یادداشت‌ها
13.4K subscribers
189 photos
3 videos
6 files
118 links
کانال یادداشت‌ها، جهت آرشیو نوشته‌ها و اطلاع‌رسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره می‌شود.

@reza_babaei
Download Telegram
تاگور

رابیندرانات تاگور، قطعا از نوابغ بشری است. او شاعر، موسیقی‌دان، نقاش، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس، مصلح اجتماعی، عارف، سیاست‌مدار و فلسفه‌دان بزرگ هند در قرن بیستم بود. مشهورترین شعرهای او در کتابی است به نام «گیتانجلی» که خود شاعر آن را به زبان انگلیسی برگردانده و آندره ژيد بر آن مقدمه نوشته است. همین کتاب، جایزۀ ادبی نوبل را در سال 1913 میلادی نصیب او کرد و از این رهگذر، راه نوبل به آسیا باز شد. سرود ملی هند و بنگال، از سروده‌های او است. انیشتین در دیداری صمیمانه شیفتۀ او شد و گاندی، چندین‌بار روزۀ سیاسی خود را با آب‌میوه‌ای که از دست او گرفت، پایان داد. تاگور، علاقه‌ای ویژه به ایران داشت. در بهار 1311 خورشیدی(هشتاد و چهار سال پیش) جشن هفتادمین سال تولد تاگور، با حضور خود وی در ایران برگزار شد. همان موقع، ملک‌الشعرای بهار در قصیده‌ای بلند، تاگور را «هدیۀ پروردگار» خواند و کسانی مانند پورداود، فروغی و لطفعلی صورتگر، دربارۀ او و اندیشه‌هایش چندین مقاله نوشتند. سفر پورداوود به هندوستان و راه‌اندازی کرسی ایران‌شناسی در دانشگاه‌های هند در دهۀ سی میلادی، به دعوت و درخواست او بود.
دربارۀ تاگور، سخن بسیار است؛ اما شاید جالب‌ترین نکته‌، دوستی او با گاندی و در عین حال مخالفتش با برخی تصمیم‌های او است. تاگور مانند اقبال لاهوری، استقلال هند را ندید؛ ولی در اکثر مراحل انقلاب، گاندی را همراهی کرد. در عین حال، برخی برنامه‌های حزب کنگره را نمی‌پسندید. مهم‌ترین اختلاف تاگور با گاندی بر سر معنای استقلال بود. تاگور بر خلاف گاندی، حل مشکلات هند را در تغییر هیئت حاکمه نمی‌دید. او استقلال هند را فرایندی پیچیده می‌دانست که پایه‌های آن در آموزش و تربیت و شکل‌گیری جامعۀ مدنی است. به گاندی گفته بود: «مشکل اصلی ما حکومت و حاکم نیست. اگر می‌توانی فرهنگ مردم را دگرگون کن.» بر پایۀ همین نظریه، تاگور هیچ‌گاه در کادر رهبری حزب کنگره قرار نگرفت. اما تا توانست در شهرهای مختلف هند، مدرسه و دانشگاه ساخت و امروز هند بیش از آنکه وامدار استقلال‌طلبی گاندی باشد، بر سفرۀ آینده‌‌‌نگری تاگور نشسته است.


رضا بابایی

http://www.ettelaat.com/etiran/?p=196069
بلای قانون‌ندانی و یک تجربه شخصی

در کشور ما، تبلیغ برای احکام دینی، اخلاق، سیاست، کالاهای مصرفی و... کم نیست. سخنرانی و گردهمایی هم فراوان است. اما ساده‌ترین و کاربردی‌ترین مواد قانونی، به گوش بسیاری از مردم نخورده است. در تبلیغات رسمی کشور، آموزش قانون چنان جایگاهی ندارد که مثلا آموزش‌‌های مربوط به پوشش مردم دارد. ناآشنایی مردم با قانون گاهی برای آنان مشکلاتی دردآور و هزینه‌بر فراهم می‌کند؛ مشکلاتی که اندکی سرمایه‌گذاری برای تبلیغ و آموزش قانون، مانع بروز اکثر آنها می‌شود. مثلا بسیاری از مردم نمی‌دانند که اگر گوشی دست‌دوم را بدون جعبه بخرند و آن گوشی، دزدی باشد و صاحبش شکایت کند و خریدار را از طرق مختلف(مانند ردیابی‌های الکترونیکی) پیدا کنند و به دادگاه بکشانند و خریدار نتواند ثابت کند که من این گوشی را خریده‌ام، به ورطه‌ای از احکام و مواد ریز و درشت قانونی می‌افتد که بیرون آمدن از آن آسان و بدون هزینه‌های مادی و معنوی نیست؛ خصوصا اگر صاحب گوشی ادعا کند که داخل گوشی من فلان و بهمان بوده و برای من اهمیت کذایی داشته است! پیامدهای دیگری نیز دارد که بماند.
خوب است که مسئولان شهرداری‌ها، سازمان‌ تبلیغات اسلامی، ادارۀ مربوط به تبلیغات جاده‌ها، برنامه‌سازان صدا و سیما، مدیران مجالس مذهبی و شخصیت‌هایی مانند آقای قرائتی که بیشترین فرصت و امکان را برای گفت‌وگو با مردم در رسانه‌های سراسری کشور دارند، گه‌گاه سری به دادگستری‌ها بزنند و ببینند ناآشنایی با قانون و اهمیت آن، چه بلاهایی بر سر مردم می‌آورد.

رضا بابایی
@rezababaei43
جان، مال، آبرو و «...»

آیت الله وحید خراسانی – دام ظله – در دیدار با مسئولان مجمع جهانی تقریب مذاهب، فرموده‌اند: «جان و مال و آبروی یک غیر شیعه همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود.»
این سخن، جای سپاس و قدردانی دارد. کسانی که تاریخ معاصر را خوانده‌اند، می‌دانند که در دورۀ مشروطه، بخشی از منازعات بر سر همین مسائل بود. برخی از فقهای نامدار آن دوره، جان و مال و آبروی «شیعۀ مشروطه‌خواه» را هم محترم نمی‌شمردند، چه رسد به غیر شیعه. از صمیم جان، روزی را آرزو می‌کنم که مراجع بزرگوار ما، به جای کلمۀ «غیر شیعه» از کلمۀ «انسان» استفاده کنند و بفرمایند «جان و مال و آبروی هر انسانی، همانند یک مرجع تقلید شیعه باید حفظ شود»، تا «غیر مسلمان» و پیروان هر دین و آیینی را هم شامل شود. همچنین آرزو می‌کنم کلمۀ «حقوق» را بر سه‌گانۀ «جان» و «مال» و «آبرو» بیفزایند و دفاع از حقوق «انسان» را تکلیف دینی مسلمانان بشمارند.

رضا بابایی
@rezababaei43
نام‌ها و نشان‌ها

1. تا گذشته‌های نه چندان دور، کلمۀ «الدین» در اکثر اسم‌ها بود: جلال‌‌الدین، کمال‌الدین، جمال‌الدین، شرف‌الدین، سراج‌الدین، فریدالدین، حسام‌الدین، ناصرالدین... کم‌کم «دین» جای خود را به اشخاص داد: غلامعلی، غلامحسین، عبدالحسین، عبدالرسول؛ چون در یکی‌دو قرن گذشته، پدران و مادران ما با اشخاص، بهتر ارتباط برقرار می‌کردند تا مفاهیم و معیارها. حذف تدریجی «الدین» از نام‌ها و لقب‌ها، هم‌زمان است با تبدیل تدریجی دین مفهومی و شاخص‌گرا به دین شعائری و شخصیت‌گرا.
2. در سال‌های اخیر، دیگر کسی دوست ندارد خودش را غلام و عبد بنامد؛ دورۀ «امیرحسین»‌ها و «امیرعلی»‌ها فرارسيده است.
3. پدیدۀ دیگر در نام‌گذاری‌ها، تنوع‌طلبی در دوران معاصر است. پیشترها شمار نام‌های رايج در ایران، به 150 نمی‌رسید. اما امروز تنوع‌طلبی در نام‌گذاری به جایی رسیده است که بسیاری از خانواده‌ها دنبال نام‌های غیر تکراری(يا كم‌بسامد) برای فرزندانشان(خصوصا برای دختران) هستند؛ چون «وجود مکرّر» را نمی‌پسندند؛ حتی اگر تکرار محبوب‌ترین شخصیت‌های ذهنی‌شان باشد. این تنوع‌طلبی در نام‌گزینی، پیامی مهم برای ناظران و آینده‌شناسان دارد: آتشفشان فردیت ایرانی فعّال شده است. فردیت، یعنی من منم و تو تو. من به هویت تو تجاوز نمی‌کنم و تو نیز من را همین‌گونه که هستم، بپذیر. آنگاه بدون هیچ شباهتی به یک‌دیگر، همچون پیچ و مهره، می‌توانیم هم‌دیگر را کامل کنیم. این تلقی از هویت شخصی، تعلق چندانی به سنت‌ ندارد؛ زیرا اقتضای سنت، یکسان‌سازی و غریبه‌ستیزی است.
در دورۀ فردیت‌گرایی، سنت‌ها کارکرد فانتزی یا تزیینی می‌یابند و بیشتر برای یادآوری اصالت‌ها یا تغییر ذائقه‌‌اند؛ مانند كسی كه از غذا خوردن در رستوران‌های مجلل خسته شده است و برای تغيير ذائقه یا ارضای حس نوستالوژی‌اش، گاهی به سفره‌خانه‌های سنتی می‌رود. بقای سنت در دوران فردیت‌گرایی تنها در صورتی ممکن است که قواعد بازی را در این میدان بپذیرد و از برخی خوی و خصلت‌های جاهلی‌اش دست بردارد.

رضا بابایی
@rezababaei43
هم‌ذات‌پنداری، معجزۀ سینما و ادبیات

بقا و خوشبختی بشر، در گرو زندگی جمعی است، و زندگی جمعی بدون هم‌ذات‌‌پنداری، اردوگاه مرگ تدریجی است. هم‌ذا‌ت‌پنداری، یعنی درک رنج یا لذت دیگران، آنسان که آن رنج یا لذت، گویی در وجود ما رخ داده است. بدون هم‌ذات‌پنداری، هیچ دلیلی برای اخلاق اجتماعی باقی نمی‌ماند، جز تازیانۀ قانون که آن نیز ناتوان‌تر از آن است که جامعه‌ای را سر به راه کند. خانم هانا ارنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» به‌خوبی نشان می‌دهد که میان قتل و ظلم با توانایی در هم‌ذات‌پنداری(identification)، رابطه‌ای معکوس و بسیار دقیق وجود دارد؛ یعنی هر قدر که جامعه‌ای در هم‌ذات‌‌پنداری ناتوان‌تر باشد، در ظلم و بزهکاری و کشتار، توانمندتر است. بر پایۀ تحقیقات او، آدلوف آیشمن، افسر ارتش نازی آلمان، که توانست صدها هزار یهودی را در ماجرای هولوکاست، روانۀ سالن‌های گاز کند، انسانی خانواده‌دوست، مؤدب، برخوردار از همۀ پرنسیب‌های اجتماعی و حتی افکار مثبت بود؛ اما ذره‌ای قدرت هم‌ذات‌پنداری نداشت. به همین دلیل کشتن صدها هزار انسان، هیچ احساس بدی در او برنینگیخت.
هم‌ذات‌پنداری، بیش و کم در طبیعت همۀ انسان‌ها هست. اما راه‌هایی وجود دارد که آن را تقویت می‌کند یا به سطح لازم برای زیست جمعی می‌رساند. موسیقی، قصه، رمان و سینما، بیشترین توفیق را در تقویت و تشدید هم‌ذات‌پنداری در میان انسان‌ها دارند. سینما غم و شادی دیگران را غم و شادی ما می‌کند؛ به ما می‌آموزد که دیگران نیز وجود دارند، رنج می‌برند و همچون ما درد می‌کشند. این یادآوری‌ها برای جوامع بشری از نان شب واجب‌تر است. اخلاقی‌ترین کارکرد سینما و رمان و تئاتر همین است که رنج و درد دیگران را رنج و درد ما می‌کند و ما هم‌پای «دیگری» می‌ترسیم، اشک می‌ریزیم، غصه می‌خوریم یا شاد می‌شویم و می‌خندیم. اخلاقی‌ترین کارکرد سینما این است که بیننده‌اش را در غم «دیگران» می‌گریاند و شادی دیگران را شادی او می‌کند. این بزرگ‌ترین پیام اخلاقی سینما است، حتی اگر موضوع و صحنه‌های آن اخلاقی نباشد. قصه برای کودکان و رمان برای بزرگ‌سالان نیز همین کارکرد را دارد.
نصیحت و اندرزگویی، در جامعه‌ای که یارای هم‌ذات‌پنداری ندارد، بی‌تأثیر است یا تأثیر آن پایدار نیست. سینما و رمان و موسیقی، سلول‌های جامعه‌ را به هم می‌پیوندد و از آنها عضوی زنده می‌سازد؛ اما در پند و اندرز، «دیگری» همچنان «دیگری» است. سینما «دیگری» را هم‌ذات و همزاد ما می‌کند و به همین دلیل، از چگالی خودخواهی و خودبینی و خودپرستی ما می‌کاهد. موسیقی، جان‌ها را لطیف می‌کند و سپس آنها را به مدرسۀ داستان و سینما می‌فرستد تا در آنجا تجربه‌های دیگران را «حس» کنند و لختی برای «دیگران» بگریند یا بخندند.
قانون طلایی در اخلاق نظری که می‌گوید آنچه برای خود می‌خواهی برای دیگران نیز بخواه و آنچه بر خود نمی‌پسندی برای دیگری نیز مپسند، شمه‌ای از کارستان هم‌ذات‌پنداری است. «انصاف» هم که سخت‌ترین و فاضل‌ترین فضیلت اخلاقی است، بدون هم‌ذات‌پنداری ممکن نیست.
اگر هم‌ذات‌پنداری، پایه و بنیان انسانیت و اخلاق اجتماعی است، خوشا مردمی و کشوری که سیاست‌مداران آن، رمان می‌خوانند، به سینما می‌روند و موسیقی گوش می‌کنند.

رضا بابایی
@rezababaei43
عیب ندارد. نظارت کنید. برای گشت نامحسوس هم آرزوی موفقیت می‌کنیم. اما بفرمایید اگر این مردم بخواهند بر شما نظارت کنند، چه راهی دارند؟ شکایت کجا برند؟ برای یک کار اداری ساده، چند جا زنگ می‌زنم. از پشت خط‌ها، در حال انتظار، یا قرآن می‌شنوم یا مداحی یا پاسخ‌های چند کلمه‌ای و گنگ. برای شکایت از کسانی که پاسخگو نیستند، به مسئول بالاترشان زنگ می‌زنم، از گوشی او هم مداحی می‌شنوم. یک دوره مصائب اهل بیت به گوشم می‌خورد، اما صدای صاحب خط، نه. دوباره زنگ می‌زنم. این بار مشترک مورد نظر در دسترس نیست.
شما تا می‌توانید نظارت کنید؛ هم محسوس، هم نامحسوس؛ اما لطفا بفرمایید این مردم بیچاره چگونه بر شما نظارت کنند؟
دین و غلوهای شاعرانه

شعر بدون خیال انگیزی و غلو، شعر نیست؛ نظم است، مانند بیت زیر:
هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیدۀ بینا کنند
مولوی در این بیت، نه غلو کرده و نه بر اسب خیال سوار شده است؛ واقعیتی ملموس و محسوس را، بدون هیچ‌گونه تصرف و تخیلی، به نظم کشیده است. اما شعر، حکایتی دیگر دارد. شعر آشیانۀ غلو، آشنایی‌زدایی، بزرگ‌نمایی و گردش بر مدار خیال است؛ مانند بیت نخست مثنوی معنوی(بشنو این نی چون حکایت می‌کند...) و این بیت سعدی در بوستان:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
سعدی در این بیت، عبادت خدا را در خدمت خلق محصور کرده است؛ اما آشکار است که این حصر، هیچ دلیلی ندارد جز مبالغۀ شاعرانه؛ زیرا عبادت خدا از راه‌ «تسبیح و سجاده و دلق» هم ممکن است و خود او در گلستان(باب دوم در اخلاق درویشان)، همین تسبیح و سجاده را شرط آدمیت می‌شمارد:

دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح‌گوی و ما خاموش

با وجود این، منحصر کردن عبادت در خدمت به خلق، این فایده را دارد که خدمت‌گزاری و مددرسانی به خلق خدا را برجسته می‌کند و اهمیت آن را تا یکسانی با پرستش خدا برمی‌کشد. این‌ گونه برجسته‌سازی‌ها، فقط به زبان شعر، مُجاز است؛ زیرا گفته‌اند: «یجوز للشاعر ما لایجوز لغیره؛ روا است بر شاعر، آنچه بر غیر او روا نیست.»
غلو و سخنان خیال‌انگیز در شعر جایز و بلکه لازم است، اما در دین، مهلک‌تر از زهر هلاهل است. فاجعۀ هولناک در تاریخ دین، قرائت شاعرانه از دین و نفوذ آن به متون دینی است. آنگاه که دین با شعر آمیخت و مفاهیم دینی، خود را در آغوش مضامین شعری انداختند، دینی دیگر پدید می‌آید؛ دینی که در آن، هیچ چیز در حد و اندازۀ خود نیست و هیچ مفهومی در جایگاه خود ننشسته است. شاعران و مداحان، به بزرگ‌نمایی بسنده نمی‌کنند، بلکه گاهی باورهای نو می‌آفرینند و به دین نسبت می‌دهند. بسیاری از عقاید عامۀ مردم، از همین رهگذر پا به عرصۀ وجود گذاشته‌اند. بسا باورهایی که نخست یک بیت شعر یا شعاری در میدان جنگ یا مضمونی شاعرانه بوده‌ و اندک‌اندک تبدیل به قاعده یا عقیده‌ای استوار شده‌اند و اکنون با دینامیت هم نمی‌توان خراشی بر آن انداخت. کمتر محقق یا نویسنده‌ای جرئت می‌کند که بگوید فلان مسئله که ما از هزار سال پیش تا امروز دربارۀ آن چنین و چنان گفته‌ایم و نوشته‌ایم، هیچ ریشه‌ای ندارد جز در ذوق شاعران و مبالغات شاعرانه.
مشکل فقط در جملاتی مانند «ان الحیاة عقیدةٌ و جهاد/ قف دون رأیک فی‌الحیاة مجاهدا» و «ان کان دین محمد لم یستقم/ الا بقتلی فیاسیوف خذینی» و «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و «هل من ناصر ینصرنی» نیست که ابتدا شعر بودند و اکنون در متون دینی جا خوش کرده‌اند. مسئله، فراتر از این است. افزون بر گزاره‌ها، برخی باورهای دینی و مذهبی نیز نَسَب به سخنی شاعرانه یا بیتی زیبا یا شعاری موزون می‌رسانند؛ اگرچه امروز اعتبار دین‌شناختی یافته‌اند. کارخانۀ غلوسازی شعر، اختلاف جزئی یا سیاسی را به دشمنی ریشه‌دار و دینی تبدیل می‌کند؛ بر پیکر محبت، جامۀ عشق و پرستش می‌پوشاند؛ انگشت اشاره به ماه را تا سرحد ماه و خورشید و ستارگان، تقدیس می‌کند، و دوستی با دوستان خدا را همۀ مقصد و مقصود خلقت می‌نمایاند. اقتضای طبیعت شعر این است و به همین دلیل در عرصه و حوزۀ شناخت، تا می‌توان باید از این زبان گریخت و پرهیخت.
در همین چند روز گذشته، به مناسبت میلاد خجستۀ امام علی(ع) شعرهایی خواندند و نوشتند که پهلو به پهلوی شرک می‌زند؛ اما هیچ‌کس زیان به اعتراض نگشود. چرا؟ چون می‌گویند «یُغتفر فی الشعرِ ما لا یُغتفرُ فی غیرِه؛ آنچه در غیر شعر جایز نیست، در شعر جایز است.» این سخن درست است، اما همین شعرها اندک‌اندک جزء باورهای دینی و مذهبی مردم می‌شوند و اعتباری فولادین می‌یابند و گره‌ها در کار دین‌شناسی و دینداری می‌اندازند. آنچه امروز شعر است؛ فردا عین دین و دیانت می‌شود؛ چنانکه بسیاری از شعرهای دیروز، باورهای امروز شده‌اند.
تبدیل ذوقیات به اعتقادات، فرایندی پیچیده و تدریجی دارد. پژوهش‌هایی ژرف و دامن‌گستر با هدف شناسایی این فرایند و فراورده‌های آن لازم است تا معلوم گردد که برخی باورها، بیش از آنکه محصول نصوص یا اجتهاد و استنباط باشند، مولود ذوق شاعران و شاعرمسلکانند. این دست باورها نخست در کارگاه شعر و شاعری دیده به جهان می‌گشایند و سپس به معجزۀ جعل و تفسیرهای سست و تأویل‌های ناروا اعتبار دینی می‌یابند.

رضا بابایی @rezababaei43

http://www.dinonline.com/doc/note/fa/6321/
هر کس چیزی می‌فروشد:
یکی قلمش را
یکی خدایش را
و یکی تنش را

تن‌فروشان نجیب‌ترند

رضا بابایی
روزنۀ برجام

ایران در این سال‌ها، یکی از سخت‌ترین دوران دیپلماسی خارجی‌ را از سر می‌گذراند. تا آنجا که من می‌دانم، از زمان مشروطه تا امروز، هیچ دولتی به اندازه دولت یازدهم، مجبور به گشودن عرصه‌ای چنین دشوار در دیپلماسی خارجی نبوده است. این دولت، به‌رغم مسئولیت سنگینی که در عرصۀ بین الملل برعهده گرفته است، با کمترین همدلی در میان صداهای بلند و نهادهای قدرتمند داخلی مواجه است. تیم رسانه‌ای آن نیز بسیار ضعیف و منفعل، عمل می‌کند.
دولت‌ها را باید نقد کرد و به هیچ بهانه‌ای نباید جلو نقد هیچ دولتی را گرفت. دولت یازدهم نیز در روش و ساختار، قوی نیست. اما آیا کسانی که به بهانۀ نقد دولت، همۀ امکانات رسانه‌ای و تبلیغی کشور – از صداوسیما تا سخنرانی‌های پیش از خطبه‌های نماز جمعه و هیئت‌های مذهبی- را علیه سیاست خارجی دولت بسیج کرده‌اند، پیامدهای شکست برجام را می‌پذیرند؟ تا امروز مسئولیت کدام سیاستشان را پذیرفته‌اند که این را هم بپذیرند؟ اگر این روزنه را بستند، کدام پنجره را می‌گشایند؟

رضا بابایی
@rezababaei43
نشان دوزخی

شِبلی، صوفی مشهور قرن سوم، در بغداد می‌زیست و در آن شهر، موافقان و مخالفان بسیاری داشت. در میان دوستداران او، نانوایی بود که شبلی را از نزدیک ندیده بود، ولی بسیار دوستش می‌داشت. روزی شبلی از کنار دکان او می‏گذشت. از مرد نانوا خواست که برای خدا يك گرده‏ نان به او وام دهد. نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلی رفت.
در دکان نانوایی، مردی نشسته بود که شبلی را می‏شناخت. به نانوا گفت: «اگر شبلی را ببینی، چه خواهی کرد؟» نانوا گفت: «او را بسیار اکرام خواهم کرد.» گفت: «آن مرد که از خود راندی و لقمه‏ای نان را از او دریغ کردی، شبلی بود.» نانوا سخت شرمنده شد. پریشان و شتابان، در پی شبلی افتاد و چون او را یافت، به‌التماس از او خواست که بازگردد تا وی را طعام دهد. شبلی گفت: اکنون مرا بگذار و بگذر. نانوا گفت: «بر من منت بگذار و شبی را در سرای من بگذران تا به شکرانۀ این توفیق و افتخار، خلقی را اطعام کنم» شبلی پذیرفت.
شب موعود فرا رسید. ضیافتی عظیم برپا شد. دست‌ها در سفره بود و دهان‌ها پر. در آن میان، اهل دلی از شبلی پرسید: «یا شیخ، نشان دوزخی چیست؟» شبلی گفت: «دوزخی آن است که یک گرده نان در راه خدا وام نمی‌دهد؛ اما برای شبلی که بندۀ اوست، سفره می‌اندازد و خلقی را اطعام می‌کند.»

(برگرفته از: عطار نیشابوری، الهی‌نامه، تصحیح فؤاد روحانی، ص 71)

رضا بابایی
از متن:
قراردادهای اجتماعی،کمیت‌محورند و کمیت را می‌توان سنجید و اندازه گرفت و سهم هر کس و هر اندیشه و گروهی را به اندازه وزن اجتماعی او داد. قرارداد اجتماعی می‌گوید: بیایید نزاع بر سر حق و حقیقت را از مسئله حقوق جدا کنیم. نزاع بر سر حق و باطل،هیچ‌گاه پایان نمی‌پذیرد؛اما مسئله حقوق،قراردادی است و پذیرای سهمیه‌بندی. تنها راه جلوگیری از جنگ‌های بی‌پایان، همین است؛وگرنه تا ابد باید با هم بجنگیم.

http://www.ettelaat.com/etiran/?p=199319
قبض و بسط

گفتم: تو چرا این همه نق می‌زنی؟
گفت: در جامعه‌ای که عده‌ای فقط مداحی می‌کنند، عده‌ای هم مانند من دچار بیماری نق می‌شوند.
گفتم: چرا خودت را آزاد نمی‌کنی؟
گفت: آزادی خصوصی نداریم. در جامعه، یا همه آزادند یا همه اسیر.
گفتم: رندی را برای همین روزها گذاشته‌اند.
گفت: سرنوشت حافظ هم بهتر از ما نبود.
گفتم: رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.
گفت: عبید زاکانی توانست داد خود از کهتر و مهتر بستاند؟
گفتم: چرا نمی‌میری؟
گفت: نه آنقدر زنده‌ام که زندگی کنم و نه آنقدر مرده‌ام که در گورستان بیارامم.
گفتم: فلسفه، عرفان، معنویت، علم، پیشرفت، امید، خدمت، لذت، عشق، چای، قیمه، قورمه، کوه، درخت، باران...
گفت: پنجره.
گفتم: قبض، بسط آرد، مشو تو ناامید/ قفل‌گر هم قفل سازد هم کلید.
گفت: آدم گاهی قفل و کلید را گم می‌کند، گاهی هم قفل و کلید را و هم قفل‌گر را.
گفتم: خداحافظ.
گفت: سلام

رضا بابایی
«معلم»ها

انسان‌ها به دو گونه معلم نیاز دارند: معلم‌های کاهنده و معلم‌های افزاینده. کاهندگان، بیش از آنکه بیاموزانند، آموزش‌های پیشین را می‌ستُرند و می‌کَنند. آنان غلط‌ها را نشان می‌دهند، بر خطاها انگشت می‌گذارند، جان‌های انباری را سبک‌بار و رودخانۀ جامعه را لایروبی می‌کنند. سپس نوبت به افزایندگان می‌رسد که آموزه‌های نو بیاورند و اندیشه‌های بکر بیافرینند. بدون معلم‌های کاهنده، از درۀ حماقت و بلاهت بیرون نمی‌آییم و بدون معلم‌های افزاینده، به هیچ قله‌ای نمی‌رسیم.
مُزد معلم‌های کاهنده، خون دل است و بدنامی و اتهامات رنگارنگ و فقر و مرگ آهسته. این گروه از آموزگاران، نه جایی استخدام می‌شوند، نه جیره و مواجب دارند و نه حرمت و احترام. آنان، به جرم کاستن و کندن، آماج تیر ابلهان و شمشیر ابله‌سواران و نیزۀ بلاهت‌پرستانند. هیچ روزی از سال، به نام ایشان نیست؛ اما آینده بر گردۀ زخمی آنان سوار است.

رضا بابایی
@rezababaei43
دربارۀ استاد مطهری

استاد مطهری، علوم دینی را یک گام به جلو برد. دانش و میزان مطالعات دینی و سرمایه‌های علمی او هنوز در میان روحانیان کم‌مانند است و حوزه‌های علمیه، دیگر نتوانستند مانند او را در دامان خود بپرورند. علوم دینی، پس از او نیز بالید و به راه خود ادامه داد؛ اما همچنان نیم‌نگاهی به نوشته‌ها و سخنرانی‌های او در دو دهۀ چهل و پنجاه دارد.
جفای بزرگی که بر مطهری رفت، بسندگی به نام و چند سخنرانی کوتاه او است. به‌تقریب هیچ یک از آرمان‌ها و اندیشه‌های آن شهید بزرگوار، جامۀ عمل نپوشید؛ اما آثاری که آفرید، همچنان خواندنی است. مطهری، فقط آن نیست که هر سال سخنرانی کوتاهش را در روز سیزدهم فروردین دربارۀ سیزده‌بدر و در روز قدس دربارۀ اسرائیل و در روز عاشورا دربارۀ مصائب امام حسین(ع) پخش می‌کنند. مطهری، گفتارها و نوشتارهایی دارد که به‌واقع اکنون امکان پخش آنها از رسانه‌های سراسری و رسمی نیست؛ همچون سخنان او دربارۀ حقوق دگراندیشان و برخی فیلسوفان غرب و ارج‌گذاری به کوشش‌های حقوق بشری آنان. آیا کسی باور می‌کند که عبارات زیر از مطهری باشد؟
«در دنیای غرب از قرن هفدهم به بعد، پا‌به‌پای نهضت‌های علمی و فلسفی، نهضتی در زمینۀ مسائل اجتماعی و به نام "حقوق بشر" صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم، افکار خویش را دربارۀ حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این گروه نویسندگان و متفکران‌اند. این گروه حق عظیمی بر جامعۀ بشری دارند. شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعۀ بشری از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ، کمتر نیست. اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادی‌ها است. این حقوق و آزادی‌ها را هیچ فرد یا گروه، به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی‌توانند از فرد یا قومی سلب کنند؛ حتی خود صاحب حق نیز نمی‌تواند به میل و ارادۀ خود آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد. همۀ مردم، اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادی‌ها با یکدیگر متساوی و برابرند.» (نظام حقوق زن در اسلام، مقدمه، انتشارات صدرا، چاپ34، سال 1382،ص12)
در مجموعۀ چهارده جلدی «یادداشت‌های استاد مطهری»، گاه عبارات‌ و تحلیل‌هایی به چشم می‌خورد که من از یادآوری آنها در اینجا هراس دارم؛ اما او این سخنان را گفته است و این میراث گرانبها را از خود برجای گذاشته است. نه مطهری و نه هیچ کس دیگر، در جهان معرفت، فصل الخطاب نیست؛ اما شنیدن برخی سخنان از برخی نامداران در این سال‌ها، جای خالی علامه طباطبایی و شهید مطهری را نمایان‌تر می‌کند.

رضا بابایی
@rezababaei43
عکس سلفی با پدر

حق داری
به این پدر افتخار باید کرد
دسترنج او
به هیچ دروغی آلوده نیست

روز جهانی کارگر مبارک باد
جنگ

جنگ در خون ماست. در هر مسئله‌ای نخستین راه‌حلی که به ذهنمان می‌رسد، جنگ است. در مغازه و اداره، در کوچه و خیابان، در سیاست و اقتصاد، همه به زبان جنگ با هم سخن می‌گوییم. مهربانی و ادبیات نرم و خوشایند را در شأن خود نمی‌دانیم. هوس پیروزی محتمل و اندک، چشم ما را بر تلخی شکست محتوم و سنگین در جنگ می‌بندد. در گذشته‌های دور زندگی می‌کنیم و به فردا نمی‌اندیشیم. خشم را تقدیس می‌کنیم و رواداری را سرزنش. گفت‌وگو را سازش و زبونی می‌نامیم و قهر انقلابی را رسالت آسمانی. نمی‌دانیم که جنگ واقعی در میدان اقتصاد است، و سیاست‌مداران وظیفه‌ای جز پشتیبانی نرم‌افزازی از اقتصاد و منافع ملی ندارند. جنس سیاست، جنگ را برنمی‌تاید. سیاست باید در خدمت اقتصاد باشد، نه اقتصاد در خدمت سیاست. در ایران، جنگ و ادبیات زمخت، نشانۀ غیرت و شجاعت است؛ حال آنکه شجاع کسی است که هزینه می‌دهد، نه شعار؛ مسئولیت‌پذیر است، نه طلب‌کار. می‌گوییم: «کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است» و گمان می‌کنیم که دیگری کلوخ انداخته است و ما باید با سنگ جواب او را بدهیم؛ نمی‌اندیشیم که شاید کلوخ را ما انداخته‌ایم و این سنگ‌ها که بر سر ما می‌بارد، پاداش ما است.

رضا بابایی
@rezababaei43
محمد در حِراء

برای من، نورانی‌ترین نقطه در زندگی پیامبر اسلام(ص)، خلوت‌نشینی‌های او در غار حراء است. پیش از او، پدربزرگش عبدالمطلب نیز در این غار تنگ و تاریک خلوت می‌گزیده و با خدایی غیر از خدایان حجاز مناجات می‌کرده است. محمد(ص)، از شهر به بیابان می‌گریخت و در غاری که مردم به آن «حراء» می‌گفتند، بیتوته می‌کرد. علی(ع) و زید بن حارثه برای او غذا می‌بردند و از او برای خدیجه خبر می‌آوردند. هر اتفاقی که برای او افتاد، در همین خلوت‌های مرموز بود. ما نمی‌دانیم او در غار حراء چه می‌کرد و به چه می‌اندیشید و چه مواجیدی بر او فرود آمد؛ ولی می‌دانیم که وقتی به میان مردم آمد، سخن از خدایی دیگر گفت و مرامی دیگر درافکند.
پیروان محمد(ص) آن مقدار که به سیرۀ او در مدینه می‌نگرند، سیرتش را در مکه نمی‌بینند و از مکه نیز به نهضت بیرونی اسلام بیشتر توجه دارند تا انقلاب درونی محمد(ص). تجربه‌های معنوی پیامبر اسلام، ارزشمندترین بخش زندگی او و تاریخ اسلام است؛ اگرچه کمترین توجه را در میان پیروانش برانگیخته است. گمشدۀ بشر نیز همین دست مواجید و انقلاب‌های درونی است. از محمد باید شوریدن بر عادت‌ها و رسوم را می‌آموختیم؛ اما از همو نیز عادتی دیرینه ساختیم.
هر چه خلاف‌آمد عادت بود
قافله‌سالار سعادت بود

رضا بابایی
@rezababaei43
دو نشانۀ متعصبان

«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم می‌گویند، شایع‌ترین بیماری فکری در جوامع عقب‌افتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند. تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم به او ثابت کنیم که متعصب است و او نیز نمی‌تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسان‌های متعصب وجود دارد که خوش‌بختانه تا حدی قابل اندازه‌گیری است و از این راه می‌توان میزان و مقدار تعصب را در انسان‌ها حدس زد:

یک. غلبۀ کمّی و کیفی باورهای متافیزیکی بر دانش‌های زمینی.
باورهای متافیزیکی انسان متعصب، بسیار بیش از دانش‌های دنیوی او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبت دانش‌های زمینی، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات. اگر نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند، از آن رو است که دانسته‌های علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیو تعصب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کم‌سواد می‌گیرد.

دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند.

بنابراین، انسان متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد ولی حاضر نیست دربارۀ عقیده‌اش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصبان را به‌راحتی می‌توان سازمان‌دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان، کنش‌گر و سراپا غیرت و اراده‌اند، و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد، مگر حکومت قانون. برای مهار خشونت و زیاده‌خواهی متعصبان، در کوتاه‌مدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه‌های آن. تعصب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز می‌شود که قانون در برابر متعصبان و خشونت‌طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه‌‌باز بگذارد. از همین رو است که زنان و مردان تعصب‌مدار، قانون‌گریزترین مردم روزگارند. آنان خود را تافته‌های جدابافته می‌دانند و عقیدۀ خود را مقدس‌تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می‌گذارند که پشتیبانشان باشد؛ نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده، بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است.

رضا بابایی
@rezababaei43
بار زندگی را زمین بگذار
نوبت عاشقی است

رضا بابایی
انوار جَلی

جناب شیخ بهایی در مثنوی «نان و حلوا» گفته است:
دل منوّر کن به انوار جَلی
چند باشی کاسه‌لیس بوعلی؟
...
از این گونه ابیات که کوشش‌های نظری و تجربی ابن سینا را در مقابل عشق و ایمان قرار می‌دهند و سپس تحقیر می‌کنند، در متون کهن و جدید فارسی، فراوان است. دربارۀ ارسطو هم از این گونه سخنان بسیار می‌گویند. خاقانی در قصیده‌ای، ارسطو را چنان نواخته است که قاضی شرع، روسپیان را. شاعر معاصر هم گفته است:
صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر کشیدن پرستو شدن

از گویندگان این ابیات باید پرسید، آن «انوار جلی» چیست که در ابن سینا نبوده و لابد در شما هست؟ کدام عالم و عارف و صوفی و فقیه و فیلسوف را می‌شناسید که به اندازه ابن سینا در برابر حقیقت، زلال و تسلیم و طالب بوده است؟ او ادعای عرفان و دیانت نداشت و حتی متهم به شراب‌خواری و زن‌بارگی است؛ اما بفرمایید کدام‌یک از شما مدعیان عرفان و دینداری، به اندازۀ او در راه فهمیدن و دانستن و کشف حقیقت، کوشید و ریاضت کشید و بیماران را درمان کرد و گره‌های بسیار گشود؟ ابن سینا، غیر از آنکه سرآمد فیلسوفان و طبیبان و ریاضی‌دانان و منجمان و منطق‌دانان در دورۀ میانه است، یکی از اخلاقی‌ترین عالمان و دانایان در همۀ روزگاران نیز به‌شمار است؛ به دو دلیل:
نخست آنکه برای فهمیدن و فهماندن و درمان دردها و گشایش رازها، بسیار رنج کشید و فراوان کوشید، و دوم اینکه تعهد او به حقیقت و دانش، تا آنجا است که آنچه را نمی‌دانست، به‌صراحت می‌گفت:
ــ لم افهمها؛ آن را نفهمیدم.
(شفا، مکتبة آیة الله المرعشی، ج4، ص81)
ــ لم یتفق لی الی هذه الغایه فهمها؛ این مسئله را ژرفایی است که فهم من به آن نمی‌رسد.
(منطق شفا، ج1، ص235)
ــ لست اُحصّلهُ؛ نتوانستم آن را [آنسان که باید] بفهمم.
(نجاة، المکتبة المرتضویه، ص82)
ــ «این باب بر من هنوز معلوم نشده است.»
(دانشنامۀ علائی، تصحیح محمد معین، کتابفروشی دهخدا، ص30)
ــ لو کنت اعلم هذا...؛ اگر حقیقت این مسئله را می‌دانستم، چنین گرفتار درازگویی نمی‌شدم.
(المباحثات، تحقیق محسن بیدارفر، ص179)

اگر اخلاق و عرفان و دینداری و انوار جلی، چیزی است غیر از تعهد و فروتنی در برابر حقیقت، ارزانی شما.

رضا بابایی
@rezababaei43
بر سر شاخ، بُن می‌برید

اینکه سازمان ملل نمی‌‌تواند جلو کشتار بی‌رحمانۀ مردم سوریه را بگیرد، بیش از ماهیت و اراده‌اش، به میزان اعتبارش در جهان بازمی‌گردد. سازمان ملل، اعتبار و اهرم‌های لازم را برای کنترل اوضاع جهان ندارد. در داستان دارفور که عمر البشیر جانی، رئیس جمهور سودان، بیش از 300 هزار انسان بی‌پناه و مظلوم را کشت و نزدیک دو میلیون و پانصد هزار نفر را در صحراهای خشک و داغ سودان آواره کرد، سازمان ملل تا سال 2003 هیچ کاری نتوانست بکند؛ تا اینکه سرانجام پس از تصویب دو قطع‌نامه و پیگیری کشورهای آفریقایی و برخی کشورهای مهم دنیا، کنترل دارفور را به دست گرفت.
سازمان ملل، تنها مرجعی است که باید در مناقشات کشورها دخالت کند و جلو خونریزی بیشتر را بگیرد؛ اما بسیاری از کشورهای جهان، آنقدر به قطع‌نامه‌های این سازمان دهن‌کجی کرده‌اند که اعتباری برای آن باقی نگذاشته‌اند. دود این بی‌اعتباری، امروز به چشم مردم سوریه می‌رود و فردا به چشم ما یا دیگری. روزی که قزافی منشور جهانی حقوق بشر را در مجمع عمومی سازمان ملل، جلو چشم نمایندگان کشورهای جهان پاره کرد و به سطل زباله ریخت، نمی‌دانست به‌زودی به چنان چاه هولناکی می‌افتد که همۀ امیدش به طناب سازمان ملل خواهد بود. سازمان ملل، ضعیف یا قوی، فعلا تنها نهادی است که می‌‌تواند اوضاع جهان را به‌سامان‌تر کند. به همان دلیل که هر کشوری به دولت مقتدر و حکومت قانون محتاج است، دنیا نیز به اقتدار سازمان ملل نیازمند است. هر مقدار بی‌اعتنایی به این سازمان و دیگر مجامع جهانی، به هر بهانه‌ای، عواقبی دارد که هیچ کس را در امان نمی‌گذارد. مقابله با مصوبات این نهاد جهانی، به هر بهانه‌ای، معنایی ندارد جز تیشه زدن بر ریشۀ درختی که روزی به سایه یا میوۀ آن سخت محتاج خواهیم شد.

یکی بر سر شاخ، بُن می‌برید
خداوند بستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می‌کند
نه با من که با نفس خود می‌کند

رضا بابایی
@rezababaei43