ســـ😊ــــلام✋
🌸🍃یکشنبه تون بخیـر☕️😊🌸
امروزتون پر از موفقیت 🌸
🌼🍃قلبتون مملو از عشق💕
زندگیتون سرشـار از نیکی🌸
الهی🙏
🌸🍃ساحل زندگیتون همیشه آرام
دلتون مثل دریا وسیع وبخشنده💞
💖و قلبتـون مثـل
آسمان آبی، پهناور و مهربان💖
روز پر برکتی براتون آرزومندم🌸🙏
🌸🌸🌸
@razetajally
🌸🍃یکشنبه تون بخیـر☕️😊🌸
امروزتون پر از موفقیت 🌸
🌼🍃قلبتون مملو از عشق💕
زندگیتون سرشـار از نیکی🌸
الهی🙏
🌸🍃ساحل زندگیتون همیشه آرام
دلتون مثل دریا وسیع وبخشنده💞
💖و قلبتـون مثـل
آسمان آبی، پهناور و مهربان💖
روز پر برکتی براتون آرزومندم🌸🙏
🌸🌸🌸
@razetajally
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+ قوی بودن از کجا شروع میشه ؟
- از اونجایی که شروع میکنی به خط زدن و کنار گذاشتن آدم هایی که مناسبت نیستن، بدون ترس از تنهایی.
🌸🌸🌸
@razetajally
- از اونجایی که شروع میکنی به خط زدن و کنار گذاشتن آدم هایی که مناسبت نیستن، بدون ترس از تنهایی.
🌸🌸🌸
@razetajally
🌸🌸🌸
#متن
هر چه فرد بزرگتر باشد، بیشتر شما را تشویق به حرف زدن می کند ، هر چه کوچکتر باشد ، تمایل بیشتری به موعظه کردن برای شما دارد .
انسان های بزرگ ، گوش کردن را به انحصار خود در می آورند .
انسان های کوچک حرف زدن را به انحصار خود در می آورند .
🌸🌸🌸
@razetajally
#متن
هر چه فرد بزرگتر باشد، بیشتر شما را تشویق به حرف زدن می کند ، هر چه کوچکتر باشد ، تمایل بیشتری به موعظه کردن برای شما دارد .
انسان های بزرگ ، گوش کردن را به انحصار خود در می آورند .
انسان های کوچک حرف زدن را به انحصار خود در می آورند .
🌸🌸🌸
@razetajally
🌸🌸🌸
#نیایش
یارب ! ای تنها مونس ! ای که همیشه میتابی ، دم بدم مینوازی و مدام همراهی ، تو همیشه نظر میکنی و درها را میگشائی .... چگونه به غیر تو ، توکل کنم؟
ای شنونده ی نیایش های بنده مُضطَرت...
ای که عشق را روزی مهربانان ساختی....
ای که درمان میکنی به کُن فَیَکونَت ....
ای که اجابت میکنی بدون چشمداشت....
آن لحظه که لیاقت دریافت ترا در خویشتن داشته باشم، تو هم از بی نهایت راه و شیوه در من تجلی میکنی...
پس آنی رهایم مکن...
شکرت🙏🙏🙏🙏
شبتون به خیر عزیزان❤️
@razetajally
#نیایش
یارب ! ای تنها مونس ! ای که همیشه میتابی ، دم بدم مینوازی و مدام همراهی ، تو همیشه نظر میکنی و درها را میگشائی .... چگونه به غیر تو ، توکل کنم؟
ای شنونده ی نیایش های بنده مُضطَرت...
ای که عشق را روزی مهربانان ساختی....
ای که درمان میکنی به کُن فَیَکونَت ....
ای که اجابت میکنی بدون چشمداشت....
آن لحظه که لیاقت دریافت ترا در خویشتن داشته باشم، تو هم از بی نهایت راه و شیوه در من تجلی میکنی...
پس آنی رهایم مکن...
شکرت🙏🙏🙏🙏
شبتون به خیر عزیزان❤️
@razetajally
🙏🙏🙏
#نیایش
دلبرا ! تو را سپاس ، که در آرامش هستم ، تو را سپاس به عدد همه دانههای برف که شادمانه و رقصان می بارند. من تنها در تو شادم.... میدانم هر چه در زندگی بیشتر شاد باشم ، درهای موفقیت بیشتری به روی من باز می شود... و موهبت های بیشتری نصیبم می شود... یقین دارم وقتی فرکانس ذهن خود را بر شادی و امید تنظیم کنم ، نیرومندترین انرژی کائنات هم قادر نیست آن را از من پس بگیرد...
شادی و امید من یعنی اعتماد به تو ...
خدایا دم به دم شکرت.
@razetajally
#نیایش
دلبرا ! تو را سپاس ، که در آرامش هستم ، تو را سپاس به عدد همه دانههای برف که شادمانه و رقصان می بارند. من تنها در تو شادم.... میدانم هر چه در زندگی بیشتر شاد باشم ، درهای موفقیت بیشتری به روی من باز می شود... و موهبت های بیشتری نصیبم می شود... یقین دارم وقتی فرکانس ذهن خود را بر شادی و امید تنظیم کنم ، نیرومندترین انرژی کائنات هم قادر نیست آن را از من پس بگیرد...
شادی و امید من یعنی اعتماد به تو ...
خدایا دم به دم شکرت.
@razetajally
این دسته گل زیبا 🌺🌸
را با محبت
تقدیم میکنم به
قلب مهربونتون🌸🌺
امیدوارم لحظه به لحظه ی
زندگیتون پر از
عطر گل و زیبایی باشه...🌺🌸
روزتون به خیر همراهان🌸❤️
@razetajally
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
را با محبت
تقدیم میکنم به
قلب مهربونتون🌸🌺
امیدوارم لحظه به لحظه ی
زندگیتون پر از
عطر گل و زیبایی باشه...🌺🌸
روزتون به خیر همراهان🌸❤️
@razetajally
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
🍃
چند وقت پيش، با بانوي مسنی که حدود هشتادوپنج سال داشت ملاقات کردم. او از خانوادهاي يهودی بود. طي جنگ جهانی دوم در سال 1939 دوازدهسال سن داشته است و آلمانها، او و برادر و والدينش را بازداشت کردهاند. والدينش را به جاي ديگری فرستادند و او هرگز نفهميد آنها کجا رفتند. او و برادر هشتسالهاش را به ايستگاه قطار فرستادند و چهار روز آنجا نگه داشتند. زمستان بود و بهشدت سرد. بعد قطاری آمد و مثل گلة گوسفند همه را سوار قطار کردند. پسر هشتساله فراموش کرد کفشهايش را بردارد. دخترک عصبانی شد و به او گفت: «ای ابله، هر جا رفتی بايد حواست جمع باشد. نمی توانی مراقب کفشهایت باشی؟» و اين آخرين کلماتی بود که به برادرش گفت؛ زيرا آنها را با قطارهايی جداگانه فرستادند و او هرگز برادرش را نديد. پسر، ديگر زنده نبود. آن زن بعد از شش سال در اردوگاه کار اجباری، زنده ماند و به ايالاتمتحده مهاجرت کرد. او به من گفت همان روز که از اردوگاه زنده پايش را بيرون گذاشت، به خودش گفته هرگز چيزی به کسی نميگويم که بعدها حسرتش را بخورم چرا که ممکن است اين آخرين کلامی باشد که به آنها ميگويم. اين اوج خرد و شعور است که انسان بدان دست پيدا ميکند.
🌸🌸🌸
@razetajally
چند وقت پيش، با بانوي مسنی که حدود هشتادوپنج سال داشت ملاقات کردم. او از خانوادهاي يهودی بود. طي جنگ جهانی دوم در سال 1939 دوازدهسال سن داشته است و آلمانها، او و برادر و والدينش را بازداشت کردهاند. والدينش را به جاي ديگری فرستادند و او هرگز نفهميد آنها کجا رفتند. او و برادر هشتسالهاش را به ايستگاه قطار فرستادند و چهار روز آنجا نگه داشتند. زمستان بود و بهشدت سرد. بعد قطاری آمد و مثل گلة گوسفند همه را سوار قطار کردند. پسر هشتساله فراموش کرد کفشهايش را بردارد. دخترک عصبانی شد و به او گفت: «ای ابله، هر جا رفتی بايد حواست جمع باشد. نمی توانی مراقب کفشهایت باشی؟» و اين آخرين کلماتی بود که به برادرش گفت؛ زيرا آنها را با قطارهايی جداگانه فرستادند و او هرگز برادرش را نديد. پسر، ديگر زنده نبود. آن زن بعد از شش سال در اردوگاه کار اجباری، زنده ماند و به ايالاتمتحده مهاجرت کرد. او به من گفت همان روز که از اردوگاه زنده پايش را بيرون گذاشت، به خودش گفته هرگز چيزی به کسی نميگويم که بعدها حسرتش را بخورم چرا که ممکن است اين آخرين کلامی باشد که به آنها ميگويم. اين اوج خرد و شعور است که انسان بدان دست پيدا ميکند.
🌸🌸🌸
@razetajally
🙏🙏🙏
#نیایش
خدای دوست داشتنی من ! و ای رزاق یکتا ...و ای نوازنده ی موسیقی حیات !
نعمت و برکت را بر مردم سرزمینم ببار.... در پیش تو حق ستانیدن همچون چشم بر هم زدنی است.
طبیبا! ای دوای هر درد! ای شفای هر رنج! مرهمی بگذار بر دلهایمان
ای راهنما .... ای تنها چلچراغ....
ای امید اهل زمین... بازار دنیا ، عجیب شلوغ است و پراز زرق و برق ...ولی تو تنها راه بلد جاده نوری... بر تاریکی های دلمان، خطی بکش...
❤️❤️❤️
@razetajally
#نیایش
خدای دوست داشتنی من ! و ای رزاق یکتا ...و ای نوازنده ی موسیقی حیات !
نعمت و برکت را بر مردم سرزمینم ببار.... در پیش تو حق ستانیدن همچون چشم بر هم زدنی است.
طبیبا! ای دوای هر درد! ای شفای هر رنج! مرهمی بگذار بر دلهایمان
ای راهنما .... ای تنها چلچراغ....
ای امید اهل زمین... بازار دنیا ، عجیب شلوغ است و پراز زرق و برق ...ولی تو تنها راه بلد جاده نوری... بر تاریکی های دلمان، خطی بکش...
❤️❤️❤️
@razetajally
کلاس اول یزد بودم. سال 1340. وسطای سال اومدیم تهران یه مدرسه اسممو نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب.
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم.البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس.
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من، هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان، لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست. فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم، آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم، دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود .لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم، به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم.
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
"خاطره ای از پروفسور علیرضا شاه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان"
@razetajally
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم.البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم. توی تهران شدم شاگرد تنبل کلاس.
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من، هر کسی درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.با هزار زحمت رفتم کلاس دوم، آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد....
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان، لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند.من خودم از اول رفتم به ته کلاس نشستم. می دانستم جام اون جاست.درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم.ولی می دانستم نتیجه ی تنبل کلاس چیست. فردا که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم، آخه مشقامون را یا خط می زدند یا پاره می کردند. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم، دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد. زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت.خدایا برای من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود .لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم، به خودم گفتم که هرگز نمی گذارم بفهمد که من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم...آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم.
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ....
"خاطره ای از پروفسور علیرضا شاه محمدی استاد روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان"
@razetajally