# سیزده بدر
طبیعت
طبيعت، زبان شيرين و گويای خدا است. طبیعت را میپرستم؛ آنچنانکه خدای طبیعت را. کوه، درخت، سبزه، خاک و پستیبلندیهای زمین را دوست دارم. زمین، گهوارۀ من است و من غباری از این گهوارۀ مهربان را به همۀ ستارگانی که نمیدانم چیستند و در آسمان چه میکنند و چرا به من چشمک میزنند، نمیفروشم. گندم از زمین میروید، آب از زمین میجوشد؛ نسیم در زمین میوزد و خورشید گرد زمین میچرخد. آری، خورشید گرد زمین میچرخد و من گالیله را دوباره به دادگاه میکشم که چرا به چشم خدادادت اعتماد نکردی و از لولهای تنگ و پر از شیشههای دروغگو به آسمان نگریستی. هیچ بینایی باور میکند که زمین چرخان است و خورشید ایستا؟ نه! آسمان، سایهبانی بیش نیست و خورشید چراغی است در زیر سقف آسمان که ما هر گاه از خواب برمیخیزیم آن را روشن میکنیم تا کفشهای خود را بیابیم و از چشمۀ صبح، آبی به سر و روی حيات بپاشیم. یک وجب از زمین و طبیعت زیبای آن را به همۀ کائنات نمیدهم؛ اگرچه گاهی به آن ظلم میكنم.
خوشبختم من که پس از مرگ، جسمم را به طبیعت میسپارند تا مشتی خاک بر آن بیفزایم و هميشه در آن باشم.
رضا بابایی
@rezababaei43
طبیعت
طبيعت، زبان شيرين و گويای خدا است. طبیعت را میپرستم؛ آنچنانکه خدای طبیعت را. کوه، درخت، سبزه، خاک و پستیبلندیهای زمین را دوست دارم. زمین، گهوارۀ من است و من غباری از این گهوارۀ مهربان را به همۀ ستارگانی که نمیدانم چیستند و در آسمان چه میکنند و چرا به من چشمک میزنند، نمیفروشم. گندم از زمین میروید، آب از زمین میجوشد؛ نسیم در زمین میوزد و خورشید گرد زمین میچرخد. آری، خورشید گرد زمین میچرخد و من گالیله را دوباره به دادگاه میکشم که چرا به چشم خدادادت اعتماد نکردی و از لولهای تنگ و پر از شیشههای دروغگو به آسمان نگریستی. هیچ بینایی باور میکند که زمین چرخان است و خورشید ایستا؟ نه! آسمان، سایهبانی بیش نیست و خورشید چراغی است در زیر سقف آسمان که ما هر گاه از خواب برمیخیزیم آن را روشن میکنیم تا کفشهای خود را بیابیم و از چشمۀ صبح، آبی به سر و روی حيات بپاشیم. یک وجب از زمین و طبیعت زیبای آن را به همۀ کائنات نمیدهم؛ اگرچه گاهی به آن ظلم میكنم.
خوشبختم من که پس از مرگ، جسمم را به طبیعت میسپارند تا مشتی خاک بر آن بیفزایم و هميشه در آن باشم.
رضا بابایی
@rezababaei43
رنسانس و کلیسا
نقطۀ عزیمت در رنسانس فرهنگي، مخالفت با اتوريتۀ کلیسا بود. رنسانس، تمامقد در برابر کلیسا ایستاد و کلیسا همۀ سعی خود را کرد که این دشمن خانگی را جوانمرگ کند. پس از چند قرن کشمکش، سرانجام نوزایی و عصر روشنگری پیروز شد و کلیسا مغلوب. اما اکنون مثل روز روشن است که رنسانس حق حیات بر گردن کلیسا دارد. کلیسای پیش از عصر روشنگری - به دلیل تناقضهای درونی و تهیشدگی از معنا و معنویت و نیز فجایعی که به بار آورده بود- هیچ بختی برای ادامۀ حیات در جوامع بشری نداشت. غلبۀ عصر روشنگری، مسیحیت را نیز پیراست و سپس با جامعۀ مدنی آشتی داد. امروز برای کلیساییان نیز آشکار شده است که رنسانس و وجهۀ فرهنگی آن، یعنی روشنگری، دشمن مسیحیت نبود؛ دشمن سنگرسازی از کلیسا در برابر توسعه بود.
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد، آن را نزد، بر گرد زد
رضا بابایی
@rezababaei43
نقطۀ عزیمت در رنسانس فرهنگي، مخالفت با اتوريتۀ کلیسا بود. رنسانس، تمامقد در برابر کلیسا ایستاد و کلیسا همۀ سعی خود را کرد که این دشمن خانگی را جوانمرگ کند. پس از چند قرن کشمکش، سرانجام نوزایی و عصر روشنگری پیروز شد و کلیسا مغلوب. اما اکنون مثل روز روشن است که رنسانس حق حیات بر گردن کلیسا دارد. کلیسای پیش از عصر روشنگری - به دلیل تناقضهای درونی و تهیشدگی از معنا و معنویت و نیز فجایعی که به بار آورده بود- هیچ بختی برای ادامۀ حیات در جوامع بشری نداشت. غلبۀ عصر روشنگری، مسیحیت را نیز پیراست و سپس با جامعۀ مدنی آشتی داد. امروز برای کلیساییان نیز آشکار شده است که رنسانس و وجهۀ فرهنگی آن، یعنی روشنگری، دشمن مسیحیت نبود؛ دشمن سنگرسازی از کلیسا در برابر توسعه بود.
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد، آن را نزد، بر گرد زد
رضا بابایی
@rezababaei43
حافظ و رندی معکوس
زبان حافظ، به اندازۀ اندیشۀ او رندانه است. زبان رندی، چند ویژگی دارد که شاید مهمترین آن، آراستگی به طعن طنزآمیز یا طنز طعنآمیز است. این طعن و طنز باید به حدی ظریف و درهمآمیخته باشد که مخاطب گمان کند قصد گوینده، طنازی است، نه طعنهزنی؛ اما در واقع شاعر، نفرت و کینه خود را به زبانی بازمیگوید که در آن، شیرینی طنز، تلخی واقعیت را به سخره میگیرد و شنیدن آن را آسان، بلکه لذتبخش میکند.
حافظ، دریافته بود که پند و اندرز، از عهدۀ پلیدی ریا برنمیآید؛ زیرا ریاکاران، خود ماهرترین پندگویانند و در سخنوری و اندرزگویی، کسی به گرد آنان نمیرسد. زبان آنان، گوششان را بسته است. میگویند و نمیشنوند؛ در بازار اخلاق، به مقام طلبکاری رسیدهاند و خلایق را پیوسته گریبان میگیرند و بازخواست میکنند و به نمایندگی از سوی خدا، تازیانۀ تقوا در دست دارند. ریاکاران رندی میکنند؛ چون با ظاهری مقدس و باطنی پلید، به میدان میآیند. پس در مصاف با آنان، چارهای جز رندی معکوس نیست؛ یعنی ظاهری آلودهنما و باطنی پاک. حافظ، کسانی را که «از برون طعنه زنند بر بایزید/ از درونشان ننگ میدارد یزید» خوب میشناخت. میدانست آنان تعادل جامعه را بر هم میزنند و همۀ نهادهای اجتماعی را از کار و کارایی میاندازند. او در مصاف با ریاکاران، زبان و اندیشۀ رندی را برگزید؛ زیرا میدانست که جز رندی، از عهدۀ رندی آنان برنمیآید. ریاکاری، رندانگی فریبکارانه است برای پوشاندن باطن پلید. رندی حافظ، عکس آن است. وقتی میگوید:
ای دل، طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او، کس این گمان ندارد
از نوعی رندی سخن میگوید که محتسب ریاکار در آن به مقام استادی رسیده است. محتسب، شبها میخوارگی میکند و روزها گریبان میخواران را میگیرد. حافظ میگوید: ای دل، تو نیز مانند او باش. اما او اگر روزها بر سجاده مینشیند و در تاریکی شب، آن کار دیگر میکند، تو روزها به می سجاده رنگین کن، و شبها پرتوی از شعشعۀ ذات لایزالی برگیر و باده از جام تجلی صفات، بنوش.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
حافظ میداند که مستی زهد ریایی، هزار برابر خردسوزتر و پلیدتر از مستی شراب است. اگر شراب، عقل را لختی ضایع میکند، دوگانگی و چندرنگی، عقل و انصاف و نیکاندیشی را یکسره به مسلخ میبرد.
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
در زمانهای که ریاکاران، قرآن را دام تزویر کرده بودند، حافظ میگوید من این کتاب را با چهارده روایت، از بر میخوانم، اما همراه نیاز نیمشبی و ورد سحری؛ نه در کوچه و بازار و دولتسرا که مردم را خام کند و تخت قدرت و ثروت را فراهم.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
حافظ، رندی معکوس را چندان میستاید که اکنون ما از کلمۀ «رندی» همین نوعش را میشناسیم؛ اما رند یا مرد رند، در واقع همان محتسبان و ریاکارانند که نعل واژگونه میزنند. حافظ، همۀ هنر و مهارت خود را در سخن و غزل، علیه همین رندان بیمرام به کار بست و رندی معکوس را جاودانه کرد. از نظرگاه او، ریا و «تقولون ما لاتفعلون»، پلیدترین رذیلت انسانها است؛ زیرا آسیبهای آن، چنان فراگیر است که به هیچ یک از ساحتهای جامعه رحم نمیکند. پیش از همه، مهمترین و ارزشمندترین و کاراترین خصلت انسان را که آزادگی او است، میستاند و زبونی و بردگی را جای آن مینشاند. ریاکاران، هیچگاه لذت حقیقی زندگی را نمیچشند. آنان، آزادگی خویش را که موهبتی بیمانند و لذتی سرشار از خوشایندی و خرسندی است، میفروشند و جایگاه میخرند.
ریا، تنها در نماز و روزه و حج نیست؛ غول ریا تا همۀ جایگاههای معنوی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه را درنوردد، آرام نمیگیرد. در چنین جامعهای، هیچکس آن نیست که میخواهد باشد یا میتواند باشد یا باید باشد. همه کاری را میکنند که امپراتوری ریا از آنان میخواهد. سرطان ریا، بدخیم است و روزی که بر پیکر جامعه چنگ اندازد، نخست حیات معنوی و سپس حیات مادی او را متلاشی میکند. میراث ریا و ریاکاری، مسخ عمومی جامعه است و پایان همۀ فضیلتها.
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقۀ پشمينه بينداز و برو
ادامه👇🏼
زبان حافظ، به اندازۀ اندیشۀ او رندانه است. زبان رندی، چند ویژگی دارد که شاید مهمترین آن، آراستگی به طعن طنزآمیز یا طنز طعنآمیز است. این طعن و طنز باید به حدی ظریف و درهمآمیخته باشد که مخاطب گمان کند قصد گوینده، طنازی است، نه طعنهزنی؛ اما در واقع شاعر، نفرت و کینه خود را به زبانی بازمیگوید که در آن، شیرینی طنز، تلخی واقعیت را به سخره میگیرد و شنیدن آن را آسان، بلکه لذتبخش میکند.
حافظ، دریافته بود که پند و اندرز، از عهدۀ پلیدی ریا برنمیآید؛ زیرا ریاکاران، خود ماهرترین پندگویانند و در سخنوری و اندرزگویی، کسی به گرد آنان نمیرسد. زبان آنان، گوششان را بسته است. میگویند و نمیشنوند؛ در بازار اخلاق، به مقام طلبکاری رسیدهاند و خلایق را پیوسته گریبان میگیرند و بازخواست میکنند و به نمایندگی از سوی خدا، تازیانۀ تقوا در دست دارند. ریاکاران رندی میکنند؛ چون با ظاهری مقدس و باطنی پلید، به میدان میآیند. پس در مصاف با آنان، چارهای جز رندی معکوس نیست؛ یعنی ظاهری آلودهنما و باطنی پاک. حافظ، کسانی را که «از برون طعنه زنند بر بایزید/ از درونشان ننگ میدارد یزید» خوب میشناخت. میدانست آنان تعادل جامعه را بر هم میزنند و همۀ نهادهای اجتماعی را از کار و کارایی میاندازند. او در مصاف با ریاکاران، زبان و اندیشۀ رندی را برگزید؛ زیرا میدانست که جز رندی، از عهدۀ رندی آنان برنمیآید. ریاکاری، رندانگی فریبکارانه است برای پوشاندن باطن پلید. رندی حافظ، عکس آن است. وقتی میگوید:
ای دل، طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او، کس این گمان ندارد
از نوعی رندی سخن میگوید که محتسب ریاکار در آن به مقام استادی رسیده است. محتسب، شبها میخوارگی میکند و روزها گریبان میخواران را میگیرد. حافظ میگوید: ای دل، تو نیز مانند او باش. اما او اگر روزها بر سجاده مینشیند و در تاریکی شب، آن کار دیگر میکند، تو روزها به می سجاده رنگین کن، و شبها پرتوی از شعشعۀ ذات لایزالی برگیر و باده از جام تجلی صفات، بنوش.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
حافظ میداند که مستی زهد ریایی، هزار برابر خردسوزتر و پلیدتر از مستی شراب است. اگر شراب، عقل را لختی ضایع میکند، دوگانگی و چندرنگی، عقل و انصاف و نیکاندیشی را یکسره به مسلخ میبرد.
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
در زمانهای که ریاکاران، قرآن را دام تزویر کرده بودند، حافظ میگوید من این کتاب را با چهارده روایت، از بر میخوانم، اما همراه نیاز نیمشبی و ورد سحری؛ نه در کوچه و بازار و دولتسرا که مردم را خام کند و تخت قدرت و ثروت را فراهم.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
حافظ، رندی معکوس را چندان میستاید که اکنون ما از کلمۀ «رندی» همین نوعش را میشناسیم؛ اما رند یا مرد رند، در واقع همان محتسبان و ریاکارانند که نعل واژگونه میزنند. حافظ، همۀ هنر و مهارت خود را در سخن و غزل، علیه همین رندان بیمرام به کار بست و رندی معکوس را جاودانه کرد. از نظرگاه او، ریا و «تقولون ما لاتفعلون»، پلیدترین رذیلت انسانها است؛ زیرا آسیبهای آن، چنان فراگیر است که به هیچ یک از ساحتهای جامعه رحم نمیکند. پیش از همه، مهمترین و ارزشمندترین و کاراترین خصلت انسان را که آزادگی او است، میستاند و زبونی و بردگی را جای آن مینشاند. ریاکاران، هیچگاه لذت حقیقی زندگی را نمیچشند. آنان، آزادگی خویش را که موهبتی بیمانند و لذتی سرشار از خوشایندی و خرسندی است، میفروشند و جایگاه میخرند.
ریا، تنها در نماز و روزه و حج نیست؛ غول ریا تا همۀ جایگاههای معنوی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه را درنوردد، آرام نمیگیرد. در چنین جامعهای، هیچکس آن نیست که میخواهد باشد یا میتواند باشد یا باید باشد. همه کاری را میکنند که امپراتوری ریا از آنان میخواهد. سرطان ریا، بدخیم است و روزی که بر پیکر جامعه چنگ اندازد، نخست حیات معنوی و سپس حیات مادی او را متلاشی میکند. میراث ریا و ریاکاری، مسخ عمومی جامعه است و پایان همۀ فضیلتها.
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقۀ پشمينه بينداز و برو
ادامه👇🏼
انجیل از زبان عیسی میگوید: «حقیقت، شما را آزاد میکند.» چون حقیقت، عین آزادی و رهایی است؛ آزادی از اوهام و دیگرپرستی و زیادهخواهی و تقدسطلبی. حقیقت، به کسی دورتر از ریاکار نیست؛ زیرا حقیقت به چیزی شبیهتر از آزادگی نیست.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
ریا، معجزۀ سیاه است؛ چون طلا را مس میکند و نماز را طوق لعنت و روزه را دام بلا و زهد را عین دنیاپرستی. ریا، ساختار جامعه را چنان مهندسی میکند که بدترینها در بهترین جایگاهها بنشینند و بهترینها در پستترین مکانها. حافظ، ریا را تنها رذیلتی اخلاقی در کنار رذایل دیگر نمیبیند. او ریا را عامل اصلی در تغییر جایگاهها و تباهی جامعه میداند. میگوید ریا است که نامسلمان را سخنگوی مسلمانی میکند و بر منبر وعظ و اندرز مینشاند.
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
مسئلۀ او مسلمانی یا نامسلمانی نیست. او از غصب جایگاهها مینالد. میگوید: نردبان ریا، هر دزد و بدکارهای را تا بالاترین مناصب و مقدسترین جایگاهها برمیکشد. و کدام خسارت، بالاتر از این؟ هشدار میدهد که جامعۀ ریاسالار، بهشت فریبکاران است و تا آنگاه که تیغ فریب میبُرد، هیچ امیدی به اصلاح نیست. ریا و فریب، چندان جامعه را فاسد و از معنا تهی میکند که حافظ تظاهر به فسق را مقدس میشمارد(رندی معکوس) تا مقدسهای دروغین را خلع سلاح کند.
دور شو از بَرَم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم
رضا بابایی
@rezababaei43
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
ریا، معجزۀ سیاه است؛ چون طلا را مس میکند و نماز را طوق لعنت و روزه را دام بلا و زهد را عین دنیاپرستی. ریا، ساختار جامعه را چنان مهندسی میکند که بدترینها در بهترین جایگاهها بنشینند و بهترینها در پستترین مکانها. حافظ، ریا را تنها رذیلتی اخلاقی در کنار رذایل دیگر نمیبیند. او ریا را عامل اصلی در تغییر جایگاهها و تباهی جامعه میداند. میگوید ریا است که نامسلمان را سخنگوی مسلمانی میکند و بر منبر وعظ و اندرز مینشاند.
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
مسئلۀ او مسلمانی یا نامسلمانی نیست. او از غصب جایگاهها مینالد. میگوید: نردبان ریا، هر دزد و بدکارهای را تا بالاترین مناصب و مقدسترین جایگاهها برمیکشد. و کدام خسارت، بالاتر از این؟ هشدار میدهد که جامعۀ ریاسالار، بهشت فریبکاران است و تا آنگاه که تیغ فریب میبُرد، هیچ امیدی به اصلاح نیست. ریا و فریب، چندان جامعه را فاسد و از معنا تهی میکند که حافظ تظاهر به فسق را مقدس میشمارد(رندی معکوس) تا مقدسهای دروغین را خلع سلاح کند.
دور شو از بَرَم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم
رضا بابایی
@rezababaei43
گفتمان یا اندیشهای که بیش از وزن اجتماعیاش، قدرت و اختیار دارد، قادر به حل مسائل جامعه نیست؛ حتی اگر حقیقت مطلق باشد.
رضا بابایی
رضا بابایی
نصایح فلسفی
(طنز)
ای عزیز، بدان و آگاه باش که تو هیچ نمیدانی و ذرّهای بیش نیستی و چشم بینا نداری و ایضا دل دانا و اندیشۀ توانا. با اینهمه، بر تو باد که به کیش خود، چنان تعصب ورزی که گویی هر چه را که میدانی، میبینی و هر چه را که میبینی، میدانی.
تسلیم حق باش و حق را حرمت گزار و اگر کوردلی از تو پرسید حق چیست، بگو آن است که نزد ما است و اگر گفت نزد شما چیست، بگو حق.
ای عزیز، بدان که هر چه تو داری، رشک جهانیان است و آنچه بر دیگران است، بار گران است.
اگر نزاعی میان تو و مخالفانت درگرفت، بر تو است که غیرت ورزی و از زیر سنگ و بالای ابر، دلایل قاطع بیرون آری و دهان خصم را به سوزن برهان بدوزی. اما اگر به خلوتگاه خویش رفتی و نفس مکار از تو حجت خواست، بدان که تو را تکلیف نیست که خویشتن به زحمت اندازی و چندوچونهای او را پاسخ گویی.
ای برادر، با مردم مگو مگر آنچه را که از تو میخرند؛ اما زینهار که آنان جمله گاو و خرند و بیوجود ذیجود تو راه به جایی نمیبرند.
بدان که جملۀ انبیا و اولیا از عهدۀ هدایت خلق برنیامدند، اما بر تو است که همۀ عالم و آدم را به راه راست آری و در این راه بهجان بکوشی و از عاقبت کار نیندیشی.
ای عزیز، خصم تو را حال از دو بیرون نیست: یا به معصیتی گرفتار است یا به مصیبتی؛ ورنه با تو خصومت نمیکرد و مرام نیکآیین تو را جز ثنا نمیگفت.
هرگز و هرگز سخن خصم مشنو و مخوان؛ مگر برای محاجّه و رسوا کردن او، که دیگران همه نادان و گمراهند و طریق جهل میپویند. ندیدهای به چه روز سیاهی گرفتارند و از صبح تا شام خون دل میخورند و در فقر و فاقه روزگار میگذرانند؟
بیندیش و بخوان و بشنو؛ اما نه از آن رو که اندکی بیش دانی؛ بلکه برای آنکه قدر خویش دانی.
اگر از تو حجت خواستند، جسارتشان را برمتاب و بگو: «شما را نرسد که بر خورشید خرده گیرید؛ اما از آن روی که ما منبع رحمتایم و چشمۀ شفقت، اندکی از حجتهای خود بازگوییم و لقمهای نیز به شما خورانیم تا گوشهای از جمال حقیقت را توفیق دیدار یابید و پس از آن زبان در کام گیرید.» آنگاه چند جملۀ هزار پهلو بازگو و اندکی خواب و رؤیا نیز چاشنی آن گردان و سپس منت خویش بر آنان تمام کن و اجازت ده که از حضور باهرالنور تو بیرون روند و بر سر و روی خویش چنگ زنند که چرا تا این زمان، خورشید عالمتاب را نمیدیدند و در مرتع شیطان میچریدند.
موی از ماست مخالف برکش و اگر او از تو حجتی در خورد عقل خواست، بگو که عقل از چاکران این درگاه نیست و به این معانی آگاه نیست.
ای عزیز، بدان که خدای تعالی، جهان را آفرید تا تو را بیافریند و تو را آفرید تا خود را آفرین گوید، و به خویش تبارک گفت تا تو را مبارک گرداند، و آسمان را شکافت تا تو را هدایت نماید، و راه سعادت را نذر قدمهای تو کرد تا دوزخ را سرای مخالفان تو گرداند و هر که نه راه تو پوید، از جنگل اندیشهاش جز درخت زقّوم نروید.
ای سالک طریقت آشنایی، بدان که نشانۀ حق آن است که عادات ما را برنیاشوبد و خاطر ما پریشان نکند و چنگ تشویش بر دل و جان ما نزند. پس مباد که راه بگردانی و جام از این و آن بستانی.
ای عزیز، بدان و دریاب و خاطر جمع دار که علم ناتمام است و عقل خام است و تجربت ناکام است و هر چه تو گویی، ختم کلام است. دیگران اگر خروارخروار حکمت آرند، فضلۀ شیطان است، و اگر تو گویی که پایان شب، روز است، معجزت آسمان است.
رضا بابایی
@rezababaei43
(طنز)
ای عزیز، بدان و آگاه باش که تو هیچ نمیدانی و ذرّهای بیش نیستی و چشم بینا نداری و ایضا دل دانا و اندیشۀ توانا. با اینهمه، بر تو باد که به کیش خود، چنان تعصب ورزی که گویی هر چه را که میدانی، میبینی و هر چه را که میبینی، میدانی.
تسلیم حق باش و حق را حرمت گزار و اگر کوردلی از تو پرسید حق چیست، بگو آن است که نزد ما است و اگر گفت نزد شما چیست، بگو حق.
ای عزیز، بدان که هر چه تو داری، رشک جهانیان است و آنچه بر دیگران است، بار گران است.
اگر نزاعی میان تو و مخالفانت درگرفت، بر تو است که غیرت ورزی و از زیر سنگ و بالای ابر، دلایل قاطع بیرون آری و دهان خصم را به سوزن برهان بدوزی. اما اگر به خلوتگاه خویش رفتی و نفس مکار از تو حجت خواست، بدان که تو را تکلیف نیست که خویشتن به زحمت اندازی و چندوچونهای او را پاسخ گویی.
ای برادر، با مردم مگو مگر آنچه را که از تو میخرند؛ اما زینهار که آنان جمله گاو و خرند و بیوجود ذیجود تو راه به جایی نمیبرند.
بدان که جملۀ انبیا و اولیا از عهدۀ هدایت خلق برنیامدند، اما بر تو است که همۀ عالم و آدم را به راه راست آری و در این راه بهجان بکوشی و از عاقبت کار نیندیشی.
ای عزیز، خصم تو را حال از دو بیرون نیست: یا به معصیتی گرفتار است یا به مصیبتی؛ ورنه با تو خصومت نمیکرد و مرام نیکآیین تو را جز ثنا نمیگفت.
هرگز و هرگز سخن خصم مشنو و مخوان؛ مگر برای محاجّه و رسوا کردن او، که دیگران همه نادان و گمراهند و طریق جهل میپویند. ندیدهای به چه روز سیاهی گرفتارند و از صبح تا شام خون دل میخورند و در فقر و فاقه روزگار میگذرانند؟
بیندیش و بخوان و بشنو؛ اما نه از آن رو که اندکی بیش دانی؛ بلکه برای آنکه قدر خویش دانی.
اگر از تو حجت خواستند، جسارتشان را برمتاب و بگو: «شما را نرسد که بر خورشید خرده گیرید؛ اما از آن روی که ما منبع رحمتایم و چشمۀ شفقت، اندکی از حجتهای خود بازگوییم و لقمهای نیز به شما خورانیم تا گوشهای از جمال حقیقت را توفیق دیدار یابید و پس از آن زبان در کام گیرید.» آنگاه چند جملۀ هزار پهلو بازگو و اندکی خواب و رؤیا نیز چاشنی آن گردان و سپس منت خویش بر آنان تمام کن و اجازت ده که از حضور باهرالنور تو بیرون روند و بر سر و روی خویش چنگ زنند که چرا تا این زمان، خورشید عالمتاب را نمیدیدند و در مرتع شیطان میچریدند.
موی از ماست مخالف برکش و اگر او از تو حجتی در خورد عقل خواست، بگو که عقل از چاکران این درگاه نیست و به این معانی آگاه نیست.
ای عزیز، بدان که خدای تعالی، جهان را آفرید تا تو را بیافریند و تو را آفرید تا خود را آفرین گوید، و به خویش تبارک گفت تا تو را مبارک گرداند، و آسمان را شکافت تا تو را هدایت نماید، و راه سعادت را نذر قدمهای تو کرد تا دوزخ را سرای مخالفان تو گرداند و هر که نه راه تو پوید، از جنگل اندیشهاش جز درخت زقّوم نروید.
ای سالک طریقت آشنایی، بدان که نشانۀ حق آن است که عادات ما را برنیاشوبد و خاطر ما پریشان نکند و چنگ تشویش بر دل و جان ما نزند. پس مباد که راه بگردانی و جام از این و آن بستانی.
ای عزیز، بدان و دریاب و خاطر جمع دار که علم ناتمام است و عقل خام است و تجربت ناکام است و هر چه تو گویی، ختم کلام است. دیگران اگر خروارخروار حکمت آرند، فضلۀ شیطان است، و اگر تو گویی که پایان شب، روز است، معجزت آسمان است.
رضا بابایی
@rezababaei43
آیا دین در تلگرام، غریب است؟
یکی از دوستان دانشجو، برای درس دانشگاهیاش، تحقیقی ارائه داده است که موضوع آن، «میزان گرایش گروهها و کانالهای تلگرام به دین» است. نتیجۀ تحقیق را برای من هم فرستاده است. به گواهی این تحقیق، گرایش به دین در گروههای مجازی، ضعیفتر از همین گرایش در دنیای حقیقی است. وقتی فرم ارزیابی تحقیق را دیدم، دانستم که این دانشجوی ارشد، در میان شاخصهای دینداری، به واکنش گروهها و کانالها به مناسبتهای مذهبی، توجه ویژه و فراوان کرده است. در بخش نتیجهگیری تحقیق، نوشته است: «از میان صد گروه و کانال در تلگرام، کمتر از نیمی از آنها روز شهادت امام هفتم را تسلیت گفتهاند، یا به آن توجه کردهاند. این رقم در روز شهادت امام نهم تا یازدهم، از این هم کمتر است. همچنین عزاداری شهروندان دنیای مجازی برای امام حسین(ع) در دهۀ محرم، بسیار بسیار کمتر از عزاداری مردم در کوچه و بازار است.» شاخص دیگری که وی برای ارزیابی دینداری در گروههای مجازی به آن توجه کرده است، میزان دفاع نویسندگان این گروهها و کانالها از اصول و فروع دین و شخصیتهای دینی و سیاسی است.
من پس از مطالعۀ این تحقیق، بنا به درخواست پدیدآورندۀ آن، نظرم را دربارۀ آن نوشتم. آنچه در پی میآید، پاسخ من به درخواست ایشان است؛ با اندکی تغییر و ویرایش:
دوست گرامیام، آقای...
سلام... به نظرم اگر پیامبر اسلام یا حضرت علی یا یکی دیگر از پیشوایان صدر اسلام، میخواست برای سنجش میزان دینداری مردم، فرم ارزیابی بنویسد، به شاخصهای دیگری توجه میکرد. مثلا راستگویی، شجاعت علمی، جدّیت در فهم و گفتوگو، انصاف، مراعات اخلاق شهروندی در دنیای مجازی، ادب، پرهیز از مجادلات بیهوده، سخاوتمندی در بازگویی آخرین اندیشهها و پژوهشها، تولید نوشتارهای تمیز و پاکیزه که خوانندهآزار نباشد و مانند اینها را نیز در شمار نشانههای تدین و اخلاقمداری میآورد. خطای بزرگ، ویرانگر و نابخشودنی ما، در همین روش طبقهبندی شاخصهای دینداری است. دین در تعریف ما، چنان دایرۀ تنگ، بسته و منجمدی دارد که بهزحمت میتوان چند میلیون دیندار در کل دنیا سرشماری کرد. با شاخصهای شما، اکثر دانشآموختگان و نویسندگان در محیطهای مجازی و حقیقی، منحرف محسوب میشوند، ولی با شاخصهایی که متون نخستین معرفی میکنند، اکثر نویسندگان و نخبگان ما دیندارند یا لاقل بیدین به شمار نمیآیند. شاخصهای دینداری در این متون، با آنچه اکنون ما بر روی آن سرمایهگذاری کلان میکنیم، زمین تا آسمان فرق میکند.
دربارۀ شاخص دوم، یعنی دفاع از فروع و اصول دین در گروهها و کانالهای تلگرام هم چندان نگران نباشید. وقت شما را نمیگیرم و توضیح بیشتر را به فرصتی دیگر میسپارم. همینقدر بگویم که قرار بود دین از ما در برابر ناپاکیها و بیمرامیها و زشتکاریها حمایت کند؛ نه اینکه ما صبح تا شب در دفاع و حمایت از دین، بجنگیم و غصهدار باشیم و دندان بر جگر بفشاریم. میدانم که الان فریضۀ «امر به معروف و نهی از منکر» به ذهن مبارکتان میآید و میپرسید: مگر ما مکلف نیستیم که از دین حمایت کنیم؟ عرض میکنم: بله؛ باید حمایت کرد؛ اما حمایت از دین نیز در مرتبۀ نخست، همان حمایت از راستگویی، حقیقتپرستی، شجاعت علمی، ادب، انصاف، مهربانی و شفقت بر خلق خدا است. اگر ما «امر به معروف و نهی از منکر» را آن اندازه که صرف برخی احکام فرعی دین کردیم، برای اخلاق و حقوق انسانها و اصلاح حاکمان هزینه میکردیم، الان در دنیایی دینیتر و بسیار معنویتر نفس میکشیدیم.
رضا بابایی
@rezababaei43
یکی از دوستان دانشجو، برای درس دانشگاهیاش، تحقیقی ارائه داده است که موضوع آن، «میزان گرایش گروهها و کانالهای تلگرام به دین» است. نتیجۀ تحقیق را برای من هم فرستاده است. به گواهی این تحقیق، گرایش به دین در گروههای مجازی، ضعیفتر از همین گرایش در دنیای حقیقی است. وقتی فرم ارزیابی تحقیق را دیدم، دانستم که این دانشجوی ارشد، در میان شاخصهای دینداری، به واکنش گروهها و کانالها به مناسبتهای مذهبی، توجه ویژه و فراوان کرده است. در بخش نتیجهگیری تحقیق، نوشته است: «از میان صد گروه و کانال در تلگرام، کمتر از نیمی از آنها روز شهادت امام هفتم را تسلیت گفتهاند، یا به آن توجه کردهاند. این رقم در روز شهادت امام نهم تا یازدهم، از این هم کمتر است. همچنین عزاداری شهروندان دنیای مجازی برای امام حسین(ع) در دهۀ محرم، بسیار بسیار کمتر از عزاداری مردم در کوچه و بازار است.» شاخص دیگری که وی برای ارزیابی دینداری در گروههای مجازی به آن توجه کرده است، میزان دفاع نویسندگان این گروهها و کانالها از اصول و فروع دین و شخصیتهای دینی و سیاسی است.
من پس از مطالعۀ این تحقیق، بنا به درخواست پدیدآورندۀ آن، نظرم را دربارۀ آن نوشتم. آنچه در پی میآید، پاسخ من به درخواست ایشان است؛ با اندکی تغییر و ویرایش:
دوست گرامیام، آقای...
سلام... به نظرم اگر پیامبر اسلام یا حضرت علی یا یکی دیگر از پیشوایان صدر اسلام، میخواست برای سنجش میزان دینداری مردم، فرم ارزیابی بنویسد، به شاخصهای دیگری توجه میکرد. مثلا راستگویی، شجاعت علمی، جدّیت در فهم و گفتوگو، انصاف، مراعات اخلاق شهروندی در دنیای مجازی، ادب، پرهیز از مجادلات بیهوده، سخاوتمندی در بازگویی آخرین اندیشهها و پژوهشها، تولید نوشتارهای تمیز و پاکیزه که خوانندهآزار نباشد و مانند اینها را نیز در شمار نشانههای تدین و اخلاقمداری میآورد. خطای بزرگ، ویرانگر و نابخشودنی ما، در همین روش طبقهبندی شاخصهای دینداری است. دین در تعریف ما، چنان دایرۀ تنگ، بسته و منجمدی دارد که بهزحمت میتوان چند میلیون دیندار در کل دنیا سرشماری کرد. با شاخصهای شما، اکثر دانشآموختگان و نویسندگان در محیطهای مجازی و حقیقی، منحرف محسوب میشوند، ولی با شاخصهایی که متون نخستین معرفی میکنند، اکثر نویسندگان و نخبگان ما دیندارند یا لاقل بیدین به شمار نمیآیند. شاخصهای دینداری در این متون، با آنچه اکنون ما بر روی آن سرمایهگذاری کلان میکنیم، زمین تا آسمان فرق میکند.
دربارۀ شاخص دوم، یعنی دفاع از فروع و اصول دین در گروهها و کانالهای تلگرام هم چندان نگران نباشید. وقت شما را نمیگیرم و توضیح بیشتر را به فرصتی دیگر میسپارم. همینقدر بگویم که قرار بود دین از ما در برابر ناپاکیها و بیمرامیها و زشتکاریها حمایت کند؛ نه اینکه ما صبح تا شب در دفاع و حمایت از دین، بجنگیم و غصهدار باشیم و دندان بر جگر بفشاریم. میدانم که الان فریضۀ «امر به معروف و نهی از منکر» به ذهن مبارکتان میآید و میپرسید: مگر ما مکلف نیستیم که از دین حمایت کنیم؟ عرض میکنم: بله؛ باید حمایت کرد؛ اما حمایت از دین نیز در مرتبۀ نخست، همان حمایت از راستگویی، حقیقتپرستی، شجاعت علمی، ادب، انصاف، مهربانی و شفقت بر خلق خدا است. اگر ما «امر به معروف و نهی از منکر» را آن اندازه که صرف برخی احکام فرعی دین کردیم، برای اخلاق و حقوق انسانها و اصلاح حاکمان هزینه میکردیم، الان در دنیایی دینیتر و بسیار معنویتر نفس میکشیدیم.
رضا بابایی
@rezababaei43
جعبۀ تاریخ
ئی. ایچ. کار، در کتاب «تاریخ چیست» میگوید: تاریخ مانند جعبۀ حروف است. هر کس هر جملهای بخواهد، با این حروف میسازد.
تاریخ را به انباری شلوغ و پر از خرتوپرت هم میتوان تشبیه کرد؛ انباری که معمولا هر کس هر چه بخواهد در آن پیدا میکند. در تشبیهی دیگر، تاریخ مانند امامزادۀ محل است که همۀ اهل محل برای گرفتن حاجت، سراغش میروند.
هر رویدادی در هر گوشهای از تاریخ، محصول شبکهای از عوامل مرئی و نامرئی در آن دوره است و معمولا همۀ مختصات تاریخی یک حادثه، یکجا و با هم تکرار نمیشوند. مثلا آگاهی یا ناآگاهی جامعه، در هیچ دورهای با دورۀ دیگر یکسان نیست. خاماندیشی است اگر گمان کنیم چون فلان شخصیت در فلان قضیه، آنگونه رفتار کرده است، پس وظیفۀ ما نیز همان است و لاغیر.
عبرتگیری یا درسآموزی از تاریخ را ناممکن نمیدانم؛ ولی ماجرا به این سادگیها نیست که برخی گمان کردهاند. درسآموزی از تاریخ، مکانیسمی پیچیده دارد؛ چون آشنایی با وقایع تاریخی، به معنای فهم تاریخ نیست. تاریخ را باید خواند و در آن اندیشید؛ اما باید دانست که «استدلال تاریخی»، بسیار دشوارتر از «استدلال فلسفی» است و هر ذهنی از عهدۀ آن برنمیآید؛ بهویژه اذهان سیاستزده و فرقهگرا. برای نمونه، در تاریخ صدر اسلام، هم جنگ تهاجمی بوده است(مانند بدر اول، تبوک، موته، خیبر و اکثر سریهها)، هم جنگ دفاعی(مانند بدر دوم، اُحُد و خندق)، هم صلح تحمیلی(حدیبیه)، هم مدارا با دشمن(فتح مکه) و هم سختگیری بر جبهۀ مقابل(خیبر و بنیقریظه). شما در هر قضیه، هر تصمیمی که بگیرید، میتوانید آن را به یکی از این اتفاقات مستند کنید و سپس گمان کنید که به پیامبر اسلام(ص) تأسی کردهاید.
رضا بابایی
@rezababaei43
ئی. ایچ. کار، در کتاب «تاریخ چیست» میگوید: تاریخ مانند جعبۀ حروف است. هر کس هر جملهای بخواهد، با این حروف میسازد.
تاریخ را به انباری شلوغ و پر از خرتوپرت هم میتوان تشبیه کرد؛ انباری که معمولا هر کس هر چه بخواهد در آن پیدا میکند. در تشبیهی دیگر، تاریخ مانند امامزادۀ محل است که همۀ اهل محل برای گرفتن حاجت، سراغش میروند.
هر رویدادی در هر گوشهای از تاریخ، محصول شبکهای از عوامل مرئی و نامرئی در آن دوره است و معمولا همۀ مختصات تاریخی یک حادثه، یکجا و با هم تکرار نمیشوند. مثلا آگاهی یا ناآگاهی جامعه، در هیچ دورهای با دورۀ دیگر یکسان نیست. خاماندیشی است اگر گمان کنیم چون فلان شخصیت در فلان قضیه، آنگونه رفتار کرده است، پس وظیفۀ ما نیز همان است و لاغیر.
عبرتگیری یا درسآموزی از تاریخ را ناممکن نمیدانم؛ ولی ماجرا به این سادگیها نیست که برخی گمان کردهاند. درسآموزی از تاریخ، مکانیسمی پیچیده دارد؛ چون آشنایی با وقایع تاریخی، به معنای فهم تاریخ نیست. تاریخ را باید خواند و در آن اندیشید؛ اما باید دانست که «استدلال تاریخی»، بسیار دشوارتر از «استدلال فلسفی» است و هر ذهنی از عهدۀ آن برنمیآید؛ بهویژه اذهان سیاستزده و فرقهگرا. برای نمونه، در تاریخ صدر اسلام، هم جنگ تهاجمی بوده است(مانند بدر اول، تبوک، موته، خیبر و اکثر سریهها)، هم جنگ دفاعی(مانند بدر دوم، اُحُد و خندق)، هم صلح تحمیلی(حدیبیه)، هم مدارا با دشمن(فتح مکه) و هم سختگیری بر جبهۀ مقابل(خیبر و بنیقریظه). شما در هر قضیه، هر تصمیمی که بگیرید، میتوانید آن را به یکی از این اتفاقات مستند کنید و سپس گمان کنید که به پیامبر اسلام(ص) تأسی کردهاید.
رضا بابایی
@rezababaei43
زبان غریبه؛ زبان آشنا
کلمات و عبارات، به لحاظ محل استفاده، دو گونهاند:
1. آنهایی که هم در زبان نوشتاری به کار میروند و هم در زبان گفتاری. بیشتر کلمات و عبارات در هر زبانی، در این گروه جا دارند.
2. آنهایی که فقط در یکی از این دو زبان به کار میروند. این گروه از کلمات و عبارات نیز دو گونه است:
2-1. آنهایی که در زبان گفتاری به کار میروند، اما در زبان نوشتاری کاربرد ندارند؛ همچون: «حالا» به جای «اکنون»؛ «اَلَکی» به جای «بیمبنا و دروغ»؛ «چی» به جای «چه»؛ «شلوغ کردن» به جای «هیاهو کردن»؛ «یادم است که...» به جای «به یاد دارم که...»؛ «میشود گفت...» به جای «میتوان گفت...»؛ «من فکر میکنم او منبع اصلی را ندیده است» به جای «من گمان میکنم او...».
2-2. آنهایی که در زبان نوشتاری به کار میروند، اما در زبان گفتاری مردم جایی ندارند. این گروه از کلمات و عبارات نیز دو دستهاند:
دستۀ اول، کلمات و عباراتی است که مردم آنها را به کار نمیبرند، ولی در متون رسمی و معتبر فارسی به چشم میخورند؛ مانند «دوش» به معنای «دیشب»؛ «حالیا» به معنای «اکنون»؛ «چگونهای؟» به جای «چطوری؟»؛ «مشکلی افتاده است» به جای «مشکلی پیش آمده است»؛ «چشم در راهم» به جای «منتظرم»؛ «دوستت میدارم» به جای «دوستت دارم».
دستۀ دوم، کلمات و عباراتی است که مردم در گفتار روزانۀ خود به کار نمیبرند و در متون معتبر فارسی نیز نیامده است. من در اینجا به غلط یا درست بودن آنها کاری ندارم؛ اما میدانم که یکی از راههای مهم زیبانویسی، پرهیز از این گونه کلمات است؛ زیرا زبان نوشتاری، هر چه به زبان گفتاری نزدیکتر شود، مؤثرتر، زیباتر و صمیمیتر است. بنابراین تا میتوان باید از کلمات و عباراتی که در زبان شفاهی مردم نیست، در زبان نوشتاری پرهیز کرد. این کلمات بهشدت زبان نوشتاری را بیریخت، مصنوعی و پر از دافعه میکنند. هر نویسندهای به اندازهای که بتواند خودش را از شرّ این گونه کلمات و عبارات نجات دهد و شیوۀ گفتاری را جایگزین آنها بکند، فضایی صمیمیتر برای گفتوگو با خوانندگانش ساخته است. شمار این گونه کلمات و عبارات، به حدی است که میتوان گفت زبان نوشتاری فارسی را بیرمق و بیمار کردهاند؛ کلمات و عباراتی همچون: «میباشد»، «مینماید»، «نمود»، «درب»، «نوین»، «توسط»، «مشاهده کردم»، «مورد ستایش قرار داد»، «به رشتۀ تحریر درآورد»، «حضور رساند»، «او دارای اخلاقی خوش است»، «این کشور در قارۀ آسیا قرار دارد»، «این نظریه میتواند درست باشد»، «خریداری کرد»، «به قتل رساند»، «مورد پذیرش قرار گرفت»، «کتابهای فراوانی به این موضوع پرداختهاند»، «راقم این سطور».
برخی از این کلمات و عبارات غلط نیست، اما چون در زبان گفتاری به کار نمیروند، زبان نوشتاری را بهشدت غریبه و مصنوعی میکنند و میان نویسنده و خواننده، فاصله میاندازند.
به گمان من، مطالعۀ شعر کهن و جدید، بهترین و آزمودهترین راه برای تصفیۀ طبیعی زبان از این گونه کلمات و عبارات است. کسی که حافظ و سعدی و سهراب و فروغ میخواند و شعرخوانی بخشی از زندگی فرهنگی او است، بدون آنکه بخواهد و اراده کند، زبانش پاک و پاکیزه میشود و کمتر به دام این گونه واژههای غریبه و جملهسازیهای مصنوعی میافتد. شعرخوانی پیوسته، زبان را چنان میپرورد که ناخودآگاه از برخی ترکیبها و تعبیرها دامن میکشد.؛ افزون بر دهها فایدۀ دیگر، همچون توانایی در نوآوری و ترکیبسازی و بهگزینی واژگانی.
رضا بابایی
@rezababaei43
کلمات و عبارات، به لحاظ محل استفاده، دو گونهاند:
1. آنهایی که هم در زبان نوشتاری به کار میروند و هم در زبان گفتاری. بیشتر کلمات و عبارات در هر زبانی، در این گروه جا دارند.
2. آنهایی که فقط در یکی از این دو زبان به کار میروند. این گروه از کلمات و عبارات نیز دو گونه است:
2-1. آنهایی که در زبان گفتاری به کار میروند، اما در زبان نوشتاری کاربرد ندارند؛ همچون: «حالا» به جای «اکنون»؛ «اَلَکی» به جای «بیمبنا و دروغ»؛ «چی» به جای «چه»؛ «شلوغ کردن» به جای «هیاهو کردن»؛ «یادم است که...» به جای «به یاد دارم که...»؛ «میشود گفت...» به جای «میتوان گفت...»؛ «من فکر میکنم او منبع اصلی را ندیده است» به جای «من گمان میکنم او...».
2-2. آنهایی که در زبان نوشتاری به کار میروند، اما در زبان گفتاری مردم جایی ندارند. این گروه از کلمات و عبارات نیز دو دستهاند:
دستۀ اول، کلمات و عباراتی است که مردم آنها را به کار نمیبرند، ولی در متون رسمی و معتبر فارسی به چشم میخورند؛ مانند «دوش» به معنای «دیشب»؛ «حالیا» به معنای «اکنون»؛ «چگونهای؟» به جای «چطوری؟»؛ «مشکلی افتاده است» به جای «مشکلی پیش آمده است»؛ «چشم در راهم» به جای «منتظرم»؛ «دوستت میدارم» به جای «دوستت دارم».
دستۀ دوم، کلمات و عباراتی است که مردم در گفتار روزانۀ خود به کار نمیبرند و در متون معتبر فارسی نیز نیامده است. من در اینجا به غلط یا درست بودن آنها کاری ندارم؛ اما میدانم که یکی از راههای مهم زیبانویسی، پرهیز از این گونه کلمات است؛ زیرا زبان نوشتاری، هر چه به زبان گفتاری نزدیکتر شود، مؤثرتر، زیباتر و صمیمیتر است. بنابراین تا میتوان باید از کلمات و عباراتی که در زبان شفاهی مردم نیست، در زبان نوشتاری پرهیز کرد. این کلمات بهشدت زبان نوشتاری را بیریخت، مصنوعی و پر از دافعه میکنند. هر نویسندهای به اندازهای که بتواند خودش را از شرّ این گونه کلمات و عبارات نجات دهد و شیوۀ گفتاری را جایگزین آنها بکند، فضایی صمیمیتر برای گفتوگو با خوانندگانش ساخته است. شمار این گونه کلمات و عبارات، به حدی است که میتوان گفت زبان نوشتاری فارسی را بیرمق و بیمار کردهاند؛ کلمات و عباراتی همچون: «میباشد»، «مینماید»، «نمود»، «درب»، «نوین»، «توسط»، «مشاهده کردم»، «مورد ستایش قرار داد»، «به رشتۀ تحریر درآورد»، «حضور رساند»، «او دارای اخلاقی خوش است»، «این کشور در قارۀ آسیا قرار دارد»، «این نظریه میتواند درست باشد»، «خریداری کرد»، «به قتل رساند»، «مورد پذیرش قرار گرفت»، «کتابهای فراوانی به این موضوع پرداختهاند»، «راقم این سطور».
برخی از این کلمات و عبارات غلط نیست، اما چون در زبان گفتاری به کار نمیروند، زبان نوشتاری را بهشدت غریبه و مصنوعی میکنند و میان نویسنده و خواننده، فاصله میاندازند.
به گمان من، مطالعۀ شعر کهن و جدید، بهترین و آزمودهترین راه برای تصفیۀ طبیعی زبان از این گونه کلمات و عبارات است. کسی که حافظ و سعدی و سهراب و فروغ میخواند و شعرخوانی بخشی از زندگی فرهنگی او است، بدون آنکه بخواهد و اراده کند، زبانش پاک و پاکیزه میشود و کمتر به دام این گونه واژههای غریبه و جملهسازیهای مصنوعی میافتد. شعرخوانی پیوسته، زبان را چنان میپرورد که ناخودآگاه از برخی ترکیبها و تعبیرها دامن میکشد.؛ افزون بر دهها فایدۀ دیگر، همچون توانایی در نوآوری و ترکیبسازی و بهگزینی واژگانی.
رضا بابایی
@rezababaei43
تاگور
رابیندرانات تاگور، قطعا از نوابغ بشری است. او شاعر، موسیقیدان، نقاش، نویسنده، نمایشنامهنویس، مصلح اجتماعی، عارف، سیاستمدار و فلسفهدان بزرگ هند در قرن بیستم بود. مشهورترین شعرهای او در کتابی است به نام «گیتانجلی» که خود شاعر آن را به زبان انگلیسی برگردانده و آندره ژيد بر آن مقدمه نوشته است. همین کتاب، جایزۀ ادبی نوبل را در سال 1913 میلادی نصیب او کرد و از این رهگذر، راه نوبل به آسیا باز شد. سرود ملی هند و بنگال، از سرودههای او است. انیشتین در دیداری صمیمانه شیفتۀ او شد و گاندی، چندینبار روزۀ سیاسی خود را با آبمیوهای که از دست او گرفت، پایان داد. تاگور، علاقهای ویژه به ایران داشت. در بهار 1311 خورشیدی(هشتاد و چهار سال پیش) جشن هفتادمین سال تولد تاگور، با حضور خود وی در ایران برگزار شد. همان موقع، ملکالشعرای بهار در قصیدهای بلند، تاگور را «هدیۀ پروردگار» خواند و کسانی مانند پورداود، فروغی و لطفعلی صورتگر، دربارۀ او و اندیشههایش چندین مقاله نوشتند. سفر پورداوود به هندوستان و راهاندازی کرسی ایرانشناسی در دانشگاههای هند در دهۀ سی میلادی، به دعوت و درخواست او بود.
دربارۀ تاگور، سخن بسیار است؛ اما شاید جالبترین نکته، دوستی او با گاندی و در عین حال مخالفتش با برخی تصمیمهای او است. تاگور مانند اقبال لاهوری، استقلال هند را ندید؛ ولی در اکثر مراحل انقلاب، گاندی را همراهی کرد. در عین حال، برخی برنامههای حزب کنگره را نمیپسندید. مهمترین اختلاف تاگور با گاندی بر سر معنای استقلال بود. تاگور بر خلاف گاندی، حل مشکلات هند را در تغییر هیئت حاکمه نمیدید. او استقلال هند را فرایندی پیچیده میدانست که پایههای آن در آموزش و تربیت و شکلگیری جامعۀ مدنی است. به گاندی گفته بود: «مشکل اصلی ما حکومت و حاکم نیست. اگر میتوانی فرهنگ مردم را دگرگون کن.» بر پایۀ همین نظریه، تاگور هیچگاه در کادر رهبری حزب کنگره قرار نگرفت. اما تا توانست در شهرهای مختلف هند، مدرسه و دانشگاه ساخت و امروز هند بیش از آنکه وامدار استقلالطلبی گاندی باشد، بر سفرۀ آیندهنگری تاگور نشسته است.
رضا بابایی
http://www.ettelaat.com/etiran/?p=196069
رابیندرانات تاگور، قطعا از نوابغ بشری است. او شاعر، موسیقیدان، نقاش، نویسنده، نمایشنامهنویس، مصلح اجتماعی، عارف، سیاستمدار و فلسفهدان بزرگ هند در قرن بیستم بود. مشهورترین شعرهای او در کتابی است به نام «گیتانجلی» که خود شاعر آن را به زبان انگلیسی برگردانده و آندره ژيد بر آن مقدمه نوشته است. همین کتاب، جایزۀ ادبی نوبل را در سال 1913 میلادی نصیب او کرد و از این رهگذر، راه نوبل به آسیا باز شد. سرود ملی هند و بنگال، از سرودههای او است. انیشتین در دیداری صمیمانه شیفتۀ او شد و گاندی، چندینبار روزۀ سیاسی خود را با آبمیوهای که از دست او گرفت، پایان داد. تاگور، علاقهای ویژه به ایران داشت. در بهار 1311 خورشیدی(هشتاد و چهار سال پیش) جشن هفتادمین سال تولد تاگور، با حضور خود وی در ایران برگزار شد. همان موقع، ملکالشعرای بهار در قصیدهای بلند، تاگور را «هدیۀ پروردگار» خواند و کسانی مانند پورداود، فروغی و لطفعلی صورتگر، دربارۀ او و اندیشههایش چندین مقاله نوشتند. سفر پورداوود به هندوستان و راهاندازی کرسی ایرانشناسی در دانشگاههای هند در دهۀ سی میلادی، به دعوت و درخواست او بود.
دربارۀ تاگور، سخن بسیار است؛ اما شاید جالبترین نکته، دوستی او با گاندی و در عین حال مخالفتش با برخی تصمیمهای او است. تاگور مانند اقبال لاهوری، استقلال هند را ندید؛ ولی در اکثر مراحل انقلاب، گاندی را همراهی کرد. در عین حال، برخی برنامههای حزب کنگره را نمیپسندید. مهمترین اختلاف تاگور با گاندی بر سر معنای استقلال بود. تاگور بر خلاف گاندی، حل مشکلات هند را در تغییر هیئت حاکمه نمیدید. او استقلال هند را فرایندی پیچیده میدانست که پایههای آن در آموزش و تربیت و شکلگیری جامعۀ مدنی است. به گاندی گفته بود: «مشکل اصلی ما حکومت و حاکم نیست. اگر میتوانی فرهنگ مردم را دگرگون کن.» بر پایۀ همین نظریه، تاگور هیچگاه در کادر رهبری حزب کنگره قرار نگرفت. اما تا توانست در شهرهای مختلف هند، مدرسه و دانشگاه ساخت و امروز هند بیش از آنکه وامدار استقلالطلبی گاندی باشد، بر سفرۀ آیندهنگری تاگور نشسته است.
رضا بابایی
http://www.ettelaat.com/etiran/?p=196069
بلای قانونندانی و یک تجربه شخصی
در کشور ما، تبلیغ برای احکام دینی، اخلاق، سیاست، کالاهای مصرفی و... کم نیست. سخنرانی و گردهمایی هم فراوان است. اما سادهترین و کاربردیترین مواد قانونی، به گوش بسیاری از مردم نخورده است. در تبلیغات رسمی کشور، آموزش قانون چنان جایگاهی ندارد که مثلا آموزشهای مربوط به پوشش مردم دارد. ناآشنایی مردم با قانون گاهی برای آنان مشکلاتی دردآور و هزینهبر فراهم میکند؛ مشکلاتی که اندکی سرمایهگذاری برای تبلیغ و آموزش قانون، مانع بروز اکثر آنها میشود. مثلا بسیاری از مردم نمیدانند که اگر گوشی دستدوم را بدون جعبه بخرند و آن گوشی، دزدی باشد و صاحبش شکایت کند و خریدار را از طرق مختلف(مانند ردیابیهای الکترونیکی) پیدا کنند و به دادگاه بکشانند و خریدار نتواند ثابت کند که من این گوشی را خریدهام، به ورطهای از احکام و مواد ریز و درشت قانونی میافتد که بیرون آمدن از آن آسان و بدون هزینههای مادی و معنوی نیست؛ خصوصا اگر صاحب گوشی ادعا کند که داخل گوشی من فلان و بهمان بوده و برای من اهمیت کذایی داشته است! پیامدهای دیگری نیز دارد که بماند.
خوب است که مسئولان شهرداریها، سازمان تبلیغات اسلامی، ادارۀ مربوط به تبلیغات جادهها، برنامهسازان صدا و سیما، مدیران مجالس مذهبی و شخصیتهایی مانند آقای قرائتی که بیشترین فرصت و امکان را برای گفتوگو با مردم در رسانههای سراسری کشور دارند، گهگاه سری به دادگستریها بزنند و ببینند ناآشنایی با قانون و اهمیت آن، چه بلاهایی بر سر مردم میآورد.
رضا بابایی
@rezababaei43
در کشور ما، تبلیغ برای احکام دینی، اخلاق، سیاست، کالاهای مصرفی و... کم نیست. سخنرانی و گردهمایی هم فراوان است. اما سادهترین و کاربردیترین مواد قانونی، به گوش بسیاری از مردم نخورده است. در تبلیغات رسمی کشور، آموزش قانون چنان جایگاهی ندارد که مثلا آموزشهای مربوط به پوشش مردم دارد. ناآشنایی مردم با قانون گاهی برای آنان مشکلاتی دردآور و هزینهبر فراهم میکند؛ مشکلاتی که اندکی سرمایهگذاری برای تبلیغ و آموزش قانون، مانع بروز اکثر آنها میشود. مثلا بسیاری از مردم نمیدانند که اگر گوشی دستدوم را بدون جعبه بخرند و آن گوشی، دزدی باشد و صاحبش شکایت کند و خریدار را از طرق مختلف(مانند ردیابیهای الکترونیکی) پیدا کنند و به دادگاه بکشانند و خریدار نتواند ثابت کند که من این گوشی را خریدهام، به ورطهای از احکام و مواد ریز و درشت قانونی میافتد که بیرون آمدن از آن آسان و بدون هزینههای مادی و معنوی نیست؛ خصوصا اگر صاحب گوشی ادعا کند که داخل گوشی من فلان و بهمان بوده و برای من اهمیت کذایی داشته است! پیامدهای دیگری نیز دارد که بماند.
خوب است که مسئولان شهرداریها، سازمان تبلیغات اسلامی، ادارۀ مربوط به تبلیغات جادهها، برنامهسازان صدا و سیما، مدیران مجالس مذهبی و شخصیتهایی مانند آقای قرائتی که بیشترین فرصت و امکان را برای گفتوگو با مردم در رسانههای سراسری کشور دارند، گهگاه سری به دادگستریها بزنند و ببینند ناآشنایی با قانون و اهمیت آن، چه بلاهایی بر سر مردم میآورد.
رضا بابایی
@rezababaei43
جان، مال، آبرو و «...»
آیت الله وحید خراسانی – دام ظله – در دیدار با مسئولان مجمع جهانی تقریب مذاهب، فرمودهاند: «جان و مال و آبروی یک غیر شیعه همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود.»
این سخن، جای سپاس و قدردانی دارد. کسانی که تاریخ معاصر را خواندهاند، میدانند که در دورۀ مشروطه، بخشی از منازعات بر سر همین مسائل بود. برخی از فقهای نامدار آن دوره، جان و مال و آبروی «شیعۀ مشروطهخواه» را هم محترم نمیشمردند، چه رسد به غیر شیعه. از صمیم جان، روزی را آرزو میکنم که مراجع بزرگوار ما، به جای کلمۀ «غیر شیعه» از کلمۀ «انسان» استفاده کنند و بفرمایند «جان و مال و آبروی هر انسانی، همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود»، تا «غیر مسلمان» و پیروان هر دین و آیینی را هم شامل شود. همچنین آرزو میکنم کلمۀ «حقوق» را بر سهگانۀ «جان» و «مال» و «آبرو» بیفزایند و دفاع از حقوق «انسان» را تکلیف دینی مسلمانان بشمارند.
رضا بابایی
@rezababaei43
آیت الله وحید خراسانی – دام ظله – در دیدار با مسئولان مجمع جهانی تقریب مذاهب، فرمودهاند: «جان و مال و آبروی یک غیر شیعه همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود.»
این سخن، جای سپاس و قدردانی دارد. کسانی که تاریخ معاصر را خواندهاند، میدانند که در دورۀ مشروطه، بخشی از منازعات بر سر همین مسائل بود. برخی از فقهای نامدار آن دوره، جان و مال و آبروی «شیعۀ مشروطهخواه» را هم محترم نمیشمردند، چه رسد به غیر شیعه. از صمیم جان، روزی را آرزو میکنم که مراجع بزرگوار ما، به جای کلمۀ «غیر شیعه» از کلمۀ «انسان» استفاده کنند و بفرمایند «جان و مال و آبروی هر انسانی، همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود»، تا «غیر مسلمان» و پیروان هر دین و آیینی را هم شامل شود. همچنین آرزو میکنم کلمۀ «حقوق» را بر سهگانۀ «جان» و «مال» و «آبرو» بیفزایند و دفاع از حقوق «انسان» را تکلیف دینی مسلمانان بشمارند.
رضا بابایی
@rezababaei43
نامها و نشانها
1. تا گذشتههای نه چندان دور، کلمۀ «الدین» در اکثر اسمها بود: جلالالدین، کمالالدین، جمالالدین، شرفالدین، سراجالدین، فریدالدین، حسامالدین، ناصرالدین... کمکم «دین» جای خود را به اشخاص داد: غلامعلی، غلامحسین، عبدالحسین، عبدالرسول؛ چون در یکیدو قرن گذشته، پدران و مادران ما با اشخاص، بهتر ارتباط برقرار میکردند تا مفاهیم و معیارها. حذف تدریجی «الدین» از نامها و لقبها، همزمان است با تبدیل تدریجی دین مفهومی و شاخصگرا به دین شعائری و شخصیتگرا.
2. در سالهای اخیر، دیگر کسی دوست ندارد خودش را غلام و عبد بنامد؛ دورۀ «امیرحسین»ها و «امیرعلی»ها فرارسيده است.
3. پدیدۀ دیگر در نامگذاریها، تنوعطلبی در دوران معاصر است. پیشترها شمار نامهای رايج در ایران، به 150 نمیرسید. اما امروز تنوعطلبی در نامگذاری به جایی رسیده است که بسیاری از خانوادهها دنبال نامهای غیر تکراری(يا كمبسامد) برای فرزندانشان(خصوصا برای دختران) هستند؛ چون «وجود مکرّر» را نمیپسندند؛ حتی اگر تکرار محبوبترین شخصیتهای ذهنیشان باشد. این تنوعطلبی در نامگزینی، پیامی مهم برای ناظران و آیندهشناسان دارد: آتشفشان فردیت ایرانی فعّال شده است. فردیت، یعنی من منم و تو تو. من به هویت تو تجاوز نمیکنم و تو نیز من را همینگونه که هستم، بپذیر. آنگاه بدون هیچ شباهتی به یکدیگر، همچون پیچ و مهره، میتوانیم همدیگر را کامل کنیم. این تلقی از هویت شخصی، تعلق چندانی به سنت ندارد؛ زیرا اقتضای سنت، یکسانسازی و غریبهستیزی است.
در دورۀ فردیتگرایی، سنتها کارکرد فانتزی یا تزیینی مییابند و بیشتر برای یادآوری اصالتها یا تغییر ذائقهاند؛ مانند كسی كه از غذا خوردن در رستورانهای مجلل خسته شده است و برای تغيير ذائقه یا ارضای حس نوستالوژیاش، گاهی به سفرهخانههای سنتی میرود. بقای سنت در دوران فردیتگرایی تنها در صورتی ممکن است که قواعد بازی را در این میدان بپذیرد و از برخی خوی و خصلتهای جاهلیاش دست بردارد.
رضا بابایی
@rezababaei43
1. تا گذشتههای نه چندان دور، کلمۀ «الدین» در اکثر اسمها بود: جلالالدین، کمالالدین، جمالالدین، شرفالدین، سراجالدین، فریدالدین، حسامالدین، ناصرالدین... کمکم «دین» جای خود را به اشخاص داد: غلامعلی، غلامحسین، عبدالحسین، عبدالرسول؛ چون در یکیدو قرن گذشته، پدران و مادران ما با اشخاص، بهتر ارتباط برقرار میکردند تا مفاهیم و معیارها. حذف تدریجی «الدین» از نامها و لقبها، همزمان است با تبدیل تدریجی دین مفهومی و شاخصگرا به دین شعائری و شخصیتگرا.
2. در سالهای اخیر، دیگر کسی دوست ندارد خودش را غلام و عبد بنامد؛ دورۀ «امیرحسین»ها و «امیرعلی»ها فرارسيده است.
3. پدیدۀ دیگر در نامگذاریها، تنوعطلبی در دوران معاصر است. پیشترها شمار نامهای رايج در ایران، به 150 نمیرسید. اما امروز تنوعطلبی در نامگذاری به جایی رسیده است که بسیاری از خانوادهها دنبال نامهای غیر تکراری(يا كمبسامد) برای فرزندانشان(خصوصا برای دختران) هستند؛ چون «وجود مکرّر» را نمیپسندند؛ حتی اگر تکرار محبوبترین شخصیتهای ذهنیشان باشد. این تنوعطلبی در نامگزینی، پیامی مهم برای ناظران و آیندهشناسان دارد: آتشفشان فردیت ایرانی فعّال شده است. فردیت، یعنی من منم و تو تو. من به هویت تو تجاوز نمیکنم و تو نیز من را همینگونه که هستم، بپذیر. آنگاه بدون هیچ شباهتی به یکدیگر، همچون پیچ و مهره، میتوانیم همدیگر را کامل کنیم. این تلقی از هویت شخصی، تعلق چندانی به سنت ندارد؛ زیرا اقتضای سنت، یکسانسازی و غریبهستیزی است.
در دورۀ فردیتگرایی، سنتها کارکرد فانتزی یا تزیینی مییابند و بیشتر برای یادآوری اصالتها یا تغییر ذائقهاند؛ مانند كسی كه از غذا خوردن در رستورانهای مجلل خسته شده است و برای تغيير ذائقه یا ارضای حس نوستالوژیاش، گاهی به سفرهخانههای سنتی میرود. بقای سنت در دوران فردیتگرایی تنها در صورتی ممکن است که قواعد بازی را در این میدان بپذیرد و از برخی خوی و خصلتهای جاهلیاش دست بردارد.
رضا بابایی
@rezababaei43
همذاتپنداری، معجزۀ سینما و ادبیات
بقا و خوشبختی بشر، در گرو زندگی جمعی است، و زندگی جمعی بدون همذاتپنداری، اردوگاه مرگ تدریجی است. همذاتپنداری، یعنی درک رنج یا لذت دیگران، آنسان که آن رنج یا لذت، گویی در وجود ما رخ داده است. بدون همذاتپنداری، هیچ دلیلی برای اخلاق اجتماعی باقی نمیماند، جز تازیانۀ قانون که آن نیز ناتوانتر از آن است که جامعهای را سر به راه کند. خانم هانا ارنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» بهخوبی نشان میدهد که میان قتل و ظلم با توانایی در همذاتپنداری(identification)، رابطهای معکوس و بسیار دقیق وجود دارد؛ یعنی هر قدر که جامعهای در همذاتپنداری ناتوانتر باشد، در ظلم و بزهکاری و کشتار، توانمندتر است. بر پایۀ تحقیقات او، آدلوف آیشمن، افسر ارتش نازی آلمان، که توانست صدها هزار یهودی را در ماجرای هولوکاست، روانۀ سالنهای گاز کند، انسانی خانوادهدوست، مؤدب، برخوردار از همۀ پرنسیبهای اجتماعی و حتی افکار مثبت بود؛ اما ذرهای قدرت همذاتپنداری نداشت. به همین دلیل کشتن صدها هزار انسان، هیچ احساس بدی در او برنینگیخت.
همذاتپنداری، بیش و کم در طبیعت همۀ انسانها هست. اما راههایی وجود دارد که آن را تقویت میکند یا به سطح لازم برای زیست جمعی میرساند. موسیقی، قصه، رمان و سینما، بیشترین توفیق را در تقویت و تشدید همذاتپنداری در میان انسانها دارند. سینما غم و شادی دیگران را غم و شادی ما میکند؛ به ما میآموزد که دیگران نیز وجود دارند، رنج میبرند و همچون ما درد میکشند. این یادآوریها برای جوامع بشری از نان شب واجبتر است. اخلاقیترین کارکرد سینما و رمان و تئاتر همین است که رنج و درد دیگران را رنج و درد ما میکند و ما همپای «دیگری» میترسیم، اشک میریزیم، غصه میخوریم یا شاد میشویم و میخندیم. اخلاقیترین کارکرد سینما این است که بینندهاش را در غم «دیگران» میگریاند و شادی دیگران را شادی او میکند. این بزرگترین پیام اخلاقی سینما است، حتی اگر موضوع و صحنههای آن اخلاقی نباشد. قصه برای کودکان و رمان برای بزرگسالان نیز همین کارکرد را دارد.
نصیحت و اندرزگویی، در جامعهای که یارای همذاتپنداری ندارد، بیتأثیر است یا تأثیر آن پایدار نیست. سینما و رمان و موسیقی، سلولهای جامعه را به هم میپیوندد و از آنها عضوی زنده میسازد؛ اما در پند و اندرز، «دیگری» همچنان «دیگری» است. سینما «دیگری» را همذات و همزاد ما میکند و به همین دلیل، از چگالی خودخواهی و خودبینی و خودپرستی ما میکاهد. موسیقی، جانها را لطیف میکند و سپس آنها را به مدرسۀ داستان و سینما میفرستد تا در آنجا تجربههای دیگران را «حس» کنند و لختی برای «دیگران» بگریند یا بخندند.
قانون طلایی در اخلاق نظری که میگوید آنچه برای خود میخواهی برای دیگران نیز بخواه و آنچه بر خود نمیپسندی برای دیگری نیز مپسند، شمهای از کارستان همذاتپنداری است. «انصاف» هم که سختترین و فاضلترین فضیلت اخلاقی است، بدون همذاتپنداری ممکن نیست.
اگر همذاتپنداری، پایه و بنیان انسانیت و اخلاق اجتماعی است، خوشا مردمی و کشوری که سیاستمداران آن، رمان میخوانند، به سینما میروند و موسیقی گوش میکنند.
رضا بابایی
@rezababaei43
بقا و خوشبختی بشر، در گرو زندگی جمعی است، و زندگی جمعی بدون همذاتپنداری، اردوگاه مرگ تدریجی است. همذاتپنداری، یعنی درک رنج یا لذت دیگران، آنسان که آن رنج یا لذت، گویی در وجود ما رخ داده است. بدون همذاتپنداری، هیچ دلیلی برای اخلاق اجتماعی باقی نمیماند، جز تازیانۀ قانون که آن نیز ناتوانتر از آن است که جامعهای را سر به راه کند. خانم هانا ارنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» بهخوبی نشان میدهد که میان قتل و ظلم با توانایی در همذاتپنداری(identification)، رابطهای معکوس و بسیار دقیق وجود دارد؛ یعنی هر قدر که جامعهای در همذاتپنداری ناتوانتر باشد، در ظلم و بزهکاری و کشتار، توانمندتر است. بر پایۀ تحقیقات او، آدلوف آیشمن، افسر ارتش نازی آلمان، که توانست صدها هزار یهودی را در ماجرای هولوکاست، روانۀ سالنهای گاز کند، انسانی خانوادهدوست، مؤدب، برخوردار از همۀ پرنسیبهای اجتماعی و حتی افکار مثبت بود؛ اما ذرهای قدرت همذاتپنداری نداشت. به همین دلیل کشتن صدها هزار انسان، هیچ احساس بدی در او برنینگیخت.
همذاتپنداری، بیش و کم در طبیعت همۀ انسانها هست. اما راههایی وجود دارد که آن را تقویت میکند یا به سطح لازم برای زیست جمعی میرساند. موسیقی، قصه، رمان و سینما، بیشترین توفیق را در تقویت و تشدید همذاتپنداری در میان انسانها دارند. سینما غم و شادی دیگران را غم و شادی ما میکند؛ به ما میآموزد که دیگران نیز وجود دارند، رنج میبرند و همچون ما درد میکشند. این یادآوریها برای جوامع بشری از نان شب واجبتر است. اخلاقیترین کارکرد سینما و رمان و تئاتر همین است که رنج و درد دیگران را رنج و درد ما میکند و ما همپای «دیگری» میترسیم، اشک میریزیم، غصه میخوریم یا شاد میشویم و میخندیم. اخلاقیترین کارکرد سینما این است که بینندهاش را در غم «دیگران» میگریاند و شادی دیگران را شادی او میکند. این بزرگترین پیام اخلاقی سینما است، حتی اگر موضوع و صحنههای آن اخلاقی نباشد. قصه برای کودکان و رمان برای بزرگسالان نیز همین کارکرد را دارد.
نصیحت و اندرزگویی، در جامعهای که یارای همذاتپنداری ندارد، بیتأثیر است یا تأثیر آن پایدار نیست. سینما و رمان و موسیقی، سلولهای جامعه را به هم میپیوندد و از آنها عضوی زنده میسازد؛ اما در پند و اندرز، «دیگری» همچنان «دیگری» است. سینما «دیگری» را همذات و همزاد ما میکند و به همین دلیل، از چگالی خودخواهی و خودبینی و خودپرستی ما میکاهد. موسیقی، جانها را لطیف میکند و سپس آنها را به مدرسۀ داستان و سینما میفرستد تا در آنجا تجربههای دیگران را «حس» کنند و لختی برای «دیگران» بگریند یا بخندند.
قانون طلایی در اخلاق نظری که میگوید آنچه برای خود میخواهی برای دیگران نیز بخواه و آنچه بر خود نمیپسندی برای دیگری نیز مپسند، شمهای از کارستان همذاتپنداری است. «انصاف» هم که سختترین و فاضلترین فضیلت اخلاقی است، بدون همذاتپنداری ممکن نیست.
اگر همذاتپنداری، پایه و بنیان انسانیت و اخلاق اجتماعی است، خوشا مردمی و کشوری که سیاستمداران آن، رمان میخوانند، به سینما میروند و موسیقی گوش میکنند.
رضا بابایی
@rezababaei43
عیب ندارد. نظارت کنید. برای گشت نامحسوس هم آرزوی موفقیت میکنیم. اما بفرمایید اگر این مردم بخواهند بر شما نظارت کنند، چه راهی دارند؟ شکایت کجا برند؟ برای یک کار اداری ساده، چند جا زنگ میزنم. از پشت خطها، در حال انتظار، یا قرآن میشنوم یا مداحی یا پاسخهای چند کلمهای و گنگ. برای شکایت از کسانی که پاسخگو نیستند، به مسئول بالاترشان زنگ میزنم، از گوشی او هم مداحی میشنوم. یک دوره مصائب اهل بیت به گوشم میخورد، اما صدای صاحب خط، نه. دوباره زنگ میزنم. این بار مشترک مورد نظر در دسترس نیست.
شما تا میتوانید نظارت کنید؛ هم محسوس، هم نامحسوس؛ اما لطفا بفرمایید این مردم بیچاره چگونه بر شما نظارت کنند؟
شما تا میتوانید نظارت کنید؛ هم محسوس، هم نامحسوس؛ اما لطفا بفرمایید این مردم بیچاره چگونه بر شما نظارت کنند؟
دین و غلوهای شاعرانه
شعر بدون خیال انگیزی و غلو، شعر نیست؛ نظم است، مانند بیت زیر:
هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیدۀ بینا کنند
مولوی در این بیت، نه غلو کرده و نه بر اسب خیال سوار شده است؛ واقعیتی ملموس و محسوس را، بدون هیچگونه تصرف و تخیلی، به نظم کشیده است. اما شعر، حکایتی دیگر دارد. شعر آشیانۀ غلو، آشناییزدایی، بزرگنمایی و گردش بر مدار خیال است؛ مانند بیت نخست مثنوی معنوی(بشنو این نی چون حکایت میکند...) و این بیت سعدی در بوستان:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
سعدی در این بیت، عبادت خدا را در خدمت خلق محصور کرده است؛ اما آشکار است که این حصر، هیچ دلیلی ندارد جز مبالغۀ شاعرانه؛ زیرا عبادت خدا از راه «تسبیح و سجاده و دلق» هم ممکن است و خود او در گلستان(باب دوم در اخلاق درویشان)، همین تسبیح و سجاده را شرط آدمیت میشمارد:
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیحگوی و ما خاموش
با وجود این، منحصر کردن عبادت در خدمت به خلق، این فایده را دارد که خدمتگزاری و مددرسانی به خلق خدا را برجسته میکند و اهمیت آن را تا یکسانی با پرستش خدا برمیکشد. این گونه برجستهسازیها، فقط به زبان شعر، مُجاز است؛ زیرا گفتهاند: «یجوز للشاعر ما لایجوز لغیره؛ روا است بر شاعر، آنچه بر غیر او روا نیست.»
غلو و سخنان خیالانگیز در شعر جایز و بلکه لازم است، اما در دین، مهلکتر از زهر هلاهل است. فاجعۀ هولناک در تاریخ دین، قرائت شاعرانه از دین و نفوذ آن به متون دینی است. آنگاه که دین با شعر آمیخت و مفاهیم دینی، خود را در آغوش مضامین شعری انداختند، دینی دیگر پدید میآید؛ دینی که در آن، هیچ چیز در حد و اندازۀ خود نیست و هیچ مفهومی در جایگاه خود ننشسته است. شاعران و مداحان، به بزرگنمایی بسنده نمیکنند، بلکه گاهی باورهای نو میآفرینند و به دین نسبت میدهند. بسیاری از عقاید عامۀ مردم، از همین رهگذر پا به عرصۀ وجود گذاشتهاند. بسا باورهایی که نخست یک بیت شعر یا شعاری در میدان جنگ یا مضمونی شاعرانه بوده و اندکاندک تبدیل به قاعده یا عقیدهای استوار شدهاند و اکنون با دینامیت هم نمیتوان خراشی بر آن انداخت. کمتر محقق یا نویسندهای جرئت میکند که بگوید فلان مسئله که ما از هزار سال پیش تا امروز دربارۀ آن چنین و چنان گفتهایم و نوشتهایم، هیچ ریشهای ندارد جز در ذوق شاعران و مبالغات شاعرانه.
مشکل فقط در جملاتی مانند «ان الحیاة عقیدةٌ و جهاد/ قف دون رأیک فیالحیاة مجاهدا» و «ان کان دین محمد لم یستقم/ الا بقتلی فیاسیوف خذینی» و «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و «هل من ناصر ینصرنی» نیست که ابتدا شعر بودند و اکنون در متون دینی جا خوش کردهاند. مسئله، فراتر از این است. افزون بر گزارهها، برخی باورهای دینی و مذهبی نیز نَسَب به سخنی شاعرانه یا بیتی زیبا یا شعاری موزون میرسانند؛ اگرچه امروز اعتبار دینشناختی یافتهاند. کارخانۀ غلوسازی شعر، اختلاف جزئی یا سیاسی را به دشمنی ریشهدار و دینی تبدیل میکند؛ بر پیکر محبت، جامۀ عشق و پرستش میپوشاند؛ انگشت اشاره به ماه را تا سرحد ماه و خورشید و ستارگان، تقدیس میکند، و دوستی با دوستان خدا را همۀ مقصد و مقصود خلقت مینمایاند. اقتضای طبیعت شعر این است و به همین دلیل در عرصه و حوزۀ شناخت، تا میتوان باید از این زبان گریخت و پرهیخت.
در همین چند روز گذشته، به مناسبت میلاد خجستۀ امام علی(ع) شعرهایی خواندند و نوشتند که پهلو به پهلوی شرک میزند؛ اما هیچکس زیان به اعتراض نگشود. چرا؟ چون میگویند «یُغتفر فی الشعرِ ما لا یُغتفرُ فی غیرِه؛ آنچه در غیر شعر جایز نیست، در شعر جایز است.» این سخن درست است، اما همین شعرها اندکاندک جزء باورهای دینی و مذهبی مردم میشوند و اعتباری فولادین مییابند و گرهها در کار دینشناسی و دینداری میاندازند. آنچه امروز شعر است؛ فردا عین دین و دیانت میشود؛ چنانکه بسیاری از شعرهای دیروز، باورهای امروز شدهاند.
تبدیل ذوقیات به اعتقادات، فرایندی پیچیده و تدریجی دارد. پژوهشهایی ژرف و دامنگستر با هدف شناسایی این فرایند و فراوردههای آن لازم است تا معلوم گردد که برخی باورها، بیش از آنکه محصول نصوص یا اجتهاد و استنباط باشند، مولود ذوق شاعران و شاعرمسلکانند. این دست باورها نخست در کارگاه شعر و شاعری دیده به جهان میگشایند و سپس به معجزۀ جعل و تفسیرهای سست و تأویلهای ناروا اعتبار دینی مییابند.
رضا بابایی @rezababaei43
http://www.dinonline.com/doc/note/fa/6321/
شعر بدون خیال انگیزی و غلو، شعر نیست؛ نظم است، مانند بیت زیر:
هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیدۀ بینا کنند
مولوی در این بیت، نه غلو کرده و نه بر اسب خیال سوار شده است؛ واقعیتی ملموس و محسوس را، بدون هیچگونه تصرف و تخیلی، به نظم کشیده است. اما شعر، حکایتی دیگر دارد. شعر آشیانۀ غلو، آشناییزدایی، بزرگنمایی و گردش بر مدار خیال است؛ مانند بیت نخست مثنوی معنوی(بشنو این نی چون حکایت میکند...) و این بیت سعدی در بوستان:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
سعدی در این بیت، عبادت خدا را در خدمت خلق محصور کرده است؛ اما آشکار است که این حصر، هیچ دلیلی ندارد جز مبالغۀ شاعرانه؛ زیرا عبادت خدا از راه «تسبیح و سجاده و دلق» هم ممکن است و خود او در گلستان(باب دوم در اخلاق درویشان)، همین تسبیح و سجاده را شرط آدمیت میشمارد:
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیحگوی و ما خاموش
با وجود این، منحصر کردن عبادت در خدمت به خلق، این فایده را دارد که خدمتگزاری و مددرسانی به خلق خدا را برجسته میکند و اهمیت آن را تا یکسانی با پرستش خدا برمیکشد. این گونه برجستهسازیها، فقط به زبان شعر، مُجاز است؛ زیرا گفتهاند: «یجوز للشاعر ما لایجوز لغیره؛ روا است بر شاعر، آنچه بر غیر او روا نیست.»
غلو و سخنان خیالانگیز در شعر جایز و بلکه لازم است، اما در دین، مهلکتر از زهر هلاهل است. فاجعۀ هولناک در تاریخ دین، قرائت شاعرانه از دین و نفوذ آن به متون دینی است. آنگاه که دین با شعر آمیخت و مفاهیم دینی، خود را در آغوش مضامین شعری انداختند، دینی دیگر پدید میآید؛ دینی که در آن، هیچ چیز در حد و اندازۀ خود نیست و هیچ مفهومی در جایگاه خود ننشسته است. شاعران و مداحان، به بزرگنمایی بسنده نمیکنند، بلکه گاهی باورهای نو میآفرینند و به دین نسبت میدهند. بسیاری از عقاید عامۀ مردم، از همین رهگذر پا به عرصۀ وجود گذاشتهاند. بسا باورهایی که نخست یک بیت شعر یا شعاری در میدان جنگ یا مضمونی شاعرانه بوده و اندکاندک تبدیل به قاعده یا عقیدهای استوار شدهاند و اکنون با دینامیت هم نمیتوان خراشی بر آن انداخت. کمتر محقق یا نویسندهای جرئت میکند که بگوید فلان مسئله که ما از هزار سال پیش تا امروز دربارۀ آن چنین و چنان گفتهایم و نوشتهایم، هیچ ریشهای ندارد جز در ذوق شاعران و مبالغات شاعرانه.
مشکل فقط در جملاتی مانند «ان الحیاة عقیدةٌ و جهاد/ قف دون رأیک فیالحیاة مجاهدا» و «ان کان دین محمد لم یستقم/ الا بقتلی فیاسیوف خذینی» و «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و «هل من ناصر ینصرنی» نیست که ابتدا شعر بودند و اکنون در متون دینی جا خوش کردهاند. مسئله، فراتر از این است. افزون بر گزارهها، برخی باورهای دینی و مذهبی نیز نَسَب به سخنی شاعرانه یا بیتی زیبا یا شعاری موزون میرسانند؛ اگرچه امروز اعتبار دینشناختی یافتهاند. کارخانۀ غلوسازی شعر، اختلاف جزئی یا سیاسی را به دشمنی ریشهدار و دینی تبدیل میکند؛ بر پیکر محبت، جامۀ عشق و پرستش میپوشاند؛ انگشت اشاره به ماه را تا سرحد ماه و خورشید و ستارگان، تقدیس میکند، و دوستی با دوستان خدا را همۀ مقصد و مقصود خلقت مینمایاند. اقتضای طبیعت شعر این است و به همین دلیل در عرصه و حوزۀ شناخت، تا میتوان باید از این زبان گریخت و پرهیخت.
در همین چند روز گذشته، به مناسبت میلاد خجستۀ امام علی(ع) شعرهایی خواندند و نوشتند که پهلو به پهلوی شرک میزند؛ اما هیچکس زیان به اعتراض نگشود. چرا؟ چون میگویند «یُغتفر فی الشعرِ ما لا یُغتفرُ فی غیرِه؛ آنچه در غیر شعر جایز نیست، در شعر جایز است.» این سخن درست است، اما همین شعرها اندکاندک جزء باورهای دینی و مذهبی مردم میشوند و اعتباری فولادین مییابند و گرهها در کار دینشناسی و دینداری میاندازند. آنچه امروز شعر است؛ فردا عین دین و دیانت میشود؛ چنانکه بسیاری از شعرهای دیروز، باورهای امروز شدهاند.
تبدیل ذوقیات به اعتقادات، فرایندی پیچیده و تدریجی دارد. پژوهشهایی ژرف و دامنگستر با هدف شناسایی این فرایند و فراوردههای آن لازم است تا معلوم گردد که برخی باورها، بیش از آنکه محصول نصوص یا اجتهاد و استنباط باشند، مولود ذوق شاعران و شاعرمسلکانند. این دست باورها نخست در کارگاه شعر و شاعری دیده به جهان میگشایند و سپس به معجزۀ جعل و تفسیرهای سست و تأویلهای ناروا اعتبار دینی مییابند.
رضا بابایی @rezababaei43
http://www.dinonline.com/doc/note/fa/6321/