روندگان و چرندگان
هیچ جزم و یقینی را به وجودت راه نده. هیچ و هیچ و هیچ. این، عاقلانهترین کاری است که از دست بشر ساخته است. باقی، همه نادانیهای دانایینماست. باقی، بازی شیطان با روح و روان ماست. جامۀ عقیده بر تن آگاهی، کفن او است. عقیده، سفرهای است که شیطان برای خامخواران گسترده است. عقیده، مقبرۀ باشکوه آگاهی است. مقصدی و مقصودی اگر باشد، همان راه است. «صدر را بگذار، صدر توست راه.» معنویت میخواهی؟ معنویت، امید مستمر به افقهای تازهتر است. باقی، ادا و اطوار بازیگرانی است که سخت در نقش خویش فرورفتهاند. در پی ایمانی؟ متعلَّق ایمان، غیب است(یؤمنون بالغیب). کدام غیب، غایبتر از حقیقت عریان در زیر لباسهای عاریتی؟
جهان، پر است از کسانی که به تو دستور ایست میدهند. اگر بایستی گور خود را کندهای. «تبه شدی و مردنی/ بهگورکنسپردنی.» نایست. برو. رونده باش، نه چرنده. خدای ملحدان هیچ کم از خدای مؤمنان ندارد. او همانقدر بزرگ و مهربان است که خدای دیگران.
کفر و اسلام، کنون آمد و عشق از ازل است
کافری را که کُشد عشق، ز کفار مگیر
(مولانا)
رضا بابایی
۹۸/۳/۱۸
هیچ جزم و یقینی را به وجودت راه نده. هیچ و هیچ و هیچ. این، عاقلانهترین کاری است که از دست بشر ساخته است. باقی، همه نادانیهای دانایینماست. باقی، بازی شیطان با روح و روان ماست. جامۀ عقیده بر تن آگاهی، کفن او است. عقیده، سفرهای است که شیطان برای خامخواران گسترده است. عقیده، مقبرۀ باشکوه آگاهی است. مقصدی و مقصودی اگر باشد، همان راه است. «صدر را بگذار، صدر توست راه.» معنویت میخواهی؟ معنویت، امید مستمر به افقهای تازهتر است. باقی، ادا و اطوار بازیگرانی است که سخت در نقش خویش فرورفتهاند. در پی ایمانی؟ متعلَّق ایمان، غیب است(یؤمنون بالغیب). کدام غیب، غایبتر از حقیقت عریان در زیر لباسهای عاریتی؟
جهان، پر است از کسانی که به تو دستور ایست میدهند. اگر بایستی گور خود را کندهای. «تبه شدی و مردنی/ بهگورکنسپردنی.» نایست. برو. رونده باش، نه چرنده. خدای ملحدان هیچ کم از خدای مؤمنان ندارد. او همانقدر بزرگ و مهربان است که خدای دیگران.
کفر و اسلام، کنون آمد و عشق از ازل است
کافری را که کُشد عشق، ز کفار مگیر
(مولانا)
رضا بابایی
۹۸/۳/۱۸
داستان دین
ابوسعید ابوالخیر، صوفی نامدار خراسان (۴۴۰-۳۵۷)، از محمد بن علی قصاب نقل میکند که «تصوف در ابتدا حال بود و پس از آن قال شد و سپس حال و قال رفت، و اکنون از آن جز شیادی و حیلهگری باقی نمانده است.» (اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، ج۱، ص۲۶۱)
این سخن، داوری دو تن از بزرگان صوفیه دربارۀ تصوف در قرن چهارم و پنجم است. اما روشن است که آن دو، نظر به وجه غالب و رایج داشتهاند؛ وگرنه سرزمین تصوف، هیچگاه خالی از صاحبان حال و مقام نبوده است.
داستان دین نیز همین است. نخست احوال معنوی و تجربههای وجودی برای گروهی از مؤمنان همچون سلمان و مقداد و سمیه و یاسر بود و سپس اندکاندک به ورطه قیلوقال و گفتوگوهای بیپایان و فرقهسازی افتاد و اکنون بیشتر وسیلهای است برای برتریجویی یا هویتطلبی یا اعتبارسازی یا رقیبسوزی یا مسندنشینی و فرمانروایی. آن حالات نفسی و کیفیات وجودی و شور و حال مؤمنانه، جای خود را به عقیدهپرستی و جنگهای نظری و منازعات بیروح داده است که نه دلی را گرم میکنند و نه خانهای را آباد و نه سرزمینی را شاد و آزاد. اندکشمارند مؤمنانی که بگویند: خدایا، هیچ حقیقتی را چندان پنهان نمیکنم که ایمانم را، که میدانم تو در پنهان، پیداتری.
رضا بابایی
۹۸/۳/۲۸
ابوسعید ابوالخیر، صوفی نامدار خراسان (۴۴۰-۳۵۷)، از محمد بن علی قصاب نقل میکند که «تصوف در ابتدا حال بود و پس از آن قال شد و سپس حال و قال رفت، و اکنون از آن جز شیادی و حیلهگری باقی نمانده است.» (اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، ج۱، ص۲۶۱)
این سخن، داوری دو تن از بزرگان صوفیه دربارۀ تصوف در قرن چهارم و پنجم است. اما روشن است که آن دو، نظر به وجه غالب و رایج داشتهاند؛ وگرنه سرزمین تصوف، هیچگاه خالی از صاحبان حال و مقام نبوده است.
داستان دین نیز همین است. نخست احوال معنوی و تجربههای وجودی برای گروهی از مؤمنان همچون سلمان و مقداد و سمیه و یاسر بود و سپس اندکاندک به ورطه قیلوقال و گفتوگوهای بیپایان و فرقهسازی افتاد و اکنون بیشتر وسیلهای است برای برتریجویی یا هویتطلبی یا اعتبارسازی یا رقیبسوزی یا مسندنشینی و فرمانروایی. آن حالات نفسی و کیفیات وجودی و شور و حال مؤمنانه، جای خود را به عقیدهپرستی و جنگهای نظری و منازعات بیروح داده است که نه دلی را گرم میکنند و نه خانهای را آباد و نه سرزمینی را شاد و آزاد. اندکشمارند مؤمنانی که بگویند: خدایا، هیچ حقیقتی را چندان پنهان نمیکنم که ایمانم را، که میدانم تو در پنهان، پیداتری.
رضا بابایی
۹۸/۳/۲۸
پهپادهای سیاسی و اقتصادی
برخی دوستان برای من نوشتهاند چرا دربارۀ زورگوییها و بدعهدیهای آمریکا سکوت کردهای و چیزی نمینویسی؟ چشم! الان بهاختصار مینویسم:
آمریکا و هر قدرت توسعهطلب دیگری، خطری بالقوه برای همۀ جهان است. خطر توسعهطلبیهای اقتصادی و سیاسی آمریکا یا چین یا روسیه برای آلمان یا فرانسه هیچ کمتر از خطر بالقوۀ آنها برای ایران یا کرۀ شمالی نیست. تفاوت کشورها در مواجهۀ آنها با این خطر بالقوه است. هنر برخی کشورها مانند آلمان و ژاپن و نیز حدود ۱۱۰ کشور دیگر دنیا، تبدیل این خطر بالقوه به فرصت بالفعل یا دستکم مانند ترکیه و مالزی احتیاطورزی به نفع منافع ملی است؛ اما متأسفانه هنر ما تاکنون فعلیتبخشی تام و گسترده به آن خطر بالقوه بوده است. آمریکا و هر کشوری که سیاستهای توسعهطلبانه دارد، برای همۀ دنیا به طور یکسان خطرناک است؛ سیاستهای کلان ما نباید میگذاشت این خطر بالقوه، به فعلیت برسد. بنابراین انتقاد از سیاستهایی که ایران را در برابر بدعهدیها و زورگوییهای آمریکا چنین آسیبپذیر کرده است، مقدم است. آمریکا و چین و روسیه، با هیچ کشوری عقد اخوت و برادری نبستهاند و همۀ دنیا را چراگاهی خوش برای گاو توسعۀ خویش میبینند. برای این جناب گاو هم هیچ فرقی میان ایران اسلامی و ایران پهلوی یا میان بریتانیا و نیجریه نیست. اینکه گمان کنیم دین یا ایدئولوژی ما آمریکا را دشمن ما کرده است، خطایی استراتژیک است. چون سیاست در کشورهای توسعهگر و توسعهاندیش در خدمت اقتصاد است و اقتصاد نه دین میشناسد و نه ایدئولوژی و نه کینه و نه دوستی. هر کشور دیگری(حتی ایران ضد آمریکا)، اگر روزی موقعیت سیاسی و اقتصادی برتر در جهان بیابد، دنیا را به چشم مرتع یا دستکم بازار میبیند و ذرهای در پیشروی و توسعهطلبی خود تردید نمیکند. تنها دستی که میتواند شاخ این غول را بشکند، نهادهای مدنی آن کشور، و نیز سیاستهای درست و مدبرانۀ کشورهای مقابل است. ما میبایست همانقدر که پهپادهای نظامی را دیدیم و کموبیش برای آن چارهای اندیشیدیم، هزاران پهپاد سیاسی و اقتصادی آمریکا و اروپا و روسیه و چین را هم میدیدیم که روز و شب در آسمان کشور ما پرواز میکنند و بر سر اقتصاد ویران ما بمبهای چند تُنی میریزند. تا امروز حتی یک موشک ابتدایی برای سرنگونی هیچ یک از این پهپادها نساختهایم. تولید این گونه پهپادها در کارخانهای ممکن است که چرخهای آن بر محور منافع میهنی میگردد. متأسفانه موشکهای نظامی یا ایدئولوژیک از عهدۀ پهپادهای سیاسی و اقتصادی برنمیآیند.
رضا بابایی
۹۸/۴/۲
برخی دوستان برای من نوشتهاند چرا دربارۀ زورگوییها و بدعهدیهای آمریکا سکوت کردهای و چیزی نمینویسی؟ چشم! الان بهاختصار مینویسم:
آمریکا و هر قدرت توسعهطلب دیگری، خطری بالقوه برای همۀ جهان است. خطر توسعهطلبیهای اقتصادی و سیاسی آمریکا یا چین یا روسیه برای آلمان یا فرانسه هیچ کمتر از خطر بالقوۀ آنها برای ایران یا کرۀ شمالی نیست. تفاوت کشورها در مواجهۀ آنها با این خطر بالقوه است. هنر برخی کشورها مانند آلمان و ژاپن و نیز حدود ۱۱۰ کشور دیگر دنیا، تبدیل این خطر بالقوه به فرصت بالفعل یا دستکم مانند ترکیه و مالزی احتیاطورزی به نفع منافع ملی است؛ اما متأسفانه هنر ما تاکنون فعلیتبخشی تام و گسترده به آن خطر بالقوه بوده است. آمریکا و هر کشوری که سیاستهای توسعهطلبانه دارد، برای همۀ دنیا به طور یکسان خطرناک است؛ سیاستهای کلان ما نباید میگذاشت این خطر بالقوه، به فعلیت برسد. بنابراین انتقاد از سیاستهایی که ایران را در برابر بدعهدیها و زورگوییهای آمریکا چنین آسیبپذیر کرده است، مقدم است. آمریکا و چین و روسیه، با هیچ کشوری عقد اخوت و برادری نبستهاند و همۀ دنیا را چراگاهی خوش برای گاو توسعۀ خویش میبینند. برای این جناب گاو هم هیچ فرقی میان ایران اسلامی و ایران پهلوی یا میان بریتانیا و نیجریه نیست. اینکه گمان کنیم دین یا ایدئولوژی ما آمریکا را دشمن ما کرده است، خطایی استراتژیک است. چون سیاست در کشورهای توسعهگر و توسعهاندیش در خدمت اقتصاد است و اقتصاد نه دین میشناسد و نه ایدئولوژی و نه کینه و نه دوستی. هر کشور دیگری(حتی ایران ضد آمریکا)، اگر روزی موقعیت سیاسی و اقتصادی برتر در جهان بیابد، دنیا را به چشم مرتع یا دستکم بازار میبیند و ذرهای در پیشروی و توسعهطلبی خود تردید نمیکند. تنها دستی که میتواند شاخ این غول را بشکند، نهادهای مدنی آن کشور، و نیز سیاستهای درست و مدبرانۀ کشورهای مقابل است. ما میبایست همانقدر که پهپادهای نظامی را دیدیم و کموبیش برای آن چارهای اندیشیدیم، هزاران پهپاد سیاسی و اقتصادی آمریکا و اروپا و روسیه و چین را هم میدیدیم که روز و شب در آسمان کشور ما پرواز میکنند و بر سر اقتصاد ویران ما بمبهای چند تُنی میریزند. تا امروز حتی یک موشک ابتدایی برای سرنگونی هیچ یک از این پهپادها نساختهایم. تولید این گونه پهپادها در کارخانهای ممکن است که چرخهای آن بر محور منافع میهنی میگردد. متأسفانه موشکهای نظامی یا ایدئولوژیک از عهدۀ پهپادهای سیاسی و اقتصادی برنمیآیند.
رضا بابایی
۹۸/۴/۲
حکومت دینی؛ امکان یا امتناع؟
حکومتها را به استبدادی و دموکراتیک تقسیم میکنند. نوع سوم در تصور نمیگنجد؛ زیرا حکومتها یا در فرایندی آزاد و بدون فیلترهای ایدئولوژیک یا طبقاتی یا حزبی شکل میگیرند و استمرار مییابند یا با دخالت عواملی که همه یا بخشی از آزادیهای سیاسی جامعه را نقض میکنند. در نظامهای دموکراتیک، لاجرم غلبۀ کمّی و کیفی با نهادهای انتخابی است و نیز همۀ مسئولیتها زمان محدود و قلمرو معین(تفکیک قوا) دارد. اما در نظامهای استبدادی(از اُلیگارشی و آریستوکراسی تا خودکامگی فردی)، مسئولیتهای انتصابی دست بالا را دارند و زمام امور در دست اقلیتی مقتدر و منسجم است.
اینکه در جهان امروز حکومت دموکراتیک وجود خارجی دارد یا نه، و اینکه کدامیک از این دو نوع حکومت، به نفع شهروندان است، سخن دیگری است. در اینجا سخن من این است که دین نه با دموکراسی سازگار است و نه با استبداد. بنابراین حکومت موصوف به دینی باید قادر به تولید نوع سومی از حکومت باشد که به نظر ناممکن میآید؛ مگر از رهگذر بازی با الفاظ.
هیچ کس مانند شیخ فضل الله نوری، درست و صریح و شجاعانه دربارۀ ناهمدلی دین با دموکراسی سخن نگفته است. خلاصه و عصارۀ سخن او در لوایح و سخنرانیهایش این است که در دموکراسی، مردم(به قول او: نجار و بقال و خباز) تصمیم میگیرند نه خدا و نمایندگان او. از درون دموکراسی گاهی قانونهای بیرون میآید که دین نمیتواند از هزار فرسنگی آن عبور کند؛ مانند پوشش آزاد و آزادی بیان و نقد، یا حقوق برابر میان زن و مرد یا میان مسلمان و غیر مسلمان، یا ازدواجهای غیر شرعی یا همجنسگرایی یا آزادی هر شغلی که جامعه پذیرای آن است، مانند مشروبفروشی.
اما آب دین با استبداد هم در یک جوی نمیرود؛ به یک دلیل بسیار ساده و بسیار مهم و بنیادین:
حکومتها از تصرف در اموال عمومی و منابع ملی ناگزیرند و این تصرف قطعا باید با رضایت یکیک صاحبان اصلی اموال(شهروندان) باشد؛ وگرنه تصرف عُدوانی و حرام بیّن و دزدی در روز روشن است، اگرچه آن مال دزدی در نیکوترین وجه مصرف شود. به حکم شرعیِ «الناس مسلطون علی اموالهم» هیچ کس حق ندارد در اموال مردم تصرف کند، مگر با رضایت آنان. کسب رضایت مردم نیز تنها از راه انتخابات آزاد و بدون نظارتهای حکومتپسند ممکن است.
از این رو «حکومت دینی»، مفهومی تناقضآمیز و ناممکن است، مگر در یک صورت: انسانها را صغیر بشماریم و حق شرعی آنان را بر اموالشان انکار کنیم و اذن ولیّ را در مصرف اموال عمومی، بدون رضایت قلبی صاحبانشان کافی بدانیم، که در این صورت پذیرفتهایم که حکومت دینی، حکومت اقلیت مدعی بلوغ بر اکثریت متهم به صغارت است. تناقض دیگر در مفهوم «حکومت دینی»، در حوزۀ کارکرد دین پدیدار میشود: حکومت دینی، دین حکومتی به بار میآورد و دین در مقام فرمانروایی بر کالبد جامعه، از عهدۀ هیچیک از رسالتهای بنیادین ادیان، مانند تربیت اخلاقی و معنوی مردم، برنمیآید و بهتدریج جامعه از حضور نهادی معنویتگستر و مدافع عدالت و اخلاق و انصاف و مخالف زورگویی و استبداد محروم میشود.
به گمان من اگر دین را مجبور به قبول یکی از انواع حکومت کنند، به دموکراسی مایلتر است؛ زیرا تنها این نوع حکومت است که شرعاً حق تصرف بر همۀ امکانات مادی و معنوی کشور را دارد؛ اگرچه در این فرایند، گاهی برخی شرعیات جزئی، مغلوب عرفیات زمانه میشود که برای آن نیز میتوان وجه شرعی یافت.
آری؛ ممکن است کسانی به تحقق حکومت دینی در گوشهای از تاریخ اسلام(مانند زمان پیامبر و اصحاب ایشان) استدلال کنند و بگویند بهترین دلیل بر امکان حکومت دینی، تحقق آن در دروههایی از تاریخ است. من در کتاب دیانت و عقلانیت، بهتفصیل توضیح دادهام که اولا ماهیت سرپرستی دهساله پیامبر(ص) بر مدینه و امارت پنجساله امام علی(ع) بر سرزمینهای اسلامی، انطباق حداکثری بر عرفیات زمانه داشت؛ عرفیاتی که متاسفانه در دستگاه فقهی ما تبدیل به شرعیات ابدی شد. ثانیا آن بزرگواران حکومت را بخشی از رسالت الهی خود نمیشمردند و تنها به دلیل اقبال حداکثری مردم به آن تن دادند. ثالثا اگر حکومت را هم شأنی از شئون نبوت یا امامت بدانیم، تسری آن به غیر پیامبران و امامان، نیازمند دلایل محکمتری است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۴
حکومتها را به استبدادی و دموکراتیک تقسیم میکنند. نوع سوم در تصور نمیگنجد؛ زیرا حکومتها یا در فرایندی آزاد و بدون فیلترهای ایدئولوژیک یا طبقاتی یا حزبی شکل میگیرند و استمرار مییابند یا با دخالت عواملی که همه یا بخشی از آزادیهای سیاسی جامعه را نقض میکنند. در نظامهای دموکراتیک، لاجرم غلبۀ کمّی و کیفی با نهادهای انتخابی است و نیز همۀ مسئولیتها زمان محدود و قلمرو معین(تفکیک قوا) دارد. اما در نظامهای استبدادی(از اُلیگارشی و آریستوکراسی تا خودکامگی فردی)، مسئولیتهای انتصابی دست بالا را دارند و زمام امور در دست اقلیتی مقتدر و منسجم است.
اینکه در جهان امروز حکومت دموکراتیک وجود خارجی دارد یا نه، و اینکه کدامیک از این دو نوع حکومت، به نفع شهروندان است، سخن دیگری است. در اینجا سخن من این است که دین نه با دموکراسی سازگار است و نه با استبداد. بنابراین حکومت موصوف به دینی باید قادر به تولید نوع سومی از حکومت باشد که به نظر ناممکن میآید؛ مگر از رهگذر بازی با الفاظ.
هیچ کس مانند شیخ فضل الله نوری، درست و صریح و شجاعانه دربارۀ ناهمدلی دین با دموکراسی سخن نگفته است. خلاصه و عصارۀ سخن او در لوایح و سخنرانیهایش این است که در دموکراسی، مردم(به قول او: نجار و بقال و خباز) تصمیم میگیرند نه خدا و نمایندگان او. از درون دموکراسی گاهی قانونهای بیرون میآید که دین نمیتواند از هزار فرسنگی آن عبور کند؛ مانند پوشش آزاد و آزادی بیان و نقد، یا حقوق برابر میان زن و مرد یا میان مسلمان و غیر مسلمان، یا ازدواجهای غیر شرعی یا همجنسگرایی یا آزادی هر شغلی که جامعه پذیرای آن است، مانند مشروبفروشی.
اما آب دین با استبداد هم در یک جوی نمیرود؛ به یک دلیل بسیار ساده و بسیار مهم و بنیادین:
حکومتها از تصرف در اموال عمومی و منابع ملی ناگزیرند و این تصرف قطعا باید با رضایت یکیک صاحبان اصلی اموال(شهروندان) باشد؛ وگرنه تصرف عُدوانی و حرام بیّن و دزدی در روز روشن است، اگرچه آن مال دزدی در نیکوترین وجه مصرف شود. به حکم شرعیِ «الناس مسلطون علی اموالهم» هیچ کس حق ندارد در اموال مردم تصرف کند، مگر با رضایت آنان. کسب رضایت مردم نیز تنها از راه انتخابات آزاد و بدون نظارتهای حکومتپسند ممکن است.
از این رو «حکومت دینی»، مفهومی تناقضآمیز و ناممکن است، مگر در یک صورت: انسانها را صغیر بشماریم و حق شرعی آنان را بر اموالشان انکار کنیم و اذن ولیّ را در مصرف اموال عمومی، بدون رضایت قلبی صاحبانشان کافی بدانیم، که در این صورت پذیرفتهایم که حکومت دینی، حکومت اقلیت مدعی بلوغ بر اکثریت متهم به صغارت است. تناقض دیگر در مفهوم «حکومت دینی»، در حوزۀ کارکرد دین پدیدار میشود: حکومت دینی، دین حکومتی به بار میآورد و دین در مقام فرمانروایی بر کالبد جامعه، از عهدۀ هیچیک از رسالتهای بنیادین ادیان، مانند تربیت اخلاقی و معنوی مردم، برنمیآید و بهتدریج جامعه از حضور نهادی معنویتگستر و مدافع عدالت و اخلاق و انصاف و مخالف زورگویی و استبداد محروم میشود.
به گمان من اگر دین را مجبور به قبول یکی از انواع حکومت کنند، به دموکراسی مایلتر است؛ زیرا تنها این نوع حکومت است که شرعاً حق تصرف بر همۀ امکانات مادی و معنوی کشور را دارد؛ اگرچه در این فرایند، گاهی برخی شرعیات جزئی، مغلوب عرفیات زمانه میشود که برای آن نیز میتوان وجه شرعی یافت.
آری؛ ممکن است کسانی به تحقق حکومت دینی در گوشهای از تاریخ اسلام(مانند زمان پیامبر و اصحاب ایشان) استدلال کنند و بگویند بهترین دلیل بر امکان حکومت دینی، تحقق آن در دروههایی از تاریخ است. من در کتاب دیانت و عقلانیت، بهتفصیل توضیح دادهام که اولا ماهیت سرپرستی دهساله پیامبر(ص) بر مدینه و امارت پنجساله امام علی(ع) بر سرزمینهای اسلامی، انطباق حداکثری بر عرفیات زمانه داشت؛ عرفیاتی که متاسفانه در دستگاه فقهی ما تبدیل به شرعیات ابدی شد. ثانیا آن بزرگواران حکومت را بخشی از رسالت الهی خود نمیشمردند و تنها به دلیل اقبال حداکثری مردم به آن تن دادند. ثالثا اگر حکومت را هم شأنی از شئون نبوت یا امامت بدانیم، تسری آن به غیر پیامبران و امامان، نیازمند دلایل محکمتری است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۴
سخن فلان روشنفکر سکولار یا بهمان دانشگاهی دینستیز نیست. یادداشت استاد مطهری در حاشیۀ یکی از کتابهاست. میگوید در روزگار ما روحانیت شیعه از «عقل» و «قرآن» گریزان است. اما آنچه استاد نمیگوید، این است که رویگردانی مسلمانان و رهبران آنان از مهمترین و مقدسترین منابع دینی اسلام، ریشه در چه باورها یا رویدادهای عقیدتی یا اجتماعی یا تاریخی در جهان اسلام دارد؛ روحانیت شیعه به پشتوانۀ کدام نیروی معرفتی و منبع فکری، عقل و قرآن را کنار گذاشت: روایات؟ تاریخ؟ ظاهرگرایی و صورتپرستی؟ فشار حکومتهایی که دین را وسیلهای مشروع برای کنترل جامعه میدیدند و بس؟ استاد مطهری، خود در کجای این گریختنها و هراسیدنها ایستاده است؟
عقل و قرآن، دو ویژگی دارند که هیچیک به کار متولیان دین نمیآید: نخست اینکه آن دو دین را ساده، سبک و پیراسته از دعاوی جزئی و متعدد میکنند. دوم اینکه بلوغ بشر را در امور دنیوی، کموبیش میپذیرند. این دو ویژگی، دینداری را آسان و عمیقتر میکند؛ اما برخی ساختارهای سنتی و بسیاری از مشاغل و جایگاههای مهم را در جامعه به حاشیه میراند.
رضا بابایی
۹۸/۴/۹
عقل و قرآن، دو ویژگی دارند که هیچیک به کار متولیان دین نمیآید: نخست اینکه آن دو دین را ساده، سبک و پیراسته از دعاوی جزئی و متعدد میکنند. دوم اینکه بلوغ بشر را در امور دنیوی، کموبیش میپذیرند. این دو ویژگی، دینداری را آسان و عمیقتر میکند؛ اما برخی ساختارهای سنتی و بسیاری از مشاغل و جایگاههای مهم را در جامعه به حاشیه میراند.
رضا بابایی
۹۸/۴/۹
ملتبازی
در ایران، همۀ سیاستمداران، از حکومتیان تا منتقدان نجیب و تا براندازان سرسخت، از جانب «ملت» سخن میگویند. کموبیش هم حق دارند؛ چون هر سیاستمداری لاجرم نماینده و سخنگوی بخشی بزرگ یا کوچک یا اندک از ملت است. «ملت» در ادبیات سیاسی ایران، یعنی آن بخش از مردم که من را قبول دارند و لاغیر. بخش دیگر «ناملت» است؛ حتی اگر نیمی یا بیش از نیمی از مردم باشد.
تنها سیاستمداری که کلمۀ ملت را تقریبا در معنای درست آن به کار میبرد، صندوق آراء در انتخابات آزاد و بدون نظارتهای سیاسی است؛ زیرا تنها اوست که رأی و نظری جز آرای عمومی ندارد. باقی سیاستمداران، مردم را به هوادار و مخالف تقسیم میکنند و یکی را ملت و دیگری را معدوم و لاشیء میبینند که لایق عنوان ملت نیست و اجازۀ ظهور و بروز ندارد. بنابراین ملتگرایی در ایران، نام مستعار ملتبازی است؛ یعنی بازی با برگ ملت در قمار سیاست. در این بازی، هر روز یکی برنده و دیگری بازنده است؛ اما بازندۀ دائمی ملت است که عروس هزارداماد است. کلمۀ «ملت» را در ادبیات سیاسی کشورهای مختلف جهان جستوجو کنید تا مانند من به این نتیجۀ تلخ برسید که هر جا بیشتر سخن از ملت است، در آنجا پای اراده و خواست ملت کمتر در میان است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۱۳
در ایران، همۀ سیاستمداران، از حکومتیان تا منتقدان نجیب و تا براندازان سرسخت، از جانب «ملت» سخن میگویند. کموبیش هم حق دارند؛ چون هر سیاستمداری لاجرم نماینده و سخنگوی بخشی بزرگ یا کوچک یا اندک از ملت است. «ملت» در ادبیات سیاسی ایران، یعنی آن بخش از مردم که من را قبول دارند و لاغیر. بخش دیگر «ناملت» است؛ حتی اگر نیمی یا بیش از نیمی از مردم باشد.
تنها سیاستمداری که کلمۀ ملت را تقریبا در معنای درست آن به کار میبرد، صندوق آراء در انتخابات آزاد و بدون نظارتهای سیاسی است؛ زیرا تنها اوست که رأی و نظری جز آرای عمومی ندارد. باقی سیاستمداران، مردم را به هوادار و مخالف تقسیم میکنند و یکی را ملت و دیگری را معدوم و لاشیء میبینند که لایق عنوان ملت نیست و اجازۀ ظهور و بروز ندارد. بنابراین ملتگرایی در ایران، نام مستعار ملتبازی است؛ یعنی بازی با برگ ملت در قمار سیاست. در این بازی، هر روز یکی برنده و دیگری بازنده است؛ اما بازندۀ دائمی ملت است که عروس هزارداماد است. کلمۀ «ملت» را در ادبیات سیاسی کشورهای مختلف جهان جستوجو کنید تا مانند من به این نتیجۀ تلخ برسید که هر جا بیشتر سخن از ملت است، در آنجا پای اراده و خواست ملت کمتر در میان است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۱۳
انتخابات و امکان تغییر
از نخستین رأیگیری در عصر مشروطه تا امروز، انتخابات در ایران، هیچگاه منشأ تغییر در سیاستهای کلان کشور نبوده است. مهمترین تغییرات سیاسی در ایران یا بر اثر کودتا بوده است(کودتای سوم اسفند و ۲۸ مرداد) یا جنگ جهانی دوم(عزل رضاشاه) یا شورش و انقلاب. تاکنون هیچ تغییر مهمی در سیاستها و برنامههای اصلی کشور از رهگذر انتخابات رخ نداده است. در کشورهای دیگر نیز کموبیش همینگونه است؛ اما همۀ کشورها همیشه به تغییر اساسی نیاز ندارند و توقع مردم نیز بیش از تغییرات جزئی در شیوه یا برنامههای قوۀ مجریه نیست. مشکل آنجا است که کشوری نیازمند تغییرات بنیادین در قانون و ساختارها باشد و انتخابات نتواند چنین آرزویی را برآورد. در چنین وضعیتی چه باید کرد؟
هیچ پاسخ روشن و جهانشمولی برای پرسش بالا وجود ندارد. زیرا زمینههای ذهنی و امکانات عینی و تجربههای تاریخی در کشورها و در دورههای مختلف زمانی یکسان نیست و مردم هر کشوری در هر دورهای از تاریخ باید با نظرداشت زمینهها و امکانات موجود تصمیم بگیرند. اما بهقطع مردم هیچ کشوری برای تغییر و رسیدن به مقصود، راههایی را که پیشتر آزمودهاند، دوباره یا چندباره نمیآزمایند. معنا و مقصود انتخابات، اصلاح روشهای پیشین و تغییر در سیاستهاست که متأسفانه مردم ایران تاکنون تجربۀ آن را نداشته و طعم آن را نچشیدهاند. وقتی تغییر از رهگذر انتخابات ناممکن گردد، مردم اندکاندک به روشها و گزینههای دیگر میاندیشند که معلوم نیست چه پیامدهایی داشته باشد و چه بلایی بر سر کشور بیاورد. تنها راه انسانی و کمهزینه و نتیجهبخش در ایران امروز، معنادار کردن انتخابات است. راههای دیگر چاههایی مهیب است که کشور را در ورطهای از مصیبتها و زیانهای جانی و مالی میاندازد. ناامیدی از امکان تغییر، خطرناکترین وضعیت ذهنی و عینی در یک کشورِ همیشه در تلاطم است؛ چه این ناامیدی بهحق باشد چه نابهحق.
به گمان من سید محمد خاتمی و همه اصلاحطلبان، بیش از اصرار بر دعوت مردم برای حضور فعال در انتخابات اسفندماه، باید در اصلاح قانون انتخابات و معنابخشی به صندوقهای رأی بکوشند. دعوت از مردم برای بازی در زمین سوخته، اصلاحطلبی نیست. اصلاحات باید زمین را آمادۀ بازی و نقشآفرینی مؤثر مردم کند که تاکنون توفیقی چندان در آن نداشته است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۲۹
از نخستین رأیگیری در عصر مشروطه تا امروز، انتخابات در ایران، هیچگاه منشأ تغییر در سیاستهای کلان کشور نبوده است. مهمترین تغییرات سیاسی در ایران یا بر اثر کودتا بوده است(کودتای سوم اسفند و ۲۸ مرداد) یا جنگ جهانی دوم(عزل رضاشاه) یا شورش و انقلاب. تاکنون هیچ تغییر مهمی در سیاستها و برنامههای اصلی کشور از رهگذر انتخابات رخ نداده است. در کشورهای دیگر نیز کموبیش همینگونه است؛ اما همۀ کشورها همیشه به تغییر اساسی نیاز ندارند و توقع مردم نیز بیش از تغییرات جزئی در شیوه یا برنامههای قوۀ مجریه نیست. مشکل آنجا است که کشوری نیازمند تغییرات بنیادین در قانون و ساختارها باشد و انتخابات نتواند چنین آرزویی را برآورد. در چنین وضعیتی چه باید کرد؟
هیچ پاسخ روشن و جهانشمولی برای پرسش بالا وجود ندارد. زیرا زمینههای ذهنی و امکانات عینی و تجربههای تاریخی در کشورها و در دورههای مختلف زمانی یکسان نیست و مردم هر کشوری در هر دورهای از تاریخ باید با نظرداشت زمینهها و امکانات موجود تصمیم بگیرند. اما بهقطع مردم هیچ کشوری برای تغییر و رسیدن به مقصود، راههایی را که پیشتر آزمودهاند، دوباره یا چندباره نمیآزمایند. معنا و مقصود انتخابات، اصلاح روشهای پیشین و تغییر در سیاستهاست که متأسفانه مردم ایران تاکنون تجربۀ آن را نداشته و طعم آن را نچشیدهاند. وقتی تغییر از رهگذر انتخابات ناممکن گردد، مردم اندکاندک به روشها و گزینههای دیگر میاندیشند که معلوم نیست چه پیامدهایی داشته باشد و چه بلایی بر سر کشور بیاورد. تنها راه انسانی و کمهزینه و نتیجهبخش در ایران امروز، معنادار کردن انتخابات است. راههای دیگر چاههایی مهیب است که کشور را در ورطهای از مصیبتها و زیانهای جانی و مالی میاندازد. ناامیدی از امکان تغییر، خطرناکترین وضعیت ذهنی و عینی در یک کشورِ همیشه در تلاطم است؛ چه این ناامیدی بهحق باشد چه نابهحق.
به گمان من سید محمد خاتمی و همه اصلاحطلبان، بیش از اصرار بر دعوت مردم برای حضور فعال در انتخابات اسفندماه، باید در اصلاح قانون انتخابات و معنابخشی به صندوقهای رأی بکوشند. دعوت از مردم برای بازی در زمین سوخته، اصلاحطلبی نیست. اصلاحات باید زمین را آمادۀ بازی و نقشآفرینی مؤثر مردم کند که تاکنون توفیقی چندان در آن نداشته است.
رضا بابایی
۹۸/۴/۲۹
اعتبار، خرواری چند!
ـ آقای کارگردان، فیلمی را که ظرفیت و کشش آن بیش از ۴۵ دقیقه نیست، در ۱۰ قسمت ۶۰ دقیقهای میسازد و به صداوسیما میفروشد. در این فیلم، گفتوگوها یا صحنههایی طولانی را میبینید که هیچ دلیلی جز هنر کش دادن، پای آنها را به فیلم باز نکرده است. چرا او به اعتبار حرفهایاش نمیاندیشد؟ چون سفارشپذیری، او را از هر گونه اعتباری بینیاز میکند.
ـ روحانی مسجد، حدیثی را برای مردم میخواند که ۵ دقیقه برای اطمینان از سند آن، وقت نگذاشته است. چرا؟ چون اعتبار علمی در ذهن او و مخاطبانش جایگاهی ندارد.
ـ کارخانۀ تولید لوازم خانگی، بیکیفیتترین کالاها را روانۀ بازار میکند و هیچ غم اعتبار به دل راه نمیدهد.
ـ آقای سیاستمدار، پیش از انتخابات، وعدهها و شعارهای آسمانخراش میدهد، و پس از انتخاب به ریش همۀ ما میخندد. چرا؟ چون او به اعتبار سیاسیاش در جامعه اهمیتی نمیدهد و میداند که آیندهاش در گرو خوشخدمتی است، نه کارنامهاش.
ـ سیاستمداری دیگر، در یک ساعت سخنرانی، صد گونه مغلطه و شعبده میکند و خودش هم میداند که شنوندۀ باهوش، حرفهای او را باور نمیکند؛ اما بیمی به دل راه نمیدهد؛ چون نیازی به اعتبار در نزد نخبگان ندارد.
ـ استاد دانشگاه، بدون کمترین صلاحیت علمی، دشوارترین درسهای مربوط با نامربوط به رشتۀ دانشگاهیاش را میپذیرد و نیرو و وقت نسلی از دانشجویان را تباه میکند. آیا برای او مهم نیست که اعتبار علمیاش را از دست بدهد؟ نه.
ـ مجریان برنامههای صداوسیما، یک مشت جملههای کلیشهای و تکراری و بسیار سطحی و مصنوعی را تحویل بینندۀ بیچاره میدهند و هیچ نمیاندیشند که ده برابر آنچه در جلو دوربین میگویند، باید مطالعه و تأمل کنند. چرا؟ چون آنان به اعتبار حرفهای نیاز ندارند. لوسبازی و شیکپوشی و پشتهماندازی و خوشتیپی، چه کم از اعتبار هنری دارد!
ـ مجلس هفتم با شعار «ژاپن اسلامی» افتتاح شد. اما در همان دوران ما به کرۀ شمالی نزدیکتر شدیم. آن مجلس به پایان رسید و رئیس آن اکنون بیست شغل مهم علمی و اجرایی دارد. اگر کارنامه در این مُلک اعتباری داشت، ایشان اکنون باید در خانۀ کذاییاش مینشست و خاطرات اسفبارش را مینوشت و در پی ناشری خوشحساب میگشت.
ـ نیازی نیست که مردم به کارنامۀ مسئولان نمره بدهند؛ مسئولان محترم، اعتبار و نمرۀ قبولی خود را از جایی دیگر میگیرند.
ـ آقا یا خانم پزشک، ساعت هفت صبح به درمانگاهی دولتی میآید و تا هفت عصر، بیش از صد بیمار را ویزیت میکند. او میداند که استقبال از او وامدار ارزانی درمانگاههای دولتی و سخاوت بیمه است، نه محصول حوصله و وجدان کاری او. پس چرا به خود زحمت بدهد و بیمار را آدم به حساب آورد؟
ـ سیستم مدرکدهی در دانشگاههای ایران، شاهکار اعتبارسوزی است. اعتبار را میخواهند چه کنند! سردرهای بزرگ و ساختمانهای چشمپرکن کافی است.
ـ نظامی نطق سیاسی میکند؛ سیاسی گارد نظامی میگیرد؛ روحانی جامۀ محتسب میپوشد؛ پزشکان برج میسازند؛ مهندسان تجارت میکنند... کسی برای اعتبار صنفیاش تره خرد نمیکند.
ـ اعتبار، اعتباری داشت آن روزها که سیاست، سنگ ترازوی ارزشها و شایستگیها نبود.
در ایران، کسی محتاج اعتبار نیست. برای رسیدن به جایگاهها و مناصب و مشاغل، راههایی بسیار کوتاهتر و بیدردسر وجود دارد. راههای وسوسهانگیز میانبر، چنان مقصود را نزدیک میکنند که همۀ اعتبارها را از اعتبار میاندازند. اعتبار، رنج و زحمت دارد. باری چنین گران را چرا باید بر دوش کشید وقتی از آن آبی گرم نمیشود و آب در جایی دیگر غلغل میکند؟ عرق جبین و کدّ یمین، سهم سادگان و عقبماندگان از قافلۀ ارتباطات و سیرک ریا و سرسپردگی است. وقتی رقابت بر سر همرنگی و زرنگبازی است، اعتبار خرواری چند!
رضا بابایی
۹۸/۴/۳۱
@RezaBabaei43
ـ آقای کارگردان، فیلمی را که ظرفیت و کشش آن بیش از ۴۵ دقیقه نیست، در ۱۰ قسمت ۶۰ دقیقهای میسازد و به صداوسیما میفروشد. در این فیلم، گفتوگوها یا صحنههایی طولانی را میبینید که هیچ دلیلی جز هنر کش دادن، پای آنها را به فیلم باز نکرده است. چرا او به اعتبار حرفهایاش نمیاندیشد؟ چون سفارشپذیری، او را از هر گونه اعتباری بینیاز میکند.
ـ روحانی مسجد، حدیثی را برای مردم میخواند که ۵ دقیقه برای اطمینان از سند آن، وقت نگذاشته است. چرا؟ چون اعتبار علمی در ذهن او و مخاطبانش جایگاهی ندارد.
ـ کارخانۀ تولید لوازم خانگی، بیکیفیتترین کالاها را روانۀ بازار میکند و هیچ غم اعتبار به دل راه نمیدهد.
ـ آقای سیاستمدار، پیش از انتخابات، وعدهها و شعارهای آسمانخراش میدهد، و پس از انتخاب به ریش همۀ ما میخندد. چرا؟ چون او به اعتبار سیاسیاش در جامعه اهمیتی نمیدهد و میداند که آیندهاش در گرو خوشخدمتی است، نه کارنامهاش.
ـ سیاستمداری دیگر، در یک ساعت سخنرانی، صد گونه مغلطه و شعبده میکند و خودش هم میداند که شنوندۀ باهوش، حرفهای او را باور نمیکند؛ اما بیمی به دل راه نمیدهد؛ چون نیازی به اعتبار در نزد نخبگان ندارد.
ـ استاد دانشگاه، بدون کمترین صلاحیت علمی، دشوارترین درسهای مربوط با نامربوط به رشتۀ دانشگاهیاش را میپذیرد و نیرو و وقت نسلی از دانشجویان را تباه میکند. آیا برای او مهم نیست که اعتبار علمیاش را از دست بدهد؟ نه.
ـ مجریان برنامههای صداوسیما، یک مشت جملههای کلیشهای و تکراری و بسیار سطحی و مصنوعی را تحویل بینندۀ بیچاره میدهند و هیچ نمیاندیشند که ده برابر آنچه در جلو دوربین میگویند، باید مطالعه و تأمل کنند. چرا؟ چون آنان به اعتبار حرفهای نیاز ندارند. لوسبازی و شیکپوشی و پشتهماندازی و خوشتیپی، چه کم از اعتبار هنری دارد!
ـ مجلس هفتم با شعار «ژاپن اسلامی» افتتاح شد. اما در همان دوران ما به کرۀ شمالی نزدیکتر شدیم. آن مجلس به پایان رسید و رئیس آن اکنون بیست شغل مهم علمی و اجرایی دارد. اگر کارنامه در این مُلک اعتباری داشت، ایشان اکنون باید در خانۀ کذاییاش مینشست و خاطرات اسفبارش را مینوشت و در پی ناشری خوشحساب میگشت.
ـ نیازی نیست که مردم به کارنامۀ مسئولان نمره بدهند؛ مسئولان محترم، اعتبار و نمرۀ قبولی خود را از جایی دیگر میگیرند.
ـ آقا یا خانم پزشک، ساعت هفت صبح به درمانگاهی دولتی میآید و تا هفت عصر، بیش از صد بیمار را ویزیت میکند. او میداند که استقبال از او وامدار ارزانی درمانگاههای دولتی و سخاوت بیمه است، نه محصول حوصله و وجدان کاری او. پس چرا به خود زحمت بدهد و بیمار را آدم به حساب آورد؟
ـ سیستم مدرکدهی در دانشگاههای ایران، شاهکار اعتبارسوزی است. اعتبار را میخواهند چه کنند! سردرهای بزرگ و ساختمانهای چشمپرکن کافی است.
ـ نظامی نطق سیاسی میکند؛ سیاسی گارد نظامی میگیرد؛ روحانی جامۀ محتسب میپوشد؛ پزشکان برج میسازند؛ مهندسان تجارت میکنند... کسی برای اعتبار صنفیاش تره خرد نمیکند.
ـ اعتبار، اعتباری داشت آن روزها که سیاست، سنگ ترازوی ارزشها و شایستگیها نبود.
در ایران، کسی محتاج اعتبار نیست. برای رسیدن به جایگاهها و مناصب و مشاغل، راههایی بسیار کوتاهتر و بیدردسر وجود دارد. راههای وسوسهانگیز میانبر، چنان مقصود را نزدیک میکنند که همۀ اعتبارها را از اعتبار میاندازند. اعتبار، رنج و زحمت دارد. باری چنین گران را چرا باید بر دوش کشید وقتی از آن آبی گرم نمیشود و آب در جایی دیگر غلغل میکند؟ عرق جبین و کدّ یمین، سهم سادگان و عقبماندگان از قافلۀ ارتباطات و سیرک ریا و سرسپردگی است. وقتی رقابت بر سر همرنگی و زرنگبازی است، اعتبار خرواری چند!
رضا بابایی
۹۸/۴/۳۱
@RezaBabaei43
مسئلۀ دیگر
نظامهای سیاسی دو گونهاند: برخی درآمدهای بادآورده مانند نفت و گاز دارند و برخی به مالیات و فعالیتهای اقتصادی شهروندانشان وابستهاند. ویژگی نظامهای نوع اول، این است که در برنامهها و سیاستها و تصمیمهای کلان، چندان هزینهسنجی نمیکنند؛ چون منابع مالی کشور، اولا رایگان به دستشان میرسد و ثانیا حسابرسی آن بر عهدۀ خودشان است، نه مردم یا نمایندگان واقعی آنان. مردم نیز حساسیتی سزاوار به هزینهها ندارند؛ زیرا نه مالیات میپردازند و نه ربطی مستقیم میان هزینههای دولت و کسبوکارشان میبینند. دغدغۀ نخست دولتها نیز کسبوکار مردم نیست؛ چون نیازی به آن ندارند. بودجه از جایی دیگر تأمین میشود. در این گونه نظامهای سیاسی، مردم راه خود را میروند و حکومت نیز راه خود را، و هیچیک را با دیگری صنمی نیست؛ مگر در حد برنامههای نمایشی.
اما سیاستهایی که هزینهها را به چیزی نمیگیرند، اندکاندک و در درازمدت، انبوهی از مشکلات داخلی و خارجی میآفرینند که کشور را به نقطۀ فروپاشی نزدیک میکند. در اینجا حکومتها باز دو دسته میشوند: برخی اندکاندک ساختارها را به نفع فضای باز سیاسی و اقتصاد آزاد تغییر میدهند، مانند دولت ژاپن پس از جنگ جهانی دوم و اکثر کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی اول؛ برخی نیز هرگونه تغییری را عقبنشینی و سر کشیدن جام زهر تلقی میکنند. این گروه از دولتها کمکم و ناگزیر به وادی درمان تسکینی میافتند. در اصطلاح پزشکی، درمان تسکینی وقتی آغاز میشود که دیگر برای بیمار کاری نمیتوان کرد جز کاستن از دردهای سخت او تا لحظۀ مرگ. سالهاست که دولتها در ایران، هر طرحی و هر برنامهای که ارائه میدهند، درمان تسکینی است. هیچ اثری از هیچ برنامۀ بنیادین و آیندهساز به چشم نمیخورَد. همۀ تصمیمها و برنامهها برای برونرفت از این چاله یا نجات از آن بنبست است.
به یکی از کسانی که به عیادتم آمده بود و میدانستم که میتواند صدای مرا به گوش برخی مسئولان کشوری برساند، گفتم از قول من به آقایان بگویید: من بنا را بر این میگذارم که شما انسانیترین و والاترین اهداف سیاسی را در جهان دارید. اما شما را به خدا گوشۀ چشمی هم به هزینهها داشته باشید. در تصمیمها و سیاستهای کلان داخلی و خارجی، تنها به استدلالهای ذهنی و ملاکهای ایدئولوژیک خود نیندیشید. به هزینههای آن نیز فکر کنید. ممکن است در جهان ذهنی شما، فلان سیاست یا بهمان اقدام، بسیار درست و بهحق باشد؛ اما درستی یا نادرستی هر کاری را باید با هزینۀ آن سنجید. اگر امروز نفت و گاز، سنگینی هزینهها را میپوشاند، کسی از فردا خبر ندارد. هزینهسنجی، عین خردمندی و آیندهنگری است. کلهشقی، شجاعت نیست؛ تهور و بیمسئولیتی است. سنجش هزینه باید جزئی از راهحل مسئله باشد، نه مسئلهای دیگر. سپس برای او داستان «مسئلۀ دیگر» را نقل کردم. میگویند در تهران کسی بود که برای استحمام به قم میرفت. پرسیدند چرا؟ گفت حمامهای قم ارزانتر است. گفتند: هزینۀ بین راه را چه میکنی؟ گفت: آن مسئلۀ دیگری است!
رضا بابایی
۹۸/۵/۶
نظامهای سیاسی دو گونهاند: برخی درآمدهای بادآورده مانند نفت و گاز دارند و برخی به مالیات و فعالیتهای اقتصادی شهروندانشان وابستهاند. ویژگی نظامهای نوع اول، این است که در برنامهها و سیاستها و تصمیمهای کلان، چندان هزینهسنجی نمیکنند؛ چون منابع مالی کشور، اولا رایگان به دستشان میرسد و ثانیا حسابرسی آن بر عهدۀ خودشان است، نه مردم یا نمایندگان واقعی آنان. مردم نیز حساسیتی سزاوار به هزینهها ندارند؛ زیرا نه مالیات میپردازند و نه ربطی مستقیم میان هزینههای دولت و کسبوکارشان میبینند. دغدغۀ نخست دولتها نیز کسبوکار مردم نیست؛ چون نیازی به آن ندارند. بودجه از جایی دیگر تأمین میشود. در این گونه نظامهای سیاسی، مردم راه خود را میروند و حکومت نیز راه خود را، و هیچیک را با دیگری صنمی نیست؛ مگر در حد برنامههای نمایشی.
اما سیاستهایی که هزینهها را به چیزی نمیگیرند، اندکاندک و در درازمدت، انبوهی از مشکلات داخلی و خارجی میآفرینند که کشور را به نقطۀ فروپاشی نزدیک میکند. در اینجا حکومتها باز دو دسته میشوند: برخی اندکاندک ساختارها را به نفع فضای باز سیاسی و اقتصاد آزاد تغییر میدهند، مانند دولت ژاپن پس از جنگ جهانی دوم و اکثر کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی اول؛ برخی نیز هرگونه تغییری را عقبنشینی و سر کشیدن جام زهر تلقی میکنند. این گروه از دولتها کمکم و ناگزیر به وادی درمان تسکینی میافتند. در اصطلاح پزشکی، درمان تسکینی وقتی آغاز میشود که دیگر برای بیمار کاری نمیتوان کرد جز کاستن از دردهای سخت او تا لحظۀ مرگ. سالهاست که دولتها در ایران، هر طرحی و هر برنامهای که ارائه میدهند، درمان تسکینی است. هیچ اثری از هیچ برنامۀ بنیادین و آیندهساز به چشم نمیخورَد. همۀ تصمیمها و برنامهها برای برونرفت از این چاله یا نجات از آن بنبست است.
به یکی از کسانی که به عیادتم آمده بود و میدانستم که میتواند صدای مرا به گوش برخی مسئولان کشوری برساند، گفتم از قول من به آقایان بگویید: من بنا را بر این میگذارم که شما انسانیترین و والاترین اهداف سیاسی را در جهان دارید. اما شما را به خدا گوشۀ چشمی هم به هزینهها داشته باشید. در تصمیمها و سیاستهای کلان داخلی و خارجی، تنها به استدلالهای ذهنی و ملاکهای ایدئولوژیک خود نیندیشید. به هزینههای آن نیز فکر کنید. ممکن است در جهان ذهنی شما، فلان سیاست یا بهمان اقدام، بسیار درست و بهحق باشد؛ اما درستی یا نادرستی هر کاری را باید با هزینۀ آن سنجید. اگر امروز نفت و گاز، سنگینی هزینهها را میپوشاند، کسی از فردا خبر ندارد. هزینهسنجی، عین خردمندی و آیندهنگری است. کلهشقی، شجاعت نیست؛ تهور و بیمسئولیتی است. سنجش هزینه باید جزئی از راهحل مسئله باشد، نه مسئلهای دیگر. سپس برای او داستان «مسئلۀ دیگر» را نقل کردم. میگویند در تهران کسی بود که برای استحمام به قم میرفت. پرسیدند چرا؟ گفت حمامهای قم ارزانتر است. گفتند: هزینۀ بین راه را چه میکنی؟ گفت: آن مسئلۀ دیگری است!
رضا بابایی
۹۸/۵/۶
حجاب؛ شرعی یا عرفی؟
پوشش زن، مهمترین مسئلۀ فرهنگی، دینی، حقوقی و امنیتی ایران در چهل سال گذشته بوده است. هیچیک از آرمانهای انسانی یا دینی(مانند عدالت، توسعه، اخلاق و معنویت، حقوق بشر، آزادیهای مدنی، برابری فرصتها و استقلال قوا) در ایران اسلامی نتوانست به جایگاهی نزدیک به حجاب و چادر دست یابد و به اندازۀ آن موضوع خطابههای دینی و باعث نگرانی مسئولان کشوری و لشگری، و معیار خوب و بد شود؛ چندانکه اکنون پوشش حداکثری، تنها یا مهمترین توقع جمهوری اسلامی از زن مسلمان و حتی نامسلمان است و گویی برای زن وظیفهای مهمتر و زنانهتر از آن نمیشناسد. امروز، حجاب شرعی اجباری، حتی بیش از اصل دین و انقلاب، مردم را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم کرده و آنان را در برابر هم نهاده است.
اینکه چرا پس از انقلاب، حجاب چنین جایگاهی یافت و پرچم دین را در دست گرفت و همچنان بخشی مهم از بودجۀ فرهنگی و تبلیغاتی کشور را میبلعد و بیش از اموری همچون نابودی محیط زیست، اعتیاد، طلاق، تورم، آلودگی هوا، ترافیک و خشونت علیه زنان، مسئولان کشوری را نگران میکند، به گمان من بیشتر علل سیاسی و حکومتی دارد تا انگیزههای دینی و اخلاقی. بهواقع حجاب در ایران، بهرغم همۀ هیاهویی که بر سر آن شده است و بودجههایی که میگیرد و متولیان بیشمارش، مظلومترین و زخمیترین مسئلۀ دینی در ایران اسلامی است. شرح آن بگذار تا وقت دگر.
تا آنجا که من میدانم و از متون و نصوص دینی میفهمم، پوشش زن مانند پوشش مرد، امری عرفی است که البته شریعت نیز توصیههایی دربارۀ آن دارد. بنابراین، پوشش زن و مرد، تحت هیچ قانون ثابتی درنمیآید؛ مگر قانون التزام به هنجارهای اجتماعی و فرهنگ عمومی جامعه، که آن نیز بهشدت متغیر است، زیرا هنجارها را در هر جامعهای و در هر دورهای از زمان، عرف و فرهنگ آن جامعه تعیین میکند؛ بلکه عرف و فرهنگ تنها معیار تمییز بههنجار از نابههنجار است. در مسئلۀ پوشش، آنچه دین از دینداران و شهروندان میخواهد، پایبندی به هنجارهای جمعی است، نه فراتر یا فروتر از آن. در اینجا فرقی میان زن و مرد نیست. مردان معمولا لباسی میپوشند که عرف از آنان توقع دارد. چنین نیست که لباس مرد را عرف تعیین کند و لباس زن را منبع و مرجعی دیگر. اینکه در جامعۀ ما بر سر پوشش زن، تنش و نزاع بالا گرفته است اما یکهزارم این نزاع بر سر پوشش مرد نیست، از آن رو است که داوری دربارۀ پوشش مرد را به عرف سپردهایم، اما پوشش زن را به نهادی غیر از عرف واگذار کردهایم. ممکن است بگویند پوشش زن را نباید به پوشش مرد قیاس کرد؛ زیرا مفسدهای که در عریانی زن است در عریانی مرد نیست. میگویم: اولا چنین نیست؛ ثانیا از قضا عرف به این تفاوتها و ظرایف توجه دارد. از همین رو است که پوشش عرفی زن، مستقلا در هیچ جامعهای مفسده عمومی و فراگیر برنمیانگیزد؛ حتی اگر آن پوشش بسیار کمتر از پوشش زن در عرفی دیگر و در جامعهای دیگر باشد. اکنون پوشش زن محجبۀ ایرانی در افغانستان، چندان مطلوب عرف نیست و شرعی محسوب نمیشود و پوشش زن مسلمان مالایی، در ایران ممنوع است؛ یعنی آنچه شرع در ایران به آن رضایت میدهد، در افغانستان بدحجابی است. چرا؟ چون عرف این جوامع متفاوت است؛ اگرچه هر سه کشور، اسلامی است.
توصیههای دینی دربارۀ پوشش زن و مرد، بیشتر پشتیبانی از پوشش عرفی و اصرار بر مراعات آن و نهی از ستیز با هنجارهای متعارف و معمول در جامعه است. در قرآن و روایات، هیچ توصیهای دربارۀ حجاب زن نیامده است که در زمان نزول قرآن یا صدور روایات، متعارف نبوده است. یعنی قرآن و روایات، از زنان همان حجابی را خواسته است که در آن زمان، معمول و رایج بوده است. بله؛ گروهی از اعراب تازهمسلمان، همینمقدار را هم مراعات نمیکردند و قرآن از آنان میخواهد به پوشش معمول و متعارف در جامعه تن دهند و از عرف سرکشی نکنند. این توصیههای اندکشمار و بسیار نرم، به دلیل ثبت در متون دینی، به احکام شرعی ثابت و سخت تبدیل شد؛ در حالی که حقیقت آنها بیش از توصیه به مراعات عرف زمان نیست؛ بلکه حجاب مطلوب شرع، همان است که عرف را برنمیآشوبد و زن را انگشتنما و هنجارستیز نمیکند. تعیین هنجارها نیز بیشتر برعهدۀ عرف است تا شرع یا حکومت یا سبک زندگی گروهی خاص از مؤمنان. آری؛ در برخی آیات و روایات که شمار آنها نیز اندک است و حتی مخاطبان خاص(مانند همسران پیامبر یا مؤمنان سرشناس، کنیزان و زنان اهل کتاب) دارد، پارهای توصیهها دربارۀ حجاب به چشم میخورد که اندکی فراتر و گاهی فروتر از عرف زمان است. این توصیهها تعیین حجاب شرعی برای همۀ مسلمانان در همۀ زمانها و مکانها نیست؛ زیرا از مجموع متون دینی و سنت پیشوایان، چنین برمیآید که شرع در مسئله حجاب، بیشتر پشتیبان عرف جامعه و گاهی در مقام اصلاحات ناصحانه است، نه در صدد براندازی عرف و تأسیس هنجارهای جدید و نامتعارف.
رضا بابایی
۹۸/۵/۸
پوشش زن، مهمترین مسئلۀ فرهنگی، دینی، حقوقی و امنیتی ایران در چهل سال گذشته بوده است. هیچیک از آرمانهای انسانی یا دینی(مانند عدالت، توسعه، اخلاق و معنویت، حقوق بشر، آزادیهای مدنی، برابری فرصتها و استقلال قوا) در ایران اسلامی نتوانست به جایگاهی نزدیک به حجاب و چادر دست یابد و به اندازۀ آن موضوع خطابههای دینی و باعث نگرانی مسئولان کشوری و لشگری، و معیار خوب و بد شود؛ چندانکه اکنون پوشش حداکثری، تنها یا مهمترین توقع جمهوری اسلامی از زن مسلمان و حتی نامسلمان است و گویی برای زن وظیفهای مهمتر و زنانهتر از آن نمیشناسد. امروز، حجاب شرعی اجباری، حتی بیش از اصل دین و انقلاب، مردم را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم کرده و آنان را در برابر هم نهاده است.
اینکه چرا پس از انقلاب، حجاب چنین جایگاهی یافت و پرچم دین را در دست گرفت و همچنان بخشی مهم از بودجۀ فرهنگی و تبلیغاتی کشور را میبلعد و بیش از اموری همچون نابودی محیط زیست، اعتیاد، طلاق، تورم، آلودگی هوا، ترافیک و خشونت علیه زنان، مسئولان کشوری را نگران میکند، به گمان من بیشتر علل سیاسی و حکومتی دارد تا انگیزههای دینی و اخلاقی. بهواقع حجاب در ایران، بهرغم همۀ هیاهویی که بر سر آن شده است و بودجههایی که میگیرد و متولیان بیشمارش، مظلومترین و زخمیترین مسئلۀ دینی در ایران اسلامی است. شرح آن بگذار تا وقت دگر.
تا آنجا که من میدانم و از متون و نصوص دینی میفهمم، پوشش زن مانند پوشش مرد، امری عرفی است که البته شریعت نیز توصیههایی دربارۀ آن دارد. بنابراین، پوشش زن و مرد، تحت هیچ قانون ثابتی درنمیآید؛ مگر قانون التزام به هنجارهای اجتماعی و فرهنگ عمومی جامعه، که آن نیز بهشدت متغیر است، زیرا هنجارها را در هر جامعهای و در هر دورهای از زمان، عرف و فرهنگ آن جامعه تعیین میکند؛ بلکه عرف و فرهنگ تنها معیار تمییز بههنجار از نابههنجار است. در مسئلۀ پوشش، آنچه دین از دینداران و شهروندان میخواهد، پایبندی به هنجارهای جمعی است، نه فراتر یا فروتر از آن. در اینجا فرقی میان زن و مرد نیست. مردان معمولا لباسی میپوشند که عرف از آنان توقع دارد. چنین نیست که لباس مرد را عرف تعیین کند و لباس زن را منبع و مرجعی دیگر. اینکه در جامعۀ ما بر سر پوشش زن، تنش و نزاع بالا گرفته است اما یکهزارم این نزاع بر سر پوشش مرد نیست، از آن رو است که داوری دربارۀ پوشش مرد را به عرف سپردهایم، اما پوشش زن را به نهادی غیر از عرف واگذار کردهایم. ممکن است بگویند پوشش زن را نباید به پوشش مرد قیاس کرد؛ زیرا مفسدهای که در عریانی زن است در عریانی مرد نیست. میگویم: اولا چنین نیست؛ ثانیا از قضا عرف به این تفاوتها و ظرایف توجه دارد. از همین رو است که پوشش عرفی زن، مستقلا در هیچ جامعهای مفسده عمومی و فراگیر برنمیانگیزد؛ حتی اگر آن پوشش بسیار کمتر از پوشش زن در عرفی دیگر و در جامعهای دیگر باشد. اکنون پوشش زن محجبۀ ایرانی در افغانستان، چندان مطلوب عرف نیست و شرعی محسوب نمیشود و پوشش زن مسلمان مالایی، در ایران ممنوع است؛ یعنی آنچه شرع در ایران به آن رضایت میدهد، در افغانستان بدحجابی است. چرا؟ چون عرف این جوامع متفاوت است؛ اگرچه هر سه کشور، اسلامی است.
توصیههای دینی دربارۀ پوشش زن و مرد، بیشتر پشتیبانی از پوشش عرفی و اصرار بر مراعات آن و نهی از ستیز با هنجارهای متعارف و معمول در جامعه است. در قرآن و روایات، هیچ توصیهای دربارۀ حجاب زن نیامده است که در زمان نزول قرآن یا صدور روایات، متعارف نبوده است. یعنی قرآن و روایات، از زنان همان حجابی را خواسته است که در آن زمان، معمول و رایج بوده است. بله؛ گروهی از اعراب تازهمسلمان، همینمقدار را هم مراعات نمیکردند و قرآن از آنان میخواهد به پوشش معمول و متعارف در جامعه تن دهند و از عرف سرکشی نکنند. این توصیههای اندکشمار و بسیار نرم، به دلیل ثبت در متون دینی، به احکام شرعی ثابت و سخت تبدیل شد؛ در حالی که حقیقت آنها بیش از توصیه به مراعات عرف زمان نیست؛ بلکه حجاب مطلوب شرع، همان است که عرف را برنمیآشوبد و زن را انگشتنما و هنجارستیز نمیکند. تعیین هنجارها نیز بیشتر برعهدۀ عرف است تا شرع یا حکومت یا سبک زندگی گروهی خاص از مؤمنان. آری؛ در برخی آیات و روایات که شمار آنها نیز اندک است و حتی مخاطبان خاص(مانند همسران پیامبر یا مؤمنان سرشناس، کنیزان و زنان اهل کتاب) دارد، پارهای توصیهها دربارۀ حجاب به چشم میخورد که اندکی فراتر و گاهی فروتر از عرف زمان است. این توصیهها تعیین حجاب شرعی برای همۀ مسلمانان در همۀ زمانها و مکانها نیست؛ زیرا از مجموع متون دینی و سنت پیشوایان، چنین برمیآید که شرع در مسئله حجاب، بیشتر پشتیبان عرف جامعه و گاهی در مقام اصلاحات ناصحانه است، نه در صدد براندازی عرف و تأسیس هنجارهای جدید و نامتعارف.
رضا بابایی
۹۸/۵/۸
طنز مشروطه
(به مناسبت چهاردهم مرداد، سالروز امضای فرمان مشروطه)
در جنبش مشروطیت، سه نیروی اجتماعی به هم پیوستند و سپس در مقابل هم ایستادند و دوباره در آستانۀ انقلاب اسلامی دست دوستی به یکدیگر دادند: بازار، روحانیان، روشنفکران.
همه چیز با اعتراض بازار به تعرفههای گمرک آغاز شد. عینالدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، نوز بلژیکی را مأمور ساماندهی به گمرک ایران کرده بود. سیاستهای گمرکی نوز، بازار را خوش نیامد. روحانیان نیز با دو انگیزه به بازاریان پیوستند: نخست اینکه پس از دوران ناصری، دولت در ایران، ضعیفتر از آن بود که بتوان میان دولت و بازار اولی را برگزید. انگیزۀ دوم، دشمنی ساختاری و نهادینه روحانیت با تجدد دولتی بود که از زمان امیرکبیر و سپس سپهسالار آغاز شده بود. نیروی سوم، یعنی روشنفکران نیز از قافله عقب نماندند و اعتراضهای صنفی را به سوی مشروطهخواهی هدایت کردند.
سرانجام شاه بیمار و ناتوان قاجار در مقابل اتحاد بازار و روحانیان و تجددخواهان کوتاه آمد و فرمان مشروطه و سپس تشکیل مجلس را امضا کرد. اما چندی نگذشت که اختلافها میان مشروطهخواهان آغاز شد. روحانیان سخن از مشروعه گفتند و روشنفکران خیال پارلمان مدرن و مطبوعات آزاد و عرفیسازی قانون در سر پروراندند و بازار که از بینظمی و بیصاحبی کشور زیان میدید، بازگشت مقتدرانۀ سلطنت را آرزو میکرد. ایران سخت دستخوش آشوب و آنارشیسم شده بود و آغاز جنگ جهانی اول بر وخامت اوضاع افزود. اکنون مردم کوچه و بازار، نه پارلمان میخواستند و نه مطبوعات آزاد و نه گوش به فریادهای مشروعهخواهان میسپردند. نظم و امنیت و رفاه نسبی، تنها آرزوی چهارده میلیون رعیت ایرانی بود. در این وانفسا ناگهان رضاخان افسار امور را در دست میگیرد و هر سه نیروی اجتماعی پیشین را به حاشیه میراند. دست شریعتخواهان را از حکومت قطع میکند؛ جای روشنفکران را به تکنوکراتها میدهد و جلو یکهتازی بازار میایستد.
حدود پنجاه سال پس از رضاشاه، دوباره اهل شریعت و بازار و روشنفکران همدیگر را پیدا میکنند و در سال ۵۷، انقلاب اسلامی را به پیروزی میرسانند. سالیچند از انقلاب اسلامی نمیگذرد که آن اتحاد دوباره جای خود را به شقاق و نزاع میدهد. روحانیان در این نزاع، اندکاندک قدرت نرم و فرهنگی خود را از دست میدهند؛ اما جای خالی آن را با قدرت سخت و تصدی همۀ مراکز قانونی کشور پر میکنند. روشنفکران به نظریهپردازی در حوزههای دین و اندیشۀ سیاسی قناعت میکنند و بازار با تکنوکراتها به توافق میرسد. قابل پیشبینی نیست؛ اما دور از انتظار هم نیست که قدرت در ایران همچنان دستبهدست شود. اما اینکه کی و چگونه به دست صاحبان اصلیاش یعنی مردم میرسد، افقی روشن در چشمانداز نیست.
رضا بابایی
۹۸/۵/۱۳
(به مناسبت چهاردهم مرداد، سالروز امضای فرمان مشروطه)
در جنبش مشروطیت، سه نیروی اجتماعی به هم پیوستند و سپس در مقابل هم ایستادند و دوباره در آستانۀ انقلاب اسلامی دست دوستی به یکدیگر دادند: بازار، روحانیان، روشنفکران.
همه چیز با اعتراض بازار به تعرفههای گمرک آغاز شد. عینالدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، نوز بلژیکی را مأمور ساماندهی به گمرک ایران کرده بود. سیاستهای گمرکی نوز، بازار را خوش نیامد. روحانیان نیز با دو انگیزه به بازاریان پیوستند: نخست اینکه پس از دوران ناصری، دولت در ایران، ضعیفتر از آن بود که بتوان میان دولت و بازار اولی را برگزید. انگیزۀ دوم، دشمنی ساختاری و نهادینه روحانیت با تجدد دولتی بود که از زمان امیرکبیر و سپس سپهسالار آغاز شده بود. نیروی سوم، یعنی روشنفکران نیز از قافله عقب نماندند و اعتراضهای صنفی را به سوی مشروطهخواهی هدایت کردند.
سرانجام شاه بیمار و ناتوان قاجار در مقابل اتحاد بازار و روحانیان و تجددخواهان کوتاه آمد و فرمان مشروطه و سپس تشکیل مجلس را امضا کرد. اما چندی نگذشت که اختلافها میان مشروطهخواهان آغاز شد. روحانیان سخن از مشروعه گفتند و روشنفکران خیال پارلمان مدرن و مطبوعات آزاد و عرفیسازی قانون در سر پروراندند و بازار که از بینظمی و بیصاحبی کشور زیان میدید، بازگشت مقتدرانۀ سلطنت را آرزو میکرد. ایران سخت دستخوش آشوب و آنارشیسم شده بود و آغاز جنگ جهانی اول بر وخامت اوضاع افزود. اکنون مردم کوچه و بازار، نه پارلمان میخواستند و نه مطبوعات آزاد و نه گوش به فریادهای مشروعهخواهان میسپردند. نظم و امنیت و رفاه نسبی، تنها آرزوی چهارده میلیون رعیت ایرانی بود. در این وانفسا ناگهان رضاخان افسار امور را در دست میگیرد و هر سه نیروی اجتماعی پیشین را به حاشیه میراند. دست شریعتخواهان را از حکومت قطع میکند؛ جای روشنفکران را به تکنوکراتها میدهد و جلو یکهتازی بازار میایستد.
حدود پنجاه سال پس از رضاشاه، دوباره اهل شریعت و بازار و روشنفکران همدیگر را پیدا میکنند و در سال ۵۷، انقلاب اسلامی را به پیروزی میرسانند. سالیچند از انقلاب اسلامی نمیگذرد که آن اتحاد دوباره جای خود را به شقاق و نزاع میدهد. روحانیان در این نزاع، اندکاندک قدرت نرم و فرهنگی خود را از دست میدهند؛ اما جای خالی آن را با قدرت سخت و تصدی همۀ مراکز قانونی کشور پر میکنند. روشنفکران به نظریهپردازی در حوزههای دین و اندیشۀ سیاسی قناعت میکنند و بازار با تکنوکراتها به توافق میرسد. قابل پیشبینی نیست؛ اما دور از انتظار هم نیست که قدرت در ایران همچنان دستبهدست شود. اما اینکه کی و چگونه به دست صاحبان اصلیاش یعنی مردم میرسد، افقی روشن در چشمانداز نیست.
رضا بابایی
۹۸/۵/۱۳
اگر عمری باشد
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
رضا بابایی
۹۸/۵/۲۱
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
رضا بابایی
۹۸/۵/۲۱
چنین گفت مهتاب
شیخ سدیدالدین خُجَندی در بغداد بر کرسی وعظ نشسته بود و جماعت را پند و حکمت میگفت. دستاربندی از گوشۀ مجلس گفت: یا شیخ، اندکی نیز از اسرار مگو بازگو و رازهای پنهان آشکار کن. آنچه امروز گفتی، همه از زبان واعظان پیشین شنیدهایم. سدیدالدین لختی سر به زیر افکند و چشم بر زمین دوخت. سپس سر برداشت و گفت: در روزگار جوانی، روزی در بازار ری، خواجه محمد مهتاب را دیدم که در سایۀ دیوار نشسته و چشم بر هم نهاده است. بدو التفات نکردم و راه خویش پیش گرفتم. ناگاه صدای خواجه را شنیدم که گفت: ای مرد خجندی، اندکی نزد ما بنشین. بهاکراه نزدیک خواجه شدم و سلام و تحیت گفتم. خواجه مهتاب گفت: در این روز خوش، تو را ناخوش و غمین میبینم. گفتم: آری؛ چگونه شادمان باشم که حقیقت از من روی نهان میکند و هیچ از رازهای ناپیدای جهان بر من پیدا نیست؟ مرا دل در گرو حقیقت است و حقیقت را روی در نقاب. چون سخن بدینجا رسید خواجه چشم در چشم من افکند و ناگاه با صدایی بلند خنده سر داد. چندان خندید که مرا به خشم آورد. گفتمش مرا نزد خویش خواندی که ریشخند کنی و دام استهزا افکنی؟! کدام سخن من خندهای را چنین سزاوار است؟ گفت: ای مرد خجندی، بگو حقِ کدام حقیقت پیدا را به جای آوردی که اکنون هوس حقایق پنهان کردهای؟ هر صبح که از خواب برمیخیزی، دهها حقیقت روشن بر چشم و گوش تو آشکار میشود. بگو با پیدا چه کردی که طمع در پنهان بستهای؟ خندهام از آن بود که نقد را هشتهای و برای نسیه دست دعا برداشتهای.
رضا بابایی
۹۸/۵/۲۹
شیخ سدیدالدین خُجَندی در بغداد بر کرسی وعظ نشسته بود و جماعت را پند و حکمت میگفت. دستاربندی از گوشۀ مجلس گفت: یا شیخ، اندکی نیز از اسرار مگو بازگو و رازهای پنهان آشکار کن. آنچه امروز گفتی، همه از زبان واعظان پیشین شنیدهایم. سدیدالدین لختی سر به زیر افکند و چشم بر زمین دوخت. سپس سر برداشت و گفت: در روزگار جوانی، روزی در بازار ری، خواجه محمد مهتاب را دیدم که در سایۀ دیوار نشسته و چشم بر هم نهاده است. بدو التفات نکردم و راه خویش پیش گرفتم. ناگاه صدای خواجه را شنیدم که گفت: ای مرد خجندی، اندکی نزد ما بنشین. بهاکراه نزدیک خواجه شدم و سلام و تحیت گفتم. خواجه مهتاب گفت: در این روز خوش، تو را ناخوش و غمین میبینم. گفتم: آری؛ چگونه شادمان باشم که حقیقت از من روی نهان میکند و هیچ از رازهای ناپیدای جهان بر من پیدا نیست؟ مرا دل در گرو حقیقت است و حقیقت را روی در نقاب. چون سخن بدینجا رسید خواجه چشم در چشم من افکند و ناگاه با صدایی بلند خنده سر داد. چندان خندید که مرا به خشم آورد. گفتمش مرا نزد خویش خواندی که ریشخند کنی و دام استهزا افکنی؟! کدام سخن من خندهای را چنین سزاوار است؟ گفت: ای مرد خجندی، بگو حقِ کدام حقیقت پیدا را به جای آوردی که اکنون هوس حقایق پنهان کردهای؟ هر صبح که از خواب برمیخیزی، دهها حقیقت روشن بر چشم و گوش تو آشکار میشود. بگو با پیدا چه کردی که طمع در پنهان بستهای؟ خندهام از آن بود که نقد را هشتهای و برای نسیه دست دعا برداشتهای.
رضا بابایی
۹۸/۵/۲۹
در سوگ رسانۀ ملی
بیماری و بیکاری، مساوی است با خانهنشینی، و آدم خانهنشین را از تلویزیون گزیری نیست. این روزها ناخواسته بیشتر از همیشه برنامههای تلویزیون را میبینم. صداوسیما در ایران داستان غمانگیزی دارد. پیشتر گمان میکردم که جفاکاری این سازمان پهناور و پرهزینه بیشتر در حوزۀ سیاست است؛ اما زهی خیال باطل! سریالهای تلویزیون، بسیار پایینتر از استانداردهای جهانی و حتی منطقهای است و در محتوا بهشدت فقیر، حادثهمحور و فاقد امتیازهای هنری یا فنی است.
کمّوکیف تبلیغات تجاری صداوسیما شگفتآور است. میزان و زمان آگهیهای بازرگانی به قدری است که دیگر عنوان «میانپرده» بر آنها صدق نمیکند؛ بلکه پردۀ اصلی، تبلیغات تجاری یا مذهبی است و باقی برنامهها، میانپرده. صداوسیما در برنامههای مذهبی از همان منطق آگهیهای بازرگانی استفاده میکند؛ یعنی تکرار و ازدحام و گفتوگو با مخاطبانی خاص و کمشمار. برخی کارشناسان مذهبی صداوسیما گاهی سخنانی میگویند که در هیچ محفل علمی از عهدۀ اثبات آن برنمیآیند. گاهی نیز چنان کلیگویی میکنند که گویی مخاطبشان همان دوربین بیجان است که روبهوری آنان ایستاده است. مثلا دو روز پیش روحانی جوان و آراستهای میگفت: «غدیر میتواند عامل وحدت امت باشد.» من هر چه اندیشیدم، درنیافتم که چگونه نزاع بر سر جانشینی پیامبر(ص)، وحدتآفرین و موجب همدلی مسلمانان با یکدیگر است. روحانی دیگری میگفت: «از نظر اسلام، خانهداری بهترین شغل برای زنان است.» کاش آنجا دوربین بیجان به سخن میآمد و میگفت: برادر عزیز، شغل غیر از مشغله است. در دین مطلوبِ صداوسیما، مناسک در بالاترین جایگاه است و سپس اعتقادات مذهبی(نه دینی) و پس از آن اخلاق و معنویت، و البته همه در خدمت سیاست. برنامههای خبری و سیاسی صداوسیما نیز تنها کسانی را اقناع میکند که چشم و گوش خود را یکسره بسته باشند و در این جهان بزرگ و پیچیده، وظیفهای جز حمایت و اطاعت برای خود نشناسند. صداوسیما، سخت و بهندرت از لاک تکصدایی بیرون میآید؛ آن هم تنها در شبکههایی کمبیینده مانند شبکۀ چهار. به همین دلیل، صداوسیما تا «رسانۀ ملی» فاصلۀ نجومی دارد. رسانهای برازندۀ صفت «ملی» است که همۀ گرایشهای فکری و سیاسی جامعه را متناسب با وزن اجتماعیشان پوشش دهد، و یا دستکم سخنگوی اکثریت باشد.
رضا بابایی
۹۸/۵/۳۱
بیماری و بیکاری، مساوی است با خانهنشینی، و آدم خانهنشین را از تلویزیون گزیری نیست. این روزها ناخواسته بیشتر از همیشه برنامههای تلویزیون را میبینم. صداوسیما در ایران داستان غمانگیزی دارد. پیشتر گمان میکردم که جفاکاری این سازمان پهناور و پرهزینه بیشتر در حوزۀ سیاست است؛ اما زهی خیال باطل! سریالهای تلویزیون، بسیار پایینتر از استانداردهای جهانی و حتی منطقهای است و در محتوا بهشدت فقیر، حادثهمحور و فاقد امتیازهای هنری یا فنی است.
کمّوکیف تبلیغات تجاری صداوسیما شگفتآور است. میزان و زمان آگهیهای بازرگانی به قدری است که دیگر عنوان «میانپرده» بر آنها صدق نمیکند؛ بلکه پردۀ اصلی، تبلیغات تجاری یا مذهبی است و باقی برنامهها، میانپرده. صداوسیما در برنامههای مذهبی از همان منطق آگهیهای بازرگانی استفاده میکند؛ یعنی تکرار و ازدحام و گفتوگو با مخاطبانی خاص و کمشمار. برخی کارشناسان مذهبی صداوسیما گاهی سخنانی میگویند که در هیچ محفل علمی از عهدۀ اثبات آن برنمیآیند. گاهی نیز چنان کلیگویی میکنند که گویی مخاطبشان همان دوربین بیجان است که روبهوری آنان ایستاده است. مثلا دو روز پیش روحانی جوان و آراستهای میگفت: «غدیر میتواند عامل وحدت امت باشد.» من هر چه اندیشیدم، درنیافتم که چگونه نزاع بر سر جانشینی پیامبر(ص)، وحدتآفرین و موجب همدلی مسلمانان با یکدیگر است. روحانی دیگری میگفت: «از نظر اسلام، خانهداری بهترین شغل برای زنان است.» کاش آنجا دوربین بیجان به سخن میآمد و میگفت: برادر عزیز، شغل غیر از مشغله است. در دین مطلوبِ صداوسیما، مناسک در بالاترین جایگاه است و سپس اعتقادات مذهبی(نه دینی) و پس از آن اخلاق و معنویت، و البته همه در خدمت سیاست. برنامههای خبری و سیاسی صداوسیما نیز تنها کسانی را اقناع میکند که چشم و گوش خود را یکسره بسته باشند و در این جهان بزرگ و پیچیده، وظیفهای جز حمایت و اطاعت برای خود نشناسند. صداوسیما، سخت و بهندرت از لاک تکصدایی بیرون میآید؛ آن هم تنها در شبکههایی کمبیینده مانند شبکۀ چهار. به همین دلیل، صداوسیما تا «رسانۀ ملی» فاصلۀ نجومی دارد. رسانهای برازندۀ صفت «ملی» است که همۀ گرایشهای فکری و سیاسی جامعه را متناسب با وزن اجتماعیشان پوشش دهد، و یا دستکم سخنگوی اکثریت باشد.
رضا بابایی
۹۸/۵/۳۱
تغییر از بیرون
گویا سرانجام ورود محدود زنان را به ورزشگاهها برای دیدن بازیهای ملی(نه داخلی) اجازه دادهاند؛ اجازهای از سر ناگزیری و بر اثر فشارهای بینالمللی و پس از تهدیدهای فیفا. تغییرات در فقه و فتاوای شرعی یا سنتهای بهظاهر دینی، همیشه همینگونه بوده است؛ یعنی هیچ تغییری درونزا نبوده و فقهای ما در تغییر هیچ فتوایی قدم پیش نگذاشتهاند. نخست جامعه و عرف تغییر کرده و سپس فقه و دستگاه استنباطات شرعی، اندکاندک وضع جدید را پذیرفته و حتی برای آن وجه شرعی یافته است؛ البته پس از سالها ایستادگی و سرسختی و هزینهسازی. نمونههای مشهور آن، دوش حمام، رادیو، بلندگو، بیمه، بیع معاطاتی و حضور زنان در انتخابات است که سالها جزء منکرات و اقبح قبایح بود. آنچه امروز نزد اهل شرع و فقهای حوزه در ایران، حجاب کامل و مطلوب زن، محسوب میشود، صد سال پیش به هیچ وجه پذیرفتنی نبود. در عصر مشروطه، شیخ فضلالله نوری، قانوننویسی را در مجلس شورا، اعلان جنگ با خدا و رسول خدا میدانست و امروز پیروان همو برای رفتن به مجلس سر و دست میشکنند. تا سال ۱۳۵۰، مطبوعات دینی سرشار بود از مقالاتی که ورود زنان را به انتخابات(هم برای رأی دادن و هم برای نماینده شدن) حرام قطعی میشمردند. سخنان مرحوم سید حسن مدرس در مجلس شورا(جلسۀ روز هشتم شعبان ۱۳۲۹ق) مشهور است که گفت: «برهان این است که امروز ما هر چه تأمل میکنیم میبینیم خداوند قابلیت در اینها(زنان) قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند. عقول آنها استعداد ندارد و گذشته از اینکه در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیومت رجالاند: الرجال قوامون علی النساء. ابداً حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زنها را بکنند که خداوند هم در قرآن میفرماید در تحت قیومیتاند و حق انتخاب نخواهند داشت؛ هم دینی هم دنیوی. این مسئلهای بود که اجمالاً عرض شد.»
پس از این نیز داستان همین گونه خواهد بود؛ یعنی بیشتر تغییرات همچنان از بیرون بر فقه تحمیل میشود. اگر امروز دو هزار دلیل عقلی، عرفی و حتی از متون دینی برای جواز دوچرخهسواری زنان بیاوری، به اندازۀ آنچه در کوچهها و خیابانها میگذرد، در درازمدت در فتوای مجتهدان اثر ندارد. نواندیشان دینی و جامعۀ روشنفکری میکوشند از رهگذر مباحث نظری و علمی، برخی احکام فقهی را تغییر دهند؛ اما گویا تغییر از این راه چندان آسان یا مقرونبهصرفه نیست. تغییر همیشه و تقریبا بدون استثنا از راه بیرون بوده است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۴
گویا سرانجام ورود محدود زنان را به ورزشگاهها برای دیدن بازیهای ملی(نه داخلی) اجازه دادهاند؛ اجازهای از سر ناگزیری و بر اثر فشارهای بینالمللی و پس از تهدیدهای فیفا. تغییرات در فقه و فتاوای شرعی یا سنتهای بهظاهر دینی، همیشه همینگونه بوده است؛ یعنی هیچ تغییری درونزا نبوده و فقهای ما در تغییر هیچ فتوایی قدم پیش نگذاشتهاند. نخست جامعه و عرف تغییر کرده و سپس فقه و دستگاه استنباطات شرعی، اندکاندک وضع جدید را پذیرفته و حتی برای آن وجه شرعی یافته است؛ البته پس از سالها ایستادگی و سرسختی و هزینهسازی. نمونههای مشهور آن، دوش حمام، رادیو، بلندگو، بیمه، بیع معاطاتی و حضور زنان در انتخابات است که سالها جزء منکرات و اقبح قبایح بود. آنچه امروز نزد اهل شرع و فقهای حوزه در ایران، حجاب کامل و مطلوب زن، محسوب میشود، صد سال پیش به هیچ وجه پذیرفتنی نبود. در عصر مشروطه، شیخ فضلالله نوری، قانوننویسی را در مجلس شورا، اعلان جنگ با خدا و رسول خدا میدانست و امروز پیروان همو برای رفتن به مجلس سر و دست میشکنند. تا سال ۱۳۵۰، مطبوعات دینی سرشار بود از مقالاتی که ورود زنان را به انتخابات(هم برای رأی دادن و هم برای نماینده شدن) حرام قطعی میشمردند. سخنان مرحوم سید حسن مدرس در مجلس شورا(جلسۀ روز هشتم شعبان ۱۳۲۹ق) مشهور است که گفت: «برهان این است که امروز ما هر چه تأمل میکنیم میبینیم خداوند قابلیت در اینها(زنان) قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند. عقول آنها استعداد ندارد و گذشته از اینکه در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیومت رجالاند: الرجال قوامون علی النساء. ابداً حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زنها را بکنند که خداوند هم در قرآن میفرماید در تحت قیومیتاند و حق انتخاب نخواهند داشت؛ هم دینی هم دنیوی. این مسئلهای بود که اجمالاً عرض شد.»
پس از این نیز داستان همین گونه خواهد بود؛ یعنی بیشتر تغییرات همچنان از بیرون بر فقه تحمیل میشود. اگر امروز دو هزار دلیل عقلی، عرفی و حتی از متون دینی برای جواز دوچرخهسواری زنان بیاوری، به اندازۀ آنچه در کوچهها و خیابانها میگذرد، در درازمدت در فتوای مجتهدان اثر ندارد. نواندیشان دینی و جامعۀ روشنفکری میکوشند از رهگذر مباحث نظری و علمی، برخی احکام فقهی را تغییر دهند؛ اما گویا تغییر از این راه چندان آسان یا مقرونبهصرفه نیست. تغییر همیشه و تقریبا بدون استثنا از راه بیرون بوده است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۴
نظر یک شهروند ایرانی دربارۀ مذاکره
به عنوان یک ایرانی، از مذاکره با هر کشوری در هر شرایطی و در هر سطحی حمایت میکنم. مذاکره نه وادادگی است و نه سادگی. مذاکره همیشه مفید بوده است؛ حتی اگر در کوتاهمدت هیچ دستاوردی نداشته باشد؛ زیرا نفس گفتوگو، سطح دشمنیها را دستکم در میان ملتها پایین میآورد. مذاکره تنها در صورتی خسارتبار است که در سرتاسر ایران حتی یک دیپلمات کاردان و میهندوست وجود نداشته باشد که بتواند از منافع ملی کشور دفاع کند و فریب نخورد. مذاکره اگر هیچ دستاوردی نداشته باشد جز اینکه فرمان سیاست را از دست نظامیها بیرون میآورد و به دست دیپلماسی رسمی کشور میدهد، سراسر سود و فایده است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۵
به عنوان یک ایرانی، از مذاکره با هر کشوری در هر شرایطی و در هر سطحی حمایت میکنم. مذاکره نه وادادگی است و نه سادگی. مذاکره همیشه مفید بوده است؛ حتی اگر در کوتاهمدت هیچ دستاوردی نداشته باشد؛ زیرا نفس گفتوگو، سطح دشمنیها را دستکم در میان ملتها پایین میآورد. مذاکره تنها در صورتی خسارتبار است که در سرتاسر ایران حتی یک دیپلمات کاردان و میهندوست وجود نداشته باشد که بتواند از منافع ملی کشور دفاع کند و فریب نخورد. مذاکره اگر هیچ دستاوردی نداشته باشد جز اینکه فرمان سیاست را از دست نظامیها بیرون میآورد و به دست دیپلماسی رسمی کشور میدهد، سراسر سود و فایده است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۵
مادر دشمنیها
نزدیک صد سال است که خاورمیانه، بحرانیترین منطقۀ جهان است. بحران خاورمیانه بیش از آنکه درونزا باشد، حاصل منازعات غرب و روسیه است. نفت خاورمیانه و گذرگاههای آن، پای قدرتهای بزرگ را به این منطقه باز کرده است؛ اما هر دو کشور، کمتر به رویارویی مستقیم میاندیشند؛ بلکه میکوشند از کشورهای منطقه یارگیری کنند و خط مقدم جنگ را به آنها بسپارند. هر کشوری که بتواند کمتر در این بازی شرکت کند، آسیب کمتری میبیند و هر کشوری که بیشتر خود را درگیر کند، هزینۀ بیشتری میدهد. ایران در چهل سال گذشته، بیش از هر کشور دیگری در جهان، هزینۀ سیاستهای روسیه را در منطقه پرداخته است؛ چنانکه عربستان هزینههای آمریکا را برعهده گرفته است. شکوفایی اقتصاد روسیه در گرو استمرار دشمنیهای ایران با غرب و آمریکا است و از همین رو روسیه با همۀ توان سیاسی و نظامیاش پشت این دشمنیها میایستد و بر این آتش خانمانسوز نفت میریزد. شوروی سابق و روسیۀ امروز، از نیاز غرب به نفت خاورمیانه، تله ساختهاند و غرب نیز هر باجی که در هر گوشۀ جهان به روسیه بدهد، هزینۀ آن را از راه فروش اسلحه به کشورهای خاورمیانه و قراردادهای سودآور تأمین میکند. خاورمیانه تنها در دو صورت، روی آرامش را میبیند: ۱. آشتی قدرتهای جهانی با یکدیگر؛ ۲. پایان نیاز دنیا به نفت و گذرگاههای خاورمیانه. بنابراین حل بحران خاورمیانه، به نظر ممکن یا دستکم نزدیک نمیآید. در چنین وضع پیچیده و خطرناکی، تنها کار عاقلانه، کاستن از میزان و گسترۀ دشمنیهاست. میتوان دشمنیها را درونی کرد و برای آن هزاران دلیل سیاسی و انسانی و دینی و تاریخی و ایدئولوژیک بافت و حتی یافت؛ اما برای روسیه دلیل دشمنی با آمریکا مهم نیست. مهم، آمادگی یک کشور برای پرداخت هزینههای دشمنی با آمریکا و غرب است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۱۲
نزدیک صد سال است که خاورمیانه، بحرانیترین منطقۀ جهان است. بحران خاورمیانه بیش از آنکه درونزا باشد، حاصل منازعات غرب و روسیه است. نفت خاورمیانه و گذرگاههای آن، پای قدرتهای بزرگ را به این منطقه باز کرده است؛ اما هر دو کشور، کمتر به رویارویی مستقیم میاندیشند؛ بلکه میکوشند از کشورهای منطقه یارگیری کنند و خط مقدم جنگ را به آنها بسپارند. هر کشوری که بتواند کمتر در این بازی شرکت کند، آسیب کمتری میبیند و هر کشوری که بیشتر خود را درگیر کند، هزینۀ بیشتری میدهد. ایران در چهل سال گذشته، بیش از هر کشور دیگری در جهان، هزینۀ سیاستهای روسیه را در منطقه پرداخته است؛ چنانکه عربستان هزینههای آمریکا را برعهده گرفته است. شکوفایی اقتصاد روسیه در گرو استمرار دشمنیهای ایران با غرب و آمریکا است و از همین رو روسیه با همۀ توان سیاسی و نظامیاش پشت این دشمنیها میایستد و بر این آتش خانمانسوز نفت میریزد. شوروی سابق و روسیۀ امروز، از نیاز غرب به نفت خاورمیانه، تله ساختهاند و غرب نیز هر باجی که در هر گوشۀ جهان به روسیه بدهد، هزینۀ آن را از راه فروش اسلحه به کشورهای خاورمیانه و قراردادهای سودآور تأمین میکند. خاورمیانه تنها در دو صورت، روی آرامش را میبیند: ۱. آشتی قدرتهای جهانی با یکدیگر؛ ۲. پایان نیاز دنیا به نفت و گذرگاههای خاورمیانه. بنابراین حل بحران خاورمیانه، به نظر ممکن یا دستکم نزدیک نمیآید. در چنین وضع پیچیده و خطرناکی، تنها کار عاقلانه، کاستن از میزان و گسترۀ دشمنیهاست. میتوان دشمنیها را درونی کرد و برای آن هزاران دلیل سیاسی و انسانی و دینی و تاریخی و ایدئولوژیک بافت و حتی یافت؛ اما برای روسیه دلیل دشمنی با آمریکا مهم نیست. مهم، آمادگی یک کشور برای پرداخت هزینههای دشمنی با آمریکا و غرب است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۱۲
ادیان ماندگار
دینها برای ماندگاری نیازی به حقانیت ندارند و هیچ دین و مذهبی به دلیل باطل بودن، از صفحۀ روزگار محو نمیشود؛ وگرنه باید یکی از آنها میماند و بقیه اندکاندک به موزهها میرفتند. بقای هر دین و آیینی به مجموعهای از امکانات و توانایی آن، در پاسخگویی به برخی نیازهای خاص فردی و اجتماعی است، و چون توان دینها برای پاسخگویی به نیازها و پرسشهای دینداران کموبیش یکسان است، هیچگاه هیچیک از آنها جای خود را به دیگری نمیدهد و شمار طرفداران هر دین، نه کاهش مییابد و نه افزایش؛ مگر بر اثر زاد ولد. بله؛ طرفداران هر دین بر حقانیت دین خود استدلال میکنند و حجت میآورند و گاه میجنگند؛ اما این استدلالها و جنگها معمولا نه کسی را وارد دینی میکند و نه کسی را از دینی بیرون میآورد؛ بهویژه در روزگاران جدید که جنگهای شاهاسماعیلی و صلیبی و مانند آن ممکن نیست.
معیار حق و باطل در داوری میان دینها تنها در صورتی کارایی دارد و آنها را از هم متمایز میکند که حق بر همگان چنان آشکار باشد که برج ایفل در پاریس و کوه دماوند در شمال تهران. اگر قرآن میفرماید راه راست پیداست و راه کج نیز(قَد تَبیّن الرُّشدُ مِنَ الغیّ)، دربارۀ دینها نیست؛ دربارۀ دینداری است؛ یعنی اگر اسلام را پذیرفتید، میدانید که حرام آن چیست و حلال آن چیست. اگر سخن قرآن دربارۀ دینها بود، نباید میگفت که ایمان به خدا و عمل صالح برای رستگاری کافی است(نحل/۹۷)؛ زیرا دینها بسیار بیش از این را از پیروان خود میخواهند.
از برخی آیات قرآن بهظاهر چنین برمیآید که قرآن تنها یک دین را حق میداند و باقی را باطل. اما بهواقع در ادبیات قرآن، دینِ حق در برابر کفر و ظلم است، نه در برابر دینهای دیگر؛ زیرا کلمۀ «اسلام» در قرآن، بدون استثنا در معنای وصفی به کار رفته است، نه در معنای اسمی؛ مانند «ایمان» که اسم هیچ دینی نیست، اما محتوا و معنای همۀ دینهاست. بنابراین اسلام، نام دینی از دینها نیست؛ بلکه تمکین در برابر دعوت و رسالت همۀ انبیا است. اسلامِ قرآن، یعنی «مَن اسلَمَ وجهَهُ لِلهِ.»(بقره/۱۱۲) این تعریف از اسلام، آن را در برابر خداستیزی قرار میدهد، نه در برابر ادیان دیگر که در اصلِ خداپرستی تفاوتی با یکدیگر ندارند. از همین رو است که قرآن پیروان ابراهیم و انبیای دیگر را نیز «مسلمان» میخواند.
اگر بقا یا فنای ادیان، دائرمدار حق یا باطل بودن آنها نیست، آنگاه باید در زمینههای روانشناختی و نیز جایگاهی که در سرشت جامعه یافتهاند، بیشتر از محتوای الهیاتی آنها بیندیشیم، تا بتوانیم به تعاملی نیکو و راهگشا با ادیان جهانی و مذاهب مختلف دست یابیم؛ وگرنه جنگ نظری و عملی میان پیروان ادیان و مذاهب، و میان دینخواهان و دینستیزان، بخشی عظیم از سرمایههای انسانی را بر باد میدهد و در این میان، سود هنگفت به کسانی میرسد که از دینگرایی یا دینستیزی مردمان، امرار معاش میکنند.
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۰
دینها برای ماندگاری نیازی به حقانیت ندارند و هیچ دین و مذهبی به دلیل باطل بودن، از صفحۀ روزگار محو نمیشود؛ وگرنه باید یکی از آنها میماند و بقیه اندکاندک به موزهها میرفتند. بقای هر دین و آیینی به مجموعهای از امکانات و توانایی آن، در پاسخگویی به برخی نیازهای خاص فردی و اجتماعی است، و چون توان دینها برای پاسخگویی به نیازها و پرسشهای دینداران کموبیش یکسان است، هیچگاه هیچیک از آنها جای خود را به دیگری نمیدهد و شمار طرفداران هر دین، نه کاهش مییابد و نه افزایش؛ مگر بر اثر زاد ولد. بله؛ طرفداران هر دین بر حقانیت دین خود استدلال میکنند و حجت میآورند و گاه میجنگند؛ اما این استدلالها و جنگها معمولا نه کسی را وارد دینی میکند و نه کسی را از دینی بیرون میآورد؛ بهویژه در روزگاران جدید که جنگهای شاهاسماعیلی و صلیبی و مانند آن ممکن نیست.
معیار حق و باطل در داوری میان دینها تنها در صورتی کارایی دارد و آنها را از هم متمایز میکند که حق بر همگان چنان آشکار باشد که برج ایفل در پاریس و کوه دماوند در شمال تهران. اگر قرآن میفرماید راه راست پیداست و راه کج نیز(قَد تَبیّن الرُّشدُ مِنَ الغیّ)، دربارۀ دینها نیست؛ دربارۀ دینداری است؛ یعنی اگر اسلام را پذیرفتید، میدانید که حرام آن چیست و حلال آن چیست. اگر سخن قرآن دربارۀ دینها بود، نباید میگفت که ایمان به خدا و عمل صالح برای رستگاری کافی است(نحل/۹۷)؛ زیرا دینها بسیار بیش از این را از پیروان خود میخواهند.
از برخی آیات قرآن بهظاهر چنین برمیآید که قرآن تنها یک دین را حق میداند و باقی را باطل. اما بهواقع در ادبیات قرآن، دینِ حق در برابر کفر و ظلم است، نه در برابر دینهای دیگر؛ زیرا کلمۀ «اسلام» در قرآن، بدون استثنا در معنای وصفی به کار رفته است، نه در معنای اسمی؛ مانند «ایمان» که اسم هیچ دینی نیست، اما محتوا و معنای همۀ دینهاست. بنابراین اسلام، نام دینی از دینها نیست؛ بلکه تمکین در برابر دعوت و رسالت همۀ انبیا است. اسلامِ قرآن، یعنی «مَن اسلَمَ وجهَهُ لِلهِ.»(بقره/۱۱۲) این تعریف از اسلام، آن را در برابر خداستیزی قرار میدهد، نه در برابر ادیان دیگر که در اصلِ خداپرستی تفاوتی با یکدیگر ندارند. از همین رو است که قرآن پیروان ابراهیم و انبیای دیگر را نیز «مسلمان» میخواند.
اگر بقا یا فنای ادیان، دائرمدار حق یا باطل بودن آنها نیست، آنگاه باید در زمینههای روانشناختی و نیز جایگاهی که در سرشت جامعه یافتهاند، بیشتر از محتوای الهیاتی آنها بیندیشیم، تا بتوانیم به تعاملی نیکو و راهگشا با ادیان جهانی و مذاهب مختلف دست یابیم؛ وگرنه جنگ نظری و عملی میان پیروان ادیان و مذاهب، و میان دینخواهان و دینستیزان، بخشی عظیم از سرمایههای انسانی را بر باد میدهد و در این میان، سود هنگفت به کسانی میرسد که از دینگرایی یا دینستیزی مردمان، امرار معاش میکنند.
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۰
اشتباه بزرگ
اشتباه بزرگ ما این بود که خطاها و جفاهای ریز را ندیدیم؛ چون دل به مصلحتی بزرگ و آسمانوش داده بودیم. غافل از آنکه خطا هر قدر هم که ریز و کوچک باشد، سکوت و بیعملی در برابر آن، خطایی بزرگ است. آن سکوتها و چشمبستنها و مصلحتپرستیها عادت شد و پس از آن دیگر چشم ما هیچ خطایی را ندید؛ هیچ. اکنون چنان هاضمهای یافتهایم که هر ظلمی را در معدۀ توجیه هضم میکنیم و از راه رودههای مصلحت، دفع. آنچه مصلحتسنجیهای مزورانه با ما کرد، هیچ باطلی نکرد.
اشتباه بزرگتر این بود که هر قدر خود و خودی را با عینک مدارا و مصحلت دیدیم و بزرگوارانه از آن گذشتیم، دیگری را زیر میکروسکوپ بردیم و مو از ماست او بیرون کشیدیم. سایههای مبهم را هیولا دیدیم؛ اما هیکلهای ستبر و سنگین را که بر سر ما فرود آمدهاند، به چیزی نگرفتیم. چنین بود که گمان کردیم بر قلم صُنع ما خطایی نرفته است. آفرین بر نظر پاک و خطاپوشمان باد!
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۱
اشتباه بزرگ ما این بود که خطاها و جفاهای ریز را ندیدیم؛ چون دل به مصلحتی بزرگ و آسمانوش داده بودیم. غافل از آنکه خطا هر قدر هم که ریز و کوچک باشد، سکوت و بیعملی در برابر آن، خطایی بزرگ است. آن سکوتها و چشمبستنها و مصلحتپرستیها عادت شد و پس از آن دیگر چشم ما هیچ خطایی را ندید؛ هیچ. اکنون چنان هاضمهای یافتهایم که هر ظلمی را در معدۀ توجیه هضم میکنیم و از راه رودههای مصلحت، دفع. آنچه مصلحتسنجیهای مزورانه با ما کرد، هیچ باطلی نکرد.
اشتباه بزرگتر این بود که هر قدر خود و خودی را با عینک مدارا و مصحلت دیدیم و بزرگوارانه از آن گذشتیم، دیگری را زیر میکروسکوپ بردیم و مو از ماست او بیرون کشیدیم. سایههای مبهم را هیولا دیدیم؛ اما هیکلهای ستبر و سنگین را که بر سر ما فرود آمدهاند، به چیزی نگرفتیم. چنین بود که گمان کردیم بر قلم صُنع ما خطایی نرفته است. آفرین بر نظر پاک و خطاپوشمان باد!
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۱
غیرت مسلمانی
مسلمانان، غیرت مسلمانی ندارند. شیعه غیرت شیعی دارد و سنی غیرت سنی و زیدی غیرت زیدی و اسماعیلی غیرت اسماعیلی. کاش همین بود. شیعه غیرت شیعی دارد به اضافۀ بغض سنی، و سنی غیرت سنی دارد به اضافۀ نگاه تحقیرآمیز به شیعه؛ زیدی هم و اسماعیلی هم. این، تأسیسات نفتی آن را به آتش میکشد، آن، خانه و بیمارستانهای این را بمباران میکند. یکی دنبال هلال شیعی است؛ دیگری در پی ائتلاف عربی. یکی گنبد امام یازدهم شیعیان را با بمب پایین میآورد و آن یکی سالروز ترور خلیفۀ محبوب اهل سنت را عید میخواند و جشن میگیرد. کاش همین بود. هر فرقه و گرایشی در داخل هر مذهبی، جبههای ساخته است و همکیش خود را میکشد. در سالی که گذشت، روزی هفتاد نفر در جنگهای داخلی افغانستان کشته شدهاند. قاتل و مقتول، هر دو مسلمان و هر دو سنی. داعش از هر بیست نفری که کشت، نوزده نفر مسلمان بودند. طالبان و القاعده و الشباب و بوکوحرام، هموطنان مسلمان خود را میکشند. اگر قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، دستور داده بود که مسلمانان خون همدیگر را بریزند و به یکدیگر رحم نکنند، آنان بیش از این تیغ بر روی هم نمیکشیدند که اکنون میکشند. گویی قرآن نگفته است «انما المؤمنون اخوة.» جز امام موسی صدر کدام عالم شیعی گفته است که اگر تیری به سوی برادران اهل سنت یا مسیحی من بیندازید، بر قلب من فرود میآید؟ جز شلتوت، عالم برجستۀ اهل سنت، کدام مفتی سنی گفته است که اعتبار مذهب جعفری کمتر از اعتبار مذهب حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی نیست؟
مسلمانان نیازی به دشمن ندارند و اگر دشمنی هم داشته باشند، کار او بسیار آسان است: استفاده از همین دشمنیهایی که میان خود مسلمانان است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۶
مسلمانان، غیرت مسلمانی ندارند. شیعه غیرت شیعی دارد و سنی غیرت سنی و زیدی غیرت زیدی و اسماعیلی غیرت اسماعیلی. کاش همین بود. شیعه غیرت شیعی دارد به اضافۀ بغض سنی، و سنی غیرت سنی دارد به اضافۀ نگاه تحقیرآمیز به شیعه؛ زیدی هم و اسماعیلی هم. این، تأسیسات نفتی آن را به آتش میکشد، آن، خانه و بیمارستانهای این را بمباران میکند. یکی دنبال هلال شیعی است؛ دیگری در پی ائتلاف عربی. یکی گنبد امام یازدهم شیعیان را با بمب پایین میآورد و آن یکی سالروز ترور خلیفۀ محبوب اهل سنت را عید میخواند و جشن میگیرد. کاش همین بود. هر فرقه و گرایشی در داخل هر مذهبی، جبههای ساخته است و همکیش خود را میکشد. در سالی که گذشت، روزی هفتاد نفر در جنگهای داخلی افغانستان کشته شدهاند. قاتل و مقتول، هر دو مسلمان و هر دو سنی. داعش از هر بیست نفری که کشت، نوزده نفر مسلمان بودند. طالبان و القاعده و الشباب و بوکوحرام، هموطنان مسلمان خود را میکشند. اگر قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، دستور داده بود که مسلمانان خون همدیگر را بریزند و به یکدیگر رحم نکنند، آنان بیش از این تیغ بر روی هم نمیکشیدند که اکنون میکشند. گویی قرآن نگفته است «انما المؤمنون اخوة.» جز امام موسی صدر کدام عالم شیعی گفته است که اگر تیری به سوی برادران اهل سنت یا مسیحی من بیندازید، بر قلب من فرود میآید؟ جز شلتوت، عالم برجستۀ اهل سنت، کدام مفتی سنی گفته است که اعتبار مذهب جعفری کمتر از اعتبار مذهب حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی نیست؟
مسلمانان نیازی به دشمن ندارند و اگر دشمنی هم داشته باشند، کار او بسیار آسان است: استفاده از همین دشمنیهایی که میان خود مسلمانان است.
رضا بابایی
۹۸/۶/۲۶