#پارت_165
او هم می آمد؟
_ علی رضا وقتی داری حرف میزنی برگرد
سمتم...
انگار علی رضا بچه ی دو ساله بود و پویان هم
پدرش که داشت آداب و معاشرت را به او یاد
میداد!
علی رضا برنگشت و پوزخندی زد:
_پویان سر جدت ولم کن!
_چرا امروز زنگ زدم جواب ندادی؟ دو روز پیشم
هرچقدر به آقا میگم بیاد شرکت طاقچه بالا
میذاره الان چیشده؟ تو که نمیخواستی مهمونی
بیای، جنی شدی؟
علی رضا عصبی رفت سمت در و گفت:
_آره آره جنی شدم.
و در را به هم کوبید. از صدای برخورد در در
خودم جمع شدم. پویان سری به عنوان تأسف
تکان داد:
_این آدم بشو نیست که نیست!
و نگاهی به من انداخت و گفت:
_گفتی کارم داشتی؟
و بعد لبخند زد و گونه ام را بوسید:
_پس منو بخشیدی خانم!
سرتکان دادم. با عشق دستی به مقنعه ی سرمه ای
رنگم کشید. دلم لرزید... نه از کشیدن دستش روی
مقنعه ام... نه از وجودش! دلم لرزید که یادم آمد
چه کسی و چه جوری برایم این مقنعه را خریده
است!
_قشنگه... بهت میاد.
_پویان؟
_جانم؟
دل را زدم به دریا و گفتم:
_میذاری برم شیراز؟
لبخندش که محو شد فهمیدم جوابش نه است!
لحنم را لوس کردم و سریع گفتم:
او هم می آمد؟
_ علی رضا وقتی داری حرف میزنی برگرد
سمتم...
انگار علی رضا بچه ی دو ساله بود و پویان هم
پدرش که داشت آداب و معاشرت را به او یاد
میداد!
علی رضا برنگشت و پوزخندی زد:
_پویان سر جدت ولم کن!
_چرا امروز زنگ زدم جواب ندادی؟ دو روز پیشم
هرچقدر به آقا میگم بیاد شرکت طاقچه بالا
میذاره الان چیشده؟ تو که نمیخواستی مهمونی
بیای، جنی شدی؟
علی رضا عصبی رفت سمت در و گفت:
_آره آره جنی شدم.
و در را به هم کوبید. از صدای برخورد در در
خودم جمع شدم. پویان سری به عنوان تأسف
تکان داد:
_این آدم بشو نیست که نیست!
و نگاهی به من انداخت و گفت:
_گفتی کارم داشتی؟
و بعد لبخند زد و گونه ام را بوسید:
_پس منو بخشیدی خانم!
سرتکان دادم. با عشق دستی به مقنعه ی سرمه ای
رنگم کشید. دلم لرزید... نه از کشیدن دستش روی
مقنعه ام... نه از وجودش! دلم لرزید که یادم آمد
چه کسی و چه جوری برایم این مقنعه را خریده
است!
_قشنگه... بهت میاد.
_پویان؟
_جانم؟
دل را زدم به دریا و گفتم:
_میذاری برم شیراز؟
لبخندش که محو شد فهمیدم جوابش نه است!
لحنم را لوس کردم و سریع گفتم: