رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.05K subscribers
8.04K photos
2.28K videos
166 files
3.92K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🍉🍉🍉خاطره ای به شیرینی هندوانه🍉🍉🍉

http://uupload.ir/files/gf8o_۲۰۱۶۱۲۲۰_۱۷۵۱۳۱.png

شبی که قرار بر انجام #عملیات بود از صبح آن روز #فرماندهان سفارشات و تذکرات لازم را به نیروها یادآور شدند و به بچه ها اعلام شد چون که هلیکوپترهای شنوک توانایی حمل و جابجایی نفرات زیادی را دارا می باشند آماده برای اعزام توسط هلیکوپتر های شنوک به خط رهایی بشوند.

🍉 معمولاً عرف و عادت #واحد_تدارکات این بود که روز قبل از عملیات نیروهای عمل کننده را به نحو احسن پذیرایی می نمودند و آن روز نیز طبق معمول همیشه، کامیون های حمل کمک رسانی آذوقه ها را طبق برنامه از پیش تعیین شده به منطقه و محل استقرار نیروها سرازیر شدند و اولین کامیون کمک رسانی یک کامیون ده تنی #هندوانه بود. هندوانه ها را نزدیک به چادر بهداری تخلیه کرده و هنوز تصمیمی برای تقسیم آن ها گرفته نشده بود!

🚚 منطقه آرام و دارای هوایی بسیار جذاب و طراوت آن هر جنبنده ای را به وجد می آورد و در آن هوای پاک دل انگیز اشتهای آدمی نیز به نیکوترین وجهی خودنمایی می کرد. راننده کامیون بار هندوانه خود را تخلیه نمود و نفرات مسئول تقسیم واحد تدارکات خود را آماده می نمودند تا دیگر ماشین های تدارکاتی را به محل راهنمایی کنند و موقع ظهر همراه با نهار هندوانه ها را نیز بین نیروها تقسیم نمایند.

🎪 در این موقع از چادر فرماندهی به واحدهای عمل کننده اطلاع داده شد همه نیروها آمادۀ اعزام به منطقه عملیاتی توسط هلیکوپترهای شنوک باشند و طولی نکشید هلیکوپترها با پروانه های بلند خود از راه رسیدند و بچه ها با دیدن و شنیدن صدای هلیکوپترها به داخل چادرها رفته تا خود را از گزند گردوغبار بلند شده توسط بالگردها در امان بدارند😷

🚁 هلیکوپترها به زمین نشستند و من نیز به همراهی برادر حسین حاتمی مسئول بهداری لشکر به داخل آمبولانس نزدیک به چادر بهداری رفتیم و شیشه های ماشین را به منتهاء آن بالا کشیدیم تا گردوغبار حاصله از فرود هلیکوپترها فروکش کند. گردوغبار آنچنان بالا گرفته بود که چشم ها قادر به دیدن نبود و یک متری هم به سختی مشاهده می شد، از فرود هلیکوپترها تا خاموش شدن آن ها و فروکش شدن گردوغبار به وجود آمده حدوداً پانزده دقیقه ای طول کشید!

🌪 گردوغبار از بین رفت و هیچ کس در محل دیده نمی شد، حتی برای نمونه یک نفر هم در محل مشاهده نمی شد😳 بعد از گذشت چند لحظه ای متوجه شدیم با شروع گردوغبار و اتمام آن برادران رزمنده ده تن هندوانه را به داخل چادرهای خود منتقل نموده بودند😂 و زمانی این یقین ما را حاصل نمود که برادران بعد از گذشت نیم ساعتی یکی یکی برای شستن دست و صورت خود و رهایی از شیرینی و چسبندگی آن به روی دست ها و صورتشان به کنار تانکر آب نمایان می شدند و این سئوال برای ما بود اگر می خواستیم آن بار ده تن هندوانه را برای جابجایی از بچه ها کمک بگیریم با این سرعت و زمان کم نمی توانستیم عملیاتی با این موفقیت به انجام برسانیم🤔

😉 آن روز رزمندگان با رعایت استتار و اختفای زایدالوصفی زمانی کمتر از پانزده دقیقه، عملیات انتقال ده تن هندوانه را به درون چادرها و سپس نوش جان نمودن با موفقیتی فراموش نشدنی به انجام رساندند‼️

#عبدالامیر_هدایتی
#خاطرات_جبهه
#شب_یلدا

@rahpouyancom
⭕️بمناسبت سالروز حماسه #غواصان در #عملیات_کربلای۴ - زمستان ۱۳۶۵⭕️

💦 غروب شب سوم دیماه سال ۱۳۶۵ شب عملیات کربلای ۴، ساحل #اروند چه خبر بود؟!!

لحظه وداع غواصان، آخرین نماز جماعتی که شهیدان در کنار ما بودن ... آيا تاريخ بخود چنين صحنه هايی خواهد ديد...!!؟؟

آن شب بسياری به ابديت پيوستند و جاودانه شدند...

🔴 شهيدان: كرابی. شیبانی. عابدینی. شادکام. عامری. حسن زاده. غفوری. سادات. آزادفر. پروانه. رضایی و دهها عزيز ديگر كه آن شب در دريا ناپديد شدند...

 http://uupload.ir/files/4tvd_3.png

🌟 برگرفته از "روایت فابریک"، وبلاگ شخصی #علیرضا_دلبریان

شادی روح شهدای کربلای۴، #صلوات
#گردان_یاسین

@rahpouyancom
🔻🔺به مناسبت سالروز حماسه #غواصان در #عملیات_کربلای۴_و_۵ ، زمستان ۱۳۶۵🔺🔻

💧شهدای غواص:
http://rahpouyan.com/pageFilm.asp?tid=2972


🔅گردانی که بود، گردانی که هست "بخش اول" :
http://rahpouyan.com/pageFilm.asp?tid=3742


🔅گردانی که بود، گردانی که هست "بخش دوم" :
http://rahpouyan.com/pageFilm.asp?tid=3743


🔅گردانی که بود، گردانی که هست "بخش سوم" :
http://rahpouyan.com/pageFilm.asp?tid=3744


🔅گردانی که بود،گردانی که هست "بخش چهارم":
http://rahpouyan.com/pageFilm.asp?tid=3745

🍁 شادی روح شهدای #کربلای۴_و_۵ #صلوات

@rahpouyancom
📝 ما هم نوشتیم که بماند!

"بنام خدا"
به بهانه سی امین سالگرد #عملیات_کربلای۴

🌟 پتروشیمی بصره - جشن دامادی - کوچه کارخانه کبریت مشهد .
🔸دیر وقت شده بود ، از محل کار به سمت خونه می رفتم . خیلی خسته بودم صدای اذون مغرب هم از رادیو پخش میشد ، چهارراه رو رد کردم که سر و صدایی مرا به سمت عقب ماشین متوجه کرد .

🔸از آیینه ماشین ، پشت سرم را دید زدم ، کاروانی از اتوموبیل ، چراغ ها روشن ،چشمک زنان و بوق کشان ، می اومدند موتورسوارها هم اسکورتشان می کردند .

🔸حال و حوصله این یکی رو دیگه نداشتم ، به سمت راستم پیچیدم و کنار خیابون پارک کردم . ستون اتوموبیل ها شاد و خندان یکی یکی از کنارم می گذشتند و وسط کاروان هم یک تویوتای سفید و خوشگل که گل آذین هم شده عروس خانم سفید پوش و آقا داماد را تو خودش جا داده بود و موتور سوارهای اسکورت هم برای عروس و داماد هنرنمایی میکردند . همه خوشحال بودند ستون همین جور که می رفت موج شادی و نشاط رو پخش می کرد . ستون ماشین های تمیز و براق یکی یکی از کنارم می گذشتند .....


ستون تویوتاهای گل مالی شده حاشیه جاده شهید صفوی یکی یکی و هر صد متری متوقف شدند . تویوتاهایی که نه بوق داشتند و نه چراغ و نه چشمک زن .

بچه ها گروه گروه از ماشین ها پیاده میشدند و در سینه خاکریزحاشیه جاده ، پناه می گرفتند و بعد از کندن چاله ایی مثلا به عنوان سنگر به داخل کیسه خوابهای سفید همراهشون می خزیدن سوز و سرمای گزنده ی اولین روزهای زمستون خرمشهر را بدور از سنگر و چادر ، بدون والورهای دودزای نفتی ، در دشت شلمچه تجربه می کردند .

بعضی ها دفعه اولشون بود که پاشون به جبهه باز شده و قطار سپاهیان حضرت محمد (ص) اونا رو ایستگاه اهواز پیاده کرده بود . خط عراقی ها سکوت عجیبی داشت با اینکه گاهی صدای رگبار تیربارها این سکوت را خراش میداد ، اما سکوت ، سکوتی آزاردهنده ی بود !

- فیروزی چه میکنی ؟ ای بچه ها را زود سروسامان بده تا هوا روشن نشده و....
برگشتم ، محمد آقا فرومندی بود تا آمدم جواب سلامش را بدم ، رفته بود و داشت با بچه های گروهان بعدی صحبت میکرد .

در خاکریز امتداد جاده شهید صفوی ، گردان های عمل کننده لشکر نصر پهلو گرفته بودند . برج های بلند کارخانه پتروشیمی بصره ، با روشن شدن هوا ، هیبتش رو به رخ میکشید . میگفتند از اون بالا تا چهل کیلومتری اهواز دیده میشه ؛ حالا حتما عراقی های اون بالا که پشت دوربیناشون نشسته بودند ، ما ها رو که چهار ، پنج کیلومتریش بودیم ، دیگه به اسم میشناختند . خصوصا با این کیسه خواب های سفید و بادگیرهای گل منگولی که به تن بچه ها بود ، انگاری به جشن عروسی اومده بودند !

آقا مرتضی حسن زاده فرمانده گردان اسدالله هم اومد و نکاتی رو در رابطه با حفاظت و اختفا مجددا تذکر داد و رفت . تو بچه ها میچرخیدم ، محصل ، دانشجو، کارگر وکشاورز همه جوره بودند نیشابوری ، تربتی ، سبزواری، چنارانی و ... خلاصه همه رنگ و همه جور، بو و عطری خاصی رو به هوا می فشاندند .

تقریبا جاگیری بچه ها تموم شده بود و هرکسی مشغول کاری ، وصیت نامه نوشتن ، یکی از اون کارها بود ، حمایل بستن ، دو بدو کمک میکردند خشاب ها و نارنجک هاشون محکم میکردند ، یک عده هم به همدیگه سفارشات آخر رو میگفتند : فلانی اگر مجروح شدم و یا شهید ، خودتو معطل من نکنی یه گروه هم اسلحه هاشون تمیز میکردند ، قرائت قرآن و دعا هم که پای ثابت سنگر ها بود .

البته سنگر که چه عرض کنم ، چال هایی که با سرنیزه و دست کنده بودند .
چون تازه به گروهان سه ، گردان اسدالله مامور شده بودم ، تو بچه ها میچرخیدم تا اعضای گروهان رو بهتر بشناسم و شب عملیات وقت مناسبی برا شناختن بچه ها نبود .

خورشید خانم هم کم کم و با ناز و تانّی بالا می اومد. کرک و پر، سرما هم ریخته بود دودکش های زمخت و غول پیکر کارخانه پتروشیمی بصره بد جوری تو چشم میزدند . یه جورایی ازشون می ترسیدم ، تو دیدگاه شناسایی هم در هر چرخش دوربین وقتی به این دو تا لندهور می رسیدم ، از دیدنشون چندشم میشد .

با پیرمردهای گردان خوش و بش میکردم که صدایی مرا خطاب کرد :
- بهزاد یه ساعت دیگه سنگر تانک ، سر سه راهی جلسه توجیهی برگزار میشه ، دیر نکنی بقیه منتظرند !

طاووسی بود ، پیک ریز و میزه فرمانده گردان ، گفت و به سرعت برق رفت . وسائل انفرادی خودم را کنترل کردم ، کلی خنزر و پنزری همرام بود ، کلاه آهنی وکیف خشاب و قمقه و نارنجک یه طرف ، سرنیزه و سیم چین و قطب نما و کیسه امداد (کمک های اولیه ) همون طرف و از همه دست و پا گیرتر ای کیسه ماسک شیمیایی بود که نفس ما گرفته بود ، خب البته وظیفه اش این بود که موقع استفاده به ما نفس بده . خلاصه تا جهازمان را بستیم کلی با بچه ها خندیدیم . اصلا انگار نه انگار که داریم میریم عملیات .

بچه ها کرکر می خندیدند و گلوله ها خمپاره هم گاه و بیگاه دور و بر جاده اصابت می کردند ...