کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام

📚 #یک_دقیقه_مطالعه 🌱برگ 1️⃣ 💠شفا برمی‌خیزم و در رختخواب می‌نشینم. به ساعت نگاه می‌کنم، یک ساعت به اذان صبح مانده است. به خوابی که دیده‌ام فکر می‌کنم. حاج حسین بود سالم و سرحال، مثل دوران جنگ، مثل همان زمانی که فرمانده‌ی گردان ولی الله بود. مثل همان روزهایی…

📚 #یک_دقیقه_مطالعه
🌱برگ 2⃣

💠ادامه داستان شفا...

به سختی خودم را کنترل می‌کنم تا گریه نکنم. دستم را به گرمی می‌فشارد. به رگ‌های برجسته و برآمده پشت دستش نگاه می‌کنم. شده یک مشت استخوان که از هفت لایه پوست فقط یک لایه روی تنش مانده است.
مرا کنارش می‌نشاند و بی‌مقدمه می‌پرسد: چه خوابی برایم دیده‌ای؟ می‌خندد. تمام ماجرا را برایش تعریف می‌کنم.
می‌گوید: تو همه چیز را خواب ندیده‌ای! قسمت پایانی‌اش مانده است.
بعد آهسته می‌گوید: چیزی را که برایت می‌گویم تا زنده هستم حق نداری برای کسی بگویی. صدایش را کمی بلندتر می‌کند و می‌گوید: رفتم تهران سراغ دکتر، به دکتر گفتم: آقای محمدیانی وضعش چطور است؟
دستور داد پرونده‌ام را آوردند، پرسید: شما با ایشان چه نسبتی دارید؟ گفتم : برادرش هستم. گفت: متاسفانه وضع خوبی ندارد، بروید با او مدارا کنید. این یکی دو ماه دیگر را قدر بدانید. از تهران راست آمدم رفتم سراغ آقا علی‌ بن موسی‌الرضا علیه السلام... بالا سر آقا نشستم.
توسل کردم و شفایم را از آقا خواستم. یک ساعتی مانده به اذان صبح در قلبم احساس نورانیتی کردم. فکر کردم دارم مورد عنایت آقا قرار میگیرم. توجه آقا امام رضا(ع) را حس کردم. دردم کم شده بود و سبکی و حالت
خلسه‌ای بدنم را گرفته بود. در همین حال متوجه جوانی شدم که جلویم نشسته
ِ بود و از سر شب از سرطانی که گریبانش را گرفته بود، به آقا شکایت می‌کرد و
شفا می‌خواست. ناله‌های جوان، جانم را آتش زد. در همان حالت رو کردم به آقا
و عرض کردم: مولا جان! اگر عنایتی نسبت به من دارید و من حق بخشش آن را دارم، شفایم را به این جوان می‌بخشم. بعد بلند شدم برای تجدید وضو بیرون آمدم. وقتی برگشتم، مردم لباسهای جوان شفا یافته را برای تبرک پاره می‌کردند و مادرش با خوشحالی از آقا تشکر
ِمی‌کرد.
به حاج‌حسین نگاه کردم که به سختی نفس می‌کشید که بابوریان وارد شد.
حالا هم بابوریان و هم حاج‌حسین و هم من می‌دانستیم که حاج حسین زیاد
زنده باشد فقط دو ماه است ولی هیچکدام نمیدانستیم بابوریان هم به شهادت
خواهد رسید و من تنها بازمانده‌ی آن جمع خواهم بود که بیایم به زیارت آقا و
رو به گنبد طلا بایستم و به یاد آنها بگویم:
السلام علیک یا ثامن‌الحجج

📚برگرفته از کتاب گلهای این باغ صفحه ۹۵
❣️ همراه کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) باشید👇

🆔 @razavi_aqr_ir

6.0K views13:43