«بخوان اي همسفر با من!»
.
رهِ تاريک با پاهاي من پيکار دارد
به هر دم زيرِ پايم راه را با آب، آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد
به چشمِ پا ولي من راهِ خود را ميسپارم.
جهان تا جنبشي دارد، رَوَد هرکس به راهِ خود
عقاب پير هم غرق است و مست اندر نگاه خود.
نباشد هيچ کارِ سخت،
کآن را درنيابد فکرِ آسانساز
شب از نيمه گذشتهست
خروس دهکده برداشتهست آواز
چرا دارم رهِ خود را رها من؟
بخوان اي همسفر با من
...
فسونِ اين شبِ ديجور را بر آب ميريزند
در اينجا، روي اين ديوار، ديوارِ دگر را ساخت خواهند
فزايند و نميکاهند.
کِه ميخندد؟ براي ماست؟
کِه تنها در شبستان، ديده بر راه است؟
به چشمِ دل نشسته در هواي ماست؟
..
چراغِ دوستان ميسوزد آنجا ديدمش خوب
نگاريني به رقصِ قرمزانِ صبحخيزان
نشسته در شبستان، مهوشي
هنوز آن شمع ميتابد،
هنوزش اشک ميريزد.
درختِ سيبِ شيريني در آنجا هست، من دارم نشانه
به جاي پايِ من بگذار پايِ خود، ملنگان پا!
مپيچان راه را دامن!
بخوان اي همسفر با من!
.
۲۶ خردادماه ۱۳۲۴
از: مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
.
رهِ تاريک با پاهاي من پيکار دارد
به هر دم زيرِ پايم راه را با آب، آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد
به چشمِ پا ولي من راهِ خود را ميسپارم.
جهان تا جنبشي دارد، رَوَد هرکس به راهِ خود
عقاب پير هم غرق است و مست اندر نگاه خود.
نباشد هيچ کارِ سخت،
کآن را درنيابد فکرِ آسانساز
شب از نيمه گذشتهست
خروس دهکده برداشتهست آواز
چرا دارم رهِ خود را رها من؟
بخوان اي همسفر با من
...
فسونِ اين شبِ ديجور را بر آب ميريزند
در اينجا، روي اين ديوار، ديوارِ دگر را ساخت خواهند
فزايند و نميکاهند.
کِه ميخندد؟ براي ماست؟
کِه تنها در شبستان، ديده بر راه است؟
به چشمِ دل نشسته در هواي ماست؟
..
چراغِ دوستان ميسوزد آنجا ديدمش خوب
نگاريني به رقصِ قرمزانِ صبحخيزان
نشسته در شبستان، مهوشي
هنوز آن شمع ميتابد،
هنوزش اشک ميريزد.
درختِ سيبِ شيريني در آنجا هست، من دارم نشانه
به جاي پايِ من بگذار پايِ خود، ملنگان پا!
مپيچان راه را دامن!
بخوان اي همسفر با من!
.
۲۶ خردادماه ۱۳۲۴
از: مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
به یادِ نیما در زادوزش؛
«اگر برای شما شعر امروز را نگویم، جای آن است و نوبت رسیده است که به شما بخندم. ولی شما وکالتِ نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد بود، شعر میگویم.»
.
از یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج، بههمت شراگیم یوشیج
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«اگر برای شما شعر امروز را نگویم، جای آن است و نوبت رسیده است که به شما بخندم. ولی شما وکالتِ نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد بود، شعر میگویم.»
.
از یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج، بههمت شراگیم یوشیج
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«سیلِ فغان درآمده در شهر و راهِ شهر
برکَند سودِ خسّت و پریشان به جان گذشت.
بسیار خفتگانِ غمی را
بگشاد گوش
شوریدگان ز هر ستمی را
افکند در خروش
دریا نمود غلغله، افکند آن زمان
آورده کف به لب، ز کران تا کران گرفت.
.
سیل فغان، نهان بگذشت اول از هر آن
جا کو بروبد و برآوَرد بال و پر
بغضِ نهفته بود، یک آتشفشان که بود
در سینههای مردم و در این مخوفکوه
کس را خبر نبود از او..
.
سیل فغان برآمده چون تیغ از غلاف
با زهرآبِ لبِ خود
بگریخته ز تیرگی دل
پس پشت کرده سوی شب خود
رو میکند به عالمِ صبحی ز هر شکاف..»
.
تکهای از شعر «سیلِ فغان»-سرودهی ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴، از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
طرح: آیدین آغداشلو
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
برکَند سودِ خسّت و پریشان به جان گذشت.
بسیار خفتگانِ غمی را
بگشاد گوش
شوریدگان ز هر ستمی را
افکند در خروش
دریا نمود غلغله، افکند آن زمان
آورده کف به لب، ز کران تا کران گرفت.
.
سیل فغان، نهان بگذشت اول از هر آن
جا کو بروبد و برآوَرد بال و پر
بغضِ نهفته بود، یک آتشفشان که بود
در سینههای مردم و در این مخوفکوه
کس را خبر نبود از او..
.
سیل فغان برآمده چون تیغ از غلاف
با زهرآبِ لبِ خود
بگریخته ز تیرگی دل
پس پشت کرده سوی شب خود
رو میکند به عالمِ صبحی ز هر شکاف..»
.
تکهای از شعر «سیلِ فغان»-سرودهی ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴، از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
طرح: آیدین آغداشلو
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«داشتیم میسُریدیم از دانشکده به طرف میدان. از وسط صف یکی گفت: «زندهباد آزادی»، پاسبانها نامنظم جیغ کشیدند که: «خفه! خفه شو!»
صف دوباره جاری شد و آذرماه بود و تراکتها باران دیده بودند. از بغل نردهها پیرزنی در دلش خندید و رفت. عابرها خشکیده و مُشتفشرده تتمهی زندگی را به خانه میبردند و هوا، بوی عرقِ چهل ساله در هوا بود. مرتضی یقهاش را کشید بالا و فرز خندید: «سرد نیست!»
سرد بود و باد سپیدارهای خیابان را میسوزاند. صدای چکمهی پاسبانها سکوتِ صدها قدمِ ما را پوشانده بود و همه ترسیده بودیم که مبادا.. من آرام در گوش مرتضی گفتم: «لابد در میدان تیربارها منتظرند مثل ۱۹۰۵»
صدایم رفت به پشت سر و دستِ سفت گوشتالویی شانهام را زد. خندید که: «تو هم که دیوانهای!» صفِ دیوانگان بودیم که میسُریدیم به طرف میدان و دانشکده مانده بود عقب با همهی آتشها که گداخته بودیم و کتکها و سوتها و گلهی پاسبانها که شکارچی بودند.
بهروز بود عقبام و اولین دستش بود روی شانهام.. نترسیده از بین جمع سرود خواند: «میگذرد در شب آیینهی رود» پاسبان گفت: «خفه شو!» داد کشید: «خفته هزاران گل در سینهی رود» رودِ دویست نفره داد کشیدیم و پهلوها کبود شد و سرها از میانِ سپیدارها شکافت و باران روی تراکتها با خون قاطی شد.»
.
قسمتی از «چهارمین»، نوشتهی مریم سالخورد، چاپ نخست: شهریورِ ۱۳۹۸
نشر «رُشدیه»
#مریم_سالخورد #چهارمین #داستان #انتشارات_رشدیه #شانزده_آذر
@rochdie
صف دوباره جاری شد و آذرماه بود و تراکتها باران دیده بودند. از بغل نردهها پیرزنی در دلش خندید و رفت. عابرها خشکیده و مُشتفشرده تتمهی زندگی را به خانه میبردند و هوا، بوی عرقِ چهل ساله در هوا بود. مرتضی یقهاش را کشید بالا و فرز خندید: «سرد نیست!»
سرد بود و باد سپیدارهای خیابان را میسوزاند. صدای چکمهی پاسبانها سکوتِ صدها قدمِ ما را پوشانده بود و همه ترسیده بودیم که مبادا.. من آرام در گوش مرتضی گفتم: «لابد در میدان تیربارها منتظرند مثل ۱۹۰۵»
صدایم رفت به پشت سر و دستِ سفت گوشتالویی شانهام را زد. خندید که: «تو هم که دیوانهای!» صفِ دیوانگان بودیم که میسُریدیم به طرف میدان و دانشکده مانده بود عقب با همهی آتشها که گداخته بودیم و کتکها و سوتها و گلهی پاسبانها که شکارچی بودند.
بهروز بود عقبام و اولین دستش بود روی شانهام.. نترسیده از بین جمع سرود خواند: «میگذرد در شب آیینهی رود» پاسبان گفت: «خفه شو!» داد کشید: «خفته هزاران گل در سینهی رود» رودِ دویست نفره داد کشیدیم و پهلوها کبود شد و سرها از میانِ سپیدارها شکافت و باران روی تراکتها با خون قاطی شد.»
.
قسمتی از «چهارمین»، نوشتهی مریم سالخورد، چاپ نخست: شهریورِ ۱۳۹۸
نشر «رُشدیه»
#مریم_سالخورد #چهارمین #داستان #انتشارات_رشدیه #شانزده_آذر
@rochdie
«پیکِ اجل نشسته به بالای بامِ ما
یک فاتحه مینخوانَد
از دور ناظر است به ویرانههای دور
بر طاقهای زرد و میانِ شکافِ ما
در چیزهای گنگ که در آن
صدها هزار دختر و فرزندهای ما
مُردهاند و خونشان را
یک جمع خوردهاند.
در زیرِ یک درخت که پیداست
فانوسِ نیمروشن
وندر شعاعِ او
مردی به روی راه
جایی که بس بد و نیک
افتاده سرنگون
بر سنگهای آن
شیرازه بسته خون
بشکسته کاسههای سفالین
بنهاده ژندهپوشیتیمی
سر، جانگداز به بالین.
.
پیک اجل از این مناظر حظ میبَرَد به دل
از این منظر هرگز نمیشود
افسرده و کسل،
او بالِ خود سیه بگشادهست سوی ما
با بینیِ درازش، سرمستِ بوی ما
در کاسههای چشمش، گردنده حرص و کین
چشمش برای ما نگران است هر دمی
اما برای اوست در این لحظه ماتمی؛
میترسد او به جان
اندر تناش تکان، میافتد از هراس!
میگردد او غمین
وآن از نهیبِ تیرِ نگاهیست از کمین!
.
طهران- آبانماهِ ۱۳۱۸
.
«پیکِ اجل»؛ از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، انتشارات «رُشدیه»
عکس: پُرترهی نیما به قلم خودش
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
یک فاتحه مینخوانَد
از دور ناظر است به ویرانههای دور
بر طاقهای زرد و میانِ شکافِ ما
در چیزهای گنگ که در آن
صدها هزار دختر و فرزندهای ما
مُردهاند و خونشان را
یک جمع خوردهاند.
در زیرِ یک درخت که پیداست
فانوسِ نیمروشن
وندر شعاعِ او
مردی به روی راه
جایی که بس بد و نیک
افتاده سرنگون
بر سنگهای آن
شیرازه بسته خون
بشکسته کاسههای سفالین
بنهاده ژندهپوشیتیمی
سر، جانگداز به بالین.
.
پیک اجل از این مناظر حظ میبَرَد به دل
از این منظر هرگز نمیشود
افسرده و کسل،
او بالِ خود سیه بگشادهست سوی ما
با بینیِ درازش، سرمستِ بوی ما
در کاسههای چشمش، گردنده حرص و کین
چشمش برای ما نگران است هر دمی
اما برای اوست در این لحظه ماتمی؛
میترسد او به جان
اندر تناش تکان، میافتد از هراس!
میگردد او غمین
وآن از نهیبِ تیرِ نگاهیست از کمین!
.
طهران- آبانماهِ ۱۳۱۸
.
«پیکِ اجل»؛ از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، انتشارات «رُشدیه»
عکس: پُرترهی نیما به قلم خودش
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«از قزوین تا طهران همینطور آفتاب خوردم. سرپوشِ سنگینی از آتش روی خود دارم. در پشت میز خود یادداشت میکنم که بدبختانه به جای اینکه شهرها را کُن فیکون کنم، معلمی بیش نیستم. یک میز کوچکِ پشتافتاده در یک بندر غمانگیز و فقر و چند طفل تُرک.. این هم تخت من است و هم بارگاه و مملکت من..»
.
تکهای از اثرِ منتشرنشدهی «سفرنامه لاهیجان»- نوشتهی نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، بهزودی در نشر «رُشدیه»
.
سال نو به شادی و بهبودی..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
.
تکهای از اثرِ منتشرنشدهی «سفرنامه لاهیجان»- نوشتهی نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، بهزودی در نشر «رُشدیه»
.
سال نو به شادی و بهبودی..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
آنا کارنینا/ ۱۸ اکتبر ۱۹۱۰
به: غزاله
.
تو میروی
قطار ایستاده است.
نه ابرها به باد جابهجا نمیشوند
ملافهها چروک خوردهاند
و آب رفتهاند خوابها
و قد کشیدهاند سایههای سنگ:
کلاهِ چرکمرد و حلقههای موی چربِ روزنامهچی
و حلقههای گفتوگوی و بوی دود
بخار شیشههای عینک و غبارِ سیم تلگراف
و لکّ و پیسِ برف و آفتاب
و تیکتاکِ ساعتِ خرابِ ایستگاه
و جانپناهِ سستِ پلهها
و روزنامهها که بوی سردخانه میدهند.
..
که ایستاده یکّه روبروی باد؟
و سوت میکشد سکوت
و دود میکند چراغها
و خُرد میشوند شیشهها
نشانهها که چرخ میخورند
و چهرهها که چرخ میخورند
و دور میشوند و چرخ میخورند
چروک میشوند و چرخ میخورند
و چرخ میخورند و پوک میشوند
چه رقص مضحکی
به روی سیمها و خردهشیشهها
به زنجهمورهی سیاهِ گربهیی سیاه و کور
..
ملافهها سفید بود
و نامها و نامهها
و برف شعله میکشید پشت شیشهها
و بوسهها که میسُرید با نَفَس به روی پوست
و اسب، خسته بود و یادِ اسب خسته بود و خسته بود:
گلولهی خلاص
.
(که ایستاده یکّه روبروی باد؟)
و کودکِ کلانِ کودنی که دستگیره را کشیده بود
قطار ایستاده بود.
.
نقاط اتّصال-
حروفِ روزنامهها که شهرهای خالی از نفوس را مرور میکنند
و چُرت میزنند پشت شیشهها در آفتابِ نیمرنگ و خسخسِ نسیمِ عصر.
.
قطار ایستاده است.
.
سرودهی حسن عالیزاده
از دفتر شعرِ «روزنامهی تبعید»
چاپ نخست: ۱۳۹۷ - انتشارات «رُشدیه»
#حسن_عالیزاده #روزنامه_تبعید #غزاله_علیزاده #شعر #انتشارات_رشدیه
@rochdie
به: غزاله
.
تو میروی
قطار ایستاده است.
نه ابرها به باد جابهجا نمیشوند
ملافهها چروک خوردهاند
و آب رفتهاند خوابها
و قد کشیدهاند سایههای سنگ:
کلاهِ چرکمرد و حلقههای موی چربِ روزنامهچی
و حلقههای گفتوگوی و بوی دود
بخار شیشههای عینک و غبارِ سیم تلگراف
و لکّ و پیسِ برف و آفتاب
و تیکتاکِ ساعتِ خرابِ ایستگاه
و جانپناهِ سستِ پلهها
و روزنامهها که بوی سردخانه میدهند.
..
که ایستاده یکّه روبروی باد؟
و سوت میکشد سکوت
و دود میکند چراغها
و خُرد میشوند شیشهها
نشانهها که چرخ میخورند
و چهرهها که چرخ میخورند
و دور میشوند و چرخ میخورند
چروک میشوند و چرخ میخورند
و چرخ میخورند و پوک میشوند
چه رقص مضحکی
به روی سیمها و خردهشیشهها
به زنجهمورهی سیاهِ گربهیی سیاه و کور
..
ملافهها سفید بود
و نامها و نامهها
و برف شعله میکشید پشت شیشهها
و بوسهها که میسُرید با نَفَس به روی پوست
و اسب، خسته بود و یادِ اسب خسته بود و خسته بود:
گلولهی خلاص
.
(که ایستاده یکّه روبروی باد؟)
و کودکِ کلانِ کودنی که دستگیره را کشیده بود
قطار ایستاده بود.
.
نقاط اتّصال-
حروفِ روزنامهها که شهرهای خالی از نفوس را مرور میکنند
و چُرت میزنند پشت شیشهها در آفتابِ نیمرنگ و خسخسِ نسیمِ عصر.
.
قطار ایستاده است.
.
سرودهی حسن عالیزاده
از دفتر شعرِ «روزنامهی تبعید»
چاپ نخست: ۱۳۹۷ - انتشارات «رُشدیه»
#حسن_عالیزاده #روزنامه_تبعید #غزاله_علیزاده #شعر #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«من اینجا ایستادهام
با بلوطِ سینهی ماه
و باریکترین ریسمان بر حلقومم
گرهیست سختتر از عشق
.
گفتند چگونهای
نشستم و برخاستم
و از کتفم
سیّارهای زوزه کشید
که منم..»
.
از سرودهی هوشنگ آزادیور، بهیادِ عزیز او در سالروزِ درگذشتاش..
منتشرشده در دفتر شعر «هر قلبی که میتپد عاشق نیست شاید فقط پمپ خون باشد»
چاپ نخست: ۱۳۹۴، انتشارات «رُشدیه»
.
عکس: هوشنگ آزادیور (سمت چپ تصویر)
#هوشنگ_آزادی_ور #هر_قلبی_که_می_تپد_عاشق_نيست_شايد_فقط_پمپ_خون_باشد #شعر #انتشارات_رشدیه
@rochdie
با بلوطِ سینهی ماه
و باریکترین ریسمان بر حلقومم
گرهیست سختتر از عشق
.
گفتند چگونهای
نشستم و برخاستم
و از کتفم
سیّارهای زوزه کشید
که منم..»
.
از سرودهی هوشنگ آزادیور، بهیادِ عزیز او در سالروزِ درگذشتاش..
منتشرشده در دفتر شعر «هر قلبی که میتپد عاشق نیست شاید فقط پمپ خون باشد»
چاپ نخست: ۱۳۹۴، انتشارات «رُشدیه»
.
عکس: هوشنگ آزادیور (سمت چپ تصویر)
#هوشنگ_آزادی_ور #هر_قلبی_که_می_تپد_عاشق_نيست_شايد_فقط_پمپ_خون_باشد #شعر #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«رُشدیه» منتشر کرد:
طبقات جنون
سرودهی پرویز اسلامپور
چاپ نخست: تابستان ۱۳۹۹
دفتر هفتم از دفترهای شعر رشدیه
یکمین دفتر از مجموعه اشعارِ منتشرنشدهی پرویز اسلامپور
به کوششِ شبنم آذر
*
از مقدمه:
«پرویز اسلامپور از پایهگذارانِ «شعر دیگر»، تا شصت و نه سالگی، خودش را ادامه داد؛ شاعر بودنِ خودش را و دیگر بودنش را. او به مرگی طبیعی درگذشت، اگرچه هیچ مرگی طبیعی نیست.. زیستِ شاعرانهی او، در خانهی زیرشیروانی کوچکی در میانهی پاریس، میانِ انبوهِ خلوتِ خودخواسته، به دور از های و هوی بیرونیِ شعر با فروتنی پایان یافت؛ آری عزیزم/ همین است جهان/ سرنوشت بیاید و بس کند..
نخستین کتاب از اشعارِ چاپنشدهی پرویز اسلامپور، پیشکش میشود به شعرِ امروز و فردای ایران..»
.
به دلیل شرایط بیماری همهگیر و با ملحوظ داشتن امکان خرید این کتاب برای تمامی مخاطبان، «طبقات جنون» تنها از طریق سایت رسمی انتشارات «رشدیه» به نشانی www.roshdiehpub.ir و یا از طریق تماس با تلفن: ۲۶۳۱۰۰۸۳-۰۲۱ به فروش خواهد رسید.
#پرویز_اسلامپور #شعر #شعر_دیگر #انتشارات_رشدیه #طبقات_جنون
@rochdie
طبقات جنون
سرودهی پرویز اسلامپور
چاپ نخست: تابستان ۱۳۹۹
دفتر هفتم از دفترهای شعر رشدیه
یکمین دفتر از مجموعه اشعارِ منتشرنشدهی پرویز اسلامپور
به کوششِ شبنم آذر
*
از مقدمه:
«پرویز اسلامپور از پایهگذارانِ «شعر دیگر»، تا شصت و نه سالگی، خودش را ادامه داد؛ شاعر بودنِ خودش را و دیگر بودنش را. او به مرگی طبیعی درگذشت، اگرچه هیچ مرگی طبیعی نیست.. زیستِ شاعرانهی او، در خانهی زیرشیروانی کوچکی در میانهی پاریس، میانِ انبوهِ خلوتِ خودخواسته، به دور از های و هوی بیرونیِ شعر با فروتنی پایان یافت؛ آری عزیزم/ همین است جهان/ سرنوشت بیاید و بس کند..
نخستین کتاب از اشعارِ چاپنشدهی پرویز اسلامپور، پیشکش میشود به شعرِ امروز و فردای ایران..»
.
به دلیل شرایط بیماری همهگیر و با ملحوظ داشتن امکان خرید این کتاب برای تمامی مخاطبان، «طبقات جنون» تنها از طریق سایت رسمی انتشارات «رشدیه» به نشانی www.roshdiehpub.ir و یا از طریق تماس با تلفن: ۲۶۳۱۰۰۸۳-۰۲۱ به فروش خواهد رسید.
#پرویز_اسلامپور #شعر #شعر_دیگر #انتشارات_رشدیه #طبقات_جنون
@rochdie
پس از «وصلت در منحنی سوم»، «نمک و حرکت ورید» و کتاب «پرویز اسلامپور» که در دههی چهل در تیراژهایی معدود و کمشمار منتشر شدند، تا به امروز بیش از پنجاه سال است که فضای شعر و ادب معاصر، اثری از اسلامپور را در خود نخوانده است، اگرچه سیمای شاعرانهی او در نتیجهی چنین پوشیدگی از انظار، نه تنها به محاق نرفت که بیشتر، تاثیرات شعر متمایز او در ذهن شعردوستان جاودانه شد و هم شوق و انتظارها برای کشف آثار تازهتری از شاعر...
پرویز اسلامپور، اگرچه کم نوشت و گاه منتشر کرد و بهتدریج شمایلی شد از شاعری عزلتنشین و بیاعتنا به شهرتِ شاعرانهی مرسوم، اما همان معدود کتابهایش از او شاعری ساخت یکتا، پُروسواس، علیه اسلوبها با ادراکی شعلهور و سبک و فهم شاعرانهای به موازاتِ احاطهاش بر زبان فارسی که تنها مختص اشعار اوست، خصلتهایی که ماند تا به انتهای عمر و کار شاعرانهاش..
#پرویز_اسلامپور #شعر_دیگر #انتشارات_رشدیه #طبقات_جنون
https://www.isna.ir/news/99050301629/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%BE%D9%88%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF
پرویز اسلامپور، اگرچه کم نوشت و گاه منتشر کرد و بهتدریج شمایلی شد از شاعری عزلتنشین و بیاعتنا به شهرتِ شاعرانهی مرسوم، اما همان معدود کتابهایش از او شاعری ساخت یکتا، پُروسواس، علیه اسلوبها با ادراکی شعلهور و سبک و فهم شاعرانهای به موازاتِ احاطهاش بر زبان فارسی که تنها مختص اشعار اوست، خصلتهایی که ماند تا به انتهای عمر و کار شاعرانهاش..
#پرویز_اسلامپور #شعر_دیگر #انتشارات_رشدیه #طبقات_جنون
https://www.isna.ir/news/99050301629/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%BE%D9%88%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF
ایسنا
شعرهای پرویز اسلامپور منتشر شد
مجموعه شعر «طبقات جنون» شامل شعرهای پرویز اسلامپور منتشر شد.
شعری از پرویز اسلامپور
از دفتر «طبقات جنون»
چاپ نخست: ۱۳۹۹
انتشارات «رُشدیه»
#پرویز_اسلامپور #شعر_دیگر #شعر_حجم #شبنم_آذر #طبقات_جنون #انتشارات_رشدیه
@rochdie
از دفتر «طبقات جنون»
چاپ نخست: ۱۳۹۹
انتشارات «رُشدیه»
#پرویز_اسلامپور #شعر_دیگر #شعر_حجم #شبنم_آذر #طبقات_جنون #انتشارات_رشدیه
@rochdie
برادر عزیزم
امیدوارم تو پاینده باشی و در خدمتگزاری به عالم انسانیت موفق بشوی.
خوشبخت شو و دیگران را خوشبخت کن. رفتم و وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالَم و تمام محسناتش میاندازم، آرزوی من این خواهد بود که مدفنِ من در وسط یک جنگل تاریک که ابداً محل عبور و مرور انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعهی طلاییرنگِ خود را از شکاف شاخهها روی مدفنِ ساده و بیآرایشِ یک جوان حقپرستِ ناکام بیاندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبور کند.. آه، آرزو دارم! آرزوی من یکی این است و آرزوی دوم آنکه بعد از من تا جان داری برای پیشرفت کلمهی «حق» سعی کن.. سعی داشته باش! جان من! که ضُعفا چشم به راه تو و امثال تواند..
.
از نامهی نیما به لادبُن
نور- ۱۳۰۰ شمسی
#نیما_یوشیج #لادبن_اسفندیاری #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
امیدوارم تو پاینده باشی و در خدمتگزاری به عالم انسانیت موفق بشوی.
خوشبخت شو و دیگران را خوشبخت کن. رفتم و وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالَم و تمام محسناتش میاندازم، آرزوی من این خواهد بود که مدفنِ من در وسط یک جنگل تاریک که ابداً محل عبور و مرور انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعهی طلاییرنگِ خود را از شکاف شاخهها روی مدفنِ ساده و بیآرایشِ یک جوان حقپرستِ ناکام بیاندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبور کند.. آه، آرزو دارم! آرزوی من یکی این است و آرزوی دوم آنکه بعد از من تا جان داری برای پیشرفت کلمهی «حق» سعی کن.. سعی داشته باش! جان من! که ضُعفا چشم به راه تو و امثال تواند..
.
از نامهی نیما به لادبُن
نور- ۱۳۰۰ شمسی
#نیما_یوشیج #لادبن_اسفندیاری #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«دیروز بعد از ظهر، میرزا محمد پیشِ من آمد. رفیق من، گماشتهی من، شریک من، اهل وطنِ من. در سال ۱۳۰۰ با او به طهران رفتم. با او در باغچه پیش مادرم منزل گرفتم.. میرزا محمد در اینجا زن دارد، بچه دارد، ولی حالیه بیمار است. تاسف میخورم چرا نمیتوانم به او کمک بکنم. دیروز سرگذشتِ این چندسالهی خودمان را به هم گفتیم. حکایت این است که من و او، دو نفر رفیق بودیم. من نویسندهی معروفی شدم و او پس از جنگها و کوهگَردیها و سرگردانیها، تازه میخواهد با ماهی پنج تومان، نوکر خانهها شود.. از من پرسید: اسم من هم در یادداشتهای زندگانیِ تو هست؟..»
۱۳ آبان ۱۳۰۸
.
«دیشب دو مازندرانی در این شهر خوابیدند؛ یکی شاه اعلیحضرت قدَر قدرت که در نهایتِ آرزوهایش بود، یکی من که ابتدای آرزوهای درازِ خودم..»
سهشنبه، ۷ آبان ۱۳۰۸
.
دو بُریده از «سفرنامه رشت»، از دفترهای منثور نیما یوشیج، بهمراقبتِ شراگیم یوشیج
چاپ نخست: ۱۳۹۶، انتشارات رُشدیه
.
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #سفرنامه #انتشارات_رشدیه
@rochdie
۱۳ آبان ۱۳۰۸
.
«دیشب دو مازندرانی در این شهر خوابیدند؛ یکی شاه اعلیحضرت قدَر قدرت که در نهایتِ آرزوهایش بود، یکی من که ابتدای آرزوهای درازِ خودم..»
سهشنبه، ۷ آبان ۱۳۰۸
.
دو بُریده از «سفرنامه رشت»، از دفترهای منثور نیما یوشیج، بهمراقبتِ شراگیم یوشیج
چاپ نخست: ۱۳۹۶، انتشارات رُشدیه
.
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #سفرنامه #انتشارات_رشدیه
@rochdie
بهیادِ نیما در آستانهی زادروزش..
«رُشدیه» بهزودی منتشر خواهد کرد:
یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج
بهمراقبتِ شراگیم یوشیج
با طرح جلدی از: رسام ارژنگی
.
بندی از یادداشتی منتشرنشده از نیما؛
«شعر را باید گذاشت و دید که در خاطرهی مردم چطور نِشست پیدا میکند؛ یعنی به مرورِ زمان چطور در آن قضاوت میکنند. قضاوتِ هیچ رفیقی، قضاوتِ هیچ دستهای نمیتواند قدرت قضاوتِ تدریجیِ مردم را که قضاوتِ زمان است، پیدا کند..»
.
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«رُشدیه» بهزودی منتشر خواهد کرد:
یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج
بهمراقبتِ شراگیم یوشیج
با طرح جلدی از: رسام ارژنگی
.
بندی از یادداشتی منتشرنشده از نیما؛
«شعر را باید گذاشت و دید که در خاطرهی مردم چطور نِشست پیدا میکند؛ یعنی به مرورِ زمان چطور در آن قضاوت میکنند. قضاوتِ هیچ رفیقی، قضاوتِ هیچ دستهای نمیتواند قدرت قضاوتِ تدریجیِ مردم را که قضاوتِ زمان است، پیدا کند..»
.
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
ویرایش تازهای از «یادداشتهای روزانه نیما یوشیج» منتشر میشود - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency
https://www.mehrnews.com/news/5069258/%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF
https://www.mehrnews.com/news/5069258/%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF
خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency
توسط انتشارات رشدیه ویرایش تازهای از «یادداشتهای روزانه نیما یوشیج» منتشر میشود
ویرایش تازهای از «یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج» به مراقبت شراگیم یوشیج توسط انتشارات رشدیه منتشر میشود.
بهیادِ شمیم بهار در زادروزش..
.
«تهران، زعفرانیه، کوچهی شیرکوه. شمارهی طلاییی پلاکِ چارگوشِ لاجوردیاش پیدا و ناپیدا پشت شاخهی پیچکی لرزان از باد. ماهِ آخر پاییز بود..»
.
عکس از: کتابِ «دیروز»، عکسهای حمید شاهرخ از؛ بیژن الهی، شمیم بهار، فیروز ناجی، قاسم هاشمینژاد/ چاپ نخست: ۱۳۹۷، انتشارات «رُشدیه»
متن از؛ مقدمهی حسن عالیزاده بر کتاب
.
#شمیم_بهار #بیژن_الهی #حمید_شاهرخ #فیروز_ناجی #قاسم_هاشمی_نژاد #حسن_عالیزاده #انتشارات_رشدیه
@rochdie
.
«تهران، زعفرانیه، کوچهی شیرکوه. شمارهی طلاییی پلاکِ چارگوشِ لاجوردیاش پیدا و ناپیدا پشت شاخهی پیچکی لرزان از باد. ماهِ آخر پاییز بود..»
.
عکس از: کتابِ «دیروز»، عکسهای حمید شاهرخ از؛ بیژن الهی، شمیم بهار، فیروز ناجی، قاسم هاشمینژاد/ چاپ نخست: ۱۳۹۷، انتشارات «رُشدیه»
متن از؛ مقدمهی حسن عالیزاده بر کتاب
.
#شمیم_بهار #بیژن_الهی #حمید_شاهرخ #فیروز_ناجی #قاسم_هاشمی_نژاد #حسن_عالیزاده #انتشارات_رشدیه
@rochdie
در یادآوریهایی متوالی، قصد داریم برخی از مهمترین غلطهای راهیافته به اشعار نیما را با مقایسهی نُسَخِ مصححانِ پیشین و کتابِ «مجموعه اشعار نیما یوشیج»، بهمراقبتِ شراگیم یوشیج (چاپِ انتشارات «رُشدیه»- ۱۳۹۷) مُرور کنیم.
این تطبیق که در نسخهی اخیر، بههمراهِ اسکنِ دستنویسِ اشعار برای نخستینبار به رویتِ خوانندگان درآمد، پس از گذشتِ بیش از شصت سال از خاموشیِ نیما، شاید برای نخستینبار بتواند به صحیح خواندنِ اشعارِ او و در نتیجه فهمِ سره و دقیقترِ چهرهی ادبی و اجتماعی نیما یاری برساند.
.
نمونهی یک: شعرِ «مُرغ غم»
*مصرع سوم از بند نخستِ این شعر، در تمامِ نسخههای پیشین اینطور مغلوط آمده است: «که سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر»
که صورتِ صحیحِ آن به قرینهی مصرع سومِ بند چهار: «گه سرش میجنبد از بس فکرِ غم دارد به سر» است.
.
*در آخرین مصرعِ این شعر مهمِ نیما (سرودهشده در سال ۱۳۱۷) که جزءِ نخستین طبعآزماییهای او در طرزِ کار نویناش است، شاهدِ یکی از فاحشترین اغلاطی هستیم که به آثار نیما راه یافته و بهشکلی مقلّدمآبانه در تمام نسخههای سالهای مدید تکرار شده است، در حالیکه در ویرایشِ نادرستاش کلیتِ شعرِ نیما را بهتمامی فاقد معنی میکند. این مصرع تاکنون به غلط چنین خوانده شده است: «من به دست، او بانگ خود، چیزهایی میکنیم»
که صورتِ صحیح آن اینگونه است: «من به دست، او با نُکِ خود، چیزهایی میکَنیم».
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
این تطبیق که در نسخهی اخیر، بههمراهِ اسکنِ دستنویسِ اشعار برای نخستینبار به رویتِ خوانندگان درآمد، پس از گذشتِ بیش از شصت سال از خاموشیِ نیما، شاید برای نخستینبار بتواند به صحیح خواندنِ اشعارِ او و در نتیجه فهمِ سره و دقیقترِ چهرهی ادبی و اجتماعی نیما یاری برساند.
.
نمونهی یک: شعرِ «مُرغ غم»
*مصرع سوم از بند نخستِ این شعر، در تمامِ نسخههای پیشین اینطور مغلوط آمده است: «که سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر»
که صورتِ صحیحِ آن به قرینهی مصرع سومِ بند چهار: «گه سرش میجنبد از بس فکرِ غم دارد به سر» است.
.
*در آخرین مصرعِ این شعر مهمِ نیما (سرودهشده در سال ۱۳۱۷) که جزءِ نخستین طبعآزماییهای او در طرزِ کار نویناش است، شاهدِ یکی از فاحشترین اغلاطی هستیم که به آثار نیما راه یافته و بهشکلی مقلّدمآبانه در تمام نسخههای سالهای مدید تکرار شده است، در حالیکه در ویرایشِ نادرستاش کلیتِ شعرِ نیما را بهتمامی فاقد معنی میکند. این مصرع تاکنون به غلط چنین خوانده شده است: «من به دست، او بانگ خود، چیزهایی میکنیم»
که صورتِ صحیح آن اینگونه است: «من به دست، او با نُکِ خود، چیزهایی میکَنیم».
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
برای سالروز درگذشت نیما یوشیج در ۱۳ دیماه ۱۳۳۸..
«باز شب است و جنگل خاموش.. در جلوی چادر، کوره با آتشِ ذغال، مشتعل است. مردی که دست به روی قوریِ نیمگرم دارد، انگشتانش در روشنی، قرمزی میزند. مثل مُردهیی خشکش زده و دقیقهها میگذرد. نیما یوشیج است. نیما یوشیج به ییلاق آمده.. در کاسهی سرِ او زیبایی محبوس مانده که دو رخنه برای فوران بیشتر ندارد. چه به او بگویم که کوهی خراب نشود و دریایی به طوفان ننشیند. این است که من خاموشم و فقط میدانم نیما یوشیج به ییلاق آمده است..»
شبِ سهشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۲۶
.
بُریدهای از یادداشتهای نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج،
بهزودی در نشر «رُشدیه»..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«باز شب است و جنگل خاموش.. در جلوی چادر، کوره با آتشِ ذغال، مشتعل است. مردی که دست به روی قوریِ نیمگرم دارد، انگشتانش در روشنی، قرمزی میزند. مثل مُردهیی خشکش زده و دقیقهها میگذرد. نیما یوشیج است. نیما یوشیج به ییلاق آمده.. در کاسهی سرِ او زیبایی محبوس مانده که دو رخنه برای فوران بیشتر ندارد. چه به او بگویم که کوهی خراب نشود و دریایی به طوفان ننشیند. این است که من خاموشم و فقط میدانم نیما یوشیج به ییلاق آمده است..»
شبِ سهشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۲۶
.
بُریدهای از یادداشتهای نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج،
بهزودی در نشر «رُشدیه»..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie