شبیه فیلسوفی مانده از حرف
دقیق، آرام، غرقِ خویشتن، ژرف
نشسته بر تنت خالی شبیه
کلاغی در دل دشتی پر از برف
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
دقیق، آرام، غرقِ خویشتن، ژرف
نشسته بر تنت خالی شبیه
کلاغی در دل دشتی پر از برف
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
You aren’t afraid of love, hope and the future. You aren’t afraid even if I kiss you amid Taliban. You don’t shake even if I kiss you in the corner of a mosque. I will kiss you even when I mourn. You will keep kissing me even if there are suicide attacks.
Ramin Mazhar
Photo of Iranian people's protests in Isfahan
https://t.me/raminmazhar
Ramin Mazhar
Photo of Iranian people's protests in Isfahan
https://t.me/raminmazhar
زمان مرده و باران دانه دانه…
کسی آهسته میخواند ترانه
شب است و قایقِ غرق مسافر
میان آب بیپایان روانه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
کسی آهسته میخواند ترانه
شب است و قایقِ غرق مسافر
میان آب بیپایان روانه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
آدم کنار یار خود خوشحال اگر میبود
پرواز ممکن بود، دستت بال اگر میبود
کل جهان مشغول ارسال سلاح هستند
یک شاخه گل از خاطر ارسال اگر میبود…
میآمدم به خواستگاری خانهات روزی
اوضاع دنیا اندکی نرمال اگر میبود
حداقل آدم دو لقمه نان اگر میداشت
حداقل بیرون از این گودال اگر میبود
ترس خودت را میتوانستی بپوشانی
لبهای تو آسوده از تبخال اگر میبود
طور دگر شاید به سوی عشق میدیدند
تعریفشان چیزی به جز انزال اگر میبود
بر جای ما که میتکیم از رنج آزادی
اردویشان در حال اضمحلال اگر میبود
با شاخهی گل میتوان جنگید با ملا؟
آری، جهان یک فیلم موزیکال اگر میبود
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
پرواز ممکن بود، دستت بال اگر میبود
کل جهان مشغول ارسال سلاح هستند
یک شاخه گل از خاطر ارسال اگر میبود…
میآمدم به خواستگاری خانهات روزی
اوضاع دنیا اندکی نرمال اگر میبود
حداقل آدم دو لقمه نان اگر میداشت
حداقل بیرون از این گودال اگر میبود
ترس خودت را میتوانستی بپوشانی
لبهای تو آسوده از تبخال اگر میبود
طور دگر شاید به سوی عشق میدیدند
تعریفشان چیزی به جز انزال اگر میبود
بر جای ما که میتکیم از رنج آزادی
اردویشان در حال اضمحلال اگر میبود
با شاخهی گل میتوان جنگید با ملا؟
آری، جهان یک فیلم موزیکال اگر میبود
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
کتابش، عینکش، یأسش، امیدش
چروک زیر چشمش، ضعفِ دیدش…
نهاده چند شاخه یاس قرمز
زنی در بین موهای سپیدش
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
چروک زیر چشمش، ضعفِ دیدش…
نهاده چند شاخه یاس قرمز
زنی در بین موهای سپیدش
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
افکنده لرزه در شهر سرما، ولی همیشه...
در جانم آتشی است برپا، ولی همیشه...
بار تمام تاریخ بر دوش یک زن افتاد
یک زن که ایستاده تنها ولی همیشه
نان نیست، زندگی نیست، امید نیست حتی
در خانه خانه جاریست فتوا ولی همیشه
ممنوع شد اگرچه آواز، خوانده راهیست
لالایی خودش را لیلا ولی همیشه
افتاده صورتت در آیینهٔ شکسته
چشمانِ خستهٔ تو، زیبا ولی همیشه
آوازه شد چریکی کشته شده است، فردا
از پشت کوه آمد بالا ولی همیشه
ای گرگ، زوزههایت زخمی است، قصهات را
در یاد میسپارد صحرا ولی همیشه
از دستمان گرفتند دار و ندار ما را
مانده است در سر ما رویا ولی همیشه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
در جانم آتشی است برپا، ولی همیشه...
بار تمام تاریخ بر دوش یک زن افتاد
یک زن که ایستاده تنها ولی همیشه
نان نیست، زندگی نیست، امید نیست حتی
در خانه خانه جاریست فتوا ولی همیشه
ممنوع شد اگرچه آواز، خوانده راهیست
لالایی خودش را لیلا ولی همیشه
افتاده صورتت در آیینهٔ شکسته
چشمانِ خستهٔ تو، زیبا ولی همیشه
آوازه شد چریکی کشته شده است، فردا
از پشت کوه آمد بالا ولی همیشه
ای گرگ، زوزههایت زخمی است، قصهات را
در یاد میسپارد صحرا ولی همیشه
از دستمان گرفتند دار و ندار ما را
مانده است در سر ما رویا ولی همیشه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
امصبح در چندین ولایت برف باریده
بر روی آثار جنایت برف باریده
ای گرگ، از تنهایی لایتناهیات
بیرون بیا دنیا برایت برف باریده
با بغض میخوانی: «خداحافظ گل سوری»
حس میکنم که در صدایت برف باریده
خوشبختیام ردّ قدمهای تو در کوچهست
کم کم ولی بر ردّ پایت برف باریده
تو رفتهای دیگر بخاری برنمیخیزد
از داخل گیلاس چایت… برف باریده
آواز شلیکی رسید و تا که پیدایت
کردیم دنیا بینهایت برف باریده
پوشانده قطره قطره قطره قطره خونت را
بر روی آثار جنایت برف باریده
حالا تو یک افسانهای در روستای ما
از ابتدا تا انتهایت برف باریده
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
بر روی آثار جنایت برف باریده
ای گرگ، از تنهایی لایتناهیات
بیرون بیا دنیا برایت برف باریده
با بغض میخوانی: «خداحافظ گل سوری»
حس میکنم که در صدایت برف باریده
خوشبختیام ردّ قدمهای تو در کوچهست
کم کم ولی بر ردّ پایت برف باریده
تو رفتهای دیگر بخاری برنمیخیزد
از داخل گیلاس چایت… برف باریده
آواز شلیکی رسید و تا که پیدایت
کردیم دنیا بینهایت برف باریده
پوشانده قطره قطره قطره قطره خونت را
بر روی آثار جنایت برف باریده
حالا تو یک افسانهای در روستای ما
از ابتدا تا انتهایت برف باریده
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
لا تخافين الحب، والأمل، والغد
لا تخافين حين أقبلك بين طالبان
لا ترتجفين حين أقبلك في المسجد
لا ترتجفين حين نشتم عطر “الزيزفون”
أقبلكِ بين الغصة والعزاء
تقبلينني بين الانتحاريين
أنتِ مؤمنة وصلاتك القبلات
أنتِ مختلفة.
رامين مظهر
لا تخافين حين أقبلك بين طالبان
لا ترتجفين حين أقبلك في المسجد
لا ترتجفين حين نشتم عطر “الزيزفون”
أقبلكِ بين الغصة والعزاء
تقبلينني بين الانتحاريين
أنتِ مؤمنة وصلاتك القبلات
أنتِ مختلفة.
رامين مظهر
گلی که نشکند از جیغ ارّهی برقی
دقیق شو، گل نیست
زنی است از کابل
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
دقیق شو، گل نیست
زنی است از کابل
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
پس از یک دوریِ دشوار در آنسوی دریاها
در آغوشت میافتم یار در آنسوی دریاها
ولو مُردم، برایت چشمهایم زنده میمانند
برای لحظهٔ دیدار در آنسوی دریاها
چه صبح تیره و تاری است کلکین میگشایی و
میآید گریهٔ گیتار از آنسوی دریاها
چرا حس میکنم امروز نبضت کندتر میزد
نفسهای مرا بشمار در آنسوی دریاها
جوان بودیم مانند دو بوسه در دهان هم
جوانی کی شود تکرار در آنسوی دریاها
هزاران ماهی افتادند در ساحل تو کاری کن
دلم را از زمین بردار در آنسوی دریاها
دعا کن روز آزادی بیاید در بغل گیرم
ترا در بین بیروبار در آنسوی دریاها
که گفته ما مساویایم، از من بیشتر هستی
صدایت میزنم بادار در آنسوی دریاها
میآیم مثل یک لرزه به جسم و جان دکتاتور
شبیه ساعت هشدار در آنسوی دریاها
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
در آغوشت میافتم یار در آنسوی دریاها
ولو مُردم، برایت چشمهایم زنده میمانند
برای لحظهٔ دیدار در آنسوی دریاها
چه صبح تیره و تاری است کلکین میگشایی و
میآید گریهٔ گیتار از آنسوی دریاها
چرا حس میکنم امروز نبضت کندتر میزد
نفسهای مرا بشمار در آنسوی دریاها
جوان بودیم مانند دو بوسه در دهان هم
جوانی کی شود تکرار در آنسوی دریاها
هزاران ماهی افتادند در ساحل تو کاری کن
دلم را از زمین بردار در آنسوی دریاها
دعا کن روز آزادی بیاید در بغل گیرم
ترا در بین بیروبار در آنسوی دریاها
که گفته ما مساویایم، از من بیشتر هستی
صدایت میزنم بادار در آنسوی دریاها
میآیم مثل یک لرزه به جسم و جان دکتاتور
شبیه ساعت هشدار در آنسوی دریاها
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
چون قوغ آتش داخل بنزین رهایم کن
حالا که خواهی رفت، بیتدفین رهایم کن
این رابطه کام ترا هم تلخ خواهد کرد
از من حذر کن دختر شیرین، رهایم کن
مانند عمر اندک عباس معروفی
در غربت طولانی برلین رهایم کن
این عصر، آخر شوربا میسازد از انسان
در چرخههای خونیِ ماشین رهایم کن
در سینهات حبسم هزاران سال شد ای اسب
چون شیهه بعد از خوردن قمچین رهایم کن
بالا ببر بالا ببر بالا ببر بالا
بالا ببر بالا ببر...
پایین رهایم کن
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
حالا که خواهی رفت، بیتدفین رهایم کن
این رابطه کام ترا هم تلخ خواهد کرد
از من حذر کن دختر شیرین، رهایم کن
مانند عمر اندک عباس معروفی
در غربت طولانی برلین رهایم کن
این عصر، آخر شوربا میسازد از انسان
در چرخههای خونیِ ماشین رهایم کن
در سینهات حبسم هزاران سال شد ای اسب
چون شیهه بعد از خوردن قمچین رهایم کن
بالا ببر بالا ببر بالا ببر بالا
بالا ببر بالا ببر...
پایین رهایم کن
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
درخت و دشت و کوه و ماه در مه
تمام جزئیات راه در مه
تو پیدا میشوی در پیش رویم
ترا گم میکنم ناگاه در مه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
تمام جزئیات راه در مه
تو پیدا میشوی در پیش رویم
ترا گم میکنم ناگاه در مه
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
به دست بادها موی رهایش
شکوفه دادن گل در صدایش
به آهوی یتیمی شیر میداد
زنی در بین گندمزارهایش
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
شکوفه دادن گل در صدایش
به آهوی یتیمی شیر میداد
زنی در بین گندمزارهایش
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
از ناامیدی گل نداده شاخهها امسال
یک زن خودش را میکُشد در خانهی پهلو
با چشم میبینیم آزادی چه شکلی است
با چشمهای خویش میبینیم [در ویدئو]
.
پشت پرنده خیلی از مردان دویدند و
از آنطرف در مشتشان بال و پر آوردند
انگار دیگر «نسل آینده» نمیآید
زنها رَحِمهای خودشان را درآوردند
.
مردی که درس عفت و تقوا به مردم داد
همخوابگی هر روز با نوباوهگان میکرد
ما مردگان خویش را در گور میماندیم
اما زمین از خشم استفراغشان میکرد
.
جمعیتِ عاصی، خیابان، احتمال مرگ
ای کاش آزادی بسازد سربلندم یار
راه درازی پیش رو داریم ما و تو
زانو زدم تا بند کفشت را ببندم یار
.
میخواستی تا پس بگیری سرزمینت را
باید که از ما باشد عشق و آب و نان ما
یک زن میان گورها میخواند لالایی
تا در زمین آرام گیرد مردگان ما
.
از ناامیدی گل نداده شاخهها امسال
یک زن خودش را میکُشد در خانهی پهلو
من چند انگیزه برای زندگی دارم
تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
یک زن خودش را میکُشد در خانهی پهلو
با چشم میبینیم آزادی چه شکلی است
با چشمهای خویش میبینیم [در ویدئو]
.
پشت پرنده خیلی از مردان دویدند و
از آنطرف در مشتشان بال و پر آوردند
انگار دیگر «نسل آینده» نمیآید
زنها رَحِمهای خودشان را درآوردند
.
مردی که درس عفت و تقوا به مردم داد
همخوابگی هر روز با نوباوهگان میکرد
ما مردگان خویش را در گور میماندیم
اما زمین از خشم استفراغشان میکرد
.
جمعیتِ عاصی، خیابان، احتمال مرگ
ای کاش آزادی بسازد سربلندم یار
راه درازی پیش رو داریم ما و تو
زانو زدم تا بند کفشت را ببندم یار
.
میخواستی تا پس بگیری سرزمینت را
باید که از ما باشد عشق و آب و نان ما
یک زن میان گورها میخواند لالایی
تا در زمین آرام گیرد مردگان ما
.
از ناامیدی گل نداده شاخهها امسال
یک زن خودش را میکُشد در خانهی پهلو
من چند انگیزه برای زندگی دارم
تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
هوا کمی متمایل بسوی تاریکی
هوا کمی متمایل بسوی باران بود
میان مشتش از خشم گرم/تر میشد
تپانچهای که به زیر حجاب پنهان بود
.
سه تا گلوله درون خشاب میماند
فشنگ اول، چون سوختی جوانیام
فشنگ دوم، در را بروی من بستی
فشنگ سوم، کافیست مهربانیام
.
زنی میانهی صف ایستاد و دید دقیق
و چند ثانیه یک دود در فضا پیچید
سری، دهانی، قلبی هدف گرفته شد و
صدای شلیک ناگاه در هوا پیچید
.
سرش، چرا که در فکر «بردهداری» بود
دهان، چرا که فرمان «حبس» ما را داد
دلش، چرا که یک «بمب» بود و خنثی شد
چقدر رنج به یاس و شمیم و سارا داد
.
برای ثانیهای شد زمان سلوموشن
شیار خونی برروی پیرهن افتاد
صدای شلیک با انعکاس برمیگشت
و نعش ملا در پیش پای زن افتاد
.
نه! اتفاق نیفتاده است این صحنه
هنوز ملا مشغول وعظ و نفرین است
هنوز در قفس سینهی زن قصه
شتکشتکزده ماهی سرخ غمگین است
.
و شعر بالا محصول ذهن یک مرد است
پر از خشونت و نامهربانی و تیزی است
بخاطریکه زن قصه در خیالاتش
به فکر پیروزیای بدون خونریزی است
.
تو هم به فکر فرو رفتهای نمیدانی
کدام دوست ترا قطعهقطعه کرد کدام
در آینه زدهای زل دچار تردیدی
کدام بخش وجودت زن است و مرد کدام
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar
هوا کمی متمایل بسوی باران بود
میان مشتش از خشم گرم/تر میشد
تپانچهای که به زیر حجاب پنهان بود
.
سه تا گلوله درون خشاب میماند
فشنگ اول، چون سوختی جوانیام
فشنگ دوم، در را بروی من بستی
فشنگ سوم، کافیست مهربانیام
.
زنی میانهی صف ایستاد و دید دقیق
و چند ثانیه یک دود در فضا پیچید
سری، دهانی، قلبی هدف گرفته شد و
صدای شلیک ناگاه در هوا پیچید
.
سرش، چرا که در فکر «بردهداری» بود
دهان، چرا که فرمان «حبس» ما را داد
دلش، چرا که یک «بمب» بود و خنثی شد
چقدر رنج به یاس و شمیم و سارا داد
.
برای ثانیهای شد زمان سلوموشن
شیار خونی برروی پیرهن افتاد
صدای شلیک با انعکاس برمیگشت
و نعش ملا در پیش پای زن افتاد
.
نه! اتفاق نیفتاده است این صحنه
هنوز ملا مشغول وعظ و نفرین است
هنوز در قفس سینهی زن قصه
شتکشتکزده ماهی سرخ غمگین است
.
و شعر بالا محصول ذهن یک مرد است
پر از خشونت و نامهربانی و تیزی است
بخاطریکه زن قصه در خیالاتش
به فکر پیروزیای بدون خونریزی است
.
تو هم به فکر فرو رفتهای نمیدانی
کدام دوست ترا قطعهقطعه کرد کدام
در آینه زدهای زل دچار تردیدی
کدام بخش وجودت زن است و مرد کدام
رامین مظهر
https://t.me/raminmazhar