«كانتْ حياتي جُرحاً، ضمَّدهُ مجيئُكَ؛»
زِندگیام زَخم بود، آمدنت مَرهَم.
زِندگیام زَخم بود، آمدنت مَرهَم.
جانِمن،
هیچچیز به عقب برنخواهد گشت و این واقعیتی بود که تو درنظر نگرفتی؛
هنگامی که قلبم را به آتش کشیدی و خاکستر کردی.
هیچچیز به عقب برنخواهد گشت و این واقعیتی بود که تو درنظر نگرفتی؛
هنگامی که قلبم را به آتش کشیدی و خاکستر کردی.
[از اشک چشات میسازم قایق
یهجایی میریم با باد موافق
اینو فهمیدم از سفر اولمون
هیچجای دنیا نداره عاشق]
یهجایی میریم با باد موافق
اینو فهمیدم از سفر اولمون
هیچجای دنیا نداره عاشق]
اینکه نه راهی برای بازگشت داریم و نه مسیری برای پیشروی، نامش زندگیست؟