_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_چهل_و_شیش

با خسته نباشید استاد وسایلمو جمع میکنم و توی کیفم میریزم و از کلاس خارج میشم.اخیش تموم شد بالاخره چقدرم حرف زد.حالا امتحان هم میخواد بگیره.ای خدا کی حال داره تو این اوضاع درس بخونه.
از چند شب پیش که علیهان درمورد مامانش گفت تا الان برای ملاقات باهاشون استرس دارم و هنوز خبری از این قرار ملاقات نیست خداروشکر. علیهان درموردش چیزی نگفت و منم از خدا خواسته پیگیری نکردم ولی تا کی فرار کنم بالاخره که باید باهاش رو به رو بشم.خانواده علیهانه دیگه هیولا نیستن که اروم باش دختر. با گفتن این حرفا به خودم تا حدودی خودم رو اروم کردم.
بعد از سفارش دادن قهوه و کیک پشت یه میز تو کافه تریا میشینم.صبحونه نتونسته بودم بخورم و هنوز تا ناهار وقت بود.همون لحظه گوشیم شروع به زنگ زدن میکنه. از کیفم بیرون میارم و جواب میدم:

-الو سلام.

صدای هیجان زده ترنج تو گوشم پیچید:

+سلام. ببینم سارا برای امروز چیکار کردی؟

با گیجی گفتم:

-از چی حرف میزنی؟ مگه امروز چه خبره؟

با تعجب و بهتی که توی صداش هم معلوم بود تیکه تیکه گفت:

+سارا....نگو...نگو که یادت رفته؟

یهو پقی زدم زیر خنده و بریده بریده گفتم:

-واای ترنج...کاش اونجا بودم قیافتو....میدیدم.

بعد دوباره با شدت بیشتری خندیدم.صدای عصبانی و حرصیش بلند شد:

+زهرمار دختره...چی بگم اخه به تو. گفتم یادت رفته میخواستم بیام تیکه تیکت کنم.

بعد اینکه یه دل سیر خندیدم و ترنج هم حسابی بهم غر زد گفتم:

-فقط برای همین زنگ زده بودی؟کار خاصی نکردم مثل همیشه یه چیزی براش گرفتم که نمیگم بهت بعدم تو کافه ای جایی براش جشن کوچیک میگیریم دیگه.

دوباره صداش هیجان زده شد و گفت:

+من یه فکری کردم.میگم که امسال بیا یه کار متفاوت بکنیم. سوپرایزش کنیم.چون همیشه یه کار رو انجام میدیم.قطعا توقع نداره بخواییم غافل گیرش کنیم

همون لحظه کیک و قهوه ام رو اوردن. تشکر کردم و گفتم:

-اره فکر خوبیه. حالا چه جوری اینکارو بکنیم.فکری داری؟

+ببین الان من یه ساعت دیگه مرخصی میگیرم میرم خونه خودم. اونجا رو تزئین میکنم.یه ذره کارا سخت میشه تا بخواییم به امشب برسونیم ولی اشکال نداره. تو کی کارت تموم میشه؟

برنامه امروزم رو تو ذهنم مرور میکنم و میگم:

-اووووم...امروز تا ۲ کلاس دارم بعدش ازادم.میتونم بیام کمکت. میتونیم از بقیه هم کمک بخواییم.

+اره راست میگی. پس یه کار کن سارا یه گروه بزن بچه ها رو بیار توش. تا جایی هم که میتونی به دوست و اینا زنگ بزن دعوتشون کن برای شب فقط صمیمیا.

تماس رو قطع میکنیم و سریع یه گروه باز میکنم و علیهان،امیرعلی،سهیل،ستاره و ترنج رو میارم توش. و اسمش هم میزارم"عملیات مخفی ت. ی"
همون لحظه ترنج ایموجی خنده میفرسته و میگه خدا نکشتت سارا. خب حالا به قول سارا عملیات مخفی ت.ی رو شروع میکنیم.
بقیه هم انلاین شدن و هرکس گوشه ای از کارو گرفت.همون جور که داشتیم حرف میزدیم قهوه و کیکم رو میخورم. از نقشه ترنج برای به خونه کشوندن یکتا خندم میگیره. خدا امشب رو بخیر بگذرونه.

******************

همه چی اماده بود.کیک هم همین الان توسط علیهان رسیده بود و تو یخچال بود.مهمونا تا یک ساعت دیگه میرسیدن.
با ترنج رفته بودیم اتاقش تا لباس هامون رو عوض کنیم.
لباس من یه شومیز قرمز با طرح های مشکی و شلوار جذب مشکی و صندل تخت قرمز. موهام رو که چون زیر شال میموندن چون از قبل صاف کرده بودم محکم دم اسبی بستم. ترنج هم یه سرهمی بندی لی آبی تیره پوشیده بود که شلوارش مدل مام استایل بود با تیشرت بنفش زیرش. موهاش هم که تا سرشونه هاش میرسید رو باز گذاشته بود و پایینش رو حالت داده بود و دو سه روزی میشد پایینش رو از این رنگ های فانتزی بنفش زده بود.با کتونی های سفید و ارایش ملایمی که به لباسش میومد.جلوی آینه اتاقش ایستادم و ارایش ملایمم رو با یه رژ قرمز تموم کردم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek