# مروری بر کتاب چگونه کمالگرا نباشیم
قرار نیست با خواندن این کتاب به شما ثابت شود که کمالگرا هستید.
چون نویسنده خرید یک کتاب درمورد کمالگرایی را نشان دهنده مبتلا بودن فرد به آن دانسته و فرض میکند که خواننده اش ایدههایی در مورد چیستی آن دارد. به این صورت بجای بحث درمورد چیستی آن یا که چه چیز نبودن آن، میپردازد به جواب پرسشی که در عنوان آن مطرح شده است. «چگونه کمالگرا نباشیم؟»
جواب این را هم در همان ابتدا میدهد؛ «معمولگرا باشیم.» چون:
> معمولگرایان به جای آن که منتظر نتایجی در حد کمال باشند. در انتظار پیشروی (پیشرفت) و تداوم آن تا حد کمال
سپس ایده معمولگرایی را در چهار بخش ابتدایی توضیح میدهد و در ادامه میپردازد به اینکه به چه طریق میتوان معمولگرا شد. آن هم به واسطه ۵ موضوع. موضوعهایی که با باز شدن کلاف کمالگرایی آنها را میتوان یافت؛ یعنی انتظارات غیرواقعی داشتن از خود، نشخوار ذهنی، نیاز به تایید شدن توسط دیگران و تردید در انجام کارها.
برای هرمورد توضیح مختصری آورده شده و بعد راهکارهایی عملی پیشنهاد میشود. راهکارهایی که بر مبنای تغییر طر فکر هستند و فوری اثر نمیکنند و برای دیدن اثرگذاری آنها نیاز است که هرروز و حداقل یک دقیقه به آنها فکر شود. این چیزی است که گفته شد.
اما وجود اینهمه راهکار بدون چهارچوب مشخصی که خوانندهای کمالگرا را به انجام دادن آنها سوق دهد چه فایدهای دارد؟ این همه راهکار! فکرش را بکنید. کدام یک موثرتر است؟ کدام بهترین؟ برای شروع کدام یکی را انتخاب کنم؟ و حتی بعد از انتخاب یکی از آنها، این فکر که چطور میشود آن راهکار را به شکل بهتری انجام داد، به نوعی فلج کننده است.
باید خوشحال بود که آقای گایز در انتهای کتاب علاوه بر خلاصهای از راهکارها، توضیح میدهد که چطور از این راهکار استفاده کنیم و نتیجه هم بگیریم.
همچنین چهارچوبی به نام «خرده عادتهای پروژه محور» را معرفی میکند که بر اساس خرده عادتها از کتاب قبلی ایشان است، با این تفاوت که در اینجا بجای انجام یک فعالیت به عنوان خرده عادت، بر ارتقا مهارتهای مرتبطی کوشیده میشود که هماهنگ و همراستا با یکدیگر پیش میروند. که درمورد راهکارهایی منجر به معمولگرایی میشوند، یعنی لازم نیست در چند راهی انتخاب بین آنها گیر کنیم. فقط هربار یکی از آنها بسته به موقعیت انجام دهیم. صد البته توضیحات آقای گایز در این مورد کاملتر است.
پس آنهایی که با کمالگرایی زاویه دارند، خواندن کتاب را در نظر بگیرید که از نظر من ارزش وقتی که صرف خواندن آن میشود را دارد. و نکته کوچک هم بهتان بگویم، بخوانید، بعدا هم میشود از کتاب یادداشت برداری کرد. به بهانه خوب خواندن کتاب، خواندن کتاب را به تعویق نیندازید.
---
عرفان قاریپور
قرار نیست با خواندن این کتاب به شما ثابت شود که کمالگرا هستید.
چون نویسنده خرید یک کتاب درمورد کمالگرایی را نشان دهنده مبتلا بودن فرد به آن دانسته و فرض میکند که خواننده اش ایدههایی در مورد چیستی آن دارد. به این صورت بجای بحث درمورد چیستی آن یا که چه چیز نبودن آن، میپردازد به جواب پرسشی که در عنوان آن مطرح شده است. «چگونه کمالگرا نباشیم؟»
جواب این را هم در همان ابتدا میدهد؛ «معمولگرا باشیم.» چون:
> معمولگرایان به جای آن که منتظر نتایجی در حد کمال باشند. در انتظار پیشروی (پیشرفت) و تداوم آن تا حد کمال
سپس ایده معمولگرایی را در چهار بخش ابتدایی توضیح میدهد و در ادامه میپردازد به اینکه به چه طریق میتوان معمولگرا شد. آن هم به واسطه ۵ موضوع. موضوعهایی که با باز شدن کلاف کمالگرایی آنها را میتوان یافت؛ یعنی انتظارات غیرواقعی داشتن از خود، نشخوار ذهنی، نیاز به تایید شدن توسط دیگران و تردید در انجام کارها.
برای هرمورد توضیح مختصری آورده شده و بعد راهکارهایی عملی پیشنهاد میشود. راهکارهایی که بر مبنای تغییر طر فکر هستند و فوری اثر نمیکنند و برای دیدن اثرگذاری آنها نیاز است که هرروز و حداقل یک دقیقه به آنها فکر شود. این چیزی است که گفته شد.
اما وجود اینهمه راهکار بدون چهارچوب مشخصی که خوانندهای کمالگرا را به انجام دادن آنها سوق دهد چه فایدهای دارد؟ این همه راهکار! فکرش را بکنید. کدام یک موثرتر است؟ کدام بهترین؟ برای شروع کدام یکی را انتخاب کنم؟ و حتی بعد از انتخاب یکی از آنها، این فکر که چطور میشود آن راهکار را به شکل بهتری انجام داد، به نوعی فلج کننده است.
باید خوشحال بود که آقای گایز در انتهای کتاب علاوه بر خلاصهای از راهکارها، توضیح میدهد که چطور از این راهکار استفاده کنیم و نتیجه هم بگیریم.
همچنین چهارچوبی به نام «خرده عادتهای پروژه محور» را معرفی میکند که بر اساس خرده عادتها از کتاب قبلی ایشان است، با این تفاوت که در اینجا بجای انجام یک فعالیت به عنوان خرده عادت، بر ارتقا مهارتهای مرتبطی کوشیده میشود که هماهنگ و همراستا با یکدیگر پیش میروند. که درمورد راهکارهایی منجر به معمولگرایی میشوند، یعنی لازم نیست در چند راهی انتخاب بین آنها گیر کنیم. فقط هربار یکی از آنها بسته به موقعیت انجام دهیم. صد البته توضیحات آقای گایز در این مورد کاملتر است.
پس آنهایی که با کمالگرایی زاویه دارند، خواندن کتاب را در نظر بگیرید که از نظر من ارزش وقتی که صرف خواندن آن میشود را دارد. و نکته کوچک هم بهتان بگویم، بخوانید، بعدا هم میشود از کتاب یادداشت برداری کرد. به بهانه خوب خواندن کتاب، خواندن کتاب را به تعویق نیندازید.
---
عرفان قاریپور
👍2
دیدگاه معکوس | عرفان قاری پور
The One Who Is - 202510.PDF
# جایی برای خواننده نیست
احتمال میدهم با خواندن این داستان کوتاه که کمتر از ۱۵۰۰ کلمه دارد، حس کردهاید که چیزی درست نیست. (البته اگر خوانده باشید.)
و امروز که بخشی از کتاب داستان نویسی نوین از دیمون نایت را میخواندم، فهمیدم که آن چیز چیست. فکر کنم علت ایرادهایی که یکی از دوستان از داستان میگرفتند، هم همین بود.
در کتاب آمده؛ همانطور که در فیلم برای صحنهها، دوربین خیالی موردی ضروری است، برای داستان هم خواننده نامرئی ضروری است.
همچنین در ادامه اشاره میشود؛ تا زمانی که فضایی برای حضور خواننده در داستان لحاظ نشود، خواننده به سرعت متوجه میشود که امکان وارد شدن به داستان را ندارد.
حالا ایراد داستان کجاست؟
آنجا که من هیچ فضایی برای حضور خواننده در نظر نگرفتهام. کل داستان، تمام و کمال تصاویر ذهنی من از دریچه دوربینی خیالی بود. بدون هیچ توضیحات اضافهای که امکان ورود شخص دیگری غیر از خودم را به داستان میداد.
پس درس امروز این شد که، یک خواننده نامرئی را همیشه تصویر کن که قرار مخاطب اصلی داستان باشد.
---
عرفان قاری پور
احتمال میدهم با خواندن این داستان کوتاه که کمتر از ۱۵۰۰ کلمه دارد، حس کردهاید که چیزی درست نیست. (البته اگر خوانده باشید.)
و امروز که بخشی از کتاب داستان نویسی نوین از دیمون نایت را میخواندم، فهمیدم که آن چیز چیست. فکر کنم علت ایرادهایی که یکی از دوستان از داستان میگرفتند، هم همین بود.
در کتاب آمده؛ همانطور که در فیلم برای صحنهها، دوربین خیالی موردی ضروری است، برای داستان هم خواننده نامرئی ضروری است.
همچنین در ادامه اشاره میشود؛ تا زمانی که فضایی برای حضور خواننده در داستان لحاظ نشود، خواننده به سرعت متوجه میشود که امکان وارد شدن به داستان را ندارد.
حالا ایراد داستان کجاست؟
آنجا که من هیچ فضایی برای حضور خواننده در نظر نگرفتهام. کل داستان، تمام و کمال تصاویر ذهنی من از دریچه دوربینی خیالی بود. بدون هیچ توضیحات اضافهای که امکان ورود شخص دیگری غیر از خودم را به داستان میداد.
پس درس امروز این شد که، یک خواننده نامرئی را همیشه تصویر کن که قرار مخاطب اصلی داستان باشد.
---
عرفان قاری پور
👍2
دیدگاه معکوس | عرفان قاری پور
# جایی برای خواننده نیست احتمال میدهم با خواندن این داستان کوتاه که کمتر از ۱۵۰۰ کلمه دارد، حس کردهاید که چیزی درست نیست. (البته اگر خوانده باشید.) و امروز که بخشی از کتاب داستان نویسی نوین از دیمون نایت را میخواندم، فهمیدم که آن چیز چیست. فکر کنم علت…
# درباب شروع داستان
آقای نایت در کتاب داستان نویسی نوین یک چیز جالب گفتند:
هر جور که شروع میکنید مهم این است که فراموش نکنید خواننده باید بداند با چه نوع داستانی مواجه است.
اینطور که تا اینجای کتاب خواندم، ایشان به خواننده بسیار اهمیت میدهند.
و من؛ چنین وجود چنین شخصی را حتی در نظر هم نمیگرفتم. بد شد نه؟
---
عرفان قاری پور
آقای نایت در کتاب داستان نویسی نوین یک چیز جالب گفتند:
هر جور که شروع میکنید مهم این است که فراموش نکنید خواننده باید بداند با چه نوع داستانی مواجه است.
اینطور که تا اینجای کتاب خواندم، ایشان به خواننده بسیار اهمیت میدهند.
و من؛ چنین وجود چنین شخصی را حتی در نظر هم نمیگرفتم. بد شد نه؟
---
عرفان قاری پور
👍1
انگار مدارهای مغز گرم میشوند.
بر نوشتن و نوشتن برای نوشتن و نوشتن هرجوره و در هر حالت و هر زمان، و هرچقدر شلوغ و خسته کننده باشد آن روز، باید تاکید شود.
بر نوشتن و نوشتن برای نوشتن و نوشتن هرجوره و در هر حالت و هر زمان، و هرچقدر شلوغ و خسته کننده باشد آن روز، باید تاکید شود.
👍1
Forwarded from زیباییشناسی
▪️ چرا کوبریک از «بلید رانر» متنفر بود؟
در زمان ساخت بلید رانر، ریدلی اسکات از کوبریک درخواست کمک کرد و این باعث شد کوبریک برای دیدن نتیجهی نهایی فیلم کنجکاو بشه. کوبریک اصلا از فیلم خوشاش نیومد چون به نظرش اینکه اون آدمها واقعی هستن یا ربات هستن اهمیتی نداشت، در حالیکه نصف بیشترِ زمان فیلم صرف این شده بود که بفهمیم شخصیت زن رباته یا انسانه.
کوبریک مدام تکرار میکرد: «خب اگر نمیتونین فرقشون رو تشخیص بدین، این موضوع چه اهمیتی داره؟ هیچ چیزی در فیلم نیست که حتی برای لحظهای نشون بده چرا این مسئله باید مهم باشه». اون میگفت: «به نظرم مضحکه که زندگی همه فدای فهمیدن این میشه که آیا آدمها واقعی هستن یا نه؛ این موضوعیه که بهشدت جلوی پیشرفت ما رو میگیره». به نظر کوبریک اونچه ما به واسطهی هوشمون خلق میکنیم با اون چیزی که به وسیلهی مقاربت و تولیدمثل خلق میکنیم تفاوتی نداره.
The one and only reason Stanley Kubrick loathed ‘Blade Runner’
@zibaishenasi
در زمان ساخت بلید رانر، ریدلی اسکات از کوبریک درخواست کمک کرد و این باعث شد کوبریک برای دیدن نتیجهی نهایی فیلم کنجکاو بشه. کوبریک اصلا از فیلم خوشاش نیومد چون به نظرش اینکه اون آدمها واقعی هستن یا ربات هستن اهمیتی نداشت، در حالیکه نصف بیشترِ زمان فیلم صرف این شده بود که بفهمیم شخصیت زن رباته یا انسانه.
کوبریک مدام تکرار میکرد: «خب اگر نمیتونین فرقشون رو تشخیص بدین، این موضوع چه اهمیتی داره؟ هیچ چیزی در فیلم نیست که حتی برای لحظهای نشون بده چرا این مسئله باید مهم باشه». اون میگفت: «به نظرم مضحکه که زندگی همه فدای فهمیدن این میشه که آیا آدمها واقعی هستن یا نه؛ این موضوعیه که بهشدت جلوی پیشرفت ما رو میگیره». به نظر کوبریک اونچه ما به واسطهی هوشمون خلق میکنیم با اون چیزی که به وسیلهی مقاربت و تولیدمثل خلق میکنیم تفاوتی نداره.
The one and only reason Stanley Kubrick loathed ‘Blade Runner’
@zibaishenasi
👍2
یکی از حسن های نویسنده بودن این است که میتوانید هر کتابی را که بخواهید بخوانید، بدون اینکه احساس گناه بکنید.
- دیمون نایت، داستاننویسی نوین
- دیمون نایت، داستاننویسی نوین
❤3👍1
# نامتعادل است
به خودم نیاز میبینم بگویم؛
میان نوشتن و خواندن و خواندن و نوشتن چه رابطهای برقرار گردد بهتر است؟ بنویسم بیشتر و کمتر بخوانم یا که بخوانم و بخوانم و در نوشتن خساست کنم؟
نقل به مضمون که بیشتر بنویس. و تا توانستی هم بخوان. رابطه؟ مگر قانونی دارد؟ با چماق ایستادهاند بالای سرت و نسبت و متر و میزان آن را میگویند تنظیم کنی؟
از این خبرها نیست. هر طور راحتی اصلا. بنویس. بخوان. ولی هم بنویس. هم بخوان. به بهانه یکی، دیگری را کنار نگذار.
---
عرفان قاری پور
به خودم نیاز میبینم بگویم؛
میان نوشتن و خواندن و خواندن و نوشتن چه رابطهای برقرار گردد بهتر است؟ بنویسم بیشتر و کمتر بخوانم یا که بخوانم و بخوانم و در نوشتن خساست کنم؟
نقل به مضمون که بیشتر بنویس. و تا توانستی هم بخوان. رابطه؟ مگر قانونی دارد؟ با چماق ایستادهاند بالای سرت و نسبت و متر و میزان آن را میگویند تنظیم کنی؟
از این خبرها نیست. هر طور راحتی اصلا. بنویس. بخوان. ولی هم بنویس. هم بخوان. به بهانه یکی، دیگری را کنار نگذار.
---
عرفان قاری پور
👍3
دیدگاه معکوس | عرفان قاری پور
Pixies – Where Is My Mind?
Ooooo Stop!
و سپس سکوتی میشود برقرار و افکار برای مدتی خفه خون میگیرند.
# کنترل مغز وراج
کلاس ادبیات به سمت لحظهای پیش میرفت که همگی برمیخاستیم با ذکر خسته نباشید میگریختیم. اما قبلش به رسم هرجلسه استاد پرسید آخرین کتابی خواندید چه بود؟ من که سکوتم را نشکستم، ولی چند نفری بودند که گفتند پادکست گوش دادند.
یکی از آنها پادکستی گوش داده بود به نام کنترل مغز وراج. پادکست درباره کتابی با همین عنوان. بعد تعریف کرد؛ که پیشنهادهایی ارائه شده و غیره و غیره و من راستش گوش ندادم.
چون داشتم میگفتم به بغلی، که آره واقعا میشود مغز وراج را خفه کرد. البته برای لحظاتی. یک الی چند دقیقه. مثل چند ثانیه نخست آهنگ، به خود نهیب میزنی: Stop!
و بعد همه چیز متوقف میشود.
در کل، کنترل کردن نشخوارفکری؟ فعععک نکنم. آخر حس میکنم تمام این راهحلها جواب میدهند و مفید واقع میشوند تا زمانی که نشخوارفکری واقعی شروع شود. آن موقع است در مواجه با سیل توقفناپذیر افکار چرت، حتی ذرهای امکان ندارد «کنترل» کردن را در نظر بگیری. آن موقع، فقط نفس بکش، بگذار بگذرد.
البته که، این حرفها را به خودم میگویم.
و سپس سکوتی میشود برقرار و افکار برای مدتی خفه خون میگیرند.
# کنترل مغز وراج
کلاس ادبیات به سمت لحظهای پیش میرفت که همگی برمیخاستیم با ذکر خسته نباشید میگریختیم. اما قبلش به رسم هرجلسه استاد پرسید آخرین کتابی خواندید چه بود؟ من که سکوتم را نشکستم، ولی چند نفری بودند که گفتند پادکست گوش دادند.
یکی از آنها پادکستی گوش داده بود به نام کنترل مغز وراج. پادکست درباره کتابی با همین عنوان. بعد تعریف کرد؛ که پیشنهادهایی ارائه شده و غیره و غیره و من راستش گوش ندادم.
چون داشتم میگفتم به بغلی، که آره واقعا میشود مغز وراج را خفه کرد. البته برای لحظاتی. یک الی چند دقیقه. مثل چند ثانیه نخست آهنگ، به خود نهیب میزنی: Stop!
و بعد همه چیز متوقف میشود.
در کل، کنترل کردن نشخوارفکری؟ فعععک نکنم. آخر حس میکنم تمام این راهحلها جواب میدهند و مفید واقع میشوند تا زمانی که نشخوارفکری واقعی شروع شود. آن موقع است در مواجه با سیل توقفناپذیر افکار چرت، حتی ذرهای امکان ندارد «کنترل» کردن را در نظر بگیری. آن موقع، فقط نفس بکش، بگذار بگذرد.
البته که، این حرفها را به خودم میگویم.
👍2👌1
# اینک ایده؛ نمیداند که میخواند ذهن
داستان اینگونه باشد؛ روایتهایی سوم شخصِ محدود و معمولی، که در هر یک شخصیتی در محور اتفاقات باشد و افکار آن عیان برای خواننده.
اما بعد مشخص شود اینها، چیزهایی هستند که شخصیت اصلی بدون اینکه بداند درون ذهن دیگران درحال تماشا بوده، بدون اینکه بداند. بدون اینکه از داشتن چنین توانایی آگاهی داشته باشد و هرآنچه میبیند را دیوانه شدن خود بداند.
ایده خامی است که به نظرم پتانسیل هم دارد.
---
عرفان قاری پور
داستان اینگونه باشد؛ روایتهایی سوم شخصِ محدود و معمولی، که در هر یک شخصیتی در محور اتفاقات باشد و افکار آن عیان برای خواننده.
اما بعد مشخص شود اینها، چیزهایی هستند که شخصیت اصلی بدون اینکه بداند درون ذهن دیگران درحال تماشا بوده، بدون اینکه بداند. بدون اینکه از داشتن چنین توانایی آگاهی داشته باشد و هرآنچه میبیند را دیوانه شدن خود بداند.
ایده خامی است که به نظرم پتانسیل هم دارد.
---
عرفان قاری پور
👍1
# شخصیت پردازی چیست؟
امروز دریافتم که در میان یادداشتهایم هیچی در این باره نیست.
پس بگو چرا، حس میکردم هیچ نمیدانم درباره آن.
البته؛ چرا دروغ. مثل آن است که خوانده باشم درسی را و موقع امتحان درحالی که به برگه و سوال خیرهام، بدانم که درس را خواندهام، بدانم سوال درباره چیست، بدانم جوابش چه چیزهایی میتواند باشد اما نتوانم در قالب کلمات و جملات درست آن را بیان کنم.
گرچه؛ دانستن تعریف درست و مناسب آن چه سودی میتواند برساند؟ اصل آن است که بتوان شخصیت در داستان زنده باشد.
---
عرفان قاری پور
امروز دریافتم که در میان یادداشتهایم هیچی در این باره نیست.
پس بگو چرا، حس میکردم هیچ نمیدانم درباره آن.
البته؛ چرا دروغ. مثل آن است که خوانده باشم درسی را و موقع امتحان درحالی که به برگه و سوال خیرهام، بدانم که درس را خواندهام، بدانم سوال درباره چیست، بدانم جوابش چه چیزهایی میتواند باشد اما نتوانم در قالب کلمات و جملات درست آن را بیان کنم.
گرچه؛ دانستن تعریف درست و مناسب آن چه سودی میتواند برساند؟ اصل آن است که بتوان شخصیت در داستان زنده باشد.
---
عرفان قاری پور
🔥1