Forwarded from نشر نی
مصدق چهار خصوصیت داشت که بریتانیا را از او بیمناک میکرد. او یک وطنپرست واقعی بود که بدون توجه به خطرات این رویکرد اعتقاد داشت منافع ایران بالاتر از هر چیز دیگری قرار دارد. مصدق غیرقابلانعطاف، مصمم و یکدنده بود. او تحصیلکردهی غرب بود و آشنا به شیوههای سیاستورزیِ غربی، بااینهمه، برخلافِ اکثر افرادی که در موقعیت اینچنینی قرار داشتند، مصدق مجذوب هرآنچه از غرب میآمد نبود، بلکه، درعوض، مخالف سرسخت دخالت خارجی در اوضاع کشورش بود. و سرانجام اینکه، او عقیده داشت تا زمانی که مردم ایران از او پشتیبانی میکنند میتواند بدون کمک قدرتهای استعماری کوهها را نیز جابهجا کند.
بنابراین تعجبآور نبود که فرانسیس شپرد، سفیر بریتانیا در ایران، به شدت از مصدق بیزار بود و از نظراتش دربارهی نحوهی ادارهی مسائل ایران تنفر داشت. در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰، یک روز پس از آنکه مصدق رأی اعتماد خود را از مجلس دریافت کرد، شپرد نوشت: «نخستوزیریِ مصدق فاجعهآمیز است.» او سپس نخستوزیر ایران را «دیوانه»ای نامید که «حیلهگر، بیثبات و کاملاً بیپروا» است.
از کتاب «پشت پردهی کودتا»
نوشتهی علی رهنما
ترجمهی فریدون رشیدیان
نشر نی
مصدق چهار خصوصیت داشت که بریتانیا را از او بیمناک میکرد. او یک وطنپرست واقعی بود که بدون توجه به خطرات این رویکرد اعتقاد داشت منافع ایران بالاتر از هر چیز دیگری قرار دارد. مصدق غیرقابلانعطاف، مصمم و یکدنده بود. او تحصیلکردهی غرب بود و آشنا به شیوههای سیاستورزیِ غربی، بااینهمه، برخلافِ اکثر افرادی که در موقعیت اینچنینی قرار داشتند، مصدق مجذوب هرآنچه از غرب میآمد نبود، بلکه، درعوض، مخالف سرسخت دخالت خارجی در اوضاع کشورش بود. و سرانجام اینکه، او عقیده داشت تا زمانی که مردم ایران از او پشتیبانی میکنند میتواند بدون کمک قدرتهای استعماری کوهها را نیز جابهجا کند.
بنابراین تعجبآور نبود که فرانسیس شپرد، سفیر بریتانیا در ایران، به شدت از مصدق بیزار بود و از نظراتش دربارهی نحوهی ادارهی مسائل ایران تنفر داشت. در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰، یک روز پس از آنکه مصدق رأی اعتماد خود را از مجلس دریافت کرد، شپرد نوشت: «نخستوزیریِ مصدق فاجعهآمیز است.» او سپس نخستوزیر ایران را «دیوانه»ای نامید که «حیلهگر، بیثبات و کاملاً بیپروا» است.
از کتاب «پشت پردهی کودتا»
نوشتهی علی رهنما
ترجمهی فریدون رشیدیان
نشر نی
Radio Marz - Episode 40
Radio Marz
🎙 پادکست رادیو مرز
قسمت چهلم: بازماندگان شصت
روایت فاصلهای که اعدامهای سیاسی دهه شصت بین بازماندگان و دیگران به وجود آورده.
موسیقی تیتراژ: گروه کلی
عکس از شیرین موسوی
-
@radiomarz
قسمت چهلم: بازماندگان شصت
روایت فاصلهای که اعدامهای سیاسی دهه شصت بین بازماندگان و دیگران به وجود آورده.
موسیقی تیتراژ: گروه کلی
عکس از شیرین موسوی
-
@radiomarz
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
Telegram
راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♦️«پيغمبرى كه خدايش او را از ياد برده بود»♦️
مستندی کوتاه در مورد «رضا براهنی» (1314-1401)
ساخته: حامد یوسفی
"...ولی می دانم که یغما شده اي چون من به آسانی تسلیم نومیدي
نمی شود
دیگر چیزي ندارم که به یغما برود
وانگهی
کسی که گونه بر گونه ي زیبایی ماه سوده باشد
– و پس از اینهمه دربدري-
یاد می گیرد که آسان بمیرد
وقتی که مرگ این همه آسان باشد
چرا بر روي خاك نومید باشم؟"
(رضا براهنی)
مستندی کوتاه در مورد «رضا براهنی» (1314-1401)
ساخته: حامد یوسفی
"...ولی می دانم که یغما شده اي چون من به آسانی تسلیم نومیدي
نمی شود
دیگر چیزي ندارم که به یغما برود
وانگهی
کسی که گونه بر گونه ي زیبایی ماه سوده باشد
– و پس از اینهمه دربدري-
یاد می گیرد که آسان بمیرد
وقتی که مرگ این همه آسان باشد
چرا بر روي خاك نومید باشم؟"
(رضا براهنی)
♦️روایت ِ رهجویان♦️
(نقدی بر کتاب «خداپرستان سوسیالیست؛ از محفلها تا جمعیت آزادی مردم ایران»)
▪️کتاب «خداپرستان سوسیالیست» اثر محمدحسین خسروپناه، یکی از کتابهای دقیق و غنی بود که سال گذشته خواندم. به پیشنهاد و لطف دوستان، در شماره اخیر مجله «کتاب امروز»، نقدی بر آن نوشتم که در اینجا هم بازنشرش میکنم. چه بسا برای علاقمندان به تاریخ معاصر ایران که به مجله دسترسی ندارند، به کاری بیاید.
◾دوره تاریخی مشروطه تا انقلاب 1357، یکی از اثرگذارترین ادوار تاریخی بر حیات اجتماعی امروز ماست. چرا که از یکسو بسیاری از مسائل اساسی مطرح شده در آن دوران، همچنان مسأله امروز جامعه ایران به شمار میرود؛ رسیدن به معادلهای بهینه میان سنت و مدرنیته، دین و دنیا، موقعیت مطلوب نهاد روحانیت در موقعیت پسامشروطه جامعهی ایران، چگونگی رسیدن به تعادلی میان حفظ استقلال از یکسو و تعامل مؤثر با جهان غرب از سوی دیگر و بسیاری از مسائل اساسی دیگر امروز ما، ریشه در مباحث مطرح شده و گاه بیپاسخ مانده آن دوران تاریخی دارند.
▪️از سوی دیگر، بسیاری از رخدادهای مهم آن دوران، از نهضت مشروطه گرفته تا تنش میان مشروعهخواه و مشروطهخواه، چالش جدی میان دینداری آزادیخواه و عدالتطلب و دینداری حامی استبداد، کودتای امریکایی، انگلیسی و پهلوی علیه نیروهای ملی و بسیاری وقایع تاریخی دیگر، همچنان در خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ما حضور دارند.
▪️علیرغم این اهمیت فراوان و اینجایی و اکنونی، متأسفانه به دلایل متعدد، تعداد پژوهشهای علمی روشمندی که ما را با بسیاری از وقایع مهم این دوران آشنا نمایند، چندان زیاد نیستند. این مسأله به خصوص در مورد مقاطع خاصی مانند بازهی زمانی شهریور 1320 تا کودتای 1332 و شرایط تاکنون تکرارناشدنی آن دوره، اهمیتی دوچندان مییابد.
▪️اهمیت اساسی پژوهش خسروپناه آن است که توانسته است تا حدی از برخی لایههای این بیخبری پژوهشی ما از این دورهی مهم بکاهد و ما را از خلال بررسی تاریخچه وقایع و تحولات یکی از این جریانات مهم سیاسی یعنی «خداپرستان سوسیالیست»، با ابعاد دیگری از تحولات آن دوره آشنا نماید.
🔻ادامه و متن کامل: اینجا
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#خواندن|#سیاه_مشق
(نقدی بر کتاب «خداپرستان سوسیالیست؛ از محفلها تا جمعیت آزادی مردم ایران»)
▪️کتاب «خداپرستان سوسیالیست» اثر محمدحسین خسروپناه، یکی از کتابهای دقیق و غنی بود که سال گذشته خواندم. به پیشنهاد و لطف دوستان، در شماره اخیر مجله «کتاب امروز»، نقدی بر آن نوشتم که در اینجا هم بازنشرش میکنم. چه بسا برای علاقمندان به تاریخ معاصر ایران که به مجله دسترسی ندارند، به کاری بیاید.
◾دوره تاریخی مشروطه تا انقلاب 1357، یکی از اثرگذارترین ادوار تاریخی بر حیات اجتماعی امروز ماست. چرا که از یکسو بسیاری از مسائل اساسی مطرح شده در آن دوران، همچنان مسأله امروز جامعه ایران به شمار میرود؛ رسیدن به معادلهای بهینه میان سنت و مدرنیته، دین و دنیا، موقعیت مطلوب نهاد روحانیت در موقعیت پسامشروطه جامعهی ایران، چگونگی رسیدن به تعادلی میان حفظ استقلال از یکسو و تعامل مؤثر با جهان غرب از سوی دیگر و بسیاری از مسائل اساسی دیگر امروز ما، ریشه در مباحث مطرح شده و گاه بیپاسخ مانده آن دوران تاریخی دارند.
▪️از سوی دیگر، بسیاری از رخدادهای مهم آن دوران، از نهضت مشروطه گرفته تا تنش میان مشروعهخواه و مشروطهخواه، چالش جدی میان دینداری آزادیخواه و عدالتطلب و دینداری حامی استبداد، کودتای امریکایی، انگلیسی و پهلوی علیه نیروهای ملی و بسیاری وقایع تاریخی دیگر، همچنان در خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ما حضور دارند.
▪️علیرغم این اهمیت فراوان و اینجایی و اکنونی، متأسفانه به دلایل متعدد، تعداد پژوهشهای علمی روشمندی که ما را با بسیاری از وقایع مهم این دوران آشنا نمایند، چندان زیاد نیستند. این مسأله به خصوص در مورد مقاطع خاصی مانند بازهی زمانی شهریور 1320 تا کودتای 1332 و شرایط تاکنون تکرارناشدنی آن دوره، اهمیتی دوچندان مییابد.
▪️اهمیت اساسی پژوهش خسروپناه آن است که توانسته است تا حدی از برخی لایههای این بیخبری پژوهشی ما از این دورهی مهم بکاهد و ما را از خلال بررسی تاریخچه وقایع و تحولات یکی از این جریانات مهم سیاسی یعنی «خداپرستان سوسیالیست»، با ابعاد دیگری از تحولات آن دوره آشنا نماید.
🔻ادامه و متن کامل: اینجا
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#خواندن|#سیاه_مشق
Telegraph
روایت ِ رهجویان
مهدی سلیمانیه؛ محقق پسادکتری در دانشگاه زوریخ (سوییس) منتشر شده در شماره چهارم مجله «کتاب امروز»، زمستان 1400 «نه در مسجد گذارندم که رند است/نه در میخانه کاین خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است/بجویید ای عزیزان کاین کدام است.» (عطار نیشابوری) دهه…
Forwarded from فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
📝📝📝پدیده سواد مصنوعی و الگوی جدید نادانی
✍️یادداشت دریافتی
✅روزانه فقط در تلگرام بیش از ۳ میلیون مطلب منتشر می شود. جالب است بدانید در ساعت ۴ صبح که میزان مطالب منتشر شده به کمترین مقدار خود می رسد نیز ۲۵ هزار مطلب نشر می یابد. این میزان تولید محتوا در شبکه های مختلف اجتماعی در طول تاریخ بی نظیر و فوق العاده است و منجر به پدیده جالبی شده: «همه ما» راجع به «همه چیز» می دانیم اما با ويژگی هایی خاص.
✅کارل تارو ژورنالیست معروف ژاپنی می گوید: هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن میگوید ما وانمود می کنیم که دربارۀ آن میدانیم. همکارانمان دربارۀ فیلم، کتاب، قیمت ارز، حمله نظامی آمریکا صحبت میکنند سرمان را بالا و پایین می بریم یعنی من هم دربارۀ آن می دانم.
✅ این در صورتی است که آن ها دربارۀ آن موضوع فقط نظرات کس دیگری را در یک شبکه اجتماعی خوانده اند و آن را بازگو می کنند همان گونه که ما نیز چنین می کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی *کپی برداری* از دانایی نزدیک میشویم، که در واقع الگوی جدید *نادانی* است. ما با *سواد مصنوعی* روبرو هستیم.
✅ تحلیل و تجویز راهبردی:
رسانه ها باعث شده اند به سرعت برق در معرض اخبار و به سرعت باد در معرض تحلیل اخبار قرار بگیریم. محیط اطراف ما پر است از اخبار مغشوش، اعداد و ارقام گول زننده و حرف های جهتدار. سه مساله این موضوع را تشدید می کند:
۱. حجم بالای اخبار و تحلیل ها. اطلاعات بیشتر یعنی فرصت کمتر برای بررسی دقیق تر آن ها.
۲. سبک زندگی شتابان: زندگی امروزی نسبت به 200 سال پیش بسیار چگال تر شده است. یعنی میزان رخدادهای کاری و ارتباطاتی در واحد زمان بیشتر شده است.
۳. سواد مصنوعی: نظرات ما از پرسهزدن در شبکههای اجتماعی سرچشمه میگیرند، نه مطالعۀ کتابها! *این کپی برداری از دانایی، در واقع الگوی جدید نادانی است.*
✅ به همین خاطر است که اخبار درست، غلط، شایعه و حقیقت در فضای مجازی تقریبا هم ارزشاند. چرا؟ چون ما فرصت نمی کنیم که درستی آن چه را که دریافت می کنیم، بررسی کنیم. بلافاصله آن را می خوانیم و احتمالا آن را برای دیگران فوروارد (ارسال) می کنیم و در گفتگوهای خانوادگی یا دوستانه یا کاری مان از آن اطلاعات استفاده می کنیم که نشان دهیم از زمانه عقب نیستیم.
📝چه می توان کرد؟
✅۱. تعلیق قضاوت. نه باور کنید و نه رد کنید. زمانی که استدلال به نفع یا علیه آن گفته یا نوشته ندارید نه ردش کنید و نه تأیید، قضاوت خود را معلق کنید تا زمان دریافت اطلاعات کافی برای قضاوت.
✅۲. در حالت *غیر طبیعی* قضاوت نکنید. مطالعات نشان داده اند زمانی که افراد از آرامش فکری بیشتری برخوردارند، کیفیت قضاوت های حرفه ای شان افزایش می یابد. بنابراین زمانی که شتاب زده، هیجانی، خسته و پریشان هستیم، کیفیت قضاوت های ما افت می کند و قضاوتی که در زمان شتاب زدگی می کنیم به اندازه قضاوت یک فرد مست [غیر عادی]، غیرقابل اتکاست.
✅۳. به ساختارهای مشکوک، حساس باشید. جملاتی که با فعل مجهول و بدون فاعل ساخته شدهاند مانند «گفته میشود» یا «شنیدهها حاکی از آن است که» و «یا بر اساس اخبار منتشر شده» روشی برای پیچاندن شما هستند. در این ساختارها خبر وجود دارد. اما منبع خبر وجود ندارد.
✅۴. برای هر چه می خوانید یا می شنوید از خودتان بپرسید:
الف) آیا از منبع خبر/گزارش مطمئن هستم؟
ب) آیا شواهد تاییدکننده یا استدلال های قانع کننده آورده شده یا اینکه یک حرف به زبان های مختلف تکرار شده؟
ج) آیا بین مقدمه و اطلاعات ارایه شده و نتایج رابطه منطقی وجود دارد؟
د) آیا تمام واقعیت بیان شده یا بخشی از واقعیت؟
✅۵. از چرا و کلمات هم خانواده استفاده کنید. آدم های دقیق دائم می پرسند چرا؟ چرا کاندیدای ریاست جمهوری شما بهتر است؟ چه چیز باعث می شود که فکر کنید قیمت ارز بالا می رود؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟
✅۶. در فلسفه منطق، فصلی وجود دارد به نام مغالطات. برای تقویت تفکر سنجش گرانه (انتقادی) بخش مغالطات را بخوانید تا با بیش از ۷۰ نوع مغالطه (=دامگاه اشتباه ذهنی) آشنا شوید.
✅۷. حضور در شبکه های اجتماعی مفید است. جریان آزاد اطلاعات در آن بسیار جذاب، مفید و غنیمت است. اما
اما فراموش نکنیم
که آن ها
هرگز نمی توانند جایگزین کتاب
و تفکر عمیق شوند!
@MostafaTajzadeh
✍️یادداشت دریافتی
✅روزانه فقط در تلگرام بیش از ۳ میلیون مطلب منتشر می شود. جالب است بدانید در ساعت ۴ صبح که میزان مطالب منتشر شده به کمترین مقدار خود می رسد نیز ۲۵ هزار مطلب نشر می یابد. این میزان تولید محتوا در شبکه های مختلف اجتماعی در طول تاریخ بی نظیر و فوق العاده است و منجر به پدیده جالبی شده: «همه ما» راجع به «همه چیز» می دانیم اما با ويژگی هایی خاص.
✅کارل تارو ژورنالیست معروف ژاپنی می گوید: هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن میگوید ما وانمود می کنیم که دربارۀ آن میدانیم. همکارانمان دربارۀ فیلم، کتاب، قیمت ارز، حمله نظامی آمریکا صحبت میکنند سرمان را بالا و پایین می بریم یعنی من هم دربارۀ آن می دانم.
✅ این در صورتی است که آن ها دربارۀ آن موضوع فقط نظرات کس دیگری را در یک شبکه اجتماعی خوانده اند و آن را بازگو می کنند همان گونه که ما نیز چنین می کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی *کپی برداری* از دانایی نزدیک میشویم، که در واقع الگوی جدید *نادانی* است. ما با *سواد مصنوعی* روبرو هستیم.
✅ تحلیل و تجویز راهبردی:
رسانه ها باعث شده اند به سرعت برق در معرض اخبار و به سرعت باد در معرض تحلیل اخبار قرار بگیریم. محیط اطراف ما پر است از اخبار مغشوش، اعداد و ارقام گول زننده و حرف های جهتدار. سه مساله این موضوع را تشدید می کند:
۱. حجم بالای اخبار و تحلیل ها. اطلاعات بیشتر یعنی فرصت کمتر برای بررسی دقیق تر آن ها.
۲. سبک زندگی شتابان: زندگی امروزی نسبت به 200 سال پیش بسیار چگال تر شده است. یعنی میزان رخدادهای کاری و ارتباطاتی در واحد زمان بیشتر شده است.
۳. سواد مصنوعی: نظرات ما از پرسهزدن در شبکههای اجتماعی سرچشمه میگیرند، نه مطالعۀ کتابها! *این کپی برداری از دانایی، در واقع الگوی جدید نادانی است.*
✅ به همین خاطر است که اخبار درست، غلط، شایعه و حقیقت در فضای مجازی تقریبا هم ارزشاند. چرا؟ چون ما فرصت نمی کنیم که درستی آن چه را که دریافت می کنیم، بررسی کنیم. بلافاصله آن را می خوانیم و احتمالا آن را برای دیگران فوروارد (ارسال) می کنیم و در گفتگوهای خانوادگی یا دوستانه یا کاری مان از آن اطلاعات استفاده می کنیم که نشان دهیم از زمانه عقب نیستیم.
📝چه می توان کرد؟
✅۱. تعلیق قضاوت. نه باور کنید و نه رد کنید. زمانی که استدلال به نفع یا علیه آن گفته یا نوشته ندارید نه ردش کنید و نه تأیید، قضاوت خود را معلق کنید تا زمان دریافت اطلاعات کافی برای قضاوت.
✅۲. در حالت *غیر طبیعی* قضاوت نکنید. مطالعات نشان داده اند زمانی که افراد از آرامش فکری بیشتری برخوردارند، کیفیت قضاوت های حرفه ای شان افزایش می یابد. بنابراین زمانی که شتاب زده، هیجانی، خسته و پریشان هستیم، کیفیت قضاوت های ما افت می کند و قضاوتی که در زمان شتاب زدگی می کنیم به اندازه قضاوت یک فرد مست [غیر عادی]، غیرقابل اتکاست.
✅۳. به ساختارهای مشکوک، حساس باشید. جملاتی که با فعل مجهول و بدون فاعل ساخته شدهاند مانند «گفته میشود» یا «شنیدهها حاکی از آن است که» و «یا بر اساس اخبار منتشر شده» روشی برای پیچاندن شما هستند. در این ساختارها خبر وجود دارد. اما منبع خبر وجود ندارد.
✅۴. برای هر چه می خوانید یا می شنوید از خودتان بپرسید:
الف) آیا از منبع خبر/گزارش مطمئن هستم؟
ب) آیا شواهد تاییدکننده یا استدلال های قانع کننده آورده شده یا اینکه یک حرف به زبان های مختلف تکرار شده؟
ج) آیا بین مقدمه و اطلاعات ارایه شده و نتایج رابطه منطقی وجود دارد؟
د) آیا تمام واقعیت بیان شده یا بخشی از واقعیت؟
✅۵. از چرا و کلمات هم خانواده استفاده کنید. آدم های دقیق دائم می پرسند چرا؟ چرا کاندیدای ریاست جمهوری شما بهتر است؟ چه چیز باعث می شود که فکر کنید قیمت ارز بالا می رود؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟
✅۶. در فلسفه منطق، فصلی وجود دارد به نام مغالطات. برای تقویت تفکر سنجش گرانه (انتقادی) بخش مغالطات را بخوانید تا با بیش از ۷۰ نوع مغالطه (=دامگاه اشتباه ذهنی) آشنا شوید.
✅۷. حضور در شبکه های اجتماعی مفید است. جریان آزاد اطلاعات در آن بسیار جذاب، مفید و غنیمت است. اما
اما فراموش نکنیم
که آن ها
هرگز نمی توانند جایگزین کتاب
و تفکر عمیق شوند!
@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from عقل آبی | صدیق قطبی
م.م و اخلاق شفقت در توالت عمومی
در محاصره خبرهای بد و دلآزار، باید رخدادهای به ظاهر کوچک ولی الهامبخش را ارج نهاد و جشن گرفت. رخدادهایی که ظاهراً کوچک ولی ناب و رفیعند و روایت آنها هم چنگی به دل نمیزند. مثلاً این رخداد:
چندی پیش به اتفاق م.م به مجموعهای گردشگری رفتیم. نیاز به سرویس بهداشتی داشتیم، اما آنها که برمیگشتند خبر دادند آب قطع شده است. من نومید شدم و گفتم لابد قطعی آب اینجا تصمیم اداره آب است. دوست من اما به بخش مدیریت مجموعه مراجعه کرد برای پیگیری. در دلم میگفتم چه کار عبثی! ولی از قضا مراجعه او ثمر داد. پمپ آب خاموش شده بود و با زدن یک دکمه آب وصل شد. دوباره راهی سرویس بهداشتی شدیم. م.م به آنها که برمیگشتند اطلاع میداد که آب وصل شده. وارد سرویس بهداشتی شدیم. یکی از توالتها کثیف بود و لابد به خاطر نبود آب، به همان وضع مشمئزکننده رها شده بود. من اگر بودم، بدون لحظهای تردید با دیدن آن وضع، به توالت دیگری میرفتم. م.م با اینکه به راحتی میتوانست به توالت مجاور که تمیز بود برود، گفت: «بذار یه کار خیری کنیم». همان توالت کثیف را انتخاب کرد.
و من هاج و واج!
حتی تعریف کردن این ماجرا سخت و عجیب است. اما نحوه واکنش م.م به قطعی آب و بعد آن انتخاب ارزشمند، چند روز است که فکرم را روشن کرده. رفتاری انسانی و مثالزدنی بود. به او گفتم این کار تو را باید در تذکرهها بنویسند. اگر خوبی و اخلاق، همین انتخابهای شریف، گرهگشا و فعالانه نیست، پس چیست؟ همین رفتارهای خوبِ بیادعا.
خلاصه، این واقعه، یک خبر خیلی خوب است.
@sedigh_63
در محاصره خبرهای بد و دلآزار، باید رخدادهای به ظاهر کوچک ولی الهامبخش را ارج نهاد و جشن گرفت. رخدادهایی که ظاهراً کوچک ولی ناب و رفیعند و روایت آنها هم چنگی به دل نمیزند. مثلاً این رخداد:
چندی پیش به اتفاق م.م به مجموعهای گردشگری رفتیم. نیاز به سرویس بهداشتی داشتیم، اما آنها که برمیگشتند خبر دادند آب قطع شده است. من نومید شدم و گفتم لابد قطعی آب اینجا تصمیم اداره آب است. دوست من اما به بخش مدیریت مجموعه مراجعه کرد برای پیگیری. در دلم میگفتم چه کار عبثی! ولی از قضا مراجعه او ثمر داد. پمپ آب خاموش شده بود و با زدن یک دکمه آب وصل شد. دوباره راهی سرویس بهداشتی شدیم. م.م به آنها که برمیگشتند اطلاع میداد که آب وصل شده. وارد سرویس بهداشتی شدیم. یکی از توالتها کثیف بود و لابد به خاطر نبود آب، به همان وضع مشمئزکننده رها شده بود. من اگر بودم، بدون لحظهای تردید با دیدن آن وضع، به توالت دیگری میرفتم. م.م با اینکه به راحتی میتوانست به توالت مجاور که تمیز بود برود، گفت: «بذار یه کار خیری کنیم». همان توالت کثیف را انتخاب کرد.
و من هاج و واج!
حتی تعریف کردن این ماجرا سخت و عجیب است. اما نحوه واکنش م.م به قطعی آب و بعد آن انتخاب ارزشمند، چند روز است که فکرم را روشن کرده. رفتاری انسانی و مثالزدنی بود. به او گفتم این کار تو را باید در تذکرهها بنویسند. اگر خوبی و اخلاق، همین انتخابهای شریف، گرهگشا و فعالانه نیست، پس چیست؟ همین رفتارهای خوبِ بیادعا.
خلاصه، این واقعه، یک خبر خیلی خوب است.
@sedigh_63
♦️عُرفستیزی♦️
(چرا مردم را میآزارند؟)
▪️بخش عمدهای از جامعه، میخواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. میخواهند هم رمضانشان را داشتهباشند و هم روز کوروششان را. اکثریت جامعه میخواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. میخواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذنزاده اردبیلی و هلالیاش را. میخواهد هم استقلالاش را داشتهباشد و هم رابطهی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشتهباشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن میگریزند و با آن میستیزند.
▪️من اسم این ویژگی را «عرفستیزی» گذاشتهام: عرفستیزی، از نظر من، شاید مهمترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرفستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کردهاست: یک روز در مشهد، گاز اشکآور میشود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه میرود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد میشود و آزادی پوشش را هدف میگیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن میشود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیمهای خودسرانه به بازی میگیرد و بیکاری و مرگهای خاموش میشود. اما همه یک چیز است: عُرفستیزی.
▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسنحسام مظاهری، از فاصله ذهنی نجومی بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه میگوید، وقتی سالهاست فریاد میزند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونیهای دینداری و تناقضهای طبیعی و تاریخی آن میگوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع میکند. چیزی که حضرات آن را هم نمیبینند و نمیخواهند.
▪️عرفستیزی از کجا میآید؟ از خودم میپرسم: این مهمترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیدهی عجیب، چطور ساختهشد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه مادهی اساسی است:
▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خطکش از خطکشهای ممکن. فقه، میخواهد برای همهچیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرستها تنبیه بگذارد و برای درستها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خطکش، فقط برای باورمنداناش استفاده میشد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است: فقهی که بخواهد جای فرهنگ بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای «همه»، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.
▫️دوم. آرمانخواهی: آرمانخواهی، زیباست. بدون ِ آرمانطلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کمنمک است و خالی. انقلاب، آرمانگراست. سودای ساخت مدینهی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمانگرا نیستند. هیچوقت هم نبودهاند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دورهای، اما بعد، دوباره، ثبات میخواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.
▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرفستیزی، مدتهاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین میکند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کردهاست. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوماش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرفستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.
▪️اما «عرفستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمیکند. هیچچیزی مثل عرفستیزی، به عرفستیز لطمه نمیزند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی میتواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمهسبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرفستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمهسبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینهاش برای عرفستیز فراوان است و هم به جایی نمیرسد.
▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را میسوزاند: حتی چشم ِ عُرفستیز را.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_میبریم
(چرا مردم را میآزارند؟)
▪️بخش عمدهای از جامعه، میخواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. میخواهند هم رمضانشان را داشتهباشند و هم روز کوروششان را. اکثریت جامعه میخواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. میخواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذنزاده اردبیلی و هلالیاش را. میخواهد هم استقلالاش را داشتهباشد و هم رابطهی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشتهباشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن میگریزند و با آن میستیزند.
▪️من اسم این ویژگی را «عرفستیزی» گذاشتهام: عرفستیزی، از نظر من، شاید مهمترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرفستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کردهاست: یک روز در مشهد، گاز اشکآور میشود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه میرود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد میشود و آزادی پوشش را هدف میگیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن میشود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیمهای خودسرانه به بازی میگیرد و بیکاری و مرگهای خاموش میشود. اما همه یک چیز است: عُرفستیزی.
▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسنحسام مظاهری، از فاصله ذهنی نجومی بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه میگوید، وقتی سالهاست فریاد میزند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونیهای دینداری و تناقضهای طبیعی و تاریخی آن میگوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع میکند. چیزی که حضرات آن را هم نمیبینند و نمیخواهند.
▪️عرفستیزی از کجا میآید؟ از خودم میپرسم: این مهمترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیدهی عجیب، چطور ساختهشد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه مادهی اساسی است:
▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خطکش از خطکشهای ممکن. فقه، میخواهد برای همهچیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرستها تنبیه بگذارد و برای درستها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خطکش، فقط برای باورمنداناش استفاده میشد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است: فقهی که بخواهد جای فرهنگ بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای «همه»، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.
▫️دوم. آرمانخواهی: آرمانخواهی، زیباست. بدون ِ آرمانطلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کمنمک است و خالی. انقلاب، آرمانگراست. سودای ساخت مدینهی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمانگرا نیستند. هیچوقت هم نبودهاند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دورهای، اما بعد، دوباره، ثبات میخواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.
▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرفستیزی، مدتهاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین میکند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کردهاست. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوماش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرفستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.
▪️اما «عرفستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمیکند. هیچچیزی مثل عرفستیزی، به عرفستیز لطمه نمیزند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی میتواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمهسبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرفستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمهسبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینهاش برای عرفستیز فراوان است و هم به جایی نمیرسد.
▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را میسوزاند: حتی چشم ِ عُرفستیز را.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_میبریم
Telegram
دین | فرهنگ | جامعه
طبق گزارش سایت دفتر آیتالله مکارم شیرازی ایشان در دیدار امروز (۱۴۰۱/۰۱/۰۹) با فرمانده پلیس کشور، دو نکته و دغدغه را مطرح کرده است:
یکی، حجاب: "وضع حجاب در مجموع خوب نیست؛ بهخصوص در مسافرتها که احساس آزادی بیشتری میکنند"
دوم، فضای مجازی: "فضای مجازی…
یکی، حجاب: "وضع حجاب در مجموع خوب نیست؛ بهخصوص در مسافرتها که احساس آزادی بیشتری میکنند"
دوم، فضای مجازی: "فضای مجازی…
Forwarded from جریانـ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠 دیار عاشقیهایم
ویدئویی از خشایار لهراسبی که گلچینیست از شش سال تلاش بىوقفه او و بیش از هزار کیلومتر تصویربردارى هوایى
او نوشته است:
جاى استانهاى زیادى در این تصاویر خالیست امیدوارم اگر عمرى بود به تدریج و در سفرهاى آتى این تصاویر را تکمیل کنم. در ضمن روستاى تاریخى ابیانه زیر مجموعه شهرستان زیباى نطنز است که متاسفانه به اشتباه کاشان نوشته شده است و بدینوسیله از مردم خونگرم و میهماننواز شهرستان نطنز عذر میخواهم.
🎶 صدای همایون #شجریان
#موسیقی غلامرضا صادقی و اشعاری از زندهیاد اسحاق انور و بهمن محمدزاده
🔗 منبع
#ایراندوستی #میراث_فرهنگی #ایران_زیبا
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
ویدئویی از خشایار لهراسبی که گلچینیست از شش سال تلاش بىوقفه او و بیش از هزار کیلومتر تصویربردارى هوایى
او نوشته است:
جاى استانهاى زیادى در این تصاویر خالیست امیدوارم اگر عمرى بود به تدریج و در سفرهاى آتى این تصاویر را تکمیل کنم. در ضمن روستاى تاریخى ابیانه زیر مجموعه شهرستان زیباى نطنز است که متاسفانه به اشتباه کاشان نوشته شده است و بدینوسیله از مردم خونگرم و میهماننواز شهرستان نطنز عذر میخواهم.
🎶 صدای همایون #شجریان
#موسیقی غلامرضا صادقی و اشعاری از زندهیاد اسحاق انور و بهمن محمدزاده
🔗 منبع
#ایراندوستی #میراث_فرهنگی #ایران_زیبا
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
♦️نان و مهر و نمک♦️
(شرمنامهای برای افغانستان ِ عزیزتر از جان)
▪️همهمان روپوشهای سورمهای داشتیم. با دو تا جیب. با کلههای کچل. سال 66 بود اینجا جنگ بود. موشک میزدند. آنجا هم جنگ بود. همکلاسی بودیم. اسمش یادم هست: شکور. چشمهایش با ما فرق داشت. حرف زدنش هم. میز پشت سری مینشست. اکثراً هم با کسی حرف نمیزد. یادم هست ما با پنجتومنیهای زرد ِ سکهای پول توو جیبیمان، میرفتیم و زنگ تفریح، از بوفهی مدرسه، پیراشکی میخریدیم. شکور اما تنها مینشست گوشهی حیاط. با آن موهای لَختش که روی پیشانیاش ریختهبود. فوتبالش خوب بود اما نمیدانم چرا بچهها، بازیاش نمیدادند. سر نخواستنش دعوا بود. هنوز حالت چشمهایش یادم هست که زنگ ورزش، کنار زمین چمباتمه مینشست و یک چوب کوچک دستش میگرفت و همینطور که بازی ما را نگاه میکرد، چوب را روی آسفالت میکشید. یک روز اما شکور را صدا کردند دفتر. وسط کلاس بود. چند دقیقه بعد برگشت، وسایلش را جمع کرد، جلوی چشمهای همهی ما، اشکهایش را با آستیناش پاک کرد و فین فینکنان، رفت.
▪️حوزه هم درس خوانده بود. اصلاً آمده بوده که طلبه بشود. چندین سال هم قم درس خوانده بود اما بعد دیده بود که مسیرش این نیست. آمده بود دانشگاه. سال بالایی ما بود. اهل بامیان ِ افغاتستان بود. حرف عادی که میزد، انگار سعدی گلستان میخواند. انگار حافظ دارد غزل زمزمه میکند. از همهمان یک سر و گردن بالاتر بود: بیشتر میخواند، بهتر مینوشت، بیشتر به کلاسها دل میداد. عصرهای دیر هنگام، بارها میدیدیاش که نشسته و دارد برای دو سه دانشجوی سال پایینی، بحثهای درسی را توضیح میدهد. تمام استادهای با سوادِ علوم اجتماعی تهران، شیفتهاش بودند. یک روز اسد اما به کلاس نیامد. سابقه نداشت. فردا هم. پس فردا هم. استادها سراغش را گرفتند. رفقا پیگیرش شدند: راه افتاده بوده که بیاید دانشگاه اما در راه، غیب شده بود! چند روز بعد، اسد آمد. اما یک گوشش خوب نمیشنید. در خیابان، پلیس گرفتهبودتش و هر چه خواهش کرده بود و گفته بود که مدارکش در خانه است، گوش نکرده بودند. بردهبودندنش که رد ّ مرزش کنند. یک بیوجدانی هم همانجا توی گوشش زده بود و یک گوشش را ناکار کرده بود. هیچوقت نتوانستم در چشمهایش نگاه کنم.
▪️امروز، من هم مهاجرم. گیریم برای مدتی. کافی است یک بار، کسی از کنارت رد شود و حرف نه، فقط طوری نگاهت کند که یعنی: تو از ما نیستی. که نیستم! نه زبانشان را میدانم، نه قیافهام به آنها شبیه است، نه غذایم طعم غذاهایشان را میدهد، نه شعرم را میفهمند، نه تاریخ مشترکی داریم، نه قهرمانهایشان را میشناسم، نه آرزوهای مشترکی داریم، نه رنجهای مشترکی کشیدهایم. اما با این وجود، رنج ِ تحقیر کردنشان بیچاره ام میکند. چه برسد به اینکه همزبان، هم درد، هم رنج، هم تاریخ، هم سفره و هم آرزو بودهباشیم.. آن وقت تحقیر شدن، دردش تا عمق استخوان میرود.
▪️افغانستان، برای من، "جای دیگر" نیست. افغانستانی، "دیگری" نیست. مرزهایی که دیگران میان ما کشیدهاند، برای من از خط ِ چروک ِ روی پیراهنم کم معناتر است. مرز، جایی است که دنیاهای ما، آرزوهای ما و فرهنگ ِ ما، متفاوت شود. بین ما و افغانستان، کدام مرز؟ کدام فرق؟ کدام دیوار؟
▪️این روزها که از سرزمینام، جانام، ایرانم، صدای نامهربانی به اسدها و شکورها را بیشتر میشنوم، تا اعماق وجودم حس شرمساری دارم. سرم که همیشه، در برابر هیچ غربی و شرقی فرونیفتاده، این بار به شرمساری، پایین است. من، ایرانیام، اما همزمان و به افتخار، آرزومند ِ هراتی بودن، قندهاری بودن، کابلی بودن، مزاری بودن.. افغانستانی بودن!
▪️این روزها هم میگذرد.. برای شما، برای ما، اما کاش ببخشیدمان، همسفره، همخون، همرنج..
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#پاره_ی_تن|#جان_ما_افغانستان|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه
(شرمنامهای برای افغانستان ِ عزیزتر از جان)
▪️همهمان روپوشهای سورمهای داشتیم. با دو تا جیب. با کلههای کچل. سال 66 بود اینجا جنگ بود. موشک میزدند. آنجا هم جنگ بود. همکلاسی بودیم. اسمش یادم هست: شکور. چشمهایش با ما فرق داشت. حرف زدنش هم. میز پشت سری مینشست. اکثراً هم با کسی حرف نمیزد. یادم هست ما با پنجتومنیهای زرد ِ سکهای پول توو جیبیمان، میرفتیم و زنگ تفریح، از بوفهی مدرسه، پیراشکی میخریدیم. شکور اما تنها مینشست گوشهی حیاط. با آن موهای لَختش که روی پیشانیاش ریختهبود. فوتبالش خوب بود اما نمیدانم چرا بچهها، بازیاش نمیدادند. سر نخواستنش دعوا بود. هنوز حالت چشمهایش یادم هست که زنگ ورزش، کنار زمین چمباتمه مینشست و یک چوب کوچک دستش میگرفت و همینطور که بازی ما را نگاه میکرد، چوب را روی آسفالت میکشید. یک روز اما شکور را صدا کردند دفتر. وسط کلاس بود. چند دقیقه بعد برگشت، وسایلش را جمع کرد، جلوی چشمهای همهی ما، اشکهایش را با آستیناش پاک کرد و فین فینکنان، رفت.
▪️حوزه هم درس خوانده بود. اصلاً آمده بوده که طلبه بشود. چندین سال هم قم درس خوانده بود اما بعد دیده بود که مسیرش این نیست. آمده بود دانشگاه. سال بالایی ما بود. اهل بامیان ِ افغاتستان بود. حرف عادی که میزد، انگار سعدی گلستان میخواند. انگار حافظ دارد غزل زمزمه میکند. از همهمان یک سر و گردن بالاتر بود: بیشتر میخواند، بهتر مینوشت، بیشتر به کلاسها دل میداد. عصرهای دیر هنگام، بارها میدیدیاش که نشسته و دارد برای دو سه دانشجوی سال پایینی، بحثهای درسی را توضیح میدهد. تمام استادهای با سوادِ علوم اجتماعی تهران، شیفتهاش بودند. یک روز اسد اما به کلاس نیامد. سابقه نداشت. فردا هم. پس فردا هم. استادها سراغش را گرفتند. رفقا پیگیرش شدند: راه افتاده بوده که بیاید دانشگاه اما در راه، غیب شده بود! چند روز بعد، اسد آمد. اما یک گوشش خوب نمیشنید. در خیابان، پلیس گرفتهبودتش و هر چه خواهش کرده بود و گفته بود که مدارکش در خانه است، گوش نکرده بودند. بردهبودندنش که رد ّ مرزش کنند. یک بیوجدانی هم همانجا توی گوشش زده بود و یک گوشش را ناکار کرده بود. هیچوقت نتوانستم در چشمهایش نگاه کنم.
▪️امروز، من هم مهاجرم. گیریم برای مدتی. کافی است یک بار، کسی از کنارت رد شود و حرف نه، فقط طوری نگاهت کند که یعنی: تو از ما نیستی. که نیستم! نه زبانشان را میدانم، نه قیافهام به آنها شبیه است، نه غذایم طعم غذاهایشان را میدهد، نه شعرم را میفهمند، نه تاریخ مشترکی داریم، نه قهرمانهایشان را میشناسم، نه آرزوهای مشترکی داریم، نه رنجهای مشترکی کشیدهایم. اما با این وجود، رنج ِ تحقیر کردنشان بیچاره ام میکند. چه برسد به اینکه همزبان، هم درد، هم رنج، هم تاریخ، هم سفره و هم آرزو بودهباشیم.. آن وقت تحقیر شدن، دردش تا عمق استخوان میرود.
▪️افغانستان، برای من، "جای دیگر" نیست. افغانستانی، "دیگری" نیست. مرزهایی که دیگران میان ما کشیدهاند، برای من از خط ِ چروک ِ روی پیراهنم کم معناتر است. مرز، جایی است که دنیاهای ما، آرزوهای ما و فرهنگ ِ ما، متفاوت شود. بین ما و افغانستان، کدام مرز؟ کدام فرق؟ کدام دیوار؟
▪️این روزها که از سرزمینام، جانام، ایرانم، صدای نامهربانی به اسدها و شکورها را بیشتر میشنوم، تا اعماق وجودم حس شرمساری دارم. سرم که همیشه، در برابر هیچ غربی و شرقی فرونیفتاده، این بار به شرمساری، پایین است. من، ایرانیام، اما همزمان و به افتخار، آرزومند ِ هراتی بودن، قندهاری بودن، کابلی بودن، مزاری بودن.. افغانستانی بودن!
▪️این روزها هم میگذرد.. برای شما، برای ما، اما کاش ببخشیدمان، همسفره، همخون، همرنج..
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#پاره_ی_تن|#جان_ما_افغانستان|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه
Forwarded from معنا اندیشی
▫️نامه ای به مهدی سلیمانیه عزیز
جانِ خواهر، مهدی جان!
یک هفته است که به این غوغا و آشوبی که در رسانه ها بین افغانی و ایرانی افتاده نگاه می کنم.
نگرانم که این آخرین پناه یعنی ایران هم از بسیاری گرفته شود.
خشمم را مهار می کنم تا مبادا در بین اینهمه خشونت من هم سفیر نفرت شوم. دیشب از بس آشفته بودم خواب جنگ دیدم.
شب بود. آسمان به جای ستاره از بمب و انفجار می درخشید. من با پسر کوچک و همسرم گوشه ای پناه گرفته بودیم اما پسر بزرگم دورتر از ما بود و من دیدم که یک بمب از آسمان نزدیک او سقوط می کند و فریاد می زدم.
این روزگار ماست ترس و اضطراب دائمی.
مایی که لقمه نانی داریم و غم گرسنگی ما را نمی کشد این وضع را تحمل می کنیم.
اما مگر با شکم خالی می توان اینهمه غم و ترس را تاب آورد.
راهی نمی ماند جز هجرت و پناه به نزدیکترین، یعنی همسایه.
آنهم همسایه ای که زبان و خاکِ مادریت را می شناسد و برای فهمیدن دردهایت نیازی به ترجمان ندارد.
خداوند هیچ کس را شرمنده همسایه اش نکند.
من به این دوباره داغ شدن ماجرای ایرانی و افغانی مشکوک هستم.
اول، روحانی در مشهد کشته می شود و بدون اثبات قتلش را به یک افغان نسبت می دهند و بعد فیلم های بسیاری از آزار افغان ها در ایران نشر می شود تا زخم های کهنه سر باز کند و لطف و رحمی که در این اواخر در قلب ایرانی و افغانی نسبت به هم بیدار شده بود، با خشم و نفرت نابود شود.
اما مهدی جان! تو و هم قبیله های روشن و باوجدانت به دیگران خواهی گفت که آواره را پناه باشید نه زخم.
آنها نیز خدایی دارند، شاید یک روز ما هم محتاج آنها شدیم. آزارشان ندهید، آزارشان ندهید.....
@homahemmat
جانِ خواهر، مهدی جان!
یک هفته است که به این غوغا و آشوبی که در رسانه ها بین افغانی و ایرانی افتاده نگاه می کنم.
نگرانم که این آخرین پناه یعنی ایران هم از بسیاری گرفته شود.
خشمم را مهار می کنم تا مبادا در بین اینهمه خشونت من هم سفیر نفرت شوم. دیشب از بس آشفته بودم خواب جنگ دیدم.
شب بود. آسمان به جای ستاره از بمب و انفجار می درخشید. من با پسر کوچک و همسرم گوشه ای پناه گرفته بودیم اما پسر بزرگم دورتر از ما بود و من دیدم که یک بمب از آسمان نزدیک او سقوط می کند و فریاد می زدم.
این روزگار ماست ترس و اضطراب دائمی.
مایی که لقمه نانی داریم و غم گرسنگی ما را نمی کشد این وضع را تحمل می کنیم.
اما مگر با شکم خالی می توان اینهمه غم و ترس را تاب آورد.
راهی نمی ماند جز هجرت و پناه به نزدیکترین، یعنی همسایه.
آنهم همسایه ای که زبان و خاکِ مادریت را می شناسد و برای فهمیدن دردهایت نیازی به ترجمان ندارد.
خداوند هیچ کس را شرمنده همسایه اش نکند.
من به این دوباره داغ شدن ماجرای ایرانی و افغانی مشکوک هستم.
اول، روحانی در مشهد کشته می شود و بدون اثبات قتلش را به یک افغان نسبت می دهند و بعد فیلم های بسیاری از آزار افغان ها در ایران نشر می شود تا زخم های کهنه سر باز کند و لطف و رحمی که در این اواخر در قلب ایرانی و افغانی نسبت به هم بیدار شده بود، با خشم و نفرت نابود شود.
اما مهدی جان! تو و هم قبیله های روشن و باوجدانت به دیگران خواهی گفت که آواره را پناه باشید نه زخم.
آنها نیز خدایی دارند، شاید یک روز ما هم محتاج آنها شدیم. آزارشان ندهید، آزارشان ندهید.....
@homahemmat
Forwarded from بریدهها و برادهها
💥از عبرتهای تاریخ
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
❇️دیروز 16فروردین ماه مصادف بود با مرگ محمدعلی شاه در تبعید. تاریخ نشان داده که کسانیکه در مقابل مردم قرار گرفته اند کمتر عاقبت خوبی داشته اند آنها غالبا وقتی در قدرت بوده اند مثل یزید بوده اند اما وقتی از قدرت رانده شده اند مثل بایزید شده اند....!
🌾پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود: آیا مشهدی باقر بقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه می دهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده را از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»
🌾پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور در روز جمعه، 16 ژوئيه، به سفارت روسیه پناهنده شد، عين السلطنه در خاطرات خود می نویسد که شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی می کرد: «رفتيم زرگنده و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم ...هيچ علامت نظام و سلطنتى در كلاه و سردارى نداشت. ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب بى پير تحليل رفته بود. رنگش زرد شده بود»( روزنامه خاطرات عين السلطنه...ج4ص2697)»
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش می گذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مى خوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم اين است كه سفير روس مى آيد به شاه پيغام داده اند عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!(همان منبع...ج4ص2761).
🌾پرده سوم:
زمانی که پس از 56روز اقامت در سفارت روسیه پس از تحویل عتیقه جات و طلاها مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« تمام جمعيت شمیرانى تا تجريش گریه میکردند که آقا شما می روید ما از چه کسی اطاعت کنیم، همينطور زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى بينند صدا به گريه و شيون بلند مى كنند...در اغلب خانه ها زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...» (همان...ج4ص2820)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!
🌾پرده چهارم:
زمانی که پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در 1304درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
"در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر یه روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت دیگری دعای روسی می خواند.... "
❇️نتیجه:
در آن زمان، مشروطه خواهان فکر می کردند بزرگترین مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او از بین رود همه چیز درست خواهد شد، اما محمدعلی شاه و چندین محمدعلی شاه های دیگر از بین رفتند ولی اوضاع بهتر نشد چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند حتی بدتر.
در ایران اکثر زمانها، مردم و حکومتها عین هم هستند و مانند در و تخته به هم مى آيند...!
تصویر جنازه محمدعلی شاه در ایتالیا که برای دفن به کربلا منتقل کردند.
http://www.upsara.com/images/j353811_.jpg
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
❇️دیروز 16فروردین ماه مصادف بود با مرگ محمدعلی شاه در تبعید. تاریخ نشان داده که کسانیکه در مقابل مردم قرار گرفته اند کمتر عاقبت خوبی داشته اند آنها غالبا وقتی در قدرت بوده اند مثل یزید بوده اند اما وقتی از قدرت رانده شده اند مثل بایزید شده اند....!
🌾پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود: آیا مشهدی باقر بقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه می دهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده را از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»
🌾پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور در روز جمعه، 16 ژوئيه، به سفارت روسیه پناهنده شد، عين السلطنه در خاطرات خود می نویسد که شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی می کرد: «رفتيم زرگنده و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم ...هيچ علامت نظام و سلطنتى در كلاه و سردارى نداشت. ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب بى پير تحليل رفته بود. رنگش زرد شده بود»( روزنامه خاطرات عين السلطنه...ج4ص2697)»
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش می گذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مى خوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم اين است كه سفير روس مى آيد به شاه پيغام داده اند عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!(همان منبع...ج4ص2761).
🌾پرده سوم:
زمانی که پس از 56روز اقامت در سفارت روسیه پس از تحویل عتیقه جات و طلاها مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« تمام جمعيت شمیرانى تا تجريش گریه میکردند که آقا شما می روید ما از چه کسی اطاعت کنیم، همينطور زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى بينند صدا به گريه و شيون بلند مى كنند...در اغلب خانه ها زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...» (همان...ج4ص2820)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!
🌾پرده چهارم:
زمانی که پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در 1304درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
"در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر یه روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت دیگری دعای روسی می خواند.... "
❇️نتیجه:
در آن زمان، مشروطه خواهان فکر می کردند بزرگترین مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او از بین رود همه چیز درست خواهد شد، اما محمدعلی شاه و چندین محمدعلی شاه های دیگر از بین رفتند ولی اوضاع بهتر نشد چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند حتی بدتر.
در ایران اکثر زمانها، مردم و حکومتها عین هم هستند و مانند در و تخته به هم مى آيند...!
تصویر جنازه محمدعلی شاه در ایتالیا که برای دفن به کربلا منتقل کردند.
http://www.upsara.com/images/j353811_.jpg
راهیانه
💥از عبرتهای تاریخ ✍️ علی مرادی مراغه ای @Ali_Moradi_maragheie ❇️دیروز 16فروردین ماه مصادف بود با مرگ محمدعلی شاه در تبعید. تاریخ نشان داده که کسانیکه در مقابل مردم قرار گرفته اند کمتر عاقبت خوبی داشته اند آنها غالبا وقتی در قدرت بوده اند مثل یزید بوده اند…
با خودم فکر میکنم که چقدر این روایتِ آشنایی است در تاریخ ایران معاصر: مستبدی که در دوران ِ استبداد و قدرقدرتی اش، گوشش به هیچکس و هیچ چیز بدهکار نیست و می تازاند. و بعد، زمین میخورد و درمانده و آواره و مستاصل میشود.
بعد از محمدعلی شاه، رضاشاهی که قاجار را برانداخته و استبدادش، نفس همه را در ایران گرفته، در ۱۳۲۰ چنان به خفت می افتد و در تنهایی، به جزیره ی موریس تبعید میشود و همان جا می میرد.
و بعدتر، محمدرضا شاهی که از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶، مستبدی به تمام معناست، دقیقا همان اتفاق برایش می افتد و با حقارت، از ایران خارج میشود و درمانده ی این کشور و آن کشور میشود و در ناکجاآبادها، سرگردان میمیرد.
و در عجبم از این همه تکرار غریب و نمادین تاریخ در یکصد سال گذشته ی ایران..
و در عجب تر، از مستبدانی که این تاریخ را میخوانند و میدانند و خودشان را تافته ای جدا بافته میدانند و داستانشان را، داستانی دیگر..
و صد البته، با نتیجه گیری نویسنده ی متن هم موافق نیستم: جامعه ی امروز ایران، در بسیاری جنبه ها، از نظر من، پیش رفته و بالغ تر شده و از تاریخ، درس گرفته است. بلوغ جامعه امروز، قابل مقایسه با دوران قاجار و پهلوی نیست. جامعه ای بسیار پخته تر از گذشته اش و پیشرفته تر از حاکمان ش.
این است مایه ی روشنا و امید.
#روشنا/#خواندن
بعد از محمدعلی شاه، رضاشاهی که قاجار را برانداخته و استبدادش، نفس همه را در ایران گرفته، در ۱۳۲۰ چنان به خفت می افتد و در تنهایی، به جزیره ی موریس تبعید میشود و همان جا می میرد.
و بعدتر، محمدرضا شاهی که از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶، مستبدی به تمام معناست، دقیقا همان اتفاق برایش می افتد و با حقارت، از ایران خارج میشود و درمانده ی این کشور و آن کشور میشود و در ناکجاآبادها، سرگردان میمیرد.
و در عجبم از این همه تکرار غریب و نمادین تاریخ در یکصد سال گذشته ی ایران..
و در عجب تر، از مستبدانی که این تاریخ را میخوانند و میدانند و خودشان را تافته ای جدا بافته میدانند و داستانشان را، داستانی دیگر..
و صد البته، با نتیجه گیری نویسنده ی متن هم موافق نیستم: جامعه ی امروز ایران، در بسیاری جنبه ها، از نظر من، پیش رفته و بالغ تر شده و از تاریخ، درس گرفته است. بلوغ جامعه امروز، قابل مقایسه با دوران قاجار و پهلوی نیست. جامعه ای بسیار پخته تر از گذشته اش و پیشرفته تر از حاکمان ش.
این است مایه ی روشنا و امید.
#روشنا/#خواندن
Forwarded from دیاران
⭕️ داستان زندگی یک مخترع افغانستانی بر صفحهی تلویزیون
🔺 شب گذشته، مستند «خلیفه قاسم» به کارگردانی مهرداد خاکی در شبکهی مستند پخش شد.
🔺 خلیفه قاسم قصهی زندگی یک مهاجر افغانستانی است که ۳۰ سال پیش به ایران آمده. او در یک کارگاه ضایعات آهن کار میکند. مصرف بالای کپسولهای اکسیژن او را به فکر میاندازد تا یک دستگاه برش آهن اختراع کند که بدون نیاز به اکسیژن کارها پیش بروند. پس از ۱ سال تلاش او موفق میشود دستگاهی کارآمد را اختراع کند. اما برای تولید انبوه دستگاه، او نیازمند حمایت است. او تلاش میکند که در برنامهی تلویزیونی میدان حضور یابد تا برای تولید دستگاهش سرمایهگذار بیابد. اما به خاطر اتباع بودن و نداشتن کد ملی به در بسته میخورد و نمیتواند اختراعش را به تولید انبوه برساند...
🔺 این مستند را از اینجا میتوانید ببینید.
🔺 تحلیلی بر این فیلم مستند را در اینجا بخوانید.
🆔 @diaran_ir
🔺 شب گذشته، مستند «خلیفه قاسم» به کارگردانی مهرداد خاکی در شبکهی مستند پخش شد.
🔺 خلیفه قاسم قصهی زندگی یک مهاجر افغانستانی است که ۳۰ سال پیش به ایران آمده. او در یک کارگاه ضایعات آهن کار میکند. مصرف بالای کپسولهای اکسیژن او را به فکر میاندازد تا یک دستگاه برش آهن اختراع کند که بدون نیاز به اکسیژن کارها پیش بروند. پس از ۱ سال تلاش او موفق میشود دستگاهی کارآمد را اختراع کند. اما برای تولید انبوه دستگاه، او نیازمند حمایت است. او تلاش میکند که در برنامهی تلویزیونی میدان حضور یابد تا برای تولید دستگاهش سرمایهگذار بیابد. اما به خاطر اتباع بودن و نداشتن کد ملی به در بسته میخورد و نمیتواند اختراعش را به تولید انبوه برساند...
🔺 این مستند را از اینجا میتوانید ببینید.
🔺 تحلیلی بر این فیلم مستند را در اینجا بخوانید.
🆔 @diaran_ir
Forwarded from جریانـ
🔺به این عکسها بنگرید:
۱. خیابانی در مونیخ آلمان در سال ۱۹۱۰ و سال ۲۰۱۷
۲. ایستگاه مرکزی راهآهن نیوکاسل انگلستان در فاصلۀ ۱۰۰ سال
• توسعه، پیشرفت و حرکت به سوی جلو، به معنای تخریب و نابودی گذشته، تاریخستیزی و از بین بردن ساختمانها و بافت قدیمی شهرها نیست.
• #میراث_فرهنگی تنها آثار و بناهای چند هزار ساله نیستند. هر ساختمان تاریخی که در زمان خود به شکل اصولی، درست و زیبا طراحی و ساخته شده و برخی از خاطرات مشترک مردم را شکل داده است، بخشی از #هویت و #میراث فرهنگی آن شهر و کشور است که نشان میدهد از چه مسیری به اینجا و اکنون رسیده است.
• بدون دریافت و فهم راهی که پشت سر گذاشتهایم، تصویر درستی از راه پیش رو نیز نخواهیم داشت. بنابراین بر ماست که به عنوان میراثداران امروزی، در برابر سیل تخریب و محو گذشته جمعی خود و از بین بردن ساختمانها و بناهای قدیمی بایستیم و ضمن مرمت و نوسازی از آنها محافظت کنیم.
#آموختنی #مراقبت_از_فرهنگ #معماری #شهر
🔗 منبع تصاویر: ۱ و ۲
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
۱. خیابانی در مونیخ آلمان در سال ۱۹۱۰ و سال ۲۰۱۷
۲. ایستگاه مرکزی راهآهن نیوکاسل انگلستان در فاصلۀ ۱۰۰ سال
• توسعه، پیشرفت و حرکت به سوی جلو، به معنای تخریب و نابودی گذشته، تاریخستیزی و از بین بردن ساختمانها و بافت قدیمی شهرها نیست.
• #میراث_فرهنگی تنها آثار و بناهای چند هزار ساله نیستند. هر ساختمان تاریخی که در زمان خود به شکل اصولی، درست و زیبا طراحی و ساخته شده و برخی از خاطرات مشترک مردم را شکل داده است، بخشی از #هویت و #میراث فرهنگی آن شهر و کشور است که نشان میدهد از چه مسیری به اینجا و اکنون رسیده است.
• بدون دریافت و فهم راهی که پشت سر گذاشتهایم، تصویر درستی از راه پیش رو نیز نخواهیم داشت. بنابراین بر ماست که به عنوان میراثداران امروزی، در برابر سیل تخریب و محو گذشته جمعی خود و از بین بردن ساختمانها و بناهای قدیمی بایستیم و ضمن مرمت و نوسازی از آنها محافظت کنیم.
#آموختنی #مراقبت_از_فرهنگ #معماری #شهر
🔗 منبع تصاویر: ۱ و ۲
در «جریان» باشید.
@Jaryaann