خنده سرخ شده ...وااا نکنه حرفامون رو شنیده
بهش فک نکردم و سینی رو گذاشتم تو اشپزخونه و به صدیقه خانم گفتم ..که خیلی زحمت کشیده از صبح ..الانم خستس میتونه بره ..
اونم زود قبول کرد ..
رفتم پیش دخترا نشستم ..همین که نشستم زنگ خورد ...رفتم سمت ایفون دیدم ...سهیل و ستاره ان ....منم در رو باز کردم و رفتم پیش دخترا
سارا گفت کی بود ...منم گفتم ستاره و سهیل ان
سارا-اینا چقدر مشکوکن اخه ...تو دانشگاه هم همش کنار هم بودن ...الانم اینجور ..من نمیدونم چشونه اینا
+عههه ...اره تو شمال هم خیلی صمیمی برخورد میکردن..
نکنه اینا ریختن رو هم
سارا-نه بابا ..نامزد داره اون...
یکتا-کی نامزد داره؟
همین که گفت ستاره اینا هم اومدن ...
که سارا گفت ایشون نامزد دارن.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_پنج
یکتا-عههه کیه.؟؟
سارا-حالا میگم..
رفتم اولین نفر باهاشون سلام علیک کردم ... بعدش نوبت بقیه شد...سهیل هم وقتی به اراز رسید مثل امیر علی شد ..وقتی فهمید کیه..اخماش رفت توهم ..بیچاره اراز دو تا دشمن خونین کنارشن.
^سارا^
ستاره خانم و سهیل هم اومدن اینا یه چیزشون هست هردفعه باهم یه بار شانسی هماهنگی دوبار الان سومین بار که اینا رو باهم صمیمی میبینم .
ستاره همون لباسی که گرفته بود رو پوشیده بود و یه ارایش ملیح کرده بود سهیل هم پیراهن ابی اسمونی پوشیده بود با یه کت طوسی .
همه امروز تیپ زده بودن بدم تیپ زده بودن .
ستاره نشست پیش ما سهیل هم نشست پیش پسرا .
ستاره و صدا زدمو گفتم :
+ستاره یه چیز بپرسم بگوووو
ستاره-یا خدا بزار برسم بعد
+زر نزن میگم تو با استاد خوشنام صنمی داری؟؟
ستاره-نه چه صنمی
+من میدونم خودتو نزن به اون راه بگوووو میگم
ستاره-نمیگم اخه ما الان شانسی باهم رسیدیم
+اره ارواح عمت گفتم بگوو
میدونست تا نگه ولش نمیکنم یکم ساکت شد به سهیل یه نگاه کرد و یه به من تردید داشت بگه ولی باید میگفت
ستاره-میگم فقط به کسی نگی هااا نمیخوام دانشجو ها باهام بد رفتار کنن
+زر بزن لطفا!
ستاره-ببین سهیل دایی منه
چی داییشه یه خنده ای کردم و گفتم:
+داییته گمشوووو
ستاره-من گفتم میخوای باور کن میخوای نکن .
به سهیل نگاه کردم که دیدم داره به طرف ما نگاه میکنه اوففف فک کنم فهمید ما چی میگفتیم.
پسرا باهم صحبت میکردن درباره فوتبال و درباره همه چی دیگه
ما دختراهم دیگه غیبت کردنامون شروع بشه دیگه شده.
ترنج پاشد و رفت اشپزخونه بعد امیر علی رو صدا کرد.
امیر علی-جانم چی میخوای ؟؟
ترنج-میشه بیای میخوام بدم جوجه ها رو ببری کباب کنی
امیرعلی-همین الان میام
میخواست پاشه بره که علیهان با خنده میزد پشتش و یه چیز میگفت.
^علیهان^
وقتی رفتم دنبالش اومد بیرون وقتی یه پسره رو پشتش دیدم اخمام رفت توهم اصلا این کیه اونم با اخم به من نگاه میکرد وقتی سارا فهمید پسره پشتش من رفتم تو ماشین ولی از اینه میتونستم ببینم چیکارمیکنه. حرف میزدن ولی پسره اخم داشت.
وقتی سوار شد میخواستم بدونم اون پسره کیه اصلا دوست ندارم پسری جز من باهاش حرف بزنه یا نگاهش کنه یا کنارش وایسه پرسیدم ازش ولی گفت به من مربوط نیست حرصم گرفته بود پامو رو گاز گذاشتم سرعتم خیلی زیاد ولی اعصابم خورد بود ولی وقتی سارا گفت سرعتمو کم کنم سرعتمو کم کردم .
الانم اینجا روبه رومه ولی یه نیم نگاهم به من نمیکنه دلم واسه نه سال پیشمون تنگ شده اینکه
هروز همو میدیدم اینکه هروز براش باید خوراکی میگرفتم اینکه اونموقع هااا کنکور داشت بهونه میکرد درساشو میمود پیشم خیلی دلتنگشم اینکه الان منو مثل دوست معمولی قبول داره سختمه ولی راضی ام به همین دوستی همین که کنارمه بسه
امیرعلی هم که رفته قاطی عاشقا همش ترنج ترنج میکنه.
هر وقتم ترنج صداش میکنه دست و پاش میلرزه چند روز پیش بود اومد گفت ترنج رو دوست داره ولی ترنج همش بهش میگه مثل برادرشه
دختر دیگه ناز دارن همشون.
وقتی امیر علی رفت پیش ترنج با سهیل شروع کردم حرف زدن.
^امیر علی^
وقتی ترنج گفت بیا من با سر قبول کردم و رفتم علیهان همش از این ور میگفت به سلامت پهلوان مواظب خودت باش.
ادم یه غلطی میکنه به یکی احساسشو میگه ول میکنن مگه .
رفتم پیش ترنج تانصف بدنشو انداخته بود تو یخچال نمیدونستم چی برمیداره که رفتم پشتش دیدم داره سعی میکنه..ظرف سالادا رو برداره من چون دیگه پشتش بودم ظرف سالادارو برداشتم که ترنج یه هعییی کشید و برگشت
ترنج-عههه ترسوندیم
+ببخشید نمیخواستم بترسونمت بعدشم چه خبره خودتو انداختی تو یخچال
ترنج-میخواستم اونا رو بردارم
+خب با من چیکار داشتی
ترنج-ببین ذغال اینا تو تراس هستش تو برو اونا رو اتش بزن منم اینارو سیخ بزنم بیارم
یه سری تکون دادمو خواستم از اشپزخونه برم بیرون که برگشتم بهش گفتم
+امروز خیلی خوشگل کردی مواظب باش ندزدمت
ترنجم که نیشش تا بناگوش باز شده‌ ولی سعی کرده ببندتش ولی خیلی هم موفق نبود.
-واقعا؟؟خودم میدونستم
منم درحالی که از کارای ترنج خندم گفته بود رفتم تو تراس و ذغال و اینارو اماده کردم یه ربع وقت گرفت تا اتیش بگیره اماده که شد رفتم اشپزخونه دیدم دخترا ریختن اشپزخونه دارن کمک میکنن ، رفتم پیششون به ترنج گفتم:
-چند تا سیخارو بده من بقیش هم خودت بیار
ترنج-باشه بیا اینارو ببر الان منم میام

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_پنجاه_شش
سیخارو بردم تو تراس.بعد از چند مین ترنج هم اومد.سیخارو ازش گرفتم و گذاشتم رو منقل. ترنج همش ادا اصول در میاورد اخه این دختر نمیخواد بزرگ بشه. همیشه پیش من مثل یه دختر کوچولو با نمکه.
^سهیل^
دخترا که رفتن تو اشپزخونه بعد چند مین یکتا هم اومد پیش ما نشست کنار اراز. هوفففف
پسره خودشیفته‌. این یکتا هم که چسبیده به این.
اصلا نمیدونم چمه همش فکرم میره سمت یکتا هوففف ..اصلا دوست ندارم کنار اراز بشینه. نمیدونممم چرا اینجورم
تا اینجا که داشتیم درباره کارمون حرف میزدیم که یکتا هم به بحثمون اضافه شد.
دختر ریز میزه ای باید درباره کلاساش صحبت کنم ببینم کی میتونه بیاد. که وقتی تنهاس گیرش بیارم.
یکتا-درباره چی صحبت میکردید ؟؟
+درباره بیمارستان و کار و اینا
یکتا-اییشششش چه چرت
اراز-تو بحث بنداز وسط ما حرف بزنیم
پسره چیززززز..انگار ما با اون حرف میزدیم
یکتا-باش شما فیلم راهبه رو دیدید
+اره من دیدم .ولی فک کنم بدرد شما دخترا نخوره؟
یکتا-عههه انوقت چرااا..من که دیدمش .اصلا ترسناک نیست .ولی کنار سارا فیلم ترسناک دیدن خیلی مزخرفه از اول تا اخرش جیغ میکشه.
+واقعاااا؟؟! باورم نمیشه دیده باشی
یکتا-میخوای باور کن میخوای نکن
همینجور بحث فیلمای ترسناک و اکشن اومد وسط
^سارا^
ترنج و ستاره که داشتن وسایل شام رو اماده میکردن انقدر لفت دادن که من خسته شدم.یکتام که از زیر کار در رفت پیش پسرا منم کاری نداشتم رفتم پیش بچه ها . اینام که داشتن حرف میزدن از حرفاشون چیزی نمیفهمیدم
وسایل شام که اماده شد ..ترنج اومد صدامون کرد بریم سر میز
رفتیم سر میز نشستیم ستاره و ترنج چه میزی چیده بودن ..به به سالاد ماکارانی ،قیمه اوممم چه چیزا که تو سفره
هست .
همه نشستن میز هشت نفره بود ترنج سره یه سمت میز نشسته بود یکتا هم کنارش منم کنار یکتا نشستم که دیدم علیهان اومد کنارم نشست نمیدونم چرا وقتی ضربانم کنارش میره بالا خندم میگیره دوست دارم از ته دلم بخندم. نمیدونم شاید دیوونه شدم .امیر علی هم جوجه به دست اومد و نشست پیش ترنج. کنار امیر علی هم اراز و بعدش سهیل کنار سهیل هم ینی اون سمت میز و روبه روی ترنج، ستاره نشسته بود.
همه شروع کردن خواستم بشقابمو بردارم که دست علیهان اومد بشقابمو برداشت
+هییی چیکار میکنی بشقابه منه
علیهان-میدونم میخوام برات غذا بکشم
+اها مرسی
وقتی برنج کشید یه کوه برنجی تو بشقابم درست شده بود.مگه من چقدر جا دارم اخه.مگه خودش میخواد بخوره اینارووو
+واییی علیهان چه خبره !؟اینو خودت میخوای بخوری؟
علیهان-بخور حالا میمونه دیگه
+اسراف میشه چی میگی اخه؟؟
پاشدم بشقابمو برداشتم و نصف برنج رو ریختم تو دیس اها بهتر شد برچی الکی اسراف کنم یکم قیمه ریختم رو برنجمو شروع کردم به خوردن اوممممم عاشق قیمه ام .حیف بادمجون نداره
تا اخر هرچی بود و نبود روی سفره بود جلوم قرار میگرفت به لطف علیهان.
اخرش چون ترکیدم دیگه از غذاخوردن دست برداشتم
همه که غذاهامون رو خوردیم تموم شد ظرفا رو جمع کردیم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_هفت
ظرفا رو جمع کردیم و گذاشتیم تو ماشین ظرفشویی پسراهم که تو هال پذیرایی رو مبل نشسته بودن
ترنج یه چندتا چای ریخت و همه رفتیم تو هال پذیرایی نشستیم کنار پسرا
امیر علی داشت درباره یه فیلم اکشن صحبت میکرد یه جور با ذوق درباره بازیگراش و صحنه هاش حرف میزد که نگو ادم دلش میخواست بره فیلمو ببینه‌.
حرفای امیر علی که تموم شد بچه ها لیوان چاییشون برداشتن و تو سکوت چاییمون رو نوشیدیم.

بعد چایی انگار کسی حرف برای گفتن نداشت. اهااا نامزدی ستاره بزار بهشون بگم.
+بچه ها راستی بگید چیشده؟؟
ترنج-چیشده ؟؟
بقیه هم کنجکاو نگاه میکردن..
+ستاره..... نامزد کرده
یکتا-نامزد ؟؟؟خدایی؟؟
ترنج-اره ستاره؟؟چند وقته؟
همه منتظر چشم به دهن ستاره دوخته بودن
ستاره-اومممم... اره یه ماهه نامزد کردم خودم میخواستم بگم... دیگه سارا زحمتشو کشید
امیر علی-مبارکه.ستاره خانم خوشبخت بشید.
علیهان-خوشبخت بشید
اراز-به به چه خوش قدمم من خبر خوش شنیدیم.
خخخ اعتماد به سقفشو. سقف ریخت برادر.
ترنج-مبارکه عزیزم. کی عقد و عروسیه؟؟
یکتا-خوشبخت بشید. اره راست میگه. حالا اون مرد خوشبخت کیه؟؟
ستاره-عقد رو که قراره دوهفته دیگه باشه نامزدم غریبه است اسمش محمده
منم رو کردم به طرف سهیل که هیچی نمیگفت.
+استاد، مبارک باشه
سهیل-چی مبارک باشه!مگه من نامزد کردم؟؟
+شما که نه خواهر زاده تون که نامزد کردن برای اون تبریک گفتم
ترنج-ها چیشده؟؟؟کی خواهرزاده کیه؟
من یه خنده ای برای تعجب ترنج کردمو
+وا استاد دایی ستارس دیگه
سهیل-کی بهت گفته؟؟
+ستاره خودش گفت مگه نباید میگفت
سهیل-خب نه...
همه بچه ها تعجب کرده بودن علیهان و امیرعلی یه جور نگاه میکردن یکتا که بیخیال بود کلا همیشه اینجوره ولش .ستاره هم که همش چشم غره میرفت.
بعد چند مین یکتا اومد پیشم نشست
یکتا-سارا هودیم چیشد؟
+باش باهاش حرف میزنم میده اگه نداد خودت بگو بده
یکتا-باش بوسس
به علیهان یه نگاهی کردم اونم نگاهش افتاد بهم
+علیهان یه لحظه میشه بیای
علیهان-اوممم باش
من پاشدم و اونم پاشد رفتم سمت اتاق ترنج
وقتی رفتیم برگشتم سمت علیهان
علیهان-خب...بفرماجانم؟؟
+اوممم... میگم هودیتو در میاری؟؟
علیهان-جانمممم؟؟؟
+هودیتو در بیار
علیهان-هودیمو چراا انوقت؟؟
+میگم در بیار یعنی دربیار
یه نگاه شیطانی کردوایییی خدا این منحرف رو چیکارش کنم.
+ببین... یکتا هودیتو میخواد.
علیهان-چرااااا؟!؟
+اولا میگه که تو بهش مدیونی دوما چشمش هودیو گرفته میخوادش
یه از اون نگاه علیهان کش زدم علیهانم نگام میکرد که گفت
هوففففف باش اونجور نگام نکن میدم...
یه جیغ اروم از ذوقم زدم صدای پارس سگ اومد منم تنها واکنشم این بود که رفتم پشت علیهان و از پشت بغلش کردم سگای ترنج اتاق خوابش چیکار میکنه اخه؟؟مگه اتاق خودشون نباید باشن اینا
علیهان-سارا حالت خوبه؟؟از پشتم بیا بیرون تو از اینا میترسی!؟؟
+هاااا نه بابا من هردفعه بیام اینجا باهاشون بازی میکنم نمیدونم یدفعه پارس کرد ترسیدم
علیهان-نترس حالا کمر منو ول کن
ایششش خیلی هم دلش بخواد بغلش کردم دستامو باز کردمو رفتم روبه روش وایسادم
+از دست سگا ببین چجور نگاه میکنن تو هم دربیار هودیتو بده
علیهان-وسط مهمونی نمیتونم بدم که اخر مهمونی میدم
+باش اصلا به من چه
همین و گفتم از اتاق اومدم بیرون
رفتم پیش بچه هابعدش هم علیهان اومد.. نشست کنار امیر علی همین که نشست امیر علی هم رفت دم گوشش و یه چیزایی میگفت .
منم کنار ترنج اینا نشستم
یکتا-سارا چیشد؟؟
+گفت اخر مهمونی میده
یکتا یه پشت چشمی نازک کرد و گفت
یکتا-ایشششش باش
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_هشت
یکم اهنگ گذاشتیم و باهاش قر دادیم. ولی من نرقصیدم هااا امیرعلی و ترنج و سهیل و ستاره میرقصیدن ماهم دست میزدیم انقدر خوش گذشت که ساعت11شب شد دیرمون شده بدجور
یکتا-علیهان؟؟
علیهان-بله؟؟
یکتا-الان که هممون میخوایم بریم لطف کن هودیمو درار بده.
علیهان فک کنم باور نمیکرد که باید هودیشو بده.فک کرده من باهاش شوخی کردم
علیهان-جدی بدم؟سارا بهم گفت ولی فک کردم شوخیه
+مگه من باتو شوخی دارم.زود در بیار تقدیم کن.
امیرعلی خندش گرفته بود و گفت
امیرعلی-زود باش در بیارتقدیم کن تا خانما قطعه قطعه نکردنت
اراز-یکتاجان از این هودیا که خوشت میاد خب به من میگفتی تو خونه از اینا دارم بهت میدادم.
با این حرفش سهیل اخم کرد پسره چندش. یکتا جان عوققق
علیهان-اوکی الان درش میارم
+اوممم....علیهان چیزی داری زیرش دیگه
علیهان-اره یه تیشرت پوشیدم زیرش سری تکون دادم علیهانم هودیشو اورد. یکتا از ذوق چشاش داشت در میومد.ماها هم از کارای یکتا خندمون گرفته بود .
علیهان در اورد اومد جلو هودی و بهش داد.
یکتا هم زود تنش کرد و با ذوق گفت
یکتا-وایییی قشنگ توش گم شدم عاشق هودی گشادم
ترنج-مبارک باشه منم دلم خواست
امیرعلی-میخوای منم دربیارم تقدیم کنم
ترنج-نخواستم.میترسم گدا شی
امیرعلی-داشتیم ترنج خانم
+بسه این حرفا پاشید گورمون رو گم کنیم.الان نامزد ستاره از نگرانی خودکشی میکنه .مامان منم با سوسک کش منتظرمه
با این حرفم همه پاشدن .منم رفتم از اتاق ترنج وسایلمو برداشتم

حاضر که شدم .از ترنج و بقیه بچه ها خداحافظی کردیم.با دخترا از این ماچ بازی ها و با پسرا در حد دست و اینا بعدم رفتیم بیرون.

از اسانسور که اومدیم بیرون رفتیم سمت ماشین علیهان.
با بقیه بچه ها هم که اومده بودن بیرون خداحافظی مجدد کردیم که ستاره بینش برای دوهفته دیگه برای عقدش دعوتمون کرد و نشستیم تو ماشین حرکت کردیم.
علیهان-سارا
+بله؟
علیهان-میگم یکتا بهت گفته که من پیشش رفتم مشاوره؟
عجبا!!باید جوابم پس بدیم
+چطورمگه؟؟
علیهان-میخوام ببینم گفته یا نه؟؟
+اگه نگفته باشه هم الان فهمیدم
علیهان-من رفتم پیشش که با کمکش تو رو برگردونمت.
یه پوزخند زدم خیال باطل
علیهان-باشه بخند.همه کار کن به من خانم خانما.
معلومه که میخندم.این چندسال غصه خوردم حالا نخندم؟!والا
دیگه تا رسیدن به خونه حرف نزدیم.اونم رفته بود تو فکر.منم که هر وقت یکی جدی میشه یا میره تو فکر خندم میگیره اون طرف هم اعصابش خورد میشه.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_پنجاه_نه
^ترنج^
بچه ها همشون رفتن به جز امیرعلی...
+امیرعلی نمیخوای بری؟؟
امیرعلی-وضع خونه رو ببین کمک نمیخوای؟؟
خونه رو دیدم...بشقابا که میره ماشین ظرف شویی...ولی تنهایی اشغالا رو چجور جمع کنم
اها صدیقه خانم میاد دیگه ولش.
+اومممم...امیرعلی ولش فردامیگم صدیقه خانم بیاد ..
امیر علی-نمیخواد ...باهم جمع میکنیم...میخوام بیشتر باهات باشم..
وااا خدا مرگم بده...در دیزی بازه حیا گربه کجا رفته...این یه چیزش میشه هاا...نکنه واقعا من را میدوست ولی نه شاید به خاطر اینکه باهم صمیمی هستیم میخواد کمکم کنی ایششش باز من مغزم درگیر این شد اه
+وااا...عجبا...نمیخواد پاشو برو خونتون
امیر علی بی توجه من پاشد ظرفا رو برداشت و رفت اشپزخونه...وااا من نخوام این کمکم کنه کی رو باید ببینم
ولش جهنم ....زود رفتم کمکش کنم که زود بره خونش خوابم میاد ...والا من با خوابم شوخی ندارم که ..
داشتم جمع میکردم که زنگ ایفون خورد ....واااا این کیه؟؟..امیرعلی از اشپزخونه نگام میکرد
+من برم ببینم کیه؟؟
رفتم سمت ایفون ...دیدم یکتا ...هااا این چیکار داره؟؟..
در رو باز کردم اومد بالا ...
امیرعلی-کی بودش؟؟
+یکتا بود...
امیرعلی-چیکار داره؟؟
+من چه بدونم الان میاد
که صدای زنگ خونه اومد...رفتم سمت در
درو باز کردم...یکتا اومد تو
+چیکار داری اینجا؟؟
یکتا-گمشو اون ور بیبینم ..دیدم امیرعلی از خونه نیومد بیرون ..گفتم تنها نباشی
+که چی بشه؟؟
یکتا-ببین تروخدا ...اومدم نجاتت بدم ...ببین چیکار میکنی
+وااا...چرا نجاتم بدی ..مگه چیشده؟؟
یکتا-خیلی لطف کردم تا اینجاش گفتم ...برو اون ور
یکتا هم اومد تو ...اون ور و این ور دید زد و گفت
یکتا-خب.منم افتخار میدم کمکت کنم..
همین که گفت چندتا بشقاب مونده رو برداشت و رفت سمت اشپزخونه .
یکتا-به داداش امیر علی سلام
..اینجا چه میکنی تو؟؟
امیرعلی-به یکتا خانم...من که برای کمک موندم...تو چرا برگشتی ؟
یکتا-مثلا اومدم کمک کنم
امیرعلی رفت سراغ بقیه کارا منم..رفتم کمکشون ..همش چشم پیش اونا بود ..زیر زیرکی حرف میزدن..نمیدونم یکتا چی گفت امیرعلی تعجب کرد و یه خنده کرد...اه من دارم از فضولی میمیرم ...
لیوانا رو جمع کردم و رفتم اشپزخونه...
+چی دارید میگید ...میخندید؟
امیرعلی یه خنده ای کرد و یکتا گفت..هیچی ..به فضولا ربط نداره ...
عوضی جلوی این منو ضایع میکنه ...
+جهنم نگو...اصلا نمیخواد کار کنید ...بیاید برید بیرون..
امیرعلی-عهههه ترنج...این همه کار کردیم حداقل تشکر کن عزیزم .
+متشکرم...خیلی کار کردید ..بفرما
خنده کنان رفتن بیرون ....پرو هاا..ایش من میدونم و تو امیرعلی خان
^یکتا^
وقتی داشتم میرفتم دیدم امیر علی موند تو خونه چند لحظه موندم جلو در خونه دیدم نیومد بیرون مجبور شدم برم تو کرمم گرفته بود نزارم تنها باشن
وقتی رفتم ترنج شوکه شد و اینا..ولی به بهونه کمک رفتم تو...چند تا ظرفم برداشتم و رفتم اشپزخونه...درواقع میخواست درباره یه چیزی با امیرعلی حرف بزنم ...
ظرفا رو گذاشتم رو میز ...رفتم سمت امیر علی ..
+میگم...
امیرعلی-میگی؟؟..خب بقیش
+میتونم حدس بزنم که خودت نمیدونستی که...عاشق ادم پلشت و گاوی بشی نه؟؟
امیرعلی تعجب کرد و زوم کرد روم
امیرعلی-چی؟؟کی رو میگی؟؟ با کی حرف میزنی اصلا؟
+یعنی باور کنم نفهمیدی چی گفتم ..
امیرعلی-واضح حرف بزن خب..کی رو میگی؟؟
+ترنج میگم ..
امیرعلی-تو از کجا فهمیدی؟
+از رفتارات فهمیدم ...
امیرعلی-انقدر ضایع است؟؟
+نه..منی که روانشناسم زود فهمیدم..
امیرعلی-اوکی ...ولی بهش نگی هاا
دیونه ..ترنج میدونه ...خبر نداری
یکم باهم حرف زدیم و خندیدیم...ترنجم از فضولیش همش سرک میکیشید که طاقت نیاورد و بهمون توپید.
+بهش نگی چی گفتیم هاا بزار فوضولی کنه ...حرص بخوره بخندیم ...
امیرعلی-اذیتش نکن دختر ..
+گمشو برو پرو نشوهاا..
همین و گفتم یکم سر به سر ترنج گذاشتیم دیگه خستم شد ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونه ..
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت
^سارا^
ستاره-سارا
+جانم..؟؟
ستاره-وایسا ...یه ساعته دارم صدات میکنم...
+خب جونت دراد بگو...
ستاره-سارا جونمممم..
+بسم الله چه میخوای؟؟
ستاره-بیا بریم خرید کنیم..من لباسام مونده...
+نه جون نامزدت ولم کن..دست الناز رو بگیر برو..
ستاره-به اونم گفتم..نمیاد..
+هوففف.من نمیام...الانم کلاس دارم بکش اون ور...
از صبح تو دانشگاه کلاس دارم...دیروزم که جمعه کاری نکردم ..فقط خوابیدم..
رفتم سرکلاسم ... این کلاسم جز مزخرفترین کلاسمه...به خاطر همون حوصلم سر میره...
استاد که اومد....نیومده تو شروه کرد به درس دادن...یه زن حدود 50 ساله بود...خیلی رو مخم بود ..خودشو همش میگیره و خشکه..
پیرزن..پیر هم نیس هااا..ولی لباساش خیلی پیرزن پسند
بعد ازکلاسم ...اولین نفرم زدم از کلاس بیرون....
همین که داشتم طرف در خروجی میرفتم ...ستاره افتاد دنبالم ..
ستاره- ساراا...وایسا..جان مادرت
واییی ستاره ولم کن...
+چته..روانی؟
ستاره-جون مامانت بیا بریم..
وایییی این قسم میده هااا میخوام خفش کنم
+گمشو بیا بریم.زنگ بزنم به یکتا ایناهم بگم بیان تنها نباشم..
ستاره-عاشقتم ...مرسی...
+گمشو مگه من محمدم..احمق
همینوجور که از دانشگاه بیرون میومدیم...گوشیو برداشتم...زنگ زدم به یکتا اول..
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم
برداشت بالاخره
یکتا-بنال لطفا...یه روز تعطیل بودیم اگه گذاشتین بخوابم...
+سلام ...عزیزم...
یکتا-چی میخوای..؟؟
+میای بریم خرید؟
یکتا-خرید چی؟؟
+خرید عقد..
یکتا-یا خدااا...ساراا چه زود دست به کار شدی...مگه علیهان اومد خواستگاریت؟؟
+گمشو مگه برای خودم میگم ستاره قراره بره خرید عقد
یکتا-به من چه دوست توئه ...من بیام اونوقت
+تروخداااا من با این تنها بیرون نمیرم هااا
ستاره با کیفش یدونه کوبید و گفت..مگه من چمه عوضی؟؟
+زر نزن دارم حرف میزنم...خب یکتا میای؟؟
یکتا-ببینم چی میشه..
+پس میای جلو پاساژ ....منتظرتم
ترنجم یه بار باخودمون نبریم به جایی بر نمیخوره که والا
به ماشین نزدیک شدیم...سوار ماشین شدیم سمت پاساژ حرکت کردیم..
تو راه ستاره انقدر اهنگ عوض کردو غر غر کرد که نگو ونشنو
بالاخره بعد از مدت ها رسیدیم...یکتا خانم که ماشالله همیشه دیر میاد پس علافیم...
بعد از چند مین هم یکتا با پورشه نازش اومد...چقدر عاشق ماشینش بودم...ولی توان خریدشو نداشتم..منم تازه کارم جور شده اینا
یکتا از ماشینش پیدا شد...مثل همیشه وقتی میخواستیم خرید بریم لباس لش و راحت میپوشه...هودی پوشیده بود که علیهان داده بود روز مهمونی ..یه کلاه بافت سفیدم سرش گذاشته بود..
سلام علیک کردیم و رفتیم تو پاساژ ..
وقتی رفتیم تو ...پا نزاشته ستاره شروع کرد ...این خوبه ..اون خوبه...اخه بزار برسیم دختر خوب
+ستاره...تو عروسی مثلا باید یه کت شلوار سفید بگیری یا لباس شب سفید ..اخه اینا چیه ابی و مشکی...بزنم له بشی
ستاره-گمشو..خب اینا خوشگل..
یکتا-سارا راست میگه...اینا چیه اخه..مشکی اخهه..
+گمشو...بیا بریم قسمتای مجلسی ببینیم چی داره ...
رفتیم قسمتای دیگه..انقدر این ور اون ور...تا یه لباس شب شیری پیدا کردیم که روش کار شده بود..واقعا به ستاره میومد خودشم خوشش اومده بود و به نامزدش عکسش هم فرستاد که محمدم اوکی داد .. لباس رو خرید رفتیم سراغ کیف و کفش تا تموم بشه من راحت بشم از دستش اه..بعد بریم سراغ خودمون
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_یک
داشتیم طول و عرض پاساژ رو طی میکردیم که چشمم به یه لباس خوشگل و ناناز افتاد لباس پوشیده ای بود رنگ صورتی داشت و خال خالای ریز سفید داشت. یه پاپیون قشنگ هم رو قسمت یقش داشت. استیناشم بلند بود.معلمولا من اینجور سبک لباس رو میپسندیدم.بیشتر با سلیقم جور هستن همشون پوشیده.
به یکتا و ستاره که اونام رد نگاهمو گرفته بودن.نگاه کردمو گفتم
+چطوره؟!
یکتا-به نظرم که خوبه
ستاره- اره منم موافقم فک کنم بهت بیاد

با این حرفاشون رفتیم سمت مغازه به فروشنده گفتم که لباس رو برای سایز من بیاره تا پروش کنم
لباسو که اورد رفتم اتاق پرو زود لباسای خودم رو دراوردم و لباس رو تنم کردم به خودم تو ایینه نگاه کردم وایی چنقده ناز شدم من انگار برای من دوختنش ستاره در پرو رو زد
ستاره-پوشیپدی؟؟
+اره
ستاره-پس چرا معطل میکنی باز کن ببینیمت
با این حرفش درو باز کردم
که یکتا و ستاره رو جلوم دیدم
+چطوره؟؟
یکتا-چقدر قشنگه خیلی بهت میاد
ستاره-عالی شدی اصلا از این رو به اون رو شدی
+پس برمیدارمش
در اتاق رو بستم و لباسم رو عوض کردم میخواستم از اتاق پرو بیام بیرون که گوشیم زنگ خورد.هوفف‌‌‌‌.... اخه الان.
با مکافات گوشیمو از تو کیفم پیدا کردم و صفحه اش رو نگاه کردم اسم غول مهربون من روش دیده میشد زود جوابشو دادم
+الوو.. سلام
علیهان-سلام.. حال شریف کجایی سارا؟؟
+از احوال پرسی های شما خوبید شما؟؟ من درحال خریدم
علیهان-خوشبگذره. میخواستم ببینمت که نشد
+عیب نداره.. انشالله یه روز دیگه چون وقتمو ستاره پر کرده
علیهان-عههه پس با ستاره ای؟؟
+اره یکتا هم هست اومدیم باهاش خرید
علیهان-اها....مبارکه مزاحمت نمیشم دیگه.. خداحافظ عزیزم
یه لبخند با این عزیزم گفتنش اومد رو لبم..
+خداحافظ
میخواستم اخرشم بگم عزیزم ولی خودمو کنترل کردم و زود قطع کردم. نه پرو میشه رو دل میکنه که یهو برگردم بهش بگم عزیزم.
زود از اتاق پرو اومدم بیرون و رفتم سمت فروشنده کارت و بهش دادمو رمزم گفتم
یکتا-یه ساعته تو اتاق پرو چه میکردی؟؟
+هیچی گوشیم زنگ خورد حواسم به اون پرت شد خب
ستاره-کی بود حالا ؟؟
از فروشنده تشکر میکردمو کارت و ازش میگرفتم گفتم
+ستاره.. تو شوهرم کردی دست از فضولیت برنداشتی؟؟
از مغازه رفتیم بیرون
ستاره-چه ربطی داشت؟؟..بگو دیگه کی بود؟؟
یعنی این ستاره ترنجم گذاشته جیبش دختر هم اینقده فضول
یکتا-بگو دیگه...مخمو خورد انقدر گفت کیه کیه؟؟
+علیهان بودش چقدر فضولی ستاره؟؟
ستاره-عمت فضوله
+درست صحبت کناا
ستاره یه چشم غره رفت.منم محلش ندادم. داشتیم همینجور میگشتیم تو پاساژ که احساس کردم یکتا غیب شد
برگشتم ببینم کجاست که دیدم خانم خانما جلوی عروسک فروشی وایساده ستاره که سرشو انداخته بود پایین داشت مثل خر میرفت.. گفتم برگرده
ستاره-چته؟؟
+بیا.. یکتا اونجا وایساده بریم پیشش
رفتیم پیشش وایسادیم.چشم رفت سمت و سوی نگاه یکتا که داشت به یه عروسک گوگوری مگوری نگا میکرد یه لاکپشت بود که چشاش اندازه توپ بود. اخی نازی.
+یکتا خانم.. خب اگه میخوایش بیا بریم بخرش
یکتا برگشت طرف ما و گفت..
یکتا-عههه...اینجاییدد؟؟
ستاره-بله خانموبریم تو بخرش
رفتیم تو. یکتا سریع به فروشنده گفت بیارتش
منم دورو برمو میدیدم ستاره هم سرش تو گوشی بود. یهو چشم به یه یونیکورن کوچولو افتاد.نازی... اینو برای ترنج بردارم برای روزی که فهمید ما رفتیم بیرون نبردیمش الکی ناز نکنه اینو نشون بدم.بلکه از خر شیطون بیاد پایین
وقتی فروشنده عروسکه یکتا رو اورد. منم گفتم اون یونیکورن رو بیاره.
یکتا-عروسک رو برای کی میخوای؟؟برای بچه ایندت؟؟
+گمشو...برای ترنج برداشتم بدم بهش
ستاره-خودشیرین.
+تو با نامزدت حرف بزن عقب نمونی نمیخواد نظر بدی
ستاره-گمشو
یکتا-خب... ستاره دوا نکن بیا این رو حساب کن..
ستاره با تعجب سرشو بالا کرد و خیره شد به یکتا.
ستاره-من؟؟مگه پول همراهت نیس؟؟
یکتا-چرا هست.زیادم هست ولی همراهیت کردم عروس خانم حداقل اینارو حساب کن
+راست میگه دیگه اینم حساب کن ترنج خوشحال میشه ازت کادو بگیره
ستاره با تردید نگامون کرد. اخی الهی.ستاره حساب کرد و رفتیم بیرون.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_دو
عروسک ها رو که خریدیم و رفتیم بیرون.
یکتا-ستاره شما مارو که علاف کردی یه شام نمیخوای بدی شب شدااا.
ستاره-باش ولی سه تایی نمیچسبه بزار به محمدم بیاد دیگه.
یکتا-ایششش چندش بگو بیاد
خندم گرفت واقعا شوهر ذلیل هاا .
+پس بزار به ترنجم بگیم بیاد به مامانمم خبر بدم شام نمیام
یکتا-اهوم زنگ بزن منم زنگ میزنم امیر علی بیاد
+امیرعلی واسه چی دیه؟؟
یکتا-برای حرص دادن ترنج یار خوبیه
-از دست توو

گوشیمو از کیف در اوردم زنگ زدم به ترنج وقتی گفتم شام میخوایم بریم بیرون که گفت باشه میام اصلا تعارف حالیش نی که.
ادرسو براش اس میزنم
با ترنج که حرف زدم زنگ زدم مامان
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم
مامان-الوجانم
+سلام مامان خوشگلمخوبی؟؟
مامان-فدات کجایی مامان دیر کردی؟
+با دوستامم میخواستم بگم شام بیرونم
مامان-فک کردی درباره خواستگارت
هوففف مامان ما هم ول کن ماجرا نیست ها از صبح خبر داده فردا خواستگار داری نمیخوام باید به کی بگم
+مامان صبح گفتم بگید نیان؟
مامان-اخه بزار بیاد شاید خوشت اومد من گفتم بیان
+مامان جان خودت همه کارا رو کردی دیگه به من چرا میگی؟؟
مامان-خب دیگه برو شب زود بیا
+چشم خدانگهدار
هوففف گوشیو قطع کردم انداختم تو کیفم از صبح بهش فک نمیکردم هااا ببین تروخدا اعصاب ادمو خرد میکننن
یکتا-چیشد زنگ زدی؟؟
+اهوم اره ترنج گفت میاد
یکتا-ماشالله چه سریع قبول کرد
+ولش امیرعلی چی شد؟؟
ستاره کو؟؟
یکتا-داره با نامزدش فک میزنه امیر علی هم میاد
با این حرفش ستاره تلفنش تموم شد و اومد نزدیکمون
ستاره-منم گفتم بیاد گفت همین نزدیکیاس
+اهوم بیاید بریم تو اون رستوران تا بیان
با دستم رستوران رو نشون دادم اونام سرشون رو تکون دادن رفتیم سمت رستوران وقتی رسیدیم درشو باز کردیم رفتیم سمت میزی که کنار پنجره بود تقریبا همه جا میشدیم
ما سفارشامون رو گذاشتیم وقتی بقیه اومدن
....
بعد از 45دقیقه ترنج اومداوفف اینو چه خنده کنان چه خوش خوشان.
اون هم اومد باهاش سلام علیک کردیم ولی ترنج نگاهمون نمیکرد میدونم داره حرص میخوره چرا برای خرید نبردیمش
+ترنج خانم چته؟؟
ترنج-با من حرف نزن هااا
+واا مگه من چیکار کردم؟؟
ترنج-چرا منو با خودتون نبردین خرید
+وااا زر نزن هاا یدفعه شد
یکتا-خاک به سر خرت کنن اینو من میشناسمش میخواد به تو عذاب وجدان بده وگرنه به خاطر اینا حرص نمیخوره که
ستاره هم به این حرف یکتا خندید
ستاره-مشنگ تر و خل تر از سارا پیدا نمیشه
یدونه کوبیدم پس کلش
+بزار شوهرت بیاد میگم بهت مشنگ کیه؟؟
همین که گفتم صدای نامزد ستاره هم اومد
محمد-کی با من کار داره؟؟
ستاره که پشتش به محمد بود برگشت طرفش
ستاره-عهه اومدی
منو ترنج بلند شدیم برای یه احترام نخودی ولی یکتا پا نشد در این حد هم کفایت میکنه
محمد-سلام ستاره خانم خوبی؟؟
ستاره-خوبم عزیزم مرسی
محمد-دوستاتو معرفی نمیکنی؟؟
ستاره-چرا الان
یکتا و ترنج رو معرفی کرد و منم که میشناخت
ابراز خشنودی کردیم همه نشستیم

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_سه
همون موقع سهیلم اومد. عهههه این اینجا چیکار میکنه.
برای سهیل پا نشدیم دیگه اشناییم دیگه.
سهیل نزدیکمون شد.
سهیل-سلاممم.. جمعتون جمعه که
ما هم بهش سلام کردیم.. که یکتا گفت:
یکتا-استاد... شما کار و زندگی نداری؟؟زن این کیه شماره شو بدیدمن زنگ بزنم بگم شوهرش کجاست
واااا سهیل که زن نداره. باز یکتا یکی رو گیر اورد. با این حرفش هممون خندیدیم سهیل با چشای گرد و متعجب به یکتا نگاه میکرد
سهیل-زنم کجا بود من اخه!؟؟
یکتا-بیا اینم از استاد مملکت ما.چند سال تو این کشور اون کشور بوده. نتونسته زن خارجکی گیر بیاره
دیگه از دست یکتا داشتیم میزو گاز میزدیم تمومش نمیکرد که
سهیل-زن ایرانی.. حمایت از کالا ایرانی
یکتا-بیا.. مدرکتو از کجا گرفتی که زن رو یه کالا میدونی اخه
+بسه دیگه یکتا استاد شما هم بفرمایید
من میدونم با حرف من یکتا تمومش نمیکنه.ولی به احترام بقیه هیچی نگفت. سهیلم نشست و گفت:
سهیل-خب....سفارش دادید چیزی ؟؟
ستاره-نه دایی جان.. منتظریم امیرعلی بیاد
+ایشش.. همه اینجان به جز علیهان
یکتا-خب حالا توهم، انگار نباشه چی میشه مگه
یه چشم غره براش رفتم وهیچی نگفتم
ترنج-خب.. زنگ بزن ببین میاد ناراحتی نداره که
+اهوم.. بزار ببینم میاد.
ترنج-خر ذوق بدبخت
گوشیمو از کیفم در اوردم و زنگ زدم علیهان
بوق اول..
بوق دوم...
بوق سوم...
بوقای بیشتر...
هوففف جواب نمیده چرااا؟؟ اصلا به جهنم.میخواد بیاد میخواد نیاد.گوشیو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم.اعصابم از اینکه علیهان جواب نداد خرد بود هم از این خواستگار فردا که مثل کنه مصممه بیاد خواستگاری
یه اخمی کردمو به منو یی که جلوم گرفته شده بود نگاه میکردم.که یکی زد پس گردنم ستاره خر بود.
ستاره-بگیر دیگه دستم شکست چه اخمی هم کرده.فداسرم که جوابتو نمیده.بگیرش این منو رو
با اکراه ازش گرفتمو لاشو باز کردم.امیر علی هم تا ما منو دستمون گرفتیم اومد.باهمه سلام علیک کردو از اینکه دیر کرده بود عذر خواهی کرد و کنار ترنج نشست ترنج منو رو گرفت جلوشو گفت که سفارش بده.سهیل و یکتا انگار علایقشون یکی بود پیتزا مرغ سفارش دادن محمد و ستاره هم همبرگر سفارش دادن ترنج پاستا سفارش داد و سیب زمینی سرخ کرده.... امیرعلی هم هات داگ سفارش داد... منم پپرونی وسالاد مخصوص سر اشپز سفارش دادم.
تا غذا ها رو اوردن بچه ها حرف میزدن و شوخی خرکی میکردن.ولی من اصلا حس حرف زدنم نمیومد.. گارسون بعد چند مین غذاها رو اورد.. بچه ها با به به چه چه غذاهاشون رو میخوردن. منم که فقط یه تیکه گذاشتم دهنم با سالادم بازی بازی میکردم
ستاره باز دستش هرز رفت و زد پس گردنم یعنی من اینو پاشم لهش کنما.
ستاره-کوفت کن دیگه... میخوای بجوییم بزاریم دهنت.
+گمشووو حوصلتو ندارم ها
یکتا-من میدونم چشه.. این علیهان جوابشو نداده داره میسوزه
با این حرفش امیرعلی برگشت طرف منو گفت.
امیرعلی- من از پیش علیهان اومدم، اتاق عمله عمل پیوند داره.نگران نباش.
+حالا کی گفته من نگرانشم... به خاطر یه چیز دیگه حوصله ندارم
یکتا-اره.. اره.. باش.
ترنج-خب باشه... بگو چته فقط؟؟
چی میگفتم...بگم خواستگار میخواد بیاد خوشم نمیاد ازش.... ایششش
ستاره -بگو دیگه بزار غذا از گلومون بره پایین
ترنجم حرفشو تایید کردو دوتایی رفتن رو مخم..
محمد-وایی.. سارا خانم بگو دیگه.. چرا جیغشون رو در میاری اخه.. خوشت میاد؟؟
ستاره-عهههه... تو غذاتو بخور با ما چیکار داری اخه؟؟
یکتا-بگو دیگه جون نده دیگه
+هیچی.. مهم نیس... خواستگار میخواد بیاد.. منم راضی نیستم بیان
ایندفعه یکتا کوبید پس گردنم
یکتا-گمشوو.. فک کردم چیشده؟؟به مادر گرام بگو بهشون بگه نیان.
+مامانم همه کاراشو کرده.. میترسم الان جهیزیه مو جمع کرده باشه منو بندازه خونه بخت.
ترنج-ایشالا بری خونه شوهر هم ما از دستت راحت شیم همم اینکه شاید ادم شدی.
با این حرفش خودشو یکتا و ستاره زدن زیره خنده
منم به یه چشم غره غلیظ اکتفا کردم. والا چرا الکی خودمو خسته کنم وقتی میدونم آدم نمیشن .
امیر علی که تا اونموقع گوشش تیز شده بود مشغول غذاش شد. همه هم ادامه غذاشون رو خوردن.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_چهار
خدا این بلا رو سر هیچ کس نیاره.از صبح مثل چی کار میکنم از 8 صبح بیدارم کرده مادر گرام دارم میسابم هااا خسته شدم دیگه
امیرطاها عوضی هم گرفته خوابیده الانم ساعت ۱ ظهره هنوز بیدار نشده
+مامان تموم نشد؟؟ از صبح دارم میسابما
مامان-غر نزن کارتو کن خواستگار برای تو داره میاد نه من
+خودت گفتی بیاد مگه من گفتم
دستمالی که دستم بود و پرت کردم زمین
+من خوابم میاد کار نمیکنم دیگه
مامان-دیگه همه کارارو کردی دیگه
واییی خدااا اعصابم خورده هااا
رفتم اتاقم واییی چه خیس خالی شدم یه دست لباس برداشتم پریدم حموم
.
.
.
بعد چند دقیقه در حموم زده شد باز این امیرطاها کرمو هااا
+امیر طاها چته بزار حمومو کنم
یکتا-امیرطاها کیه؟؟ منم خره
+تو اینجا چه میکنی
یکتا-بیا بیرون دیگه ترنجم اینجاست
+باش اومدم
زود حموم کردم تموم که شد تو همون حموم لباسامو تنم کردم
رفتم بیرون
یکتا و ترنج تو اتاق بودن
+سلام بچه ها
اوناهم سلام کردن
+برچی اومدین اینجا؟
یکتا-میخوای برگردیم من که نمیخواستم بیام ترنج منو اوردش
ترنج-اومدیم تا تلف نشدی تا شب نگهت داریم میدونستم مامانت ازت کار میکشه
+اره از صبح پاشدم داره از بیگاری میکشه
یکتا-اخی الهی
ترنج-حالا علیهان میدونه خواستگار داری؟؟
+از کجا باید بدونه اخه مگه علم و غیب داره
ترنج-امیر علی که دیشب فهمید شاید بهش بگه
+در این حد خبرچینه
ترنج-گمشو من کی گفتم خبر چینه
+الان گفتی
یکتا-حالا ولش شب چی میخوای بپوشی
+واییی نمیدونم
ترنج-چی چی نمیدونی پاشو پاشو کمدت رو باز کن چند تا لباس بیار بیرون
رفتم کمدم دو تا بلوز دامن انداختم جلوشون
یکیش بلوزش شیری رنگ بود دامنش نسکافه ای رنگ یه دامن بلند قهوه ای پررنگ هم بود
بلوزش که اوکی بود نمیدونستم کدوم دامنش رو بپوشم
+بچه ها کدومش خوبه؟این دامن یا این؟؟
یکتا و ترنج یه نگاهی کردن
یکتا-این نسکافه ای قشنگه
ترنج-اره برو بپوش ببین میاد بهت
+ولم کن یه ساعت مونده به اومدنشون میپوشم
ترنج لباسارو برداشتو انداخت تو بغلم گفت بدو بپوش
با زور پوشیدم
+چطوره؟؟
یکتا-اره خوبه
ترنج-عالی تصویب شد
داشتم نظر بازی میکردیم که در زده شد
+بله؟؟
امیرطاها-منم
+گمشو تو
امیرطاها اومد تو با دیدن دخترا ذوق زده شده یعنی انقدر باهم صمیمی دوستن که نگو همیشه شیطونیاشون باهمه
امیرطاها-سلام دختراا چه عجب اومدید
امیرطاها با دوتاشون دست داد و اوناهم باهاش دست دادن و سلام کردن
+امیرطاها
امیرطاها-چیه؟؟
+قشنگه لباسام
امیرطاها اخم کرد
امیرطاها-اینا چیه پوشیدی انقدر ذوق رفتن داری که از الان نشستی لباس انتخاب کردی؟؟
+ کی؟؟ نه به جان تو به اجبار مامانه
امیرطاها-اره معلومه از الان داری حاضر میشی
میخواستم بگم نهه اشتباه فک میکنی که ناراحت رفت بیرون
یکتا-این چش بود؟؟
+فک کنم خیال کرده من میخوام ازدواج کنم غیرتی شده
ترنج-اخی نازی عیب نداره حالا جواب منفی میخوای بدی دیگه بعدا باهاش حرف بزن
تا خواستگارا بیان انقدر خندیدیم و کرم ریختیم که نگو نشو

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#شصت_پنج
یه ساعت مونده بود به اومدنشون که ترنج گفت
ترنج-پاشو ارایشتم کن اماده باش یه ساعت دیگه میان.
+باشه الان
رفتم سمت میز ارایشم،کرم و اینارو زدم ،یه رژ صورتی زدم خط چشمو ولش کردم و نزدم و ریمل زدم .به نظرم ساده باشه بهتره نگن دختره از ذوقش این همه ارایش کرده
برگشتم سمت بچه ها
+خوبه ارایشم؟؟
یکتا-اره.. ساده و قشنگ
ترنج-اره. ساده بهتره
داشتن یکم منو درست میکردن که گوشیم زنگ خورد چون روی میز مطالعه ام بود به ترنج نزدیک تر بود به خاطر همین ترنج گوشیو برداشت و نگاه کرد.

ترنج-غول مهربون من کیه دیگه؟؟
+بده من بابا علیهانه
ترنج زد زیر خنده
ترنج-علیهان!!؟؟؟ وایی نمیری تو دختر
یکتا-جواب بده قطع میشه الان
گوشیو جواب دادم گذاشتم دم گوشم
+الو.. بله؟؟
علیهان-سارااا اونجا چه خبره؟؟
+چی؟؟کجاا؟؟چیشده؟؟
علیهان-خونتون... امیر علی اینجا چی میگه؟؟
+چی میگه مگه!؟
از این ور ترنج گوششو چسبونده بود به گوشی و به زور میخواست بشنوه این دختر هیچ وقت از فضولی دست نمیکشه . مجبور شدم بزنم رو اسپیکر که یکتا و ترنج هم بتونن بشنون
علیهان-داره میگه خواستگار اومده
+خب که چی؟؟..الان کارت چیه؟؟
علیهان-سارا منو سگ نکن ها...
+به تو چه اخه؟؟
علیهان-جوابت بهش چیه؟
+میخوام بهش فک کنم... شاید مثبت بود شاید منفی
همینو که گفتم زنگ خونه خورد.
ترنج از استرسش گفت قطع کن اومدن
منم بدون خداحافظی قطع کردم و رفتم جلو اینه
خودمو وارسی کردم... خوب بودم..زود از اتاق رفتم بیرون
...
دخترا گفتن تو اتاق من میمونن
نمیان پایین
رفتم پیش مامان و بابا و امیر طاها وایسادم.مامان با تحسین نگام میکرد. طاهام اخم کرده بود. ایشش...
یه چند دقیقه طول کشید که بالاخره رسیدن بالا
گوشیم که دستم بود لرزید. علیهان بودش.قطع کردم .هوففف....ول کن نیس که
اول مادرش اومد و با مامان و بابا سلام و کرد اومد سمت من... وایی من ماچ نمیکنم ها
اومد جلو صورتش لبشو چسبوند به لپم و چه ماچ ابدار کردم. سونامی میومد انقد خیس نمیشدم که با یه بوس این اینجوره خیس شدم.
خانم حسامی-سلام عروس خانم. خوبی ؟؟
به به چه دختر ماهی خدا نگهت داره
یه لبخند مصنوعی زدم که نمیزدم سنگین تر بودم.
خانم حسامی که رفت. بعدش اقای حسامی اومد جلو که قبلش داشت با مامان و بابام احوال پرسی میکرد.
اقای حسامی-سلام دخترم.. خوبی؟؟
+سلام اقای حسامی.. ممنون شما خوب هستین؟؟
اقای حسامی هم که رفت . بعد یه اقا دیگه هم اومد. جوون بود و یه دسته گل رز قرمز دستش بود. فک کنم خودشه من یه بار فقط تو مهمونی دیدمش.اسمش هم عرفان بود.اه بدم میاد ازش.. همه رفته بودن و اون مونده بود و من.
عرفان-سلام... نمیگیریش
هول شده بودم... و استرس داستم..
+هااا.. بله ؟؟
یه خنده ای کرد... درد کوفت به چی میخندی؟؟
ازش دسته گل و گرفتم و رفتم تو اشپزخونه‌ و یه گلدون برداشتم توش رو اب ریختم و گل و گذاشتم توی گلدون‌.

همون موقع گوشیم تو دستم لرزید .
ترنج بود، پیام داده بود
ترنج-چیشد؟؟ دیدیش ؟
+اره... بی ریخت عوضی
ترنج-عیب نداره همینا میان خواستگاری تو دیگه نکنه توقع برد پیت داشتی.

داشتم با ترنج حرف میزدم که مامان گفت چای ببرم اخه این کارا چیه
خوشم نمیاد از این کارا اصلا. چای ها رو با تمام نفرت ریختم.خداا بخیر بگذرونه.

رفتم طرف مهمونا،اول به اقای حسامی تعارف کردم..بعد خانومش.. بعد بابام و مامانم و در اخر هم عرفان در به در. نگاهشو انداخت رو چشام. اصلا از نگاهش خوشم نمیومد
چای رو برداشت.منم سینی گذاشتم رو میز و رفتم کنار امیر طاها نشستم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek