گرافات شوریدهی یک گیاهِ سمّی
مارک گوچی و زارا ❌ مارک ابراهیمی ✅
تمام برندهای جهانی مد و پوشاک ewww ، مارک ابراهیمی تا ابد Meww
من از مغزم استفاده نمیکنم. وایمیستم دوست صمیمیم بیاد از مغز اون استفاده کنم.
"روح"ش رو خرج آدمایی میکنه که نیاز دارن انسانیت ببینن. برا همینه که زندگی انقدر راحت براش قابل تحمله...
حق با قالیباف بود.
ما باید این کیویهارو با کولمون ورمیداشتیم میبُردیم...
ما باید این کیویهارو با کولمون ورمیداشتیم میبُردیم...
هیچ چیزی اندازه ی تعامل کردن با آدمی که وقتی با "میم" باهاش صحبت میکنی شوخیاتو میگیره و میخنده جذاب نیست.
گرافات شوریدهی یک گیاهِ سمّی
حق با قالیباف بود. ما باید این کیویهارو با کولمون ورمیداشتیم میبُردیم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه که بزرگمرد ایران وقتی از ماتریکس خارج شد به زبان آورد :
یه روزی میرسه که دیگه از اینهمه مبارزه کردن خسته نشی. روزایی که نتیجه شفاف و اچدی جلوی روته و دیگه لازم نیست واسه ی هربار شمشیر زدن، یه دورم با درونت کلنجار بری و هی جوونههای "شک" رو بسوزونی.
وقتی از دایره اَمنم خارج میشم، ترسناکترین کار پیدا کردن یه جواب قانع کننده برای این سوال همیشگیِ قلب و مغزمه:
"مطمئنی کار درستی کردی که به اختیار خودت شرایط رو تغییر دادی؟! اگه بد بیاری آبرومون میرهها! من و تو از سن آزمون و خطا گذشتیما! مطمئنی کارِ درست رها کردن بود؟!"
"مطمئنی کار درستی کردی که به اختیار خودت شرایط رو تغییر دادی؟! اگه بد بیاری آبرومون میرهها! من و تو از سن آزمون و خطا گذشتیما! مطمئنی کارِ درست رها کردن بود؟!"
کار بارون شست و شوی غمها نیست عزیزم.
بزرگ شو و از دیدن این پدیده فقط لذتشو ببر. ازش توقع پاکسازیِ این رسوباتی که واسه همیشه روی قلبت تتو شده رو نداشته باش.
بزرگ شو و از دیدن این پدیده فقط لذتشو ببر. ازش توقع پاکسازیِ این رسوباتی که واسه همیشه روی قلبت تتو شده رو نداشته باش.
یه ضرب المثل اینستاگرامی هست که میگه:
رفتن های واقعی، بدون خداحافظیه.
رفتن های واقعی، بدون خداحافظیه.
مثل مورچه میمونه دلت. صد برابر وزن خودش میتونم غصه حمل کنه.
دلم برای هیشکی به جز امام حسین تنگ نمیشه.
جیبم برای هیشکی به غیر خانوادم خرجِ اضافه نمیکنه.
روحم با هیچ کسی به غیر خودم رقابت نمیکنه.
قلبم به هیچ کسی به جز کسی که تو بدترین روزای بیآبروییم پشتم وایساد وفا نمیکنه.
دیگه مثل هرسال با سیگار و پیادهروی لای اقاقیاها و امین الدولهها خستگیِ کاریمو نمیگیرم. به جاش میرم حرم و چایی میخورم و با آدمای درست معاشرت میکنم.
دیگه با کمتر پسری فاز جاست فرند میگیرم و اسمش رو میذارم "معاشرت اجتماعیِ بیخطر".
کرم پودر رو پاک میکنم قبل بیرون رفتن. تینت رو روز درمیون به جای رژ استعمال میکنم.
برنامه هامو فقط به کسی لو میدم که میدونم ذوقش از سر اینه که میبینه دوباره به خودم اومدم، نه کسی که با یه ذوقِ مصنوعیِ تئاتری بهم تبریک میگه.
دوستامو سفتتر چسبیدم. تولداشونو تو دفترم یادداشت کردم.
مثل تازه به دوران رسیدهها هر روز پخش کافهها و مکانهای جدید التاسیس نیستم.
دیگه با دیدن روابط موفق نه حسودیم میشه و نه دلم میخواد.
دیگه نه آدمایی که به تنهاییشون افتخار میکنن رو قضاوت میکنم و نه کسایی که عشقشونو جار میزنن...
دیگه منتظر کسی نیستم که بیاد و نجاتم بده...
یه وقتایی واقعا از ته دلم میخواست یکی باشه که فقط کنارم بشینه و بگه: "درست میشه. من حواسم بهت هست."
اما خب...
وقتم رو برای پیدا کردنش تلف نمیکنم.
وایمیسم تا از سر صبوری، خودش سر و کلهش پیدا بشه...
یادم نمیره برا مامان هرماه گُلدون بخرم.
همه چیو میریزم تو خودم ولی بادکنک نمیشم. قلک میشم.
هرچند اندک ولی آدمایی که خودشونو اثبات کردن رو برای خودم نگه داشتم.
دارم آدم میشم بابا. درسته که با آهنگ شایع فاز میگیرم که یه روز برات بنز میخرم و وسط ماه اگه ازت پول نگیرم کارتنخواب میشم ولی دارم سعی میکنم همه چیو درست کنم.
دارم تلاش میکنم بالغ رفتار کنم ولی همچنان جوونی کردن رو هم کنارش ادامه بدم...
و فکر کنم باید باورش کنم که زندگی بعد از گذروندن شَرَرهای ۲۳ سالگی دقیقا همینجوریه.
جیبم برای هیشکی به غیر خانوادم خرجِ اضافه نمیکنه.
روحم با هیچ کسی به غیر خودم رقابت نمیکنه.
قلبم به هیچ کسی به جز کسی که تو بدترین روزای بیآبروییم پشتم وایساد وفا نمیکنه.
دیگه مثل هرسال با سیگار و پیادهروی لای اقاقیاها و امین الدولهها خستگیِ کاریمو نمیگیرم. به جاش میرم حرم و چایی میخورم و با آدمای درست معاشرت میکنم.
دیگه با کمتر پسری فاز جاست فرند میگیرم و اسمش رو میذارم "معاشرت اجتماعیِ بیخطر".
کرم پودر رو پاک میکنم قبل بیرون رفتن. تینت رو روز درمیون به جای رژ استعمال میکنم.
برنامه هامو فقط به کسی لو میدم که میدونم ذوقش از سر اینه که میبینه دوباره به خودم اومدم، نه کسی که با یه ذوقِ مصنوعیِ تئاتری بهم تبریک میگه.
دوستامو سفتتر چسبیدم. تولداشونو تو دفترم یادداشت کردم.
مثل تازه به دوران رسیدهها هر روز پخش کافهها و مکانهای جدید التاسیس نیستم.
دیگه با دیدن روابط موفق نه حسودیم میشه و نه دلم میخواد.
دیگه نه آدمایی که به تنهاییشون افتخار میکنن رو قضاوت میکنم و نه کسایی که عشقشونو جار میزنن...
دیگه منتظر کسی نیستم که بیاد و نجاتم بده...
یه وقتایی واقعا از ته دلم میخواست یکی باشه که فقط کنارم بشینه و بگه: "درست میشه. من حواسم بهت هست."
اما خب...
وقتم رو برای پیدا کردنش تلف نمیکنم.
وایمیسم تا از سر صبوری، خودش سر و کلهش پیدا بشه...
یادم نمیره برا مامان هرماه گُلدون بخرم.
همه چیو میریزم تو خودم ولی بادکنک نمیشم. قلک میشم.
هرچند اندک ولی آدمایی که خودشونو اثبات کردن رو برای خودم نگه داشتم.
دارم آدم میشم بابا. درسته که با آهنگ شایع فاز میگیرم که یه روز برات بنز میخرم و وسط ماه اگه ازت پول نگیرم کارتنخواب میشم ولی دارم سعی میکنم همه چیو درست کنم.
دارم تلاش میکنم بالغ رفتار کنم ولی همچنان جوونی کردن رو هم کنارش ادامه بدم...
و فکر کنم باید باورش کنم که زندگی بعد از گذروندن شَرَرهای ۲۳ سالگی دقیقا همینجوریه.
۱۴ سالهم که بود حسرت زندگی دخترای ۲۴ سالهای رو میخوردم که هرجا بخوان میرن، با هرکی بخوان معاشرت میکنن و همیشه رهان و هرچیزی که بخوان رو میتونن تجربه کنن...
حالا که خودم شده ۲۴ سالهم و همه ی اینا رو دارم، حسرت کسایی رو میخورم که یک انتخابِ درست، عاقلانه و گاهاً غیررمانتیک و خوب داشتن و حالا با سلامت و در سکوتخبری و جار زنی های خونهخرابکُن، دارن نرم و آسوده زندگی میکنن و حتی ممکنه در طی یک میوزِ شیطونبلا، یکی دوتا بچه ی قد و نیم قد هم داشته باشن...
دکوراتیو زندگیِ مجردیِ دخترونه ی پر از عشق و حال و سفر و برنامه و استقلال مالی، فقط و فقط از دور قشنگه و من خیلی دیر اینو فهمیدم...
#باریک_تر_از_پشم_با_ابراهیمی
حالا که خودم شده ۲۴ سالهم و همه ی اینا رو دارم، حسرت کسایی رو میخورم که یک انتخابِ درست، عاقلانه و گاهاً غیررمانتیک و خوب داشتن و حالا با سلامت و در سکوتخبری و جار زنی های خونهخرابکُن، دارن نرم و آسوده زندگی میکنن و حتی ممکنه در طی یک میوزِ شیطونبلا، یکی دوتا بچه ی قد و نیم قد هم داشته باشن...
دکوراتیو زندگیِ مجردیِ دخترونه ی پر از عشق و حال و سفر و برنامه و استقلال مالی، فقط و فقط از دور قشنگه و من خیلی دیر اینو فهمیدم...
#باریک_تر_از_پشم_با_ابراهیمی
یه جوری روی خودت کار کن که وقتی فصلِ دِرو شدن آدما از زندگیت رسید یه دور خودت رو هم با گریه و آه و فغان رنده و دِرو نکنی.
درسته که ظاهرا و پرتلاش اپوزیسیونم ولی الآن دارم بابت اینکه زهرا تو نمایشگاه کتاب آقا رو دیده و حضرت آقا بهش گفته: " سلام دخترم" گریه میکنم و میگم کاشکی به جای تو بودم دختر...
اگه کنکور و خونواده و دوست صمیمی و پارتنر و معنویت و پول نبود، به چی میچسبیدی برای ادامه حیات؟! فکر کن بهش.
فکر میکنم خدا داره دردِ اون فروردینِ دراز و بیریختی که گذشت رو از دلمون درمیاره با این اردیبهشتِ بهشت و پُربارون...
دخترا تو اینستاگرام یه جوری دارن با "بازیچه ی دست پیرمردان هوسبازِ دبی شدن" جوک و شوخی میسازن که انگار نه انگار هشت سال جوونای این مملکت خودشون رو فدا کردن تا مامانبزرگای همین وروجک ها حراجِ بازارهای تنفروشیِ کشورهای حاشیه ی خلیج فارس نشن :)
کاش بدونم هردفعه که یهو میرم تو لاک خودم و با سگ سیاه افسردگی کشتی میگیرم دلیلش چیه؟!
افسردگیِ ناشی از گناهه؟
افسردگی ناشی از هورمونه؟
افسردگی ناشی از سردرگمیه؟
افسردگی حاصل از شکسته؟
افسردگیِ حاصل از ناامیدیِ جمعیِ ملیه؟
افسردگیِ حاصل از سگ دو زدن و نرسیدنه؟
افسردگیِ حاصل از مقایسه با رقباست؟
نمیدونم از کدوم مدله ولی وسط سبزترین لحظه ها یهو عین یه لکه جوهرِ تاریک میاد و کل روزت رو میپوشونه...
افسردگیِ ناشی از گناهه؟
افسردگی ناشی از هورمونه؟
افسردگی ناشی از سردرگمیه؟
افسردگی حاصل از شکسته؟
افسردگیِ حاصل از ناامیدیِ جمعیِ ملیه؟
افسردگیِ حاصل از سگ دو زدن و نرسیدنه؟
افسردگیِ حاصل از مقایسه با رقباست؟
نمیدونم از کدوم مدله ولی وسط سبزترین لحظه ها یهو عین یه لکه جوهرِ تاریک میاد و کل روزت رو میپوشونه...