_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_شصت_و_هشت

بابا رو بهم میکنه:

+اره پسرم. تا همین نیم ساعت پیش اینجا بود تا ما اومدیم گفت انگار کار داره. میره تا قبل از تموم شدن وقت ملاقات برمیگرده.

بعد رو به مامان میکنه و میگه:

+این پسرخیلی زحمت کشیده رویا. یه روز حتما باید دعوتش کنیم ازش تشکر کنیم.

با تایید مامان صحبتشون حول و هوش همین موضوع شروع شد.
هوف نمیدونم برای اومدن سارا دعا کنم یا نه. دلم نمیخواد بازم دلخوری بین مامان و سارا پیش بیاد.

*****

^سارا^

رو به ایینه یکبار رژم رو تمدید میکنم و بعد از چک کردن سر و روم با برداشتن کیفم از ماشین پیاده میشم و به سمت در بیمارستان میرم.
امروز از صبح خیلی زود بلند شده بودم و با وسواس به سر و روم رسیده بودم. درسته که اگه منو برای پسرشون میخواستن به خاطر ظاهرم نباید باشه.
ولی بازم نمیخواستم بهونه ای دست مادر علیهان بدم.
به سمت پذیرش میرم و با گفتن اسم علیهان شماره اتاقش رو میپرسم.
سوار اسانسور میشم و به طبقه دوم میرم. به خاطر استرس زیادم قبل از اومدن به ترنج زنگ زدم تا باهم بریم.
ولی گفت که به خاطر اینکه یکم کار داره دیر میاد و چون یکتا هم یکم حال نداره قرار شده بود بره دنبال اون و باهم بیان.

جلوی اتاقی که علیهان توش بستری بود می ایستم.نفس عمیقی میکشم.
چته دختر چرا اینجوری شدی!هیولا نیست که. میری تو مثل همیشه صاف و محکم و با سر بالا باهاشون رو به رو میشی.
به علیهان فک کن. اینکه الان اون تو حتما چشمش به در تا بری تو‌.
با گفتن این حرفا به خودم اعتماد به نفس از دست دادمو برگردوندم.دستم رو روی دستگیره در میزارم که با شنیدن صدایی به عقب برمیگردم.

+سارا؟
 
به هردو سلام میکنم و جوابمو میدن.

+خوبی؟چرا اینجا وایسادی؟ نمیری تو؟

سری تکون میدم:

-خوبم ممنون.
داشتم..داشتم میرفتم.

لبخندی بهم میزنه:

+من و سهیل هم اومدیم پیش علیهان. بریم تو.

سری به نشونه تایید تکون میدم و با نشوندن لبخندی روی لبم با اعتماد به نفس در رو باز میکنم.
نگاه تمام ادم های توی اتاق به سمتم میچرخه. با همون لبخند سلام میکنم و نگاهم سمت علیهان کشیده میشه.
ولی با دیدن صحنه رو به روم لبخندم لحظه ای خشک میشه.
علیهان با دیدن نگاهم با خواهش بهم نگاه میکنه.من میدونستم اون تقصیری نداره ولی بازم از دیدن این صحنه عصبی شدم کسی حق نداشت به علیهان اینجوری نزدیک بشه اونم این دختر که از نگاه و قیافش هدفش معلوم بود.
با صدای امیرعلی که از پشت اروم صدام میکنه به خودم میام و سعی میکنم چهره ام رو حفظ کنم. با لبخند زوری ای به همه سلام میکنم. به غیر از خانواده علیهان یه خانم و اقای میانسال با ظاهر شیک و فاخر و یه پسر جوون حدود ۳۰ ساله و یه عنتر خانم که بهش ۲۵ ساله اینا میخورد هم تو اتاق بودن.
 به سمت علیهان و دختری که چسبیده به تختش ایستاده بود میرم.
همون جور که با چشمام براش خط و نشون میکشیدم میگم:

-سلام اقای دکتر.
خوب هستین انشاال..؟
خدا بد نده.

علیهان هم که حال منو متوجه شده بود با لبخند لرزونی گفت:

+ممنون..خانم دکتر. خوبم.

با همون لبخند خداروشکری میگم.
امیرعلی و سهیل هم حالش رو میپرسن و یکم باهم حرف میزنن.
همون لحظه همون خانم میانسالی که نمیشناختمش به حرف میاد:

+علیهان جان خاله، نمیخوای معرفی معرفی کن.

پس این خانم خالشه و حتما اون اقا و اون دختر و پسر هم شوهر خاله و پسرخاله دختر خالشن.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek