تنها داستان کامل و مستقل کاظم رضا که در زمان حیات او و کمی پیش از فوتش مجوز انتشار گرفت، با نام «هُما» و داستان «ملک آسیاب» اثر غزاله علیزاده، که بعد از نزدیک به ۲۰ سال اواسط مهرماه به کتابفروشیها آمد، در لیست کتابهای پرفروش آذرماه 95 قرار گرفتند..
http://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/435747-%D8%B5%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%84%D9%87%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8
http://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/435747-%D8%B5%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%84%D9%87%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8
خبرگزاری ایلنا
صدرنشینی ترجمه ترانه علیدوستی از یک عشق لهستانی بر بازار کتاب
سه رمان «روزها، ماهها، سالها» اثر نویسنده چینی یان لیانکه، « بازگشت به کیلیبگز » از سورژ شالاندن و ترجمه ترانه علیدوستی از ماجرای یک عاشقانه لهستانی که بعد از ۶۰ سال و درست آن طرف دنیا از طریق یک کتاب دختری ۱۴ ساله را درگیر میکند؛ یعنی رمان «داستان…
کوتاهنوشتهای بر آخرین رمان غزاله علیزاده
«ملک آسیاب»؛ نمادی از وطنخواهی و وطنخواری
نوشتهی رحمان چوپانی
http://www.hamdelidaily.ir/?newsid=23922
«ملک آسیاب»؛ نمادی از وطنخواهی و وطنخواری
نوشتهی رحمان چوپانی
http://www.hamdelidaily.ir/?newsid=23922
روزنامه همدلی
ملک آسیاب؛ نمادی از وطنخواهی و وطنخواری
همدلی| رحمان چوپانی ـ «ملک آسیاب» واپسین رمانِ غزاله علیزاده است که همین امسال به همت نشر گُزیدهکارِ «رُشدیه» منتشر شده است. مرگ خودخواسته و زودرَس آن بانوی داستانسُرای ایرانی، ما را از لذت زندگی
در پروندهای به بهانه چهلمین روز درگذشت کاظم رضا
یادداشتی از رضا زاهد/ با عنوان «دربارهی کاظم رضا»
در شماره دوشنبه، 6 دی، روزنامه شرق
«کاظم متعلّق به نسلی بود (نسل ما) که در شرف انقراض قطعی است. هیچ چیزی از آن نسل (منظورم ویژگیهای آن نسل است نه کارشان) به آینده منتقل نخواهد شد. چون همه چیز تغییر کرده و پیشبرندههایی که قرار است آیندهی جهان را بسازند، سرشتی کاملاً پیدایشی پیدا کردهاند...»
ادامه در این آدرس:
http://www.sharghdaily.ir/News/110812/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7
#کاظم_رضا
#رضا_زاهد
#روزنامه_شرق
#انتشارات_رشدیه
/
یادداشتی از رضا زاهد/ با عنوان «دربارهی کاظم رضا»
در شماره دوشنبه، 6 دی، روزنامه شرق
«کاظم متعلّق به نسلی بود (نسل ما) که در شرف انقراض قطعی است. هیچ چیزی از آن نسل (منظورم ویژگیهای آن نسل است نه کارشان) به آینده منتقل نخواهد شد. چون همه چیز تغییر کرده و پیشبرندههایی که قرار است آیندهی جهان را بسازند، سرشتی کاملاً پیدایشی پیدا کردهاند...»
ادامه در این آدرس:
http://www.sharghdaily.ir/News/110812/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7
#کاظم_رضا
#رضا_زاهد
#روزنامه_شرق
#انتشارات_رشدیه
/
پروندهی «آرمانِ سادگی»، ویژهی زندگی و مرگ کاظم رضا
در شمارهی اخیر ماهنامهی «تجربه»ــ دیماه 95
با مطالبی از رضا زاهد، سودابه فضائلی، خشایار فهیمی و...
رضا زاهد: «کاظم رضا، برای اینکه هنرمند بماند پایداری کرد و برای اینکه بتواند پایداری کند، به هنر وفادار ماند. شاید هم برای اینکه بتواند آن را ــحتیالمقدورــ سلامت نگاه دارد، بخش کوچکی از آنچه آفریده بود، منتشر کرد...»
خشایار فهیمی: «...نزد او متن، سایش و آسایش است؛ و او پیوسته در همین «واو» زیسته است که وصل و فصلست. در سنجش او، متر را مترونوم میخواهیم، که عیارِ اوست، که عیار، اوست...»
سودابه فضائلی: «چه همه شکر کردم که نمرده بود و «هُما» را خواندم، و چند قصهاش را که در «لوح» که گرد میآورد، خوانده بودم و شاید بیشتر دلم گرفت که داده بود تا چاپش کنیم، اما نشد. بعد از خبر مرگش، اولین سوالم از «رُشدیه» این بود که آیا «هُما» را دید؟ گفتند دید؛ «هُما» را چاپشده دید و رفت...»
#ماهنامه_تجربه
#کاظم_رضا
#رضا_زاهد
#خشایار_فهیمی
#سودابه_فضائلی
#انتشارات_رشدیه
/
در شمارهی اخیر ماهنامهی «تجربه»ــ دیماه 95
با مطالبی از رضا زاهد، سودابه فضائلی، خشایار فهیمی و...
رضا زاهد: «کاظم رضا، برای اینکه هنرمند بماند پایداری کرد و برای اینکه بتواند پایداری کند، به هنر وفادار ماند. شاید هم برای اینکه بتواند آن را ــحتیالمقدورــ سلامت نگاه دارد، بخش کوچکی از آنچه آفریده بود، منتشر کرد...»
خشایار فهیمی: «...نزد او متن، سایش و آسایش است؛ و او پیوسته در همین «واو» زیسته است که وصل و فصلست. در سنجش او، متر را مترونوم میخواهیم، که عیارِ اوست، که عیار، اوست...»
سودابه فضائلی: «چه همه شکر کردم که نمرده بود و «هُما» را خواندم، و چند قصهاش را که در «لوح» که گرد میآورد، خوانده بودم و شاید بیشتر دلم گرفت که داده بود تا چاپش کنیم، اما نشد. بعد از خبر مرگش، اولین سوالم از «رُشدیه» این بود که آیا «هُما» را دید؟ گفتند دید؛ «هُما» را چاپشده دید و رفت...»
#ماهنامه_تجربه
#کاظم_رضا
#رضا_زاهد
#خشایار_فهیمی
#سودابه_فضائلی
#انتشارات_رشدیه
/
«آن گذشتهی خوابزده، رفته پشت پردهی زمان، نه! نمیخواهم خاطرهیی را حفظ کنم. دیگر نمیتوانم از برابر آینهها بدون افسوس بگذرم. کدام صورتم واقعی است؟ فکر میکنم هیچکدام. چهرهی او هم واقعی نیست، موهای دور و بر شقیقه ریخته، قطرههای عرق روی پیشانیاش میدرخشد. چه تجربههایی دارد؛ پشت میزهای شام نشسته و زل زده به چشمهای دخترها زیر نورهای گوناگون، به لطیفههای مبتذل خندیده، بارها ساعتها را نگاه کرده به انتظار سفیر یا قرارهای عاشقانه...»
بخشی از «ملک آسیاب» نوشتهی غزاله علیزاده
ص 164- انتشارات رشدیه- چاپ نخست 1395
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
/
بخشی از «ملک آسیاب» نوشتهی غزاله علیزاده
ص 164- انتشارات رشدیه- چاپ نخست 1395
#ملک_آسیاب
#غزاله_علیزاده
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
/
غمِ برگریزِ باغ...
به یادبود کاظم رضا و «هُما»یش
مریم سالخورد
کاظم رضا یک هدایتگر بود. کسی که فوجی از نویسندگان را شناساند و آثارشان را در برابر دید گذاشت. چند ماهیست که داستان بلندش؛ «هُما» در کتابفروشیهاست و پیکرش در اعماق خاکآلودِ آرامگاهی خاموش.. کمتر کسی چون او، اینچنین فروتنانه و بینیاز، عمرش را پیشکش ادبیات میکند که او کرد. کاظم رضا، رویای شهرت نداشت و اگر داشت، دیگران را در این مسیر، مُحقتر میدانست شاید، که داستانهای خودش چاپ نشدند و کمتر خوانندهای، کلمات او را شناخت؛ کلمات مُعجزی که سطور را به رقصی آهنگین وا میدارند و پیش از آنکه، فقط حروف را در جوار هم چیده باشند و نظیف و به قاعده، دستور نگارش به کار بندند، شاعری میکنند و "تصاویر" را از پنهانِ ذهن نویسندهاش بیرون میکشند.
کاظم رضا، نمینویسد، بل نقاشی میکند، با تاشهای قلم قدرتمندی که خسّت ندارد و به گشادهدستی رنگ میپاشد بر صفحات و لکههای رنگ، کلمات اویند. با اینهمه، نوشتهاند که «هُما» تنها داستان بلندِ منتشرشدهی کاظم رضا که به یاری نشر «رشدیه» به طبع رسید، ضدّ قصه است و به بازی با فرم میماند. آنچنان از دوران شکوهِ داستاننویسی فارسی گذشته است و گذشتهایم و آنقَدر نابلدان در این عرصه قلم ساییدهاند بر کاغذ، که حال، داستان کاظم رضا، مهجور و غریب مینماید و ترکیبات و وصفها و سجعِ نثر او، پیش از آنکه غنای قلم او سنجیده شود، به فرمگرایی الصاق میشود.
باری در این ایّام، بازار کتاب حال خوشی ندارد. نشرهای کاسبکارِ فراوانی دکّان زدهاند و کتابهایی را روانه دست خواننده میکنند که روند معیوبی را دامن زده است، روندی که هم مجروح کردنِ ادبیات است و هم نویسندگان، نه این روزها "ناشر"ی قدر و عیاری دارد و نه نوشتن. آثار کسانی در کتابفروشیها خودنمایی میکند و یک به یک جلسات رونماییشان برگزار میشود، که نویسندگان آنها به شهادت عینی، حتی نمیدانند صادق هدایت کیست یا در کُتب متعددِ چاپشدهشان، نقصهای عیان انشایی و املایی بهشدّت یافت میشود؛ قصه گفتن را با داستاننویسی اشتباه میگیرند و یکباره، بیپشتوانهی خواندن و خواندن و خواندن، دست به قلم میبرند و کاغذها را آلوده میکنند. بدینترتیب، متونی به غایت بدوی و افلیج تحویل میدهند که انتشارش به تنهایی، خیانت به روانِ خواننده است، اگر خوانندهای داشته باشد. به همین خاطر، انبار کتابفروشیها، مملو از کتابهاییست بیمخاطب که بتدریج، در خانهی نویسندهاش تلنبار میشوند و سر آخر پیشکش میشوند به خویشاوندان دور یا نزدیک!
اینگونه است که نشرها، بنگاههای اقتصادیِ سودآوری شدهاند (با مبالغی که از مولفان دریافت می کنند) و نویسندگان، جوانهای مدعیِ تنگنظر و آنچه که در این میان، قربانی خونآلودِ این مناسبات گندیده است، خودِ ادبیات است، ادبیاتی که زمانی کاظم رضا، با درآمدِ شخصیاش، "الواح" آن را چاپ می کرد و با پیکر تکیده و لاغرش، کوچهها و خیابانها را میرفت تا مولفان را راضی به چاپ آثارشان کند؛ با همان کمرویی و متانت و وقار و سواد بیادعایش، با همان سکوت و ابایش از دیده شدن، با علاقهاش به گردآوریِ داستانهایی یکّه که هنوز بسیاریشان در اتاقهای خانهاش خاک میخورند، با شوق و امیدش به نوشتن و ارجی که برای مخاطبان زبان فارسی قائل بود و با عشق راستیناش به ادبیات.. او، زندهیاد است..
http://www.armandaily.ir/fa/Main/Detail/176914/%D8%BA%D9%85-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%E2%80%8C%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%BA!
به یادبود کاظم رضا و «هُما»یش
مریم سالخورد
کاظم رضا یک هدایتگر بود. کسی که فوجی از نویسندگان را شناساند و آثارشان را در برابر دید گذاشت. چند ماهیست که داستان بلندش؛ «هُما» در کتابفروشیهاست و پیکرش در اعماق خاکآلودِ آرامگاهی خاموش.. کمتر کسی چون او، اینچنین فروتنانه و بینیاز، عمرش را پیشکش ادبیات میکند که او کرد. کاظم رضا، رویای شهرت نداشت و اگر داشت، دیگران را در این مسیر، مُحقتر میدانست شاید، که داستانهای خودش چاپ نشدند و کمتر خوانندهای، کلمات او را شناخت؛ کلمات مُعجزی که سطور را به رقصی آهنگین وا میدارند و پیش از آنکه، فقط حروف را در جوار هم چیده باشند و نظیف و به قاعده، دستور نگارش به کار بندند، شاعری میکنند و "تصاویر" را از پنهانِ ذهن نویسندهاش بیرون میکشند.
کاظم رضا، نمینویسد، بل نقاشی میکند، با تاشهای قلم قدرتمندی که خسّت ندارد و به گشادهدستی رنگ میپاشد بر صفحات و لکههای رنگ، کلمات اویند. با اینهمه، نوشتهاند که «هُما» تنها داستان بلندِ منتشرشدهی کاظم رضا که به یاری نشر «رشدیه» به طبع رسید، ضدّ قصه است و به بازی با فرم میماند. آنچنان از دوران شکوهِ داستاننویسی فارسی گذشته است و گذشتهایم و آنقَدر نابلدان در این عرصه قلم ساییدهاند بر کاغذ، که حال، داستان کاظم رضا، مهجور و غریب مینماید و ترکیبات و وصفها و سجعِ نثر او، پیش از آنکه غنای قلم او سنجیده شود، به فرمگرایی الصاق میشود.
باری در این ایّام، بازار کتاب حال خوشی ندارد. نشرهای کاسبکارِ فراوانی دکّان زدهاند و کتابهایی را روانه دست خواننده میکنند که روند معیوبی را دامن زده است، روندی که هم مجروح کردنِ ادبیات است و هم نویسندگان، نه این روزها "ناشر"ی قدر و عیاری دارد و نه نوشتن. آثار کسانی در کتابفروشیها خودنمایی میکند و یک به یک جلسات رونماییشان برگزار میشود، که نویسندگان آنها به شهادت عینی، حتی نمیدانند صادق هدایت کیست یا در کُتب متعددِ چاپشدهشان، نقصهای عیان انشایی و املایی بهشدّت یافت میشود؛ قصه گفتن را با داستاننویسی اشتباه میگیرند و یکباره، بیپشتوانهی خواندن و خواندن و خواندن، دست به قلم میبرند و کاغذها را آلوده میکنند. بدینترتیب، متونی به غایت بدوی و افلیج تحویل میدهند که انتشارش به تنهایی، خیانت به روانِ خواننده است، اگر خوانندهای داشته باشد. به همین خاطر، انبار کتابفروشیها، مملو از کتابهاییست بیمخاطب که بتدریج، در خانهی نویسندهاش تلنبار میشوند و سر آخر پیشکش میشوند به خویشاوندان دور یا نزدیک!
اینگونه است که نشرها، بنگاههای اقتصادیِ سودآوری شدهاند (با مبالغی که از مولفان دریافت می کنند) و نویسندگان، جوانهای مدعیِ تنگنظر و آنچه که در این میان، قربانی خونآلودِ این مناسبات گندیده است، خودِ ادبیات است، ادبیاتی که زمانی کاظم رضا، با درآمدِ شخصیاش، "الواح" آن را چاپ می کرد و با پیکر تکیده و لاغرش، کوچهها و خیابانها را میرفت تا مولفان را راضی به چاپ آثارشان کند؛ با همان کمرویی و متانت و وقار و سواد بیادعایش، با همان سکوت و ابایش از دیده شدن، با علاقهاش به گردآوریِ داستانهایی یکّه که هنوز بسیاریشان در اتاقهای خانهاش خاک میخورند، با شوق و امیدش به نوشتن و ارجی که برای مخاطبان زبان فارسی قائل بود و با عشق راستیناش به ادبیات.. او، زندهیاد است..
http://www.armandaily.ir/fa/Main/Detail/176914/%D8%BA%D9%85-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%E2%80%8C%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%BA!
روزنامه آرمان امروز
غم برگریز باغ!
:: روزنامه آرمان امروز
:: روزنامه آرمان امروز
مریم سالخورد
نوشتاری از محمدرضا اصلانی، برای کاظم رضا و «هُما»
روزنامه شرق- 13 بهمنماه 1395
«ما به تقدیر عادت کردهایم»
سه تن بودند. اولی، جوان بود و پُرحرارت، علوی که اکنون نمیدانم کجاست. هرکجا هست به سلامت. دیگری، مقدسیان، که خندانخندان تا لبِ گوْ میآمد و میرفت. افسوس که سالی میگذرد - و بیش- که رفت. و دیگر خودِ کاظم رضا، که نمیدیدمش، فقط اسمش بود.
این سه تن بودند و دفتری به نام لوح، که هرگاهی به قدر میسور فراهم میآوردند و درمیآوردند، و طرح و فورمش، لوحِ ضمیر دورانِ خود بود. لوح، مجموعهای بود از نوولنویسان ایرانی، و گاهی مقالاتی و نقد و نظر.
در آن دوره، دو سه فصلنامه که هرازگاهنامه بودند بیشتر، در خیل مجلاتِ به قول آلاحمد، رنگیننامهها، درمیآمدند -که البته آلاحمد چه آسوده است که ندیده این دوره رنگیننامهبودنها را، که دوره او رنگی ندارد در آینه این دورانِ الی ماشاءالله- که به نحوی تقلیدی بودند از مجله آن خانم و آقای انگلیسی دهه سی که الیوت و ازرا پاند دبیرانش بودند. - بلاتشبیه البته- یکی آرش بود، و یکی الفبا بود، و یکی ماهنامه ادبی بازار، و این یک، لوح که بیهیچ سخنی و ادعایی، فقط نوولها - ازهر آنکه مینوشت- جمع میکرد، مجموعه میکرد و نشر میکرد؛ که خود یک آنتولوژی سالانه میتوانست بود. و حالا این چند دوره، مرجع- چشماندازی است از برای بازنگری، تحلیل، و بازخوانی - نهتنها ادبی که جامعهشناختی، نهتنها جامعه آن روز، که روشنفکری آن روز- دورهیی که اتفاقی در شکوفایی بود، گیرم که باز بهقول آلاحمد، بگویند سلوکی در هرجومرج.
نخستین واسطهها، علوی بود، و بعد مقدسیان، که لوح دیگر آشنا بود، و دیگر میخواست در باب ادبیات مدرن امریکا، شماره ویژه داشته باشد. و از من خواستند که در باب همینگوی مطلبی داشته باشم، که گویا در جلسه جستهگریختهیی، نظرهایی از من شنیده بودند و بگذریم. - مقاله هست با بسماله در سرآغاز- که این مسیر ارتباطی شد، و بعد دو جزوه پیوسته از گزیده تذکرهالاولیا، و اسرارالتوحید، بهانتخاب افراد، ازجمله من، تنظیم شد. که طرح روی جلد را من دادم که نخستینها بود در استفاده از خط کوفی در کار گرافیک و طلایینگارههای ایرانی.
باری، اینچنین میشود گفت که رضا در آن سالها، نوولنویس شناختهیی در جمع نویسندگان بود، اما که با این همت و پیگیری، یک حامی آرام و بیصدای فرهنگِ مدرنِ ایرانی بود.
مورچهوار جمع میکرد کارهای دوستان را، با سخاوت نشر میداد، حمایت میکرد، بیکه نظری تحمیل کند، یا غث و ثمینی کند از سر حُب و بغضی یا سلیقهیی؛ مدارا بهمعنای شگفت و نایاب آن در آن زمان. از کلاسیک تا مدرن. از نوولهای عطار، تا نوولهای همینگوی - سعدیوارِ گلستان. از رئالیسم سوسیالیستی، تا مینیمالیزم فُرمگرای جوانترها.
این وسعت بینش، در آن سالها، خود دریچهیی به آزادگی بود. - سخنِ پرشور از آزادی بود، اما از آزادگی کمتر سراغ و مصداقی میشد داشت.
روزنامه شرق- 13 بهمنماه 1395
«ما به تقدیر عادت کردهایم»
سه تن بودند. اولی، جوان بود و پُرحرارت، علوی که اکنون نمیدانم کجاست. هرکجا هست به سلامت. دیگری، مقدسیان، که خندانخندان تا لبِ گوْ میآمد و میرفت. افسوس که سالی میگذرد - و بیش- که رفت. و دیگر خودِ کاظم رضا، که نمیدیدمش، فقط اسمش بود.
این سه تن بودند و دفتری به نام لوح، که هرگاهی به قدر میسور فراهم میآوردند و درمیآوردند، و طرح و فورمش، لوحِ ضمیر دورانِ خود بود. لوح، مجموعهای بود از نوولنویسان ایرانی، و گاهی مقالاتی و نقد و نظر.
در آن دوره، دو سه فصلنامه که هرازگاهنامه بودند بیشتر، در خیل مجلاتِ به قول آلاحمد، رنگیننامهها، درمیآمدند -که البته آلاحمد چه آسوده است که ندیده این دوره رنگیننامهبودنها را، که دوره او رنگی ندارد در آینه این دورانِ الی ماشاءالله- که به نحوی تقلیدی بودند از مجله آن خانم و آقای انگلیسی دهه سی که الیوت و ازرا پاند دبیرانش بودند. - بلاتشبیه البته- یکی آرش بود، و یکی الفبا بود، و یکی ماهنامه ادبی بازار، و این یک، لوح که بیهیچ سخنی و ادعایی، فقط نوولها - ازهر آنکه مینوشت- جمع میکرد، مجموعه میکرد و نشر میکرد؛ که خود یک آنتولوژی سالانه میتوانست بود. و حالا این چند دوره، مرجع- چشماندازی است از برای بازنگری، تحلیل، و بازخوانی - نهتنها ادبی که جامعهشناختی، نهتنها جامعه آن روز، که روشنفکری آن روز- دورهیی که اتفاقی در شکوفایی بود، گیرم که باز بهقول آلاحمد، بگویند سلوکی در هرجومرج.
نخستین واسطهها، علوی بود، و بعد مقدسیان، که لوح دیگر آشنا بود، و دیگر میخواست در باب ادبیات مدرن امریکا، شماره ویژه داشته باشد. و از من خواستند که در باب همینگوی مطلبی داشته باشم، که گویا در جلسه جستهگریختهیی، نظرهایی از من شنیده بودند و بگذریم. - مقاله هست با بسماله در سرآغاز- که این مسیر ارتباطی شد، و بعد دو جزوه پیوسته از گزیده تذکرهالاولیا، و اسرارالتوحید، بهانتخاب افراد، ازجمله من، تنظیم شد. که طرح روی جلد را من دادم که نخستینها بود در استفاده از خط کوفی در کار گرافیک و طلایینگارههای ایرانی.
باری، اینچنین میشود گفت که رضا در آن سالها، نوولنویس شناختهیی در جمع نویسندگان بود، اما که با این همت و پیگیری، یک حامی آرام و بیصدای فرهنگِ مدرنِ ایرانی بود.
مورچهوار جمع میکرد کارهای دوستان را، با سخاوت نشر میداد، حمایت میکرد، بیکه نظری تحمیل کند، یا غث و ثمینی کند از سر حُب و بغضی یا سلیقهیی؛ مدارا بهمعنای شگفت و نایاب آن در آن زمان. از کلاسیک تا مدرن. از نوولهای عطار، تا نوولهای همینگوی - سعدیوارِ گلستان. از رئالیسم سوسیالیستی، تا مینیمالیزم فُرمگرای جوانترها.
این وسعت بینش، در آن سالها، خود دریچهیی به آزادگی بود. - سخنِ پرشور از آزادی بود، اما از آزادگی کمتر سراغ و مصداقی میشد داشت.
این وسعت بینش در جهتدادن به جامعیتِ فرهنگی، در متنِ مدرنیسم جهانی، بیکه بر آن نظریه مدونی باشد، خود یک بینش فرهنگی بود که کسانی چون گلستان از سویی، و رهنما از سوی دیگر - شاخصتر از دیگران- واگشای این جریان بودند. و خود کاظم رضا، در نوولنویسی و نوشتار، بهخلاف آن دوران که همه در نثر تحتتاثیر آلاحمد بودند، بهنحوی از گلستان الهام داشت: که صبغه فرهنگی خانوادگی او – رضا، از خانواده معروف رضاهای گیلان بود. خانواده علم و ادب و کتابخانه، پدر از علما بود، عالمی صاحبفضل در سنت، اما رضا –کاظم- اصلا باب علمایی نداشت، بل از مشتاقان بود بر آن جریانی که مدرنیزم دهه چهل برمیتافت. –باری، صبغه فرهنگی خانوادگی او اما: میبُرد که او نثر مسجع سعدی را- اگر بتوانیم بگوییم نوعی مینیمالیزم روایی سعدی را نیز- در کارِ خود، مدرن کند، و زندگی روزمره را بیکه به حادثه تبدیل شود، به یک روایت زبانی نوشده از سیاق کهن بدل کند. این را میشود در همین کار آخر او – هما- دید. که چه حیف به وقتِ بیماری رفت به چاپ، و آخرین نظر به کتاب چاپشده، نظری آخر بود و تهمانده امیدی به بودن. در هما، گلستانِ جدیدی میتوان دید از گلستانِ سعدی تا ابراهیم گلستان. بیکه بشود به آن تقلید و برآیند گفت. این تلاش منقح از برای نوکردن روایت ایرانی در متنِ زندگی، - یا در متنِ ملالِ زندگی- وسوسه نسلی از آن دوران بود که هریک به راهی رفتند. پراکندگی این راههای گمشده، یکی شاید از هجوم و فضای طرد و قضاوت چپِ کارگزار رئالیسم سوسیالیستی بود که ادبیات را در خدمت میخواست، و همۀ راه به رُمِ ادبیات چیست گورکی ختم میشد - چه نازنین مردی البته- و زبان را خادم بیچونوچرای موضوع و مطلب عام یا عامگرا میخواست و به نهایت، فهم بیچونوچرای پوپولیسم. و نه حتی توجهی به رئالیسم انتقادی لوکاچی، که انتقاد هم، نفی هر آنچه بود به بهای انقلابیبودن بود. این، نه طعنه و ترش است که سیاقِ زمانه شده بود. سیلابِ برنده هرچه در پیش. اما که به هروجه بودند هستههای بریده از سیلابها، و پیوسته به خود. و رضا - شاید به سائقه فرهنگ خانواده،- یکی از آنها بود، که آن سیل را هم میپذیرفت، اما خود، در کنارِ سیل، نشسته بود و گذر عمر میدید؛ بیهیچ شتابی. این رفتار و نگاه پذیرا و در عین، رادیکال، در آن دوره کم بود؛ که هرسال دستهبندیها و جناحبندیها شدت میگرفت. و گروهها چه در سیاست و به تبعِ آن در ادبیات و هنر، یکدیگر را برنمیتافتند. آنقدر با هم در ستیز، که تاک و تاکنشان با هم به خسران. و تلاشها و توجهات و هوشمندیهای فرهنگی مدرن، چنان بیرنگ شد که میتوانستند گفت: مگر چیزی هم بود؟ آخرین مجموعهی فراهمشده از لوح را -که به تعطیلیهای دوران انقلاب خورده بود- خانم رضا، که خدایش نگه دارد، به صبوری آورد به نشر نقره دهه شصت سپرد، حروفچینی شده و دستهبندی شده. تا خواستیم احیای سنت کنیم؛ نشر نقره به هوا رفت، و ماند. و کاظم رضا، دیگر یک نویسنده بود میان نویسندگانِ مهجورمانده از دهه چهل، که میتوانم گفت صاحب سبک و مکتب نوشتاری که ترکیبی است از نثر ادبی مسجع اما بیتصنع، و روایت منقطع از زندگیهای متصل، که خود رویکرد شیوهای است، نمیگویم پستمدرن، که احیای مدرنِ روایت ایرانی میتواند بود. اتفاقی که در دو مکتب سقاخانه و قهوهخانه در آن سالها در نقاشی پدید آمد.
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
کاظم رضا از نویسندگان صاحبسبک ماست؛ که هنوز میتوانست سبکآفرینی کند. نمیدانم در بیمارستان چه گذشت. امیدوارم این عمر منقطعشده، خود یکی از عوارض پزشکی نبوده باشد، که اگر باشد هم چه میتوان گفت. ما به تقدیر عادت کردهایم.
#محمدرضا_اصلانی
#کاظم_رضا
#هما
#انتشارات_رشدیه
#داستان
#نشر
@rochdie
/
نمایشگاه نقاشیهای علی گلستانه
گالری «هور»
8 بهمن تا 2 اسفند 1395
#علی_گلستانه
#نقاشی
#گالری_هور
@rochdie
/
گالری «هور»
8 بهمن تا 2 اسفند 1395
#علی_گلستانه
#نقاشی
#گالری_هور
@rochdie
/