_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
ینی مازیار کیه که ترنج اینجوری پرید بغلش و امیرعلی هم ازش حرفی به ترنج نزد🙄

شرمنده ام به خاطر این غیبت طولانی😔
سه پارت جدید تقدیم نگاهتون امیدوارم لذت ببرید😘
اینم لینک پیام ناشناس من.
من اماده ام تا به تمام غر های شما با جون و دل جواب بدم😜❤️

https://t.me/BiChatBot?start=sc-452580-QprZK4Y
سلام دوستان🙋‍♀

برای دسترسی بهتر شما به پارت های رمان لینک میانبر پارت هارو براتون گذاشتم.
فقط کافیه روی لینک پارت مورد نظر بزنید.❤️

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

پارت 1
https://t.me/roman_videochek/22

پارت 10
https://t.me/roman_videochek/31

پارت 20
https://t.me/roman_videochek/41

پارت 30
https://t.me/roman_videochek/58

پارت 40
https://t.me/roman_videochek/74

پارت 50
https://t.me/roman_videochek/106

پارت 60
https://t.me/roman_videochek/122

پارت70
https://t.me/roman_videochek/161

پارت 80
https://t.me/roman_videochek/217

پارت 90
https://t.me/roman_videochek/298

پارت 100
https://t.me/roman_videochek/434

پارت110
https://t.me/roman_videochek/459

پارت120
https://t.me/roman_videochek/485

پارت130
https://t.me/roman_videochek/510

پارت140
https://t.me/roman_videochek/551

پارت150
https://t.me/roman_videochek/598

پارت160
https://t.me/roman_videochek/763

پارت170
https://t.me/roman_videochek/873

پارت180
https://t.me/roman_videochek/1797
روز جهانی نویسنده،بر صاحبان قلم،این سازندگان جهانی بهتر،مبارک باد🖋❤️
🍉🍉🍉

شب یلداست شب از تو به دلگیری هاست
شب  دیوانگــی  اغلب  زنجیـــــریهاست
شب تا صبــــح به زلف تــو توکل کردن
شب در دامن تنهایی شب ، گل کردن
شب درداست شب خاطــره بارانیهاست
شب تا نیمه شب شعر وغزلخوانیهاست
شب یلداست شب با غم تو سر کردن
شب تقدیـــر خود اینگونــــه مقدر کردن
کاش یک شب برسد یک شب یلدا باهم
بنشینیم  زمــان  را  بــــه تماشـــا با هم
بنشینیم  و ز  هـــم دفـــع  ملالی  بکنیم
این هم از عمر شبی باشد وحالی بکنیم
شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست
امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست
سیب سرخی و اناری و شرابی بزنیم
پشت پا تا سحرالدهر به خوابی بزنیم
موی تو باشد وشب را به درازا بکشد
وای اگر کار من و عشق به یلدا بکشد
چـــه شود اوج پریشانی مان جا بخوریم
بین یک عالم ِ شب صاف به یلدا بخوریم
می شود خوبترین قسمت دنیا با تو
گر که توفیق شود یک شب یلدا باتو
با تو ای خوبترین خاطره ی رویایی
ای که عمر تو الهی بشود یلدایی
میشوی از همه ی شهر تماشایی تر
گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی تر
حیف شد نیستی امشب شب خاموشیها
کــــوه غم آمده پیشم بــــه هم آغــوشیها
نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی
بدرخشی همه را واله ومبهوت کنی
بی تماشای تو با اینهمه غمها چه کنم؟
تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟

"فرامرز عرب عامری"

🍉🍉🍉
یلداتون مبارک🍉❤️
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_پنج
#185

وارد سالن بزرگ خونه میشیم. خداروشکر اصلا از این مهمونی هایی که همه تو هم باشن و و بیشتر از ظریفتشون مشروب بخورن نبود.
اتفاقا مهمون های خیلی زیادی نبود و معلوم بود بیشتر جمع خودمونی بود و توی گروه های دو نفره و چند نفره دور سالن نشسته بودن و چند نفر هم وسط در حال رقص بودن.
من زیاد پارتی نمی‌رفتم ولی همون جاهایی هم که به اصرار ترنج و یکتا رفتم با اینجا خیلی فرق داشت. اونجاها بیشتر شبیه دیسکو و کلاب بود.

بالاخره به جایی که علیهان و سهیل نشسته بودن رسیدیم.ولی نمیدونم چرا امیرعلی پیششون نبود.
همون طور که نگاهم رو به علیهان و پایی که هنوز توی کچ بود میدادم جواب سلام پر تعجب سهیل رو هم دادم.

جواب دادن به سوال علیهان و سهیل که میپرسیدن ما اینجا چیکار میکنیم رو به عهده ترنج و یکتا گذاشتم کنار علیهان روی مبل دونفره راحتی ای که نشسته بود،نشستم.
صورتم و جلو بردم بوسه نرمی روی گونش کاشتم

-حالت چطوره؟بهتری؟

از این بوسه ناگهانی لبخند محوی روی لبش اومد

+بهترم.شماها اینجا چیکار میکنید؟!دیدمتون خیلی تعجب کردم!

-ترنج که گفت حوصلمون سر رفته بود و از اونجایی که امیرعلی به ترنج گفته بود میایید اینجا ماهم اومدیم که تنها نباشید

و بعد با مکث اضافه کردم

-ببینم...نکنه خوشت نیومد که من اومدم اینجا؟!!

میدونست که جدی نمیگم و برای همین با اخمی مصنوعی بهم نگاه کرد

+من هیچ وقت از دیدن تو ناراحت نمیشم و دست خودم باشه همین الان دستت رو میگیرم و میبرم سر خونه زندگیمون. اینو تو اون مغز کوچولوت فرو کن مغز فندقیه من.

با شعف و عشق بهش خیره شدم.جوری تو نگاهش غرق شدم که با چند بار صدا شدنم توسط یکتا بالاخره تونستم نگاهم رو از چشم های عسلیش بگیرم.
سرم رو که چرخوندم با چند جفت چشم شیطون که بهم خیره شده بودن رو به رو شدم. حتی علیهان هم داشت به سختی خندش رو کنترل میکرد.

یکتا و سهیل کنار هم نشسته بودن و ترنج و مازیار هم کنار هم و همه به جز مازیار داشتن منظور دار نگاهم میکردن. و محسن هم انگار رفته بود.

بالاخره مازیار رو یادم اومد. این پسره همون کسی بود که دو سال وقتی که ترنج سه سال پیش برای یه دوره آموزشی دوساله رفته بود ایتالیا باهاش بود.
من و یکتا هم چندباری موقع ویدئوکال که با ترنج می‌گرفتیم مازیار رو دیده بودیم ولی چون چند سال گذشته بود چهرش رو فراموش کرده بودم.و با نگاهی به یکتا فهمیدم که اونم مازیار رو یادش اومده.
برای اینکه بحث رو هم عوض کرده باشم گلوم رو صاف کردم و گفتم

-امیرعلی کو؟نمیبینمش‌.

قبل از اینکه کسی بتونه چیزی بگه امیر علی با یه گیلاس توی دستش و کنارش هم محسن نزدیکمون شدن.
تا نگاهش به ترنج و مازیار کنار هم افتاد لبخندش محو شد ولی باز زود به خودش اومد و با خنده به سمتمون اومد

+ببین کیا اومدن!شما عجوزه های اینجا چیکار میکنید؟!

سریع سمت ترنج برگشت و گفت

+البته به جز عشقم. شما هم فرشته ای هم رو چشم ما جا داری.

ترنج همون جور که سعی می‌کرد قیافه جدی به خودش بگیره ولی زیاد توش موفق نبود بلند شد و به سمت امیرعلی اومد.با حلقه کردم دستاش دور گردن امیرعلی بوسه ای کوتاه روی ته ریش های لپش کاشت.

+با این زبون بازیا نمیتونی از عصبانیتم نسبت به خودت کم کنی
.
با اخم محوی از سر سردرگمی به چشم های ترنج نگاه کرد

+عصبانی چرا؟!چیزی شده؟!

ترنج که حالا از امیرعلی جدا شده بود و دستش رو سمت مازیار گرفت

+چرا بهم نگفتی مازیار برگشته؟
توکه میدونی چقد میخواستم ببینمش.

حالا دیگه لبخندی روی لب امیرعلی نبود کوتاه گفت

+حتما فراموش کردم.

ترنج معلوم بود میخواست ادامه بده ولی سکوت کرد سرجاش نشست و امیرعلی هم روی تنها صندلی تک نفره باقی مونده که دقیقا روبه روی ترنج و مازیار بود نشست و یک نفس محتویات گیلاس توی دستش رو بالا رفت.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_شیش
#186

فضای جو بینمون زیادی سنگین شده بود و کسی هم به خودش جرئت شکستن این سکوت سنگین رو نمی‌داد.
همون لحظه یکی محسن رو صدا زد و اونم با گفتن اینکه یکی رو می‌فرسته تا بریم لباسمون رو عوض کنیم سریع ازمون دور شد.
با اومدن یه خانم دنبالش راه افتادیم. اول از یه راه رو تقریبا کوتاه رد شدیم و به چند تا پله که به بالا می‌خورد رسیدیم و بعد وارد یکی از ۴ تا اتاق اونجا شدیم.
خانمه بعد اینکه از اینکه پرسید چیزی نیاز داریم یا نه رفت.
هرسه پالتو هامون رو در آوردیم توی کمدی که اونجا بود و پر از لباس های مختلف آویزون کردیم.
من برخلاف یکتا و ترنج شالم رو درنیاورده بودم و موهام رو که ساده بافته بودم از زیر شال بیرون انداختم.زیر پالتوم یه بافت ساده قرمز ولی جذب که پایین آستینش یه سوراخ داشت و میتونستم شستم رو ازش رد کنم.
یکتا هم مثل همیشه یکی از هودی های قشنگش تنش بود و ترنج هم که اینبار باز رنگ موهاش به آبی تیره که به صورت هایلایت رنگ کرده بود تغییره کرده بود و یه بافت یقه اسکی کاملا گشاد رنگی رنگی پوشیده بود و هممون هم کتونی پامون بود.

بعد از مرتب کردن سرو ریختمون بیرون رفتیم و سر جامون کنار پسرا نشستیم.
مازیار روش به سمت ترنج میکنه

+راستش خیلی تعجب کردم وقتی فهمیدم تو و امیرعلی باهمید.
اون دوسالی که ایتالیا بودیم اصلا متوجه اینکه به امیرعلی علاقه داری نشدم.
چیشد که متوجه علاقتون شدید و اعتراف کردید؟!

ترنج خندید و شروع به تعریف اتفاقات شب تولد من کرد که چیشد و چه اتفاقاتی افتاد.

"یکتا"

نگاهم تو نگاه سهیل گره خورد و با دیدن شیطنت پنهان توی چشم هاش فهمیدم که اونم مثل من یاد اتفاقات اون شب افتاده و خندش گرفته.
ناخواگاه ذهنم سمت شب تولد کشیده شد

(شب تولد یکتا،قبل از مسابقه ماست خوری)

عصبی دست هاش رو تکون میده

+دیگه بسه. میخوام بهش بگم همه چیو.تو که اصلا کاری نمیکنی

با صدایی که حالا بالا رفته بود ولی نه درحدی که بقیه رو که تو حال و هوای خودشون بودن متوجه ما کنه ادامه میده

+همش بهم گفتی این کارو کن اون کارو کن صبر کن باهاش حرف میزنم.کو؟اصلا تاثیری داشته؟
ما باهمیم؟نه.هیچی تغییر نکرده.

چطور جرئت میکرد اینجوری سرم داد بزنه؟میدونستم من یه روانشناسم و باید تو همچین مواقعی آروم باشم و سعی کنم طرف مقابلم روهم آرون کنم.
ولی این روش ها روی موقعیت الان ما و همین طور امیرعلی جواب نمی‌داد و باید باهاش مثل خودش رفتار میکردم.
مثل خودش عصبی و با صدای بالا گفتم

-به من چه؟ها؟من چیکار میتونم بکنم وقتی آنقدر بی‌عرضه ای که نمیتونی احساساتت رو بهش بگی و از عکس العملش می‌ترسی.
من فقط به خاطر اینکه تو آروم و با خیال راحت جلو بری بهت گفتم صبر کنی تا مزه دهنش رو بفهمم.
اصلش هم همینه اینکه اگه واقعا یه عاشق واقعی هستی بدون توجه به چیزی جلو بری و از چیزی نترسی.
حالا هم دیگه به من اصلا مربوط نیست برو هر غلطی دلت میخواد بکن و مثل آدم با عواقبش رو به رو شو.

میخواد جوابم رو بده که سهیل سریع کنارمون میاد

+چتونه شما دوتا؟دیوونه شدید؟یکتا خجالت بکش مهمون هست چرا داد میزنی؟

سریع به حرف میام

-چی میگی؟مگه فقط من بودم که داد زدم. نشنیدی اینم صداشو انداخته بود رو سرش؟
چرا همه حرفاتو به من میگی به اینم بگو ایشون اول از همه شروع کرده داد زدن و بحث،وگرنه من اونجا داشتم خوش میگذرونم منو کشونده اورده اینجا کلی داد زده حرف زده منو مقصر میدونه ک چرا نمیتونه به ترنج حسشو بگه.
مگه تقصیر منه ک شماها نمیتونید مثل ادم رفتار کنید ؟ هیچیش به من ربط نداره از الان به بعد خودتونید و خودتون هرجور مایلید
عوضش برام روی بعضیا مشخص شد که با هرکی پسرخاله نشم ابجی ابجی راه بندازه من فکنم واقعا منو به چشم خواهرش میبینه
تا الانم اشتباه میکردم همتون کارتون گیر میشه خوبید به تهش که میرسید من براتون ادم بده میشم.

بعد بدون توجه بهشون از کنارشون می‌گذرم و به اون سمت سالن،پیش ترنج و سارا که داشتن حرف میزدن و میخندیدن میرم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek