#پارت_واقعی_رمان
#پارت_آینده_رمان
با خشونت دست زیر چانه ام برد و سرم بالا گرفت:
گفته بودم حق نداری عاشق بشی...
گفته بودم حق نداریی فکرت درگیر کس دیگه ای بشه ، جز من!... نگفته بودم دلبرکم؟
_عشق؟ چی میگی برای خودت؟ ما فقط دوتا دوستیم ،اصلا بیا دستامو باز کن
_دهنتو ببند ،ترسیدی داری میزنی زیرش؟وقتی داشتی با یه ایدل معروف قرار میزاشتی باید به اینجاشم فکر می کردی
_ایدل معروف ؟چرا حس می کنم کلا اشتباه گرفتی؟بکهیون یه فقط یه دنسره
_فکر کنم به خاطر ضربه مغزت جابه جا شده یا کلا منو خر فرض کردی
_نخیر من خوب میدونم دارم چی میگم من با بکهیون یه دوستی ساده دارم و بازم می گم اون دنسره همین
_اها با کسی که یه دوستی ساده داره بغل عاشقونه داری؟
یا باهم میرید مسافرت؟چه جالب .اینو تولایو حتما برای طرفداراش ذکر کن ،
بعد با لبخند خمسانه ای ادامه داد:
شاید اونام خواستن تو کشتن تو شریک بشن...
ولی قبل مرگت بهتره کنجکاویتو ارضا کنم ،
اینکه میگی اون یه دنسره شاید به خاطر ضربه فراموش کرده باشی
ولی با این فیلمی که نشونت میدم میفهمی که عشقت یه دنسره یا یه ایدل!
_خیلی دیگه داری زر میزنی دستامو واکن تا بهت بفهمونم با کی طرفی.. باز کن بهت میگم
اصلا تو کی هستی که درباره عاشق شدن من نظر میدییی
با لحن خشنی، پوزخندی زد و گفت: اوه ترسیدم ،به نفعته عین ادم بشینی سرجات وگرنه بد میبینی دختر کوچولو!
فیلم و با دقت ببین که بفهمی نباید انقدر ساده باشی!
یه فیلمی رو پلی کرد و جلوی چشمام گرفت ، با یه نگاه بکهیون رو تشخیص دادم که روی صحنه هم میخوند هم میرقصید و طرفدارا دقیقا عین کنسرت تشویق می کردن ،حس کردم تمام دیوارهای انبار داره روی سینم فشار میاره ،نفسم تنگ شده بود.
یه دور از روز اول آشناییمون از جلوی چشم هام رد شد ،چشمام پر از اشک شد...
نمی خواستم حرفاشو باور کنم ولی اون فیلم....
_من ...من نمیدونستم
_اوه پس بهت دروغ گفته؟
دختره بیچاره ولی هیچی در اصل موضوع تغییر نکرده، تو بهم خیانت کردی!
به منی که گفتم منتظر باش.. منتظر باش قلبتو بدست بیارم ولی تو.... تو عجله کردی و الان باید به سزاش برسی!
ترسیده بهش خیره شدم ، رفت سراغ یه میزی که روش چند تا سرنگ بود..
یکی شو برداشت و آماده ش کرد.
ترسیده با صدای بغض داری گفتم: نکن... من بی کس بودم... تلاش کردم تا به اینجا برسم برای کار.. برای اینکه برای خودم کسی بشم..
نکن.. منن تا الان شانس یه زندگی خوبو نداشتم... کمکم کن! فراموشش میکنم
من با آدم دروغگویی مثل اون که.. که قلبمو توی مشت گرفت و شکست، کاری ندارم!
کمکم کن!
_هه بعد از نه سال می تونم بالاخره از کسی که باعث شد ایدل نشم، انتقام بگیرم!
متاسفم کسی که دوسش داشتم و درگیر میکنم! تو بمیری برای اون آدم عذابه! گرچه تو خودت خواستی و خیانت کردی... خیانت کردی به قلبم سلین!
این تو قانون من، بخشش نداره!
سرنگو بالا آورد و ادامه داد: ولی نترس، مرگت راحته... با یه سرنگ پر از هوا... زندگیت تموم میشه، حداقل امیدوارم اگه یه دنیای دیگه ای باشه، خدا بهت زندگی خوبی ببخشه!
دست و پاهام شروع کرد به لرزیدن تا اومدم دهن باز کنم ، التماسش کنم، خم شد روی صورتم : شیش، هیچی نگو و چشماتو ببند، بزار این لحظه های آخر یه لذتی ببریم بعد کار و تموم کنم.. نظرت؟
با چشای ترسیده شروع کردم به تقلا کردن ولی زور اون کجا و زور من کجا، با نشستن دستش روی دکمه های شومیزم، چشامو بستم، دنیارو تموم شده میدیدم، انگار قلبم یخ زده بود ، دیگه نمیزد، دکمه ها باز شد..
تا اومد دستاشو به تن یخ زده ام بکشه، چشام روی هم افتاد و فقط لحظه ی آخر ،
صدای کوبیده شدن در به دیوار شنیدم و عربده ی بکهیون...
بکهیون: چیکار میکنی بیشرف؟؟؟؟ سلین سلین منو ببین.. چشاتو نبند.. نبند لعنتی..غلط کردم...
همه دنیارو تمام شده میدونستم، کسی که قلبمو بهش باختم و اون.... دیگه چیزی نفهمیدم و چشام تاریکی و بغل کرد.
بکهیون: سلیننننننن
عاشق فیلم و رمان های کره ای هستی؟
گروه اکسو چطور؟😍🥹
پس این رمان مخصوص توئه.
پارت واقعی رمان در آینده ست...
https://t.me/taraheshgh
#پارت_آینده_رمان
با خشونت دست زیر چانه ام برد و سرم بالا گرفت:
گفته بودم حق نداری عاشق بشی...
گفته بودم حق نداریی فکرت درگیر کس دیگه ای بشه ، جز من!... نگفته بودم دلبرکم؟
_عشق؟ چی میگی برای خودت؟ ما فقط دوتا دوستیم ،اصلا بیا دستامو باز کن
_دهنتو ببند ،ترسیدی داری میزنی زیرش؟وقتی داشتی با یه ایدل معروف قرار میزاشتی باید به اینجاشم فکر می کردی
_ایدل معروف ؟چرا حس می کنم کلا اشتباه گرفتی؟بکهیون یه فقط یه دنسره
_فکر کنم به خاطر ضربه مغزت جابه جا شده یا کلا منو خر فرض کردی
_نخیر من خوب میدونم دارم چی میگم من با بکهیون یه دوستی ساده دارم و بازم می گم اون دنسره همین
_اها با کسی که یه دوستی ساده داره بغل عاشقونه داری؟
یا باهم میرید مسافرت؟چه جالب .اینو تولایو حتما برای طرفداراش ذکر کن ،
بعد با لبخند خمسانه ای ادامه داد:
شاید اونام خواستن تو کشتن تو شریک بشن...
ولی قبل مرگت بهتره کنجکاویتو ارضا کنم ،
اینکه میگی اون یه دنسره شاید به خاطر ضربه فراموش کرده باشی
ولی با این فیلمی که نشونت میدم میفهمی که عشقت یه دنسره یا یه ایدل!
_خیلی دیگه داری زر میزنی دستامو واکن تا بهت بفهمونم با کی طرفی.. باز کن بهت میگم
اصلا تو کی هستی که درباره عاشق شدن من نظر میدییی
با لحن خشنی، پوزخندی زد و گفت: اوه ترسیدم ،به نفعته عین ادم بشینی سرجات وگرنه بد میبینی دختر کوچولو!
فیلم و با دقت ببین که بفهمی نباید انقدر ساده باشی!
یه فیلمی رو پلی کرد و جلوی چشمام گرفت ، با یه نگاه بکهیون رو تشخیص دادم که روی صحنه هم میخوند هم میرقصید و طرفدارا دقیقا عین کنسرت تشویق می کردن ،حس کردم تمام دیوارهای انبار داره روی سینم فشار میاره ،نفسم تنگ شده بود.
یه دور از روز اول آشناییمون از جلوی چشم هام رد شد ،چشمام پر از اشک شد...
نمی خواستم حرفاشو باور کنم ولی اون فیلم....
_من ...من نمیدونستم
_اوه پس بهت دروغ گفته؟
دختره بیچاره ولی هیچی در اصل موضوع تغییر نکرده، تو بهم خیانت کردی!
به منی که گفتم منتظر باش.. منتظر باش قلبتو بدست بیارم ولی تو.... تو عجله کردی و الان باید به سزاش برسی!
ترسیده بهش خیره شدم ، رفت سراغ یه میزی که روش چند تا سرنگ بود..
یکی شو برداشت و آماده ش کرد.
ترسیده با صدای بغض داری گفتم: نکن... من بی کس بودم... تلاش کردم تا به اینجا برسم برای کار.. برای اینکه برای خودم کسی بشم..
نکن.. منن تا الان شانس یه زندگی خوبو نداشتم... کمکم کن! فراموشش میکنم
من با آدم دروغگویی مثل اون که.. که قلبمو توی مشت گرفت و شکست، کاری ندارم!
کمکم کن!
_هه بعد از نه سال می تونم بالاخره از کسی که باعث شد ایدل نشم، انتقام بگیرم!
متاسفم کسی که دوسش داشتم و درگیر میکنم! تو بمیری برای اون آدم عذابه! گرچه تو خودت خواستی و خیانت کردی... خیانت کردی به قلبم سلین!
این تو قانون من، بخشش نداره!
سرنگو بالا آورد و ادامه داد: ولی نترس، مرگت راحته... با یه سرنگ پر از هوا... زندگیت تموم میشه، حداقل امیدوارم اگه یه دنیای دیگه ای باشه، خدا بهت زندگی خوبی ببخشه!
دست و پاهام شروع کرد به لرزیدن تا اومدم دهن باز کنم ، التماسش کنم، خم شد روی صورتم : شیش، هیچی نگو و چشماتو ببند، بزار این لحظه های آخر یه لذتی ببریم بعد کار و تموم کنم.. نظرت؟
با چشای ترسیده شروع کردم به تقلا کردن ولی زور اون کجا و زور من کجا، با نشستن دستش روی دکمه های شومیزم، چشامو بستم، دنیارو تموم شده میدیدم، انگار قلبم یخ زده بود ، دیگه نمیزد، دکمه ها باز شد..
تا اومد دستاشو به تن یخ زده ام بکشه، چشام روی هم افتاد و فقط لحظه ی آخر ،
صدای کوبیده شدن در به دیوار شنیدم و عربده ی بکهیون...
بکهیون: چیکار میکنی بیشرف؟؟؟؟ سلین سلین منو ببین.. چشاتو نبند.. نبند لعنتی..غلط کردم...
همه دنیارو تمام شده میدونستم، کسی که قلبمو بهش باختم و اون.... دیگه چیزی نفهمیدم و چشام تاریکی و بغل کرد.
بکهیون: سلیننننننن
عاشق فیلم و رمان های کره ای هستی؟
گروه اکسو چطور؟😍🥹
پس این رمان مخصوص توئه.
پارت واقعی رمان در آینده ست...
https://t.me/taraheshgh