رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.05K subscribers
8.04K photos
2.28K videos
166 files
3.92K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت چهارم



يك روز صبح كه من خادم بودم وصبحگاه نرفته بودم بعد از درست كردن چايي وتقسيم غذاها🍛 و...از داخل مرغداني 🐓🐓كه بيرون امدم چشمم خورد به منظره اي كه بشدت گريه ام گرفت.
يكي از مسئولان كه به صبحگاه نرفته ويواشكي كمين كرده بود بعد از رفتن نيروها ميبيند كه بچه هاي باند اشرار يكي يكي از سوراخهاي خود بيرون ميريزند وشروع ميكنند به سروصدا.😈 او هم همه را از مخفيگاهها بيرون كشيده بودو داشت برايشان يك مراسم صبحگاه كاملا رسمي اجرا ميكرد. ديدن قيافه هاي پكر بچه ها وحتي قران خواندن يكي از انها در يك صبحگاه زوركي واقعا خنده دار بود. 😐😁با ديدن من شكلك در اوردند 👻ومن هم خوشحال وخندان رفتم بيرون. اين صبحگاه باعث شد انها هم از فردا همگي در صف اول صبحگاه بايستند😄

. يك بار هم به محموله انار 🍎بچه ها در بين راه كمين زدندواشك همه را دراوردند تا به هر كس يك انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند!شبها هم بچه ها را به عناوين مختلف از خواب بيدار ميكردند و سر به سرشان ميگذاشتند. مثلا بيدارشان ميكردند وخيلي رسمي وجدي سوال ميكردند دوزاري داري ؟! يا برادر سريعا بفرماييد شماره پلاكتان چنده؟يا اب براي خوردن ميدادند وكارهاي ديگر... 😂👹

#مسعود_احمديان هم براي بيدار كردن بچه ها به خاطر نماز شب طريقه مخصوص #ملامتيون را داشت. مثلا يكي را بيدار ميكرد كه :(بابا پاشو من ميخوام نماز شب بخونم هيچ كس نيست نگام كنه!)يا اينكه ميگفت : (پاشو جون من اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم كم اوردم !)😐

روزهاي هفتم هشتم اموزش بود كه #امير_نظري و#مهدي_نوراللهيان به شدت كليه درد گرفتند 😖به طوريكه راه رفتن هم برايشان سخت شد. با رفتن #امير_نظري يك قدري كارها عقب افتاد. به جاي او #اكبر_مقدم مسئول اردوگاه شد. اكبر به معناي واقعي اقا بود. 👼🏼از طرف ديگر #تقي_خزاعي راهم گذاشتند مدير داخلي كه امتيازي براي باند اشرار بود.😉 بدين ترتيب همه كارها افتاد دست #ملامتيون!وابدارخانه غذاخانه پتو خانه وتمام نقاط استراتژيك خيلي زود تصرف شد

روزهاي اخر مشخص شد كه عده اي از بچه ها به دلايل جسمي رد ميشوند وميروند تخريب براي كارهاي ديگر واموزش انفجارات واز ميان قبول شدگان ما ودوره ٥٠ نفري بعدي كه بعد از ما شروع كردند چند نفري به #گردان_نوح ميروند وبقيه #گردان_ياسين را تشكيل ميدهند.
#گردان_ياسين به فرماندهي برادر #جليل_محدثي بود كه از باسلبقه ترين وكار امد ترين فرمانده گردانهاي لشكر بود از بچه هاي قديمي جنگ كه اوايل با #شهيد_چمران همكاري كرده بود فردي بود قد بلند رشيد سربه زير با ابهتي غير قابل توصيف بياني بسيار گرم وگيرا لحني كاملا امرانه واخلاقي بسيار نيكو.😌

🎯قسمت پنجم فردا شب راس 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom



⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 11
#قسمت یازدهم








در اوقات فراعت، بيشتر با #علي_شيباني كه جزء گروهان #ستار بود و از پنجم دبستان با هم بوديم ، به سر مي بردم و همين طور با #سيد_هادي_مشتاقيان و (( #حسن_ديزجي)) كه بچه محل بوديم 👬👬. گاهي هم به #گردان_نوح مي رفتيم و ديداري تازه مي كرديم ؛ با #شوريده_دل ، #يگانگي، #حميد_عبداالله_زاده، #صراف_نژاد، #بادياني، #حسين_ضميري و ...

سه شنبه ها هم صبحگاه مشترك داشتيم كه برادر#جليل_محدثي فرمانده ي محبوب و رشيد گردان با صحبتهاي گرم و شيوايش همه را سر كيف مي آورد. 😍داخل دسته هم حال و هوايي داشتيم . #علي_تشكري، يك عارف به تمام معنا بود؛😌 تودار ، دلسوخته، متواضع، كم حرف و بسيار خجول. تعريف مي كرد كه در مشهد وضع خوبي نداشته ودر تيپهاي آنچناني و آرايش و لباس و كارهاي مبتذل غرق بوده است .😶 در سال ٦٢ ،يك نفر با او صحبت مي كند و به او مي گويد يك ماه برو جبهه ؛ اگر خوب نبود، برگرد. 😏😉علي مي گفت چندين بار به طرف تاكيد كردم كه من سر يك ماه بر مي گردم ها ! بنده خدا هم تضمين كرده بود سر يك ماه خودش علي را برگرداند . مي خنديد و مي گفت نمي دانم چرا اين يك ماه تما م نمي شود؟😅 خانواده ام فكر مي كنند معجزه شده و امامي ، معصومي، كسي مرا متحول كرده !👹👈🏼👳🏻 يك بار به او گفتم : (( علي ، وقتي برگردي، چه كار مي كني؟ نمي ترسي باز هم رفيقاي سابق عوضت كنند؟)) لبخندي زد و گفت : (( سيد ، فعلا كه نمي خوام برم ؛ هر وقت خواستم برگردم، فكرش را مي كنم!.))

#سيد_هادي_مشتاقيان هم با همه شر و شوري كه داشت ، وقتي بعدازظهر با بچه هاي دسته مي نشستم دور هم ، شروع مي كرد به مرثيه خواندن. با اين كه اينكاره نبود، اما چشمان اشك آلود و بغض صدايش ، همه را به گريه مي انداخت .😢 به خانم فاطمه زهرا(س) ، ارادتي ويژه داشت و اگر در مجلسي مصيبت مادر را مي شنيد ، حالش بد مي شد و با آب قند به حالش مي آوردند. يك شب گفتند شامتان را كه خورديد، بياييد توي حسينيه ، ويديو آورده ايم، فيلم هفت دلاور را تماشا كنيد . فيلم را گذاشتند؛ از آن فيلمهاي سوپر چاخان بود! 😜فيلم كه تمام شد، بچه ها برو بر همديگر را نگاه كردند و دو نفر هم آهنگ فيلم را با دهان تقليد كردند!🎧 بعد دو نفر دونفر و بعد ده نفرو آخر كار، همه گردان افتادند به جان هم و به سبك فيلم شروع كردند به قيل و قال و كتك كاري! 😝🙄منظره خنده داري بود. خلاصه آن شب با دو نفر دست د ر رفته و ٢ تا گردن جا به جا شده به خير گذشت!مسئولان گردان هم پشت دستشان را داغ كردند كه ديگر از اين فيلمها نياوردند

قسمت دوازدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


@rahpouyancom