#معرفی_کتاب 📚🌱
📕🐹 موشها و آدمها
📝 جان اشتانبیک
📖 ۱۸۶ صفحه
داستان این کتاب در مورد جورج و لنی دو کارگر کوچنده است. دو نفری که ویژگیهای بسیار متفاوتی با هم دارند؛ یکی زبر و زرنگ و حامیخصلت است، و دیگری بسیار زورمند اما سبکمغز و در نتیجه خطرناک است. این دو برای پیدا کردن کار، از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی میکنند.
تنهایی یکی از مضامین همیشگی رمان است.
تلاش جرج برای مراقبت از لنی و رویای داشتن مزرعه در اصل اقداماتی هستند که او با هدف از بین بردن این تنهایی انجام میدهد. به همین ترتیب، علاقه لنی به لمس چیزهای نرم هم نشان دهنده نیاز او به داشتن احساس امنیت و آسایش خاطر است. او با لمس کردن میخواهد به این احساس برسد که در این دنیا تنها نیست. لنی معتقد است مزرعه رویایی هم میتواند این امنیت را به او بدهد.
در آشکارترین سطح تنهایی را وقتی میبینیم که کارگران مزرعه به شهر میروند تا با نوشیدنی و فاحشهها تنهایی خود را پر کنند. در این حین، لنی هم به امید پیدا کردن هم صحبتی به اتاق کروکس میرود. کمی بعد همسر کرلی هم به دلیلی مشابه به آن جا میآید. کروکس به لنی میگوید: «اگه کسی رو نداشته باشی دیوونه میشی. مهم نیست طرف چه جور آدمیه، مهم اینه یه هم صحبت داشته باشی.» اسلیم هم در جایی میگوید: «دیدم آدمایی رو که تو مزرعهها تنها هستند. این خوب نیست. این جور آدما دلخوشی ندارند. بعد یه مدتم بدذات میشن.»
موشها و آدمها تا حد زیادی داستانی درباره ماهیت رویاهای انسان و امیال و نیروهایی است که مانع تحقق خواستههای او میشوند. آرزوی جرج و لنی این است که مزرعهای کوچک برای خودشان داشته باشند.
با این حال، صرف رویاپردازی کردن باعث دستیابی به آن نمیشود. هریک از آنها باید با نیروهای دیگری مبارزه کنند که حال خواسته یا ناخواسته، به دنبال از بین بردن این آرزو هستند. موانع ابتدایی مشکل هستند ولی میتوان بر آنها فائق آمد: باید از دردسر دوری کنند، پولشان را خرج موارد بیفایده نکنند و آنقدر در مزرعه کار کنند تا بتوانند پول خرید زمینی که مد نظر دارند را جمع کنند.
ولی کمی بعد موانع بزرگتری ظاهر میشود. بعضی از این موانع بیرونی (مثل اقدامات همسر کرلی و علاقه خود کرلی به خشونت) و بعضی دیگر درونی هستند (مثل زور بازوی لنی و علاقه او به لمس کردن چیزهای نرم). از نظر جرج، بزرگترین خطری که این آرزو را تهدید میکند لنی است. نکته کنایهآمیز این است که در اصل این لنی است که امید دستیابی به این رویا را در همه زنده میکند.
📚@readingsmartt📚
📕🐹 موشها و آدمها
📝 جان اشتانبیک
📖 ۱۸۶ صفحه
داستان این کتاب در مورد جورج و لنی دو کارگر کوچنده است. دو نفری که ویژگیهای بسیار متفاوتی با هم دارند؛ یکی زبر و زرنگ و حامیخصلت است، و دیگری بسیار زورمند اما سبکمغز و در نتیجه خطرناک است. این دو برای پیدا کردن کار، از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی میکنند.
تنهایی یکی از مضامین همیشگی رمان است.
تلاش جرج برای مراقبت از لنی و رویای داشتن مزرعه در اصل اقداماتی هستند که او با هدف از بین بردن این تنهایی انجام میدهد. به همین ترتیب، علاقه لنی به لمس چیزهای نرم هم نشان دهنده نیاز او به داشتن احساس امنیت و آسایش خاطر است. او با لمس کردن میخواهد به این احساس برسد که در این دنیا تنها نیست. لنی معتقد است مزرعه رویایی هم میتواند این امنیت را به او بدهد.
در آشکارترین سطح تنهایی را وقتی میبینیم که کارگران مزرعه به شهر میروند تا با نوشیدنی و فاحشهها تنهایی خود را پر کنند. در این حین، لنی هم به امید پیدا کردن هم صحبتی به اتاق کروکس میرود. کمی بعد همسر کرلی هم به دلیلی مشابه به آن جا میآید. کروکس به لنی میگوید: «اگه کسی رو نداشته باشی دیوونه میشی. مهم نیست طرف چه جور آدمیه، مهم اینه یه هم صحبت داشته باشی.» اسلیم هم در جایی میگوید: «دیدم آدمایی رو که تو مزرعهها تنها هستند. این خوب نیست. این جور آدما دلخوشی ندارند. بعد یه مدتم بدذات میشن.»
موشها و آدمها تا حد زیادی داستانی درباره ماهیت رویاهای انسان و امیال و نیروهایی است که مانع تحقق خواستههای او میشوند. آرزوی جرج و لنی این است که مزرعهای کوچک برای خودشان داشته باشند.
با این حال، صرف رویاپردازی کردن باعث دستیابی به آن نمیشود. هریک از آنها باید با نیروهای دیگری مبارزه کنند که حال خواسته یا ناخواسته، به دنبال از بین بردن این آرزو هستند. موانع ابتدایی مشکل هستند ولی میتوان بر آنها فائق آمد: باید از دردسر دوری کنند، پولشان را خرج موارد بیفایده نکنند و آنقدر در مزرعه کار کنند تا بتوانند پول خرید زمینی که مد نظر دارند را جمع کنند.
ولی کمی بعد موانع بزرگتری ظاهر میشود. بعضی از این موانع بیرونی (مثل اقدامات همسر کرلی و علاقه خود کرلی به خشونت) و بعضی دیگر درونی هستند (مثل زور بازوی لنی و علاقه او به لمس کردن چیزهای نرم). از نظر جرج، بزرگترین خطری که این آرزو را تهدید میکند لنی است. نکته کنایهآمیز این است که در اصل این لنی است که امید دستیابی به این رویا را در همه زنده میکند.
📚@readingsmartt📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی_کتاب📚
این کتاب شما رو قوی تر از قبل میکنه ،
طوری که با هر رفتن و از دست دادنی نابود نشید ، اینکه چطور با درد ها و رنج هایی که دارید روبرو بشید و در مواجهه باهاشون نشکنید ، بهتون این فرصت رو میده تا غم و درد هایی که همیشه سعی داشتین پنهانشون کنید رو بیرون بریزید و باهاشون مواجه بشین ...
این کتاب با دادن امید واهی و حرفای کلیشه ای نمیخواد آروممون کنه بلکه بهمون میگه درد همیشه وجود داره و ما باید یاد بگیریم چطور اونو درمان کنیم تا بعد از مواجهه باهاش قوی بمونیم و زندگیمون به سمت نابودی و افسردگی نره !
🖊 مگان دیواین
📙چگونه رنجی را که نمیتوانیم درمان کنیم به دوش بکشیم
📚@readingsmartt📚
این کتاب شما رو قوی تر از قبل میکنه ،
طوری که با هر رفتن و از دست دادنی نابود نشید ، اینکه چطور با درد ها و رنج هایی که دارید روبرو بشید و در مواجهه باهاشون نشکنید ، بهتون این فرصت رو میده تا غم و درد هایی که همیشه سعی داشتین پنهانشون کنید رو بیرون بریزید و باهاشون مواجه بشین ...
این کتاب با دادن امید واهی و حرفای کلیشه ای نمیخواد آروممون کنه بلکه بهمون میگه درد همیشه وجود داره و ما باید یاد بگیریم چطور اونو درمان کنیم تا بعد از مواجهه باهاش قوی بمونیم و زندگیمون به سمت نابودی و افسردگی نره !
🖊 مگان دیواین
📙چگونه رنجی را که نمیتوانیم درمان کنیم به دوش بکشیم
📚@readingsmartt📚
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📗سالار مگسها
✍🏻 ویلیام گلدینگ
#معرفی_کتاب 📚
این رمان مخاطب را وادار می سازد تا جامعه، حکومت و قانون را به چالش بکشد و درباره ی لیاقت افراد در رسیدن به قدرت و نتایج آن، تأمل کند. رمان سالار مگس ها که اغلب با ناتور دشت مقایسه می شود، داستان درخشانی است درباره ی انسانیت از دست رفته.
📚@readingsmartt📚
✍🏻 ویلیام گلدینگ
#معرفی_کتاب 📚
این رمان مخاطب را وادار می سازد تا جامعه، حکومت و قانون را به چالش بکشد و درباره ی لیاقت افراد در رسیدن به قدرت و نتایج آن، تأمل کند. رمان سالار مگس ها که اغلب با ناتور دشت مقایسه می شود، داستان درخشانی است درباره ی انسانیت از دست رفته.
📚@readingsmartt📚
#معرفی_کتاب 📖☕️
کتابخانه نیمه شب📚🌃🕯
📝 مت هیگ
هر چی از زیبایی این کتاب تعریف کنم واقعا کمه.😍 ✨
کتابی که به محض شروعش محاله بتونین زمین بزارینش. از موضوع شگفتانگیز و متن روان و تصویرسازی زنده تا جادو و حس زندگی معلق در فضاش.
به نوعی شما با خواندن کتاب بهگونهای "افسون" میشوید که به دنیای دیگری بروید. چه میشد اگر میتوانستیم "حسرتهای" خود را زندگی کنیم؟ آن هم در "جهانهای موازی"؟ جایی که بتوانیم نتایج تصمیمات گوناگون خود را ببینیم.
کتاب "کتابخانه نیمهشب" زندگی سرشار از ملال دختری ۳۵ ساله به نام "نورا سید" را روایت میکند.
کتاب با تصمیم بزرگ "نورا" شروع میشود تصمیمی برای "ترک زندگی". اما جالب اینجاست که نورای شکستخورده در مسیر بین زندگی و مرگ در نیمه شب متوقف شده و وارد کتابخانهای میشود.
در آن کتابخانه با کتابدار محبوب کودکیاش دیدار میکند و به توصیهی او کتاب سنگین حسرتهایش را باز میکند و پس از آن نورا این فرصت را دارد تا به جهانهای موازی رفته و حسرتهایش را زندگی کند.
چه میشد اگر در نوجوانی شنا را ادامه میداد؟ یا اگر با دوستش به استرالیا میرفت؟ اگر با دن ازدواج میکرد خوشبخت بود؟ و بی شمار انتخاب دیگر...
اما نکته اینجاست که اگر نورا در هر یک از این زندگیها احساس ناامیدی کند دوباره به "کتابخانه نیمه شب" بازمیگردد و باید آنقدر در زندگیهای گوناگون بگردد تا جهان مورد علاقه اش را پیدا کند. در این صورت میتواند در آن جهان به زندگی ادامه دهد.
اگر شما چنین فرصتی داشتید کدام زندگی را انتخاب میکردید؟ 😉
@readingsmartt
کتابخانه نیمه شب📚🌃🕯
📝 مت هیگ
هر چی از زیبایی این کتاب تعریف کنم واقعا کمه.😍 ✨
کتابی که به محض شروعش محاله بتونین زمین بزارینش. از موضوع شگفتانگیز و متن روان و تصویرسازی زنده تا جادو و حس زندگی معلق در فضاش.
به نوعی شما با خواندن کتاب بهگونهای "افسون" میشوید که به دنیای دیگری بروید. چه میشد اگر میتوانستیم "حسرتهای" خود را زندگی کنیم؟ آن هم در "جهانهای موازی"؟ جایی که بتوانیم نتایج تصمیمات گوناگون خود را ببینیم.
کتاب "کتابخانه نیمهشب" زندگی سرشار از ملال دختری ۳۵ ساله به نام "نورا سید" را روایت میکند.
کتاب با تصمیم بزرگ "نورا" شروع میشود تصمیمی برای "ترک زندگی". اما جالب اینجاست که نورای شکستخورده در مسیر بین زندگی و مرگ در نیمه شب متوقف شده و وارد کتابخانهای میشود.
در آن کتابخانه با کتابدار محبوب کودکیاش دیدار میکند و به توصیهی او کتاب سنگین حسرتهایش را باز میکند و پس از آن نورا این فرصت را دارد تا به جهانهای موازی رفته و حسرتهایش را زندگی کند.
چه میشد اگر در نوجوانی شنا را ادامه میداد؟ یا اگر با دوستش به استرالیا میرفت؟ اگر با دن ازدواج میکرد خوشبخت بود؟ و بی شمار انتخاب دیگر...
اما نکته اینجاست که اگر نورا در هر یک از این زندگیها احساس ناامیدی کند دوباره به "کتابخانه نیمه شب" بازمیگردد و باید آنقدر در زندگیهای گوناگون بگردد تا جهان مورد علاقه اش را پیدا کند. در این صورت میتواند در آن جهان به زندگی ادامه دهد.
اگر شما چنین فرصتی داشتید کدام زندگی را انتخاب میکردید؟ 😉
@readingsmartt