_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_چهارده

با صدای خانم حقی به خودم اومدم و سریع صاف نشستم:

+عه اقای دکتر شما هم اینجایید؟! سلام.

علیهان هم مثل من به خودش اومد. ولی فرق اون با من این بود که، اون خونسردیش رو حفظ کرد و کاملا عادی جواب خانم حقی رو داد. نه مثل هول زده و تابلو.
زهرا و مریم هم سلام کردن و علیهان هم جوابشون رو داد.
بعد از یک ساعت بالاخره برنامه تموم شد و همه از سالن همایش بیرون رفتیم.
بعضی ها بیرون سالن به صورتی گروهی کنار هم ایستاده بودن و داشتن صحبت میکردن.
من و علیهان و خانم حقی و زهرا و مریم هم گوشه ای ایستاده بودیم داشتیم درمورد برنامه حرف میزدیم.
همون موقع گوشیم زنگ خورد و نگاه همشون به من دوخته شد. با گفتن با اجازه ای کمی ازشون دور شدم ولی هنوز سنگینی نگاه علیهان رو روی خودم حس میکردم.
گوشیم رو از جیبم بیرون اوردم. ترنج بود:

-الو سلام ترنج.خوبی؟

مثل همیشه با صدای شادش شروع به حرف زدن کرد:

+سلام ساری جونم. من که خوبم. تو چطوری؟

از مدلی که اسمم رو صدا کرد خندم گرفت. کلا ترنج عاشق اینه که اسم هارو مخفف کنه. ساری هم مثلا مخفف اسم سارا عه.

-منم خوبم. چی شد زنگ زدی؟

+زنگ زدم یلدا رو تبریک بگم بهت. یلدات مبااارک.
یکتا هم اینجاست پیش منه اونم تبریک میگه یلدا رو.

صدای یکتا رو شنیدم که میخندید:

+یلدات مبارک سارا.

خندیدم:

-ممنون یلدا شاها هم مبارک.

+زنگ زده بودم خونتون اول مامانت برداشت گفت رفتی بیمارستان. حسابی هم توپش پر بود.

با یاداوری مامان خندم شدت گرفت:

-اره بیمارستانم مجبور شدم بیام جای یکی از همکارام. مامان هم  برای اینکه شب یلدا اومدم بیمارستان ناراحت شده.

اونم خندید:

+مامان توعه دیگه رو این چیزا حساسه.
خب بگو ببینم چیکار میکردی؟

-هیچی تو بیمارستان برنامه گذاشته بودن برای شب یلدا الان تموم شد از اونجا اومدیم بیرون.
بعدشم بیکارم دیگه تا فردا که شیفتم تموم بشه.فقط باید برم به بیمارا سر بزنم.

نمیدونم چرا احساس کردم از این حرف من به طرز مشکوکی زیادی خوشحال شد و ذوق کرد.و از اون ور خط هم صدایی مثل اینکه دستاشون رو بهم زدن اومد.
زیاد اهمیت ندادم فک کنم این علیهان منو خل کرده.

+عه چقد خوب. پس راحتی دیگه استراحت میتونی بکنی.

قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم صدای علیهان اومد که با کمی حرص همراه بود:

+خانم دکتر قربانی نمیخواید بیایید ما داریم میریم بالا.

سری تکون دادم و گفتم الان میام.
اوه اوه فک کنم حسودیش شده. اون که نمیدونه کی پشت خط منم هی دارم میخندم.
وای چه فرصت خوبی الان میتونم رفتارش تو سالن رو تلافی کنم.
یهو ترنج با جیغ گفت:

+عه اون صدای کی بود؟!! علیهان بود؟ چه حرصی هم میخورد.

از قصد کمی بلند خندیدم:

-اره عزیزم خودشه.

صدای ترنج پر از تعجب شد:

+یا ابلفض. یکتا این جنی شد که. بیچاره در فراغ عشق علیهان دیوونه شد.

بازم خندیدم و اینبار اروم ولی حرصی همونطور که میخندیدم لب زدم:

-به نعفته دهنتو ببندی. کم چرت و پرت بگو.

صدای یکتا اومد که داشت میخندید:

+باشه باشه تو انکار کن ولی ما میدونیم که دیگه عقل از سرت پرونده.

بعد دوتایی شروع کردن به بلند بلند خندیدن.
برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم:

-اصلا بگید ببینم شماها پیش هم چیکار میکنید. ترنج مگه قرار نبود امشب بری خونه خودتون پیش مامان بابات؟

اندفعه ترنج جواب داد:

+باشه بحثو عوض کن حرفی نیست.
ما هم داریم حاضر میشیم بریم. یکتا امروز اومده بود پیش من. منم امروز شرکت برا شب یلدا زود تعطیل کرد اومدم خونه یکتا هم اومد.
الانم داریم میریم خونمون هر کدوم.

-اهان باشه. پس فعلا من برم دیگه صدام میکنن شماها هم زود برید حاضر شید.

یکتا با شیطنت گفت:

اره اره برو که یار منتظرته. خدافظ

بعد دوتایی خندیدن و قبل از اینکه من بتونم چیزی بگم تماس قطع شد.سری تکون دادم به طرف بقیه برگشتم و با صورت سرخ شده از حرص علیهان و صورت شیطون زهرا و مریم رو به رو شدم. و خانم حقی هم مثل همیشه با محبت بهم نگاه میکرد.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek