ما ده نفر
ده تن به نماز ایستاده بودند. یکی از آنان، لفظی گفت که در نماز نمیبایست. دومی، بانگ برداشت که ای نادان، از نماز بیرون شدی. سومی گفت: تو نیز اكنون در نماز نيستی. چهارمی به هر سه خندید. پنجمین، لب گزید و دست بر دست کوبید و از سر خشم در آنان نگریست. ششمین، سر به زیر انداخت و زیر لب گفت: خدایا، تو را سپاس که من مانند ایشان نیستم. هفتمین، زبان به پند و نصیحت گشود. هشتمین که من باشم، نمازش را شکست و پشت میز نشست و این حکایت غریب نوشت. نهمین که تو باشی، آن حکایت خواند و شکایت راند. دهمین گفت: وامصیبتا! هیچ کس در نماز نیست.
رضا بابایی
@rezababaei43
ده تن به نماز ایستاده بودند. یکی از آنان، لفظی گفت که در نماز نمیبایست. دومی، بانگ برداشت که ای نادان، از نماز بیرون شدی. سومی گفت: تو نیز اكنون در نماز نيستی. چهارمی به هر سه خندید. پنجمین، لب گزید و دست بر دست کوبید و از سر خشم در آنان نگریست. ششمین، سر به زیر انداخت و زیر لب گفت: خدایا، تو را سپاس که من مانند ایشان نیستم. هفتمین، زبان به پند و نصیحت گشود. هشتمین که من باشم، نمازش را شکست و پشت میز نشست و این حکایت غریب نوشت. نهمین که تو باشی، آن حکایت خواند و شکایت راند. دهمین گفت: وامصیبتا! هیچ کس در نماز نیست.
رضا بابایی
@rezababaei43
چنین گفت مهتاب
زین الدین فاریابی میگوید: خواجه محمد مهتاب را دیدم که دستار به دست، از کوچهای میگذرد. خویش را بدو رساندم و سلام و تحیت گفتم. چون سلامم را اجابت کرد، پرسید: از کجا میآیی و به کجا میروی؟ گفتم: از درس استاد محیی الدین خوارزمی میآیم و به جامع شهر میروم تا دوگانه بگزارم. پرسید: امروز استاد محیی الدین، کدام باب بر شما گشود و از کدام پیمانه پیمود؟ گفتم: سخن در اسمای حُسنا بود. گفت: نیکو است همۀ اسمای خدا عزّ و جلّ. گفتم: شیخ ما گفت خدا را با آن نام بخوانید که در شما نافذتر است. مهتاب گفت: آری. این نیز سخنی نیکو است. گفتم: خواجه را کدام نام خدا خوشتر است؟ گفت: من خدا را به هر نام که بخوانم، مرا به عُجب آورد و از صاحب نام غافل کند، مگر نام «منصف» که مرا به خویش آورد و خلق را نیز از آن فایدتی است. گفتم: منصف، از اسمای خدا نیست. گفت: آری؛ از آن روی که در میان بندگان او انصاف نیست. سپس دستار بر سر گذاشت و گفت: یا عالم، یا غفار، یا رحمان.
رضا بابایی
@rezababaei43
زین الدین فاریابی میگوید: خواجه محمد مهتاب را دیدم که دستار به دست، از کوچهای میگذرد. خویش را بدو رساندم و سلام و تحیت گفتم. چون سلامم را اجابت کرد، پرسید: از کجا میآیی و به کجا میروی؟ گفتم: از درس استاد محیی الدین خوارزمی میآیم و به جامع شهر میروم تا دوگانه بگزارم. پرسید: امروز استاد محیی الدین، کدام باب بر شما گشود و از کدام پیمانه پیمود؟ گفتم: سخن در اسمای حُسنا بود. گفت: نیکو است همۀ اسمای خدا عزّ و جلّ. گفتم: شیخ ما گفت خدا را با آن نام بخوانید که در شما نافذتر است. مهتاب گفت: آری. این نیز سخنی نیکو است. گفتم: خواجه را کدام نام خدا خوشتر است؟ گفت: من خدا را به هر نام که بخوانم، مرا به عُجب آورد و از صاحب نام غافل کند، مگر نام «منصف» که مرا به خویش آورد و خلق را نیز از آن فایدتی است. گفتم: منصف، از اسمای خدا نیست. گفت: آری؛ از آن روی که در میان بندگان او انصاف نیست. سپس دستار بر سر گذاشت و گفت: یا عالم، یا غفار، یا رحمان.
رضا بابایی
@rezababaei43
از سرکه تا شراب، راهی نیست
یکی از شهرداران سابق تهران(در دهۀ هفتاد) در مصاحبهای میگوید: وقتی شهردار تهران شدم، گمان میکردم که وظیفۀ من «شهرداری» است؛ اما پس از چند هفته فهمیدم که وظیفۀ من «شهرداریداری» است؛ چون خود شهرداری تهران به قدری مسئله و پرسنل و مشکل دارد که حل آنها رمقی برای شهردار باقی نمیگذارد تا به مسائل شهری هم برسد.
این سخن جناب شهردار سابق، خالی از طنز و مبالغه نیست؛ اما بهواقع بسیاری از مسائل ما کموبیش همینگونه است. مثلا شغل ما، گاهی همۀ انرژی و شادابی ما را میگیرد؛ در حالی که شغل برای زندگی است، نه زندگی برای شغل. به قول سعدی: خوردن برای زیستن است، نه زیستن برای خوردن.
دین و دینداری هم دچار همین آسیب شده است. دین برای این بود که به زیست معنوی یا خاکی انسان رونق بدهد؛ نه اینکه مسئلهای بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. قرار بود دین به داد ما برسد و گره از کار فروبستۀ ما بگشاید، نه اینکه خود معادلهای سخت و پیچیده شود. دین، نه برای آن بود که ما «درد دین» داشته باشیم؛ برای آن بود که دردی از ما دوا کند. به قول مولوی، آب، آب است اگر بتواند آتش را فرونشاند؛ نه آنکه همچون نفت، آتش را مدد رساند: «آب، آتش را مدد شد همچو نفت!» دین، دین است اگر باری از دوش انسان بردارد، نه آنکه باری بر گردۀ او بگذارد؛ یار شاطر باشد، نه بار خاطر. این همه نزاع و اختلاف و جدال در دین و در میان دینداران، نشانۀ چیست؟ آیا دینی که پیامبر(ص) عرضه کرد، پیچیده و تفرقهانگیز و دشمنساز بود؟ قرآن کریم میگوید: «یه یاد آرید که شما [پیش از بعثت] دشمنان یکدیگر بودید و خدا دلهای شما را به هم نزدیک، و برادری را جانشین دشمنی کرد.»(سورۀ آل عمران، آیۀ 103) چه نسبتی است میان دین محمد(ص) که توانست از بتپرستان مکه و مدینه، خداپرستانی همدل و همراه بسازد، با دین ما که مسلمانان را نیز هزار فرقه کرده و به جان هم انداخته است؟
از همینجا میتوان فهمید که آنچه باعث شقاق و دشمنی و دوری انسانها از یکدیگر است، دین نیست؛ حتی اگر صدها استدلال و گزارۀ دینی پشتیبان آن باشد. اگر دین، آن است که اعراب جاهلی را از برادرکشی، خونریزی، ظلم، اضطراب، غارتگری، پراکندگی و جنگطلبی نجات داد(نهج البلاغه، خطبه 91 و 94)، آنچه در میان ما است، کفر و شرک و بیدینی است، نه دین؛ اگرچه میان آن دو، هزاران مانندگی و شباهت ظاهری باشد. آنان که سرکه انداختهاند، میدانند که از سرکۀ حلال تا شراب حرام راهی نیست. حافظ نیز هشدار داده است که «ره از صومعه تا دیر مغان اینهمه نیست.»
رضا بابایی
@rezababaei43
یکی از شهرداران سابق تهران(در دهۀ هفتاد) در مصاحبهای میگوید: وقتی شهردار تهران شدم، گمان میکردم که وظیفۀ من «شهرداری» است؛ اما پس از چند هفته فهمیدم که وظیفۀ من «شهرداریداری» است؛ چون خود شهرداری تهران به قدری مسئله و پرسنل و مشکل دارد که حل آنها رمقی برای شهردار باقی نمیگذارد تا به مسائل شهری هم برسد.
این سخن جناب شهردار سابق، خالی از طنز و مبالغه نیست؛ اما بهواقع بسیاری از مسائل ما کموبیش همینگونه است. مثلا شغل ما، گاهی همۀ انرژی و شادابی ما را میگیرد؛ در حالی که شغل برای زندگی است، نه زندگی برای شغل. به قول سعدی: خوردن برای زیستن است، نه زیستن برای خوردن.
دین و دینداری هم دچار همین آسیب شده است. دین برای این بود که به زیست معنوی یا خاکی انسان رونق بدهد؛ نه اینکه مسئلهای بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. قرار بود دین به داد ما برسد و گره از کار فروبستۀ ما بگشاید، نه اینکه خود معادلهای سخت و پیچیده شود. دین، نه برای آن بود که ما «درد دین» داشته باشیم؛ برای آن بود که دردی از ما دوا کند. به قول مولوی، آب، آب است اگر بتواند آتش را فرونشاند؛ نه آنکه همچون نفت، آتش را مدد رساند: «آب، آتش را مدد شد همچو نفت!» دین، دین است اگر باری از دوش انسان بردارد، نه آنکه باری بر گردۀ او بگذارد؛ یار شاطر باشد، نه بار خاطر. این همه نزاع و اختلاف و جدال در دین و در میان دینداران، نشانۀ چیست؟ آیا دینی که پیامبر(ص) عرضه کرد، پیچیده و تفرقهانگیز و دشمنساز بود؟ قرآن کریم میگوید: «یه یاد آرید که شما [پیش از بعثت] دشمنان یکدیگر بودید و خدا دلهای شما را به هم نزدیک، و برادری را جانشین دشمنی کرد.»(سورۀ آل عمران، آیۀ 103) چه نسبتی است میان دین محمد(ص) که توانست از بتپرستان مکه و مدینه، خداپرستانی همدل و همراه بسازد، با دین ما که مسلمانان را نیز هزار فرقه کرده و به جان هم انداخته است؟
از همینجا میتوان فهمید که آنچه باعث شقاق و دشمنی و دوری انسانها از یکدیگر است، دین نیست؛ حتی اگر صدها استدلال و گزارۀ دینی پشتیبان آن باشد. اگر دین، آن است که اعراب جاهلی را از برادرکشی، خونریزی، ظلم، اضطراب، غارتگری، پراکندگی و جنگطلبی نجات داد(نهج البلاغه، خطبه 91 و 94)، آنچه در میان ما است، کفر و شرک و بیدینی است، نه دین؛ اگرچه میان آن دو، هزاران مانندگی و شباهت ظاهری باشد. آنان که سرکه انداختهاند، میدانند که از سرکۀ حلال تا شراب حرام راهی نیست. حافظ نیز هشدار داده است که «ره از صومعه تا دیر مغان اینهمه نیست.»
رضا بابایی
@rezababaei43
روحانی
بخشی عظیم از مردم هر کشوری، به «روحانیان» نیاز دارند؛ یعنی کسانی که به دیگران، آرامش معنوی بدهند و در تلاطمهای زندگی، دستشان را بگیرند و افقهایی دور را به آنان نشان دهند. پیشتر که مشاورههای روانپزشکی کمتر بود، نیاز به روحانی بیشتر احساس میشد. اکنون نیز سلامت روحی و روانی جامعه، از حضور انسانهای روحانی و معنوی بینیاز نیست. روحانی، به معنای کسی که همراهانش را به یاد خدا میاندازد و آن روی سکۀ دنیا را به آنان نشان میدهد و رفتارش، از جهانی دیگر یا نگاهی دیگر به دنیا، پردهبرداری میکند، وجودی ارزشمند و گرهگشا است. اگر تا امروز نیز سلسلۀ روحانیت دوام یافته است، از آن رو است که نیاز به آن وجود داشته و حس میشده است. اما اگر روحانیان – به هر دلیلی – راه و کارکردی دیگر برگزینند و جایگاهی دیگر برای خود بجویند، سرنوشت خود را به شغل جدید گره زدهاند و هر گاه – به هر دلیلی – آن شغل و کارکرد تمام شود، روحانیت نیز تمام میشود. اگر روحانی، از شغل مقدس روحافزایی و معنویتگستری تن زند و مسئولیتهایی را بپذیرد که از عهدۀ دیگران هم برمیآید، هم جامعه را تنها گذاشته و هم خود را به گردبادی وحشی و سرکش سپرده است.
پسندیدهتر آن است که روحانی، کاری را بر عهده بگیرد که از عهدۀ دیگران بیرون است و آنچه را که دیگران از عهدۀ آن برمیآیند، به همانان بسپارد. جامعه، همانقدر که به سیاستمدار و مدیر نیاز دارد، به «روحانی» هم محتاج است. نیاز به روحانی، نیازی ریشهدار و ماندگار است. سرمایۀ پایانناپذیر روحانی نیز همین نیاز عمومی است. اما اگر روحانی نتواند به این نیاز پاسخ دهد، مردم در پی پاسخهای دیگر میروند و اندکاندک روحانی را از فهرست نیازمندیهای خود حذف میکنند. آنگاه بازگشت روحانی به جامعه، بسیار دشوار خواهد بود.
آری؛ روحانی میتواند و حق دارد که در امور سیاسی و اجتماعی نیز نقشآفرین باشد؛ اما به اندازۀ دیگران و نه آنقدر که او را از شغل و وظیفۀ اصلیاش بازدارد و چهرهای دیگر برای او رقم زند و شخصیتی دیگر از او بسازد؛ چنانکه پزشکان نیز نباید در سیاست هضم شوند و نیز مهندسان و استادان دانشگاه و معلمان و دیگران. چهرۀ روحانیت، هر چه روحانیتر باشد، کارایی آن بیشتر است؛ حتی در سیاست.
رضا بابایی
@rezababaei43
بخشی عظیم از مردم هر کشوری، به «روحانیان» نیاز دارند؛ یعنی کسانی که به دیگران، آرامش معنوی بدهند و در تلاطمهای زندگی، دستشان را بگیرند و افقهایی دور را به آنان نشان دهند. پیشتر که مشاورههای روانپزشکی کمتر بود، نیاز به روحانی بیشتر احساس میشد. اکنون نیز سلامت روحی و روانی جامعه، از حضور انسانهای روحانی و معنوی بینیاز نیست. روحانی، به معنای کسی که همراهانش را به یاد خدا میاندازد و آن روی سکۀ دنیا را به آنان نشان میدهد و رفتارش، از جهانی دیگر یا نگاهی دیگر به دنیا، پردهبرداری میکند، وجودی ارزشمند و گرهگشا است. اگر تا امروز نیز سلسلۀ روحانیت دوام یافته است، از آن رو است که نیاز به آن وجود داشته و حس میشده است. اما اگر روحانیان – به هر دلیلی – راه و کارکردی دیگر برگزینند و جایگاهی دیگر برای خود بجویند، سرنوشت خود را به شغل جدید گره زدهاند و هر گاه – به هر دلیلی – آن شغل و کارکرد تمام شود، روحانیت نیز تمام میشود. اگر روحانی، از شغل مقدس روحافزایی و معنویتگستری تن زند و مسئولیتهایی را بپذیرد که از عهدۀ دیگران هم برمیآید، هم جامعه را تنها گذاشته و هم خود را به گردبادی وحشی و سرکش سپرده است.
پسندیدهتر آن است که روحانی، کاری را بر عهده بگیرد که از عهدۀ دیگران بیرون است و آنچه را که دیگران از عهدۀ آن برمیآیند، به همانان بسپارد. جامعه، همانقدر که به سیاستمدار و مدیر نیاز دارد، به «روحانی» هم محتاج است. نیاز به روحانی، نیازی ریشهدار و ماندگار است. سرمایۀ پایانناپذیر روحانی نیز همین نیاز عمومی است. اما اگر روحانی نتواند به این نیاز پاسخ دهد، مردم در پی پاسخهای دیگر میروند و اندکاندک روحانی را از فهرست نیازمندیهای خود حذف میکنند. آنگاه بازگشت روحانی به جامعه، بسیار دشوار خواهد بود.
آری؛ روحانی میتواند و حق دارد که در امور سیاسی و اجتماعی نیز نقشآفرین باشد؛ اما به اندازۀ دیگران و نه آنقدر که او را از شغل و وظیفۀ اصلیاش بازدارد و چهرهای دیگر برای او رقم زند و شخصیتی دیگر از او بسازد؛ چنانکه پزشکان نیز نباید در سیاست هضم شوند و نیز مهندسان و استادان دانشگاه و معلمان و دیگران. چهرۀ روحانیت، هر چه روحانیتر باشد، کارایی آن بیشتر است؛ حتی در سیاست.
رضا بابایی
@rezababaei43
تقوا
پارسال، در خانۀ یکی از دوستان، با آقایی آشنا شدم که در دانشگاه، علوم سیاسی خوانده بود و بیش از 20 سال، سابقۀ مطالعه و پژوهش در حوزۀ تحولات سیاسی منطقۀ خاورمیانه داشت. گویا مدتی هم با وزارت خارجه همکاری داشته؛ ولی ادامه نیافته است. فرصت را غنیمت شمردم و از او پرسیدم: این گروه عجیبالخلقۀ داعش، چگونه پدید آمد و سرنوشت آن چه خواهد شد؟ گفت: نمیدانم. با تعجب پرسیدم: مگر تخصص و مطالعۀ شما در مسائل خاورمیانه نیست؟ گفت: تخصص من در تاریخچه و تحلیل «دولتهای رسمی و سابقهدار منطقه» است. بنابراین نمیتوانم دربارۀ دولت خودخوانده و تازهتأسیس داعش اظهار نظر کنم. من میتوانم برای شما همین الان چهار ساعت دربارۀ تحولات سیاسی اردن در چند دهۀ گذشته حرف بزنم، ولی نمیتوانم دربارۀ خاستگاه سیاسی یا پایگاه اجتماعی یا آیندۀ داعش، حتی یک جملۀ قطعی یا نیمهقطعی بگویم. گفتم: شما پس از 20 سال مطالعه و تمرکز بر روی منطقۀ خاورمیانه، چطور نمیتوانید چند جمله دربارۀ داعش بگویید، اما مردم عادی و برخی مسئولان و سخنرانان ما میتوانند دربارۀ همۀ مسائل ریز و درشت جهان، نظر بدهند و بر آن اصرار هم بورزند؟ گفت: اگر غیر از این بود، من در 51 سالگی، دنبال کار نمیگشتم.
پس از تحریر:
تقوای چنین انسانهایی بسیار بیش از کسانی است که با نامحرم دست نمیدهند و شراب نمیخورند و قمار نمیبازند، اما دربارۀ هر مسئلهای نظر میدهند و هر مسئولیتی را میپذیرند.
رضا بابایی
@rezababaei43
پارسال، در خانۀ یکی از دوستان، با آقایی آشنا شدم که در دانشگاه، علوم سیاسی خوانده بود و بیش از 20 سال، سابقۀ مطالعه و پژوهش در حوزۀ تحولات سیاسی منطقۀ خاورمیانه داشت. گویا مدتی هم با وزارت خارجه همکاری داشته؛ ولی ادامه نیافته است. فرصت را غنیمت شمردم و از او پرسیدم: این گروه عجیبالخلقۀ داعش، چگونه پدید آمد و سرنوشت آن چه خواهد شد؟ گفت: نمیدانم. با تعجب پرسیدم: مگر تخصص و مطالعۀ شما در مسائل خاورمیانه نیست؟ گفت: تخصص من در تاریخچه و تحلیل «دولتهای رسمی و سابقهدار منطقه» است. بنابراین نمیتوانم دربارۀ دولت خودخوانده و تازهتأسیس داعش اظهار نظر کنم. من میتوانم برای شما همین الان چهار ساعت دربارۀ تحولات سیاسی اردن در چند دهۀ گذشته حرف بزنم، ولی نمیتوانم دربارۀ خاستگاه سیاسی یا پایگاه اجتماعی یا آیندۀ داعش، حتی یک جملۀ قطعی یا نیمهقطعی بگویم. گفتم: شما پس از 20 سال مطالعه و تمرکز بر روی منطقۀ خاورمیانه، چطور نمیتوانید چند جمله دربارۀ داعش بگویید، اما مردم عادی و برخی مسئولان و سخنرانان ما میتوانند دربارۀ همۀ مسائل ریز و درشت جهان، نظر بدهند و بر آن اصرار هم بورزند؟ گفت: اگر غیر از این بود، من در 51 سالگی، دنبال کار نمیگشتم.
پس از تحریر:
تقوای چنین انسانهایی بسیار بیش از کسانی است که با نامحرم دست نمیدهند و شراب نمیخورند و قمار نمیبازند، اما دربارۀ هر مسئلهای نظر میدهند و هر مسئولیتی را میپذیرند.
رضا بابایی
@rezababaei43
پدرم نانوا بود
نان میپخت و به دست مردم میداد
پدرم سحرخیزترین مرد آبادی بود
هیچ عاشقی در آغوش نگرفت معشوقهاش را
چندان که پدر من، تنور را
تنور نانوایی شاطر علی
امروز سرد و خاموش است
عزادار است
نان میپخت و به دست مردم میداد
پدرم سحرخیزترین مرد آبادی بود
هیچ عاشقی در آغوش نگرفت معشوقهاش را
چندان که پدر من، تنور را
تنور نانوایی شاطر علی
امروز سرد و خاموش است
عزادار است
از همۀ دوستانی که در روزهای گذشته با حضور در مجالس ترحیم یا با ارسال پیامهای تسلیت، این برادر کوچکشان را تسلی دادند، تشکر میکنم. خدای بزرگ، همۀ رفتگان را بیامرزد و بر دوستیها و مهربانیهای ما بیفزاید. آمین یا رب العالمین.
رضا بابایی
رضا بابایی
مجالس ترحیم، سرمایهای عظیم
بنا بر آمار رسمی، به طور میانگین روزی 600 نفر در ایران میمیرند. اگر برای هر متوفا در سال، پنج مجلس عزا برگزار کنند، سالانه بیش از یک میلیون مجلس ختم و ترحیم و یادبود در ایران برگزار میشود(با ضرب 600 در 5 و ضرب حاصل آن در 365). برنامۀ اصلی این مجالس، قرائت قرآن است و مداحی و سخنرانی مذهبی. سخنران نیز معمولا روحانی است. بنابراین، روحانیت شیعه، سالانه یک میلیون فرصت تبلیغی و سخنرانی، فقط از طریق مناسبتهای ترحیمی دارد. طرق دیگر بماند. این فرصت عظیم و بیمانند که هزینههای آن نیز برعهدۀ صاحبان عزا است، برای هیچ طبقهای از طبقات جامعه دستیافتنی نیست. اگر چنین فرصتی در اختیار پزشکان یا حقوقدانها یا روزنامهنگاران یا طرفداران محیط زیست یا فعالان حقوق شهروندی بود، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا روحانیت، قدر این سرمایۀ عظیم و رایگان - و بلکه درآمدزا - را میداند؟
رضا بابایی
بنا بر آمار رسمی، به طور میانگین روزی 600 نفر در ایران میمیرند. اگر برای هر متوفا در سال، پنج مجلس عزا برگزار کنند، سالانه بیش از یک میلیون مجلس ختم و ترحیم و یادبود در ایران برگزار میشود(با ضرب 600 در 5 و ضرب حاصل آن در 365). برنامۀ اصلی این مجالس، قرائت قرآن است و مداحی و سخنرانی مذهبی. سخنران نیز معمولا روحانی است. بنابراین، روحانیت شیعه، سالانه یک میلیون فرصت تبلیغی و سخنرانی، فقط از طریق مناسبتهای ترحیمی دارد. طرق دیگر بماند. این فرصت عظیم و بیمانند که هزینههای آن نیز برعهدۀ صاحبان عزا است، برای هیچ طبقهای از طبقات جامعه دستیافتنی نیست. اگر چنین فرصتی در اختیار پزشکان یا حقوقدانها یا روزنامهنگاران یا طرفداران محیط زیست یا فعالان حقوق شهروندی بود، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا روحانیت، قدر این سرمایۀ عظیم و رایگان - و بلکه درآمدزا - را میداند؟
رضا بابایی
بانگ جَرَس
(خاطرهای از پدر)
روزنامه را بست و صورتش را به سمت من برگرداند. چشمهای ریز و بدون مژهاش را به من دوخت.
ــ رضا، به نظرت ما وقتی بمیریم کجا میرویم؟ چه سرنوشتی در انتظار ماست؟ یعنی ما واقعا وارد دنیایی دیگر میشویم؟ پس این خیام چی میگه؟
سرش را پایین انداخت و با صدایی که من بشنوم، این رباعی را خواند:
ای آن که نتیجۀ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دايم اندر تفتی
می خور که هزاربار بيشت گفتم
بازآمدنت نيست، چو رفتی، رفتی
در یکی دو سال گذشته، از مرگ و مردن، زیاد حرف میزد. معلوم بود که به مرگ فکر میکند. میدانستم که وقتی از من میپرسد که بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد، دنبال جوابهای کلیشهای نیست.
ــ هیچ کس نمیداند چه خواهد شد. این قدر هست که بانگ جَرَسی میآید.
برایش کلمۀ جرس را توضیح دادم و گفتم حافظ میگوید: من کاروانی نمیبینم ولی گاهی صدای زنگولهها را میشنوم. بعد، همۀ بیت را برایش خواندم:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد.
ــ مگر این صداهای عجیب و غریب میگذارند بانگ جرس به گوش آدم بخورد؟
گمان کردم منظورش صداهایی است که گاهی در گوشش میپیچید. هنوز صدای موتور تنور نانوایی از گوشش بیرون نرفته بود. دکترها میگفتند: پردههای گوشش آسیب دیده است. درمان ندارد. شبها از خواب میپرید و دستهایش را روی گوشش فشار میداد. اما صدا از بیرون نبود. پیرمرد عذاب میکشید. نمیدانست چه کند. میگفت: انگار توی گوشم شیپور میزنند.
ــ منظورتان صدای موتور تنور است؟
ــ نه. اون صدا که شبها سراغم میاد. منظورم صداهایی است که از این کتابها و سخنرانیها میشنویم. اون بانگ جرس که حافظ میگه، توی این صداها گم شده است. تو میشنوی؟
ــ یه شاعری به نام شیخ محمود شبستری، اسم این صداهای مزاحم رو «اضافات» گذاشته. میگه: نشانی دادهاند اهل خرابات/ که التوحید اسقاطُ الاضافات.
بیت را برایش معنا کردم. گفتم: اضافات، پیرایههایی است که دین را سنگین و دلآزار کردهاند. رسالت اصلی دین همان بانگ جرس بود؛ اما آنقدر سر و صدا کردهاند که این بانگ، بهسختی شنیده میشود.
هر کدام به سمتی خیره شدیم. بعد از چند لحظه، روزنامه را باز کرد اما معلوم بود که نمیخواند. دوباره بست.
ــ بانگ جرسی میآید؟ بانگ جرسی ... بانگ... جرس...
رضا بابایی
(خاطرهای از پدر)
روزنامه را بست و صورتش را به سمت من برگرداند. چشمهای ریز و بدون مژهاش را به من دوخت.
ــ رضا، به نظرت ما وقتی بمیریم کجا میرویم؟ چه سرنوشتی در انتظار ماست؟ یعنی ما واقعا وارد دنیایی دیگر میشویم؟ پس این خیام چی میگه؟
سرش را پایین انداخت و با صدایی که من بشنوم، این رباعی را خواند:
ای آن که نتیجۀ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دايم اندر تفتی
می خور که هزاربار بيشت گفتم
بازآمدنت نيست، چو رفتی، رفتی
در یکی دو سال گذشته، از مرگ و مردن، زیاد حرف میزد. معلوم بود که به مرگ فکر میکند. میدانستم که وقتی از من میپرسد که بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد، دنبال جوابهای کلیشهای نیست.
ــ هیچ کس نمیداند چه خواهد شد. این قدر هست که بانگ جَرَسی میآید.
برایش کلمۀ جرس را توضیح دادم و گفتم حافظ میگوید: من کاروانی نمیبینم ولی گاهی صدای زنگولهها را میشنوم. بعد، همۀ بیت را برایش خواندم:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد.
ــ مگر این صداهای عجیب و غریب میگذارند بانگ جرس به گوش آدم بخورد؟
گمان کردم منظورش صداهایی است که گاهی در گوشش میپیچید. هنوز صدای موتور تنور نانوایی از گوشش بیرون نرفته بود. دکترها میگفتند: پردههای گوشش آسیب دیده است. درمان ندارد. شبها از خواب میپرید و دستهایش را روی گوشش فشار میداد. اما صدا از بیرون نبود. پیرمرد عذاب میکشید. نمیدانست چه کند. میگفت: انگار توی گوشم شیپور میزنند.
ــ منظورتان صدای موتور تنور است؟
ــ نه. اون صدا که شبها سراغم میاد. منظورم صداهایی است که از این کتابها و سخنرانیها میشنویم. اون بانگ جرس که حافظ میگه، توی این صداها گم شده است. تو میشنوی؟
ــ یه شاعری به نام شیخ محمود شبستری، اسم این صداهای مزاحم رو «اضافات» گذاشته. میگه: نشانی دادهاند اهل خرابات/ که التوحید اسقاطُ الاضافات.
بیت را برایش معنا کردم. گفتم: اضافات، پیرایههایی است که دین را سنگین و دلآزار کردهاند. رسالت اصلی دین همان بانگ جرس بود؛ اما آنقدر سر و صدا کردهاند که این بانگ، بهسختی شنیده میشود.
هر کدام به سمتی خیره شدیم. بعد از چند لحظه، روزنامه را باز کرد اما معلوم بود که نمیخواند. دوباره بست.
ــ بانگ جرسی میآید؟ بانگ جرسی ... بانگ... جرس...
رضا بابایی
داستان علی و خوارج
خوارج، نام گروهی از مسلمانان متعصب و خشکمغز است که در زمان خلافت علی(ع) اعلام موجودیت کردند. علی(ع) در جنگ نهروان، آنان را شکستی سخت داد و پس از آن، سازمان خوارج فروپاشید؛ اما تفکر آنان باقی ماند و با نامهای دیگر و زیر پرچمهای متفاوت و مقدس به حیات خود ادامه داد. به باور من، اکنون گفتمان غالب بر جهان اسلام، همان گفتمان و همان قرائت خوارج از اسلام است؛ زیرا مهمترین ویژگی خوارح، اکنون نیز سکۀ رایج در میان مسلمانان است.
خوارج، مردان و زنانی شریعتمدار بودند که از بذل جان و مال خود در راه دین دریغ نداشتند. علی(ع) آنان را حقیقتجویان گمراه میدانست(نهج البلاغه، خ60). امام باقر(ع) نیز دربارۀ آنان میگوید: جاهلانه بر خود سخت گرفتند و ندانستند که دین خدا، فراختر از فهم آنان است(کافی، ج2، ص298). در سیره و زندگی رهبران خوارج، جز زهد و تلاوت قرآن و نماز و روزهداری و تهجد و جهاد به چشم نمیخورد و اگر خشونتی از آنان سر زده است، آن را در راه خدا و برای حراست از دین خدا میدانستند؛ چنانکه شب قدر را برای کشتن علی(ع) و معاویه انتخاب کردند، تا ثواب بیشتری ببرند.
خوارج، چند سال پس از تدوین قرآن در زمان عثمان، ظهور کردند. تلقی آنان از قرآن، چونان مواجهۀ اخباریها با حدیث بود. میگفتند: با وجود قرآن و سنت رسول(ص)، هیچ نیازی به هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ حتی اگر آن چیز، عقل باشد و حتی اگر آن شخص، علی باشد. مهمترین ویژگی آنان که هنوز در میان اکثر جریانهای اسلامی بیشوکم وجود دارد، ظاهرگرایی و تعصب خام بر ظواهر متون دینی است. آنان، دین را در ظواهر قرآن و سنت خلاصه میکردند و هر چیزی را که بیرون از آن بود، بیدینی میشمردند. میگفتند در قرآن آمده است: لا حکم الا لله؛ فرمانروایی مخصوص خدا است. پس ما از علی و غیر علی، فرمان نمیبریم. وقتی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و سپاهیان عراق را به حَکَمیت قرآن فراخواند، آنان نیز علی را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن فراخواندند. علی(ع) گفت: آری؛ حکم از آنِ خدا است و بس. اما شما از این سخن حق، معنایی باطل میفهمید. فرمانبری از خدا، شما را از حاکم – هرچند ظالم - بینیاز نمیکند. میگفتند: تو ما را به کاری میگماری که در قرآن نیامده است. وقتی قرآن در میان است، چه جای دیگران است.
خوارج، پدران معنوی اخباریگری و تحجر و سختکیشی در جهان اسلامند. آنان ریشۀ اجتهاد را در جهان اسلام، نحیف و لاغر کردند؛ عقل را به حاشیههای دور راندند؛ خردمندان را خوار و شمشیر را عمود خیمۀ دین و ظاهرپرستی را جانشین خداپرستی کردند؛ در فهم دین، هیچ سهمی به عقل و دانش ندادند و متنپرستی را عین خداپرستی دانستند. خاستگاه خوارج، اندیشهای بود که به زمان و مکان و عقل و تجربه و اجتهاد هیچ وقعی نمینهاد و دین را جامد میپنداشت. وقتی علی(ع) – بر خلاف سخن و سیرۀ پیامبر – بر اسب زکات بست، گفتند: او به دین خدا پشت کرده است؛ زیرا پیامبر از صاحبان اسب، زکات نمیگرفت. گمان میکردند که دینداری، یعنی تکرار بیکموکاست قطعهای از تاریخ دین. این گمان باطل و ویرانگر، اندکاندک راه خود را گشود و تا اردوگاه پیروان علی نیز دامن کشید و ماندگار شد.
داستان علی و خوارج، هزاران بار دیگر در تاریخ کشورهای اسلامی تکرار شد؛ از جمله در تاریخ معاصر ایران و در دورۀ مشروطه. در آن زمان نیز مخالفان مشروطه میگفتند: «مگر – العیاذ بالله - خدا مرده است که مردم کوچه و بازار در مجمعی(مجلس شورای ملی) جمع شوند و قانون بگذارند؟ مگر قرآن و حدیث در میان ما نیست که خباز و بقال و نجار در مجلس، برای مسلمین، تعیین تکلیف کنند؟ جز خدا، هیچ کس حق قانونگذاری ندارد. مجلس شورا شرک است و این مشروطه، مشروعه نیست.» در آن زمان کسانی مانند مرحوم آخوند خراسانی، همان سخنان را به مخالفان مشروطه گفتند که علی به خوارج گفت. خوارج، در زمان علی، فریب نام قرآن را خوردند و در زمانهای دیگر، فریب نامهای دیگر را. اگر روزی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و آن ابلهان سبکسر را فریب داد، امروز فرزندان خوارج را میتوان با نام علی فریفت و به دستشان شمشیر داد تا به جنگ مرام علی بروند. آنان، به نامها و ظواهر بسنده میکنند. در زمان علی، هر گونه اجتهادی را خروج از دین میخواندند و در زمانۀ ما روشنفکربازی و اباحیگری مینامند.
مورخان نوشتهاند: پس از جنگ نهروان، علی(ع) بر کشتگانِ خوارج گذشت و گفت: «بدا به حالتان که فریبتان دادند.» یکی از همراهان علی گفت: خدا را سپاس که ایشان را نابود کرد. علی(ع) گفت: «نه. سوگند به خدایی که جانم در دست او است، کسانی از ایشان هنوز زاده نشدهاند.»
(عبد الرزّاق الصنعانی، المصنّف، ج۱۰، ص۱۵۰، ح۱۸۶۵۵)
رضا بابایی
@rezababaei43
خوارج، نام گروهی از مسلمانان متعصب و خشکمغز است که در زمان خلافت علی(ع) اعلام موجودیت کردند. علی(ع) در جنگ نهروان، آنان را شکستی سخت داد و پس از آن، سازمان خوارج فروپاشید؛ اما تفکر آنان باقی ماند و با نامهای دیگر و زیر پرچمهای متفاوت و مقدس به حیات خود ادامه داد. به باور من، اکنون گفتمان غالب بر جهان اسلام، همان گفتمان و همان قرائت خوارج از اسلام است؛ زیرا مهمترین ویژگی خوارح، اکنون نیز سکۀ رایج در میان مسلمانان است.
خوارج، مردان و زنانی شریعتمدار بودند که از بذل جان و مال خود در راه دین دریغ نداشتند. علی(ع) آنان را حقیقتجویان گمراه میدانست(نهج البلاغه، خ60). امام باقر(ع) نیز دربارۀ آنان میگوید: جاهلانه بر خود سخت گرفتند و ندانستند که دین خدا، فراختر از فهم آنان است(کافی، ج2، ص298). در سیره و زندگی رهبران خوارج، جز زهد و تلاوت قرآن و نماز و روزهداری و تهجد و جهاد به چشم نمیخورد و اگر خشونتی از آنان سر زده است، آن را در راه خدا و برای حراست از دین خدا میدانستند؛ چنانکه شب قدر را برای کشتن علی(ع) و معاویه انتخاب کردند، تا ثواب بیشتری ببرند.
خوارج، چند سال پس از تدوین قرآن در زمان عثمان، ظهور کردند. تلقی آنان از قرآن، چونان مواجهۀ اخباریها با حدیث بود. میگفتند: با وجود قرآن و سنت رسول(ص)، هیچ نیازی به هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ حتی اگر آن چیز، عقل باشد و حتی اگر آن شخص، علی باشد. مهمترین ویژگی آنان که هنوز در میان اکثر جریانهای اسلامی بیشوکم وجود دارد، ظاهرگرایی و تعصب خام بر ظواهر متون دینی است. آنان، دین را در ظواهر قرآن و سنت خلاصه میکردند و هر چیزی را که بیرون از آن بود، بیدینی میشمردند. میگفتند در قرآن آمده است: لا حکم الا لله؛ فرمانروایی مخصوص خدا است. پس ما از علی و غیر علی، فرمان نمیبریم. وقتی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و سپاهیان عراق را به حَکَمیت قرآن فراخواند، آنان نیز علی را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن فراخواندند. علی(ع) گفت: آری؛ حکم از آنِ خدا است و بس. اما شما از این سخن حق، معنایی باطل میفهمید. فرمانبری از خدا، شما را از حاکم – هرچند ظالم - بینیاز نمیکند. میگفتند: تو ما را به کاری میگماری که در قرآن نیامده است. وقتی قرآن در میان است، چه جای دیگران است.
خوارج، پدران معنوی اخباریگری و تحجر و سختکیشی در جهان اسلامند. آنان ریشۀ اجتهاد را در جهان اسلام، نحیف و لاغر کردند؛ عقل را به حاشیههای دور راندند؛ خردمندان را خوار و شمشیر را عمود خیمۀ دین و ظاهرپرستی را جانشین خداپرستی کردند؛ در فهم دین، هیچ سهمی به عقل و دانش ندادند و متنپرستی را عین خداپرستی دانستند. خاستگاه خوارج، اندیشهای بود که به زمان و مکان و عقل و تجربه و اجتهاد هیچ وقعی نمینهاد و دین را جامد میپنداشت. وقتی علی(ع) – بر خلاف سخن و سیرۀ پیامبر – بر اسب زکات بست، گفتند: او به دین خدا پشت کرده است؛ زیرا پیامبر از صاحبان اسب، زکات نمیگرفت. گمان میکردند که دینداری، یعنی تکرار بیکموکاست قطعهای از تاریخ دین. این گمان باطل و ویرانگر، اندکاندک راه خود را گشود و تا اردوگاه پیروان علی نیز دامن کشید و ماندگار شد.
داستان علی و خوارج، هزاران بار دیگر در تاریخ کشورهای اسلامی تکرار شد؛ از جمله در تاریخ معاصر ایران و در دورۀ مشروطه. در آن زمان نیز مخالفان مشروطه میگفتند: «مگر – العیاذ بالله - خدا مرده است که مردم کوچه و بازار در مجمعی(مجلس شورای ملی) جمع شوند و قانون بگذارند؟ مگر قرآن و حدیث در میان ما نیست که خباز و بقال و نجار در مجلس، برای مسلمین، تعیین تکلیف کنند؟ جز خدا، هیچ کس حق قانونگذاری ندارد. مجلس شورا شرک است و این مشروطه، مشروعه نیست.» در آن زمان کسانی مانند مرحوم آخوند خراسانی، همان سخنان را به مخالفان مشروطه گفتند که علی به خوارج گفت. خوارج، در زمان علی، فریب نام قرآن را خوردند و در زمانهای دیگر، فریب نامهای دیگر را. اگر روزی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و آن ابلهان سبکسر را فریب داد، امروز فرزندان خوارج را میتوان با نام علی فریفت و به دستشان شمشیر داد تا به جنگ مرام علی بروند. آنان، به نامها و ظواهر بسنده میکنند. در زمان علی، هر گونه اجتهادی را خروج از دین میخواندند و در زمانۀ ما روشنفکربازی و اباحیگری مینامند.
مورخان نوشتهاند: پس از جنگ نهروان، علی(ع) بر کشتگانِ خوارج گذشت و گفت: «بدا به حالتان که فریبتان دادند.» یکی از همراهان علی گفت: خدا را سپاس که ایشان را نابود کرد. علی(ع) گفت: «نه. سوگند به خدایی که جانم در دست او است، کسانی از ایشان هنوز زاده نشدهاند.»
(عبد الرزّاق الصنعانی، المصنّف، ج۱۰، ص۱۵۰، ح۱۸۶۵۵)
رضا بابایی
@rezababaei43
گريه برای فردا
ــ برويد به خانههايتان. اين، فرمان اميرالمؤمنين است.
همه رفتند، جز اصبغ بن نباته. بر در خانه نشست و گريست. گهگاه كسي از خانۀ امام، بيرون ميآمد و از او ميخواست كه اينجا ننشيند و به خانهاش برود؛ اما اصبغ، پاي رفتن نداشت. هر كسي را كه ميديد از خانۀ امام بيرون آمده است، به سوي او ميدويد و ميپرسيد: شما را به خدا بگويد حال اميرالمؤمنين چگونه است؟ خبرهايي كه ميشنيد، همه نااميدكننده بود.
ساعتي گذشت و صداي گريۀ اصبغ بلند و بلندتر شد. يكي از فرزندان امام، دوباره از اصبغ خواست كه به خانهاش برود. اصبغ گفت: باشد؛ ميروم؛ فقط به من اجازه بدهيد كه يكبار ايشان را ببينم. فرزند امام، رفت داخل خانه و زود برگشت. گفت: بيا داخل. اصبغ، شتابان داخل خانه شد و در كنار بستر امام نشست. سر و روي خونين علي، بر گريۀ او افزود. علي، دست اصبغ را فشرد و گفت: گريه نكن. به خدا سوگند که بهشت را ميبينم. اصبغ، با همان صداي بغضآلود گفت: گريۀ من براي اين است كه فردا ما هستيم و تو نيستي.
(مفيد، الأمالي، ص۳۵۱)
ــ برويد به خانههايتان. اين، فرمان اميرالمؤمنين است.
همه رفتند، جز اصبغ بن نباته. بر در خانه نشست و گريست. گهگاه كسي از خانۀ امام، بيرون ميآمد و از او ميخواست كه اينجا ننشيند و به خانهاش برود؛ اما اصبغ، پاي رفتن نداشت. هر كسي را كه ميديد از خانۀ امام بيرون آمده است، به سوي او ميدويد و ميپرسيد: شما را به خدا بگويد حال اميرالمؤمنين چگونه است؟ خبرهايي كه ميشنيد، همه نااميدكننده بود.
ساعتي گذشت و صداي گريۀ اصبغ بلند و بلندتر شد. يكي از فرزندان امام، دوباره از اصبغ خواست كه به خانهاش برود. اصبغ گفت: باشد؛ ميروم؛ فقط به من اجازه بدهيد كه يكبار ايشان را ببينم. فرزند امام، رفت داخل خانه و زود برگشت. گفت: بيا داخل. اصبغ، شتابان داخل خانه شد و در كنار بستر امام نشست. سر و روي خونين علي، بر گريۀ او افزود. علي، دست اصبغ را فشرد و گفت: گريه نكن. به خدا سوگند که بهشت را ميبينم. اصبغ، با همان صداي بغضآلود گفت: گريۀ من براي اين است كه فردا ما هستيم و تو نيستي.
(مفيد، الأمالي، ص۳۵۱)
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
دین و آیین موفق، آن است که بتواند انسانها را تغییر بدهد؛ نه اینکه انسانها باید خودشان را تغییر بدهند تا بتوانند پیروان صادق آن دین یا آیین باشند. بنابراین، توفیق مکتبها و مدرسهها را باید در کارایی و کارنامۀ آنها جست، نه در دعاوی و آرمانهایشان. هیچ دین و آیینی، پیروانش را به ظلم و تباهی دعوت نمیکند که ما در بررسی آن دین و آیین، تنها به اهداف و آرمانهایش بنگریم. تفاوت مهم مکتبها و آیینها در شیوههایی است که برای تحقق اهدافشان برمیگزینند و نیز در کارنامهای که ارائه میدهند. بهتقریب، همۀ مکتبهای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، از عدالت و مبارزه با ظلم و گسترش اخلاق سخن میگویند یا دستکم آنها را مطلوب میشمارند. کدام مکتب و آیین را میشناسید که بگوید من میخواهم جامعه را فاسد کنم و ستمگری را بگسترم و اخلاق را به محاق ببرم؟ اگر کسی دربارۀ ماهیت اندیشه یا مکتبی پرسید، نباید برای او درباره هدفها و شعارهای آن مکتب سخنرانی کنیم؛ باید از روشهای آن برای رسیدن به اهدافش سخن گفت. مارکسیسم، یکی از انسانیترین و آرمانیترین پیامهای قابل تصور را در جهان، شعار خود کرد و برای آن جنگید و کشت و جهانگشایی کرد و در برابر جهان سرمایهداری ایستاد؛ اما بهترین نتیجۀ آن، کوبا و کرۀ شمالی و شوروی سابق و ونزوئلا، و خونآشامهایی مانند استالین و پل پوت(رهبر خمرهای سرخ در کامبوج) شد. در مقابل، دستاورد نظام سرمایهداری که چندان هم شعار عدالت و اخلاق نمیدهد، آلمان و سوئد و سوئیس و چک و کشورهای اسکاندیناوی است.
همچنین چهرۀ جهان، روزی عوض شد که بشر روشهای درستتری برای کشف و اختراع و ساختن و مدیریت یافت. بشر وقتی توانست اهرام مصر را بسازد که دانست سنگها را با روشهای بهتری میتوان جابهجا کرد، نه با زور بازو. اگر نیوتن توانست مهمترین قوانین طبیعت را کشف کند، به دلیل روشی بود که در آزمایشها به کار گرفت. نبوغ پاستور در درمان سیاهزخم نبود؛ در اختراع روشی تازه برای کشف علل بیماریها بود که به پردهبرداری از چهرۀ میکروب انجامید؛ وگرنه پیش از او و همزمان با او کسانی بودند که بیش از او شب و روز خود را در آزمایشگاهها سپری میکردند.
بر ما مسلمانان است که به سوی قرائتی از دین برویم که بهترین روش و شیوه را برای کمک به رفاه مادی و سعادت اخروی انسانها پیش مینهد؛ نه بهترین شعارها را و مقدسترین آرمانها را. اگر از روشها نپرسیم و تنها به آرمانها و شعارها چشم بدوزیم، همواره گرفتار جریانها و کسانی میشویم که مزوّرانه یا حتی صادقانه، بهترین شعارها را میدهند، اما روشهایی فاجعهآفرین در آستین دارند.
باری؛ روشها به اندازۀ منشها و خواهشها مهم است؛ بلکه آن مقدار که روش در نتیجه و رسیدن به مطلوب تأثیر میگذارد، ایمان به هدف تأثیرگذار نیست. راه است که راهی را به کعبه یا ترکستان میرساند، نه نیت و هدف او. نام حلوا دهان را شیرین نمیکند و اینگونه نیست که هر که چهره برافروخت، دلبری داند.
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
رضا بابایی
@rezababaei43
دین و آیین موفق، آن است که بتواند انسانها را تغییر بدهد؛ نه اینکه انسانها باید خودشان را تغییر بدهند تا بتوانند پیروان صادق آن دین یا آیین باشند. بنابراین، توفیق مکتبها و مدرسهها را باید در کارایی و کارنامۀ آنها جست، نه در دعاوی و آرمانهایشان. هیچ دین و آیینی، پیروانش را به ظلم و تباهی دعوت نمیکند که ما در بررسی آن دین و آیین، تنها به اهداف و آرمانهایش بنگریم. تفاوت مهم مکتبها و آیینها در شیوههایی است که برای تحقق اهدافشان برمیگزینند و نیز در کارنامهای که ارائه میدهند. بهتقریب، همۀ مکتبهای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، از عدالت و مبارزه با ظلم و گسترش اخلاق سخن میگویند یا دستکم آنها را مطلوب میشمارند. کدام مکتب و آیین را میشناسید که بگوید من میخواهم جامعه را فاسد کنم و ستمگری را بگسترم و اخلاق را به محاق ببرم؟ اگر کسی دربارۀ ماهیت اندیشه یا مکتبی پرسید، نباید برای او درباره هدفها و شعارهای آن مکتب سخنرانی کنیم؛ باید از روشهای آن برای رسیدن به اهدافش سخن گفت. مارکسیسم، یکی از انسانیترین و آرمانیترین پیامهای قابل تصور را در جهان، شعار خود کرد و برای آن جنگید و کشت و جهانگشایی کرد و در برابر جهان سرمایهداری ایستاد؛ اما بهترین نتیجۀ آن، کوبا و کرۀ شمالی و شوروی سابق و ونزوئلا، و خونآشامهایی مانند استالین و پل پوت(رهبر خمرهای سرخ در کامبوج) شد. در مقابل، دستاورد نظام سرمایهداری که چندان هم شعار عدالت و اخلاق نمیدهد، آلمان و سوئد و سوئیس و چک و کشورهای اسکاندیناوی است.
همچنین چهرۀ جهان، روزی عوض شد که بشر روشهای درستتری برای کشف و اختراع و ساختن و مدیریت یافت. بشر وقتی توانست اهرام مصر را بسازد که دانست سنگها را با روشهای بهتری میتوان جابهجا کرد، نه با زور بازو. اگر نیوتن توانست مهمترین قوانین طبیعت را کشف کند، به دلیل روشی بود که در آزمایشها به کار گرفت. نبوغ پاستور در درمان سیاهزخم نبود؛ در اختراع روشی تازه برای کشف علل بیماریها بود که به پردهبرداری از چهرۀ میکروب انجامید؛ وگرنه پیش از او و همزمان با او کسانی بودند که بیش از او شب و روز خود را در آزمایشگاهها سپری میکردند.
بر ما مسلمانان است که به سوی قرائتی از دین برویم که بهترین روش و شیوه را برای کمک به رفاه مادی و سعادت اخروی انسانها پیش مینهد؛ نه بهترین شعارها را و مقدسترین آرمانها را. اگر از روشها نپرسیم و تنها به آرمانها و شعارها چشم بدوزیم، همواره گرفتار جریانها و کسانی میشویم که مزوّرانه یا حتی صادقانه، بهترین شعارها را میدهند، اما روشهایی فاجعهآفرین در آستین دارند.
باری؛ روشها به اندازۀ منشها و خواهشها مهم است؛ بلکه آن مقدار که روش در نتیجه و رسیدن به مطلوب تأثیر میگذارد، ایمان به هدف تأثیرگذار نیست. راه است که راهی را به کعبه یا ترکستان میرساند، نه نیت و هدف او. نام حلوا دهان را شیرین نمیکند و اینگونه نیست که هر که چهره برافروخت، دلبری داند.
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
رضا بابایی
@rezababaei43
دولت یازدهم
دولت آقای روحانی، با همه ضعفها و کاستیهایی که دارد، گامی است به جلو. گروهی از کسانی که این روزها اوضاع بد اقتصادی کشور را بهانه کردهاند برای تاختوتازهای بیامان علیه دولت، گزینههای بهتری در آستین ندارند؛ بلکه به چیزی شبیه دولتهای نهم و دهم میاندیشند. این گروه، در حالی تورم و رکود را پیرهن عثمان کردهاند که همۀ اعتبار سیاسی کشور و بخشی عظیم از درآمدهای اقتصادی دولت، صرف سیاستهای داخلی و خارجی مورد حمایت آنان میشود و دولت نیز از اختصاص بودجه به آن برنامهها ناگزیر است. جوانمردی اقتضا میکند که انتقاد از دولت، بدون توجه به اختیارات آن و سیاستهای کلان کشور نباشد. دولت یازدهم، آش دهنسوزی نیست؛ اما جریان مقتدری که در کشور، این روزها – به کمک صداوسیما و دیگر رسانههای رسمی کشور - ناتوانیهای دولت را فریاد میکشد، تمایلی به موفقیت این دولت در گرهگشایی از کار مردم ندارد. اقتصاد برای این گروه، همیشه بهانهای بوده است برای آچمز کردن دولتهایی که نمیپسندد.
به گمان من، یکی از مهمترین و تاریخیترین رسالتهای نخبگان در این سالها، حمایت آشکارا از دولت آقای روحانی است؛ نه چون این دولت، مطلوب است؛ چون گزینۀ رقیب، همین عیبها را دارد، به اضافۀ عیبهایی دیگر که پیشتر تجربه کردهایم.
رضا بابایی
دولت آقای روحانی، با همه ضعفها و کاستیهایی که دارد، گامی است به جلو. گروهی از کسانی که این روزها اوضاع بد اقتصادی کشور را بهانه کردهاند برای تاختوتازهای بیامان علیه دولت، گزینههای بهتری در آستین ندارند؛ بلکه به چیزی شبیه دولتهای نهم و دهم میاندیشند. این گروه، در حالی تورم و رکود را پیرهن عثمان کردهاند که همۀ اعتبار سیاسی کشور و بخشی عظیم از درآمدهای اقتصادی دولت، صرف سیاستهای داخلی و خارجی مورد حمایت آنان میشود و دولت نیز از اختصاص بودجه به آن برنامهها ناگزیر است. جوانمردی اقتضا میکند که انتقاد از دولت، بدون توجه به اختیارات آن و سیاستهای کلان کشور نباشد. دولت یازدهم، آش دهنسوزی نیست؛ اما جریان مقتدری که در کشور، این روزها – به کمک صداوسیما و دیگر رسانههای رسمی کشور - ناتوانیهای دولت را فریاد میکشد، تمایلی به موفقیت این دولت در گرهگشایی از کار مردم ندارد. اقتصاد برای این گروه، همیشه بهانهای بوده است برای آچمز کردن دولتهایی که نمیپسندد.
به گمان من، یکی از مهمترین و تاریخیترین رسالتهای نخبگان در این سالها، حمایت آشکارا از دولت آقای روحانی است؛ نه چون این دولت، مطلوب است؛ چون گزینۀ رقیب، همین عیبها را دارد، به اضافۀ عیبهایی دیگر که پیشتر تجربه کردهایم.
رضا بابایی
درد، مریم را به خرمابُن کشید
نوشتن در محیطهای مجازی(وبلاگ، فیسبوک، تلگرام و...)، برای کسانی که میتوانند برای نشریات رسمی و پژوهشی هم بنویسند، خودکشی است؛ چون در اینجا غیر از آنکه از حق التألیف و حق الزحمه و ارتقای شغلی و... خبری نیست، اعتبار و جایگاه علمی نویسنده نیز بهشدت آسیب میبیند. متأسفانه، تصور عمومی این است که کسانی در تلگرام و فیسبوک و مانند آن دو، مینویسند که نشریات علمی کشور از نوشتههای آنان استقبال نکرده است یا توان نوشتن برای آنها را ندارند و شأنشان بیش از این نیست که برای خوانندگان پراکنده و بیحوصله و کمدانش و جوان بنویسند! بنابراین اگر پژوهشگر یا نویسندهای – به هر دلیلی - به مجازستان کوچ کرد، لابد جایی در جامعۀ علمی کشور ندارد! من نویسندگان بسیاری میشناسم که حاضر نیستند در تلگرام و مانند آن، حتی یک جمله بنویسند؛ زیرا میدانند که این محیط متلاطم، برای آنان نه اعتبار میآورد و نه نان و آب؛ بلکه آنان را در تیررس زبانهای تلخ و گزنده و حرمتشکن قرار میدهد. نویسندهای که اندیشههای خود را بر روی این صفحههای شیشهای میآورد، بهواقع مانند کسی است که در یک عملیات انتحاری، خود را منفجر میکند تا شاید همراه خود، چند ناراستی و خطا و نادانی را نابود کند. اگر نویسندگان، هنگام نوشتن رزومه، به مقالات و نوشتههای مجازی خود اشاره نمیکنند، از آن رو است که میدانند از این نوشتهها آبی برای آنان گرم نمیشود؛ بلکه باعث بدنامی و سوءظن است. به همین دلیل، معمولا محققان و نویسندگانی در محیطهای مجازی قلم میزنند که بیش از هوس اعتبار و نان، درد انسان و جامعه دارند و نمیتوانند به راههای نانآور و تاجبخش بیندیشند. اینجا شکستهدلی میخرند و بس/ بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است. درد است که آنان را بیخیال نان و نام کرده است. درد است که این گروه را به میان جوانان خام و احساساتی آورده است تا برای هر جملهای که مینویسند، به جای حق التألیف و آفرین، فحش و ناسزا بشنوند و دم برنیاورند. درد است که آنان را از سالنهای کنفرانس و سفرهای علمی به خارج از کشور و حضور در میان مریدان و شاگردان نمرهپرست، به میان جوانان جسور و ناشناس و طلبکار آورده است.
زین طلب، بنده به کوی تو رسید
درد، مریم را به خرمابن کشید
رضا بابایی
@rezababaei43
95/4/10
نوشتن در محیطهای مجازی(وبلاگ، فیسبوک، تلگرام و...)، برای کسانی که میتوانند برای نشریات رسمی و پژوهشی هم بنویسند، خودکشی است؛ چون در اینجا غیر از آنکه از حق التألیف و حق الزحمه و ارتقای شغلی و... خبری نیست، اعتبار و جایگاه علمی نویسنده نیز بهشدت آسیب میبیند. متأسفانه، تصور عمومی این است که کسانی در تلگرام و فیسبوک و مانند آن دو، مینویسند که نشریات علمی کشور از نوشتههای آنان استقبال نکرده است یا توان نوشتن برای آنها را ندارند و شأنشان بیش از این نیست که برای خوانندگان پراکنده و بیحوصله و کمدانش و جوان بنویسند! بنابراین اگر پژوهشگر یا نویسندهای – به هر دلیلی - به مجازستان کوچ کرد، لابد جایی در جامعۀ علمی کشور ندارد! من نویسندگان بسیاری میشناسم که حاضر نیستند در تلگرام و مانند آن، حتی یک جمله بنویسند؛ زیرا میدانند که این محیط متلاطم، برای آنان نه اعتبار میآورد و نه نان و آب؛ بلکه آنان را در تیررس زبانهای تلخ و گزنده و حرمتشکن قرار میدهد. نویسندهای که اندیشههای خود را بر روی این صفحههای شیشهای میآورد، بهواقع مانند کسی است که در یک عملیات انتحاری، خود را منفجر میکند تا شاید همراه خود، چند ناراستی و خطا و نادانی را نابود کند. اگر نویسندگان، هنگام نوشتن رزومه، به مقالات و نوشتههای مجازی خود اشاره نمیکنند، از آن رو است که میدانند از این نوشتهها آبی برای آنان گرم نمیشود؛ بلکه باعث بدنامی و سوءظن است. به همین دلیل، معمولا محققان و نویسندگانی در محیطهای مجازی قلم میزنند که بیش از هوس اعتبار و نان، درد انسان و جامعه دارند و نمیتوانند به راههای نانآور و تاجبخش بیندیشند. اینجا شکستهدلی میخرند و بس/ بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است. درد است که آنان را بیخیال نان و نام کرده است. درد است که این گروه را به میان جوانان خام و احساساتی آورده است تا برای هر جملهای که مینویسند، به جای حق التألیف و آفرین، فحش و ناسزا بشنوند و دم برنیاورند. درد است که آنان را از سالنهای کنفرانس و سفرهای علمی به خارج از کشور و حضور در میان مریدان و شاگردان نمرهپرست، به میان جوانان جسور و ناشناس و طلبکار آورده است.
زین طلب، بنده به کوی تو رسید
درد، مریم را به خرمابن کشید
رضا بابایی
@rezababaei43
95/4/10