🎼 گروه یاد ایام 💯
بابک مافی دیوانه جان
تکه ای لبخند می پوشی و صبح را در چشمان خواب آلودم می ریزی
هی اسمم را صدا می کنی
تعادلم به هم میریزد
نه
دیگر نمی توانم
جلوی روحم را بگیرم که با تو برخورد نکند
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
هی اسمم را صدا می کنی
تعادلم به هم میریزد
نه
دیگر نمی توانم
جلوی روحم را بگیرم که با تو برخورد نکند
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
Forwarded from اتچ بات
به وقت #نادانی!!!!!
بعداز مقاومت محمدکریم مبارز مصری،
درمقابل فرانسویها و شکست او، قرار
بر اعدامش شد
که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من الان این پول را
ندارم اما صدهزار سکه از تاجران
میخواهم،میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با
زنجیر برای تهیه پول گردانیده شد اما
هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی
جهت آزادی او نشد و حتی بعضی
طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش
وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد
ناپلئون برگشت!!!!!
ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر
کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن
برای مردمی که پول را مقدم بر وطن
خود میدانند...
دانایی که برای جامعه ای نادان مجاهدت
می کند مانند کسی است که خودش را
آتش میزند تا روشنایی را برای عده ای
#کور فراهم سازد!
📚
@raaadpaymahtab
بعداز مقاومت محمدکریم مبارز مصری،
درمقابل فرانسویها و شکست او، قرار
بر اعدامش شد
که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من الان این پول را
ندارم اما صدهزار سکه از تاجران
میخواهم،میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با
زنجیر برای تهیه پول گردانیده شد اما
هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی
جهت آزادی او نشد و حتی بعضی
طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش
وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد
ناپلئون برگشت!!!!!
ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر
کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن
برای مردمی که پول را مقدم بر وطن
خود میدانند...
دانایی که برای جامعه ای نادان مجاهدت
می کند مانند کسی است که خودش را
آتش میزند تا روشنایی را برای عده ای
#کور فراهم سازد!
📚
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
اتومبیلی که درآن نشسته بود به طرف روستا و خانه ی پدر بزرگ می رفت تا او را از هیاهوی شهر و ذهنش دور کند
اما نگاهش با هر چیز کوچکی گره می خورد
به هر خیابانی می رسید یک خاطره از شانه ی خیابان پرت می شد و هزار تکه
و هرتکه یک رنج دور سرش می چرخید
چشمانش را بست
اینبار کابوسها دست از سرش بر نمی داشتند
بسم الله
بسم الله
حالا با این همه کابوس چکار کنم
کاش میشد همه را پرت کنم در کانال فاضلاب شاید خواب روشن تری ببینم
درد در وجودش پراکنده شده بود
کسی که دیروز او بود
پری روزش و تمام روزهای گذشته اش
یکباره عوض شده بود
شاید جهان متوقف شده
مهناز آب می خوری ؟ حالت بهتره ؟
صدای خواهرش بود که کنارش نشسته بود
چشمانش را باز کرد و اشکی سر خورد و پایین افتاد
نه خوب نیستم
اگر خاطراتم با اون فراموش نشن ادامه ی من غیر ممکنه
خواهرش گفت اگر نبخشی و فراموش نکنی توی پیچک افسردگی اسیر می شی
حالت بدتر از خشکسالی توی باغ سیبمون میشه
به خودت بگو اگه اون در حقم ظلم کرد
اگه دنیا توی گوشم زد
اگه صورتم اناری شد و قلبم افسرده
برای اینه که من فرصت امتداد زندگی رو پیدا کنم
باید ببخشم و فراموش کنم
نه برای این که اون لایق بخششه
نه
تا بتونم خودمو ترمیم کنم
بازهم ذهنش پرکشید به اولین روزهای بهار
روزی که قرار بود اورا به خواهرش معرفی کند
به موقع امد
با وقار و اراسته
با یک دسته گل که هوارا معطر کرد و با صدای پر طنینی گفت یکی از خوش شانسی های زندگی من آشنایی با مهنازه
چون اونو قبل از اینکه به دنیا بیاد توی خوابهای کودکیم می دیدم
همین چیزها بود که مهناز احساس می کرد دنیایش زیبا تر شده
سپیده ی صبح سرک نکشیده تلفن همراهش زنگ می خورد و او توی گوشش زمزمه می کرد
صبح فقط با صدای تو سر میشه حرفی بزن چیزی بگو
تا اینکه تصمیم گرفتند قول و قرارها را نقد کنند
یعنی پنج شنبه با پدرو مادرش بیایند خواستگاری
درست سر ساعت هشت زنگ در به صدا در امد و شخصی یک سبد گل پشت در خانه گذاشت و گفت این مال شماست
میان گلها پاکتی سرک می کشید روی کاغذتا خورده ای نوشته بود
منو ببخش مرد ازدواج نیستم
ماشین توقف کرد و مهناز پدر بزرگ را در انتظار دید
از ماشین پیاده شد و خودش را در آغوشش رها کرد
پدر بزرگ اورا در آغوش فشرد اشکهایش را پاک کرد و گفت
گلی به جمالش که اعتراف کرده مرد زندگی نیست
ببخش و فراموش کن دخترم
فردا روز دیگری ست
#نسرین_باقری
#داستانک
@raaadpaymahtab
اتومبیلی که درآن نشسته بود به طرف روستا و خانه ی پدر بزرگ می رفت تا او را از هیاهوی شهر و ذهنش دور کند
اما نگاهش با هر چیز کوچکی گره می خورد
به هر خیابانی می رسید یک خاطره از شانه ی خیابان پرت می شد و هزار تکه
و هرتکه یک رنج دور سرش می چرخید
چشمانش را بست
اینبار کابوسها دست از سرش بر نمی داشتند
بسم الله
بسم الله
حالا با این همه کابوس چکار کنم
کاش میشد همه را پرت کنم در کانال فاضلاب شاید خواب روشن تری ببینم
درد در وجودش پراکنده شده بود
کسی که دیروز او بود
پری روزش و تمام روزهای گذشته اش
یکباره عوض شده بود
شاید جهان متوقف شده
مهناز آب می خوری ؟ حالت بهتره ؟
صدای خواهرش بود که کنارش نشسته بود
چشمانش را باز کرد و اشکی سر خورد و پایین افتاد
نه خوب نیستم
اگر خاطراتم با اون فراموش نشن ادامه ی من غیر ممکنه
خواهرش گفت اگر نبخشی و فراموش نکنی توی پیچک افسردگی اسیر می شی
حالت بدتر از خشکسالی توی باغ سیبمون میشه
به خودت بگو اگه اون در حقم ظلم کرد
اگه دنیا توی گوشم زد
اگه صورتم اناری شد و قلبم افسرده
برای اینه که من فرصت امتداد زندگی رو پیدا کنم
باید ببخشم و فراموش کنم
نه برای این که اون لایق بخششه
نه
تا بتونم خودمو ترمیم کنم
بازهم ذهنش پرکشید به اولین روزهای بهار
روزی که قرار بود اورا به خواهرش معرفی کند
به موقع امد
با وقار و اراسته
با یک دسته گل که هوارا معطر کرد و با صدای پر طنینی گفت یکی از خوش شانسی های زندگی من آشنایی با مهنازه
چون اونو قبل از اینکه به دنیا بیاد توی خوابهای کودکیم می دیدم
همین چیزها بود که مهناز احساس می کرد دنیایش زیبا تر شده
سپیده ی صبح سرک نکشیده تلفن همراهش زنگ می خورد و او توی گوشش زمزمه می کرد
صبح فقط با صدای تو سر میشه حرفی بزن چیزی بگو
تا اینکه تصمیم گرفتند قول و قرارها را نقد کنند
یعنی پنج شنبه با پدرو مادرش بیایند خواستگاری
درست سر ساعت هشت زنگ در به صدا در امد و شخصی یک سبد گل پشت در خانه گذاشت و گفت این مال شماست
میان گلها پاکتی سرک می کشید روی کاغذتا خورده ای نوشته بود
منو ببخش مرد ازدواج نیستم
ماشین توقف کرد و مهناز پدر بزرگ را در انتظار دید
از ماشین پیاده شد و خودش را در آغوشش رها کرد
پدر بزرگ اورا در آغوش فشرد اشکهایش را پاک کرد و گفت
گلی به جمالش که اعتراف کرده مرد زندگی نیست
ببخش و فراموش کن دخترم
فردا روز دیگری ست
#نسرین_باقری
#داستانک
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
چهارشنبه وقتی غروب را گردن گرفت
جدایی طلب شد
سوت زنان آمد
دست چمدانی که بلند شده بود را فشرد
تنگ در آغوش گرفت
چهارشنبه تورا برد
نفسم را
فکرت را
هر چه که پشت قطار سوت کشید
نسبتم با تو
دود
شد
چهارشنبه به انتظارهای سرد خندید
سنگین شد از آهن های ریل
رفتن ها را
برنگشت
و من جا ماندم
بر نیمکت کنار سکوی سوم
تا سوت قطار بعدی
آمدنت را خبر دهد
#نسرین_باقری
اجرا #امیر_سرشگ
@raaadpaymahtab
جدایی طلب شد
سوت زنان آمد
دست چمدانی که بلند شده بود را فشرد
تنگ در آغوش گرفت
چهارشنبه تورا برد
نفسم را
فکرت را
هر چه که پشت قطار سوت کشید
نسبتم با تو
دود
شد
چهارشنبه به انتظارهای سرد خندید
سنگین شد از آهن های ریل
رفتن ها را
برنگشت
و من جا ماندم
بر نیمکت کنار سکوی سوم
تا سوت قطار بعدی
آمدنت را خبر دهد
#نسرین_باقری
اجرا #امیر_سرشگ
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنی ست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنی ست
باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنی ست
جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنی ست
چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنی ست
با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنی ست
ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنی ست، بهاری که رفتنی ست
#عبدالجبار_کاکایی
اجرا #نسرین_باقری
نوازنده ی سنتور #دریا
@raaadpaymahtab
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنی ست
باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنی ست
جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنی ست
چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنی ست
با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنی ست
ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنی ست، بهاری که رفتنی ست
#عبدالجبار_کاکایی
اجرا #نسرین_باقری
نوازنده ی سنتور #دریا
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
ما زخم خودمان شدیم
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
#نسرین_باقری
میکس و تنظیم #فریده_کاکی
@raaadpaymahtab
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
#نسرین_باقری
میکس و تنظیم #فریده_کاکی
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
" فراموشی "
عقربه که از سه شنبه می گذرد
با سّری از رویات . خالی
حتی با نق و نوق ماشین لباسشویی
در پس زمینه
باز
چرا
نمیشود ؟!
چشمهایم را می بندم
سکوت میکنم
گوشهایم تیز تر می شوند
از 《خالی》 هم
صدای تو می آید
و.... دلم برایت توی سینه میرقصد
مردم چقدر ساده اند
فکر میکنند
باد میتواند مشام خانه را
پر از بوی فراموشی کند
نمی دانند تو در باد
ترانه ها خواندی و غزلها نوشته ای
که در هر واژه اش
شهری از دوست داشتن
بناشده است
طفلکی مادر
هرچهارشنبه برای شستن بوی تنت
تمام کمد را
توی ماشین لباسشویی خالی میکند
لباسها در هم میپیچند
عطر تو رایحه اش پاک نمی شود
پاک نمیشوم
شعر و اجرا #نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
عقربه که از سه شنبه می گذرد
با سّری از رویات . خالی
حتی با نق و نوق ماشین لباسشویی
در پس زمینه
باز
چرا
نمیشود ؟!
چشمهایم را می بندم
سکوت میکنم
گوشهایم تیز تر می شوند
از 《خالی》 هم
صدای تو می آید
و.... دلم برایت توی سینه میرقصد
مردم چقدر ساده اند
فکر میکنند
باد میتواند مشام خانه را
پر از بوی فراموشی کند
نمی دانند تو در باد
ترانه ها خواندی و غزلها نوشته ای
که در هر واژه اش
شهری از دوست داشتن
بناشده است
طفلکی مادر
هرچهارشنبه برای شستن بوی تنت
تمام کمد را
توی ماشین لباسشویی خالی میکند
لباسها در هم میپیچند
عطر تو رایحه اش پاک نمی شود
پاک نمیشوم
شعر و اجرا #نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
ما زخم خودمان شدیم
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
آوا #افسون_غفائی
@talaafsoon
تنظیم و میکس #آرتا
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
آوا #افسون_غفائی
@talaafsoon
تنظیم و میکس #آرتا
Telegram
attach 📎
#حافظه_ی_اردیبهشت
وقتی طرحی از لبخند ابر
تن می دهد به نوازش باد
و
می رقصد میان انگار آسمان
یا وقتی نبض دوباره ی درخت
می زند
میان غوغای چمن
این همه با تو بودن تا قیامت
تنها
از حافظهی اردی بهشت
می زند بیرون
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
اجرا#افسون_غفائی
@talaafsoon
تنظیم ومیکس#علی_صلاحی
@Alisalahi65
وقتی طرحی از لبخند ابر
تن می دهد به نوازش باد
و
می رقصد میان انگار آسمان
یا وقتی نبض دوباره ی درخت
می زند
میان غوغای چمن
این همه با تو بودن تا قیامت
تنها
از حافظهی اردی بهشت
می زند بیرون
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
اجرا#افسون_غفائی
@talaafsoon
تنظیم ومیکس#علی_صلاحی
@Alisalahi65
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
ما زخم خودمان شدیم
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
✍#نسرین_باقری
🎙# نرگس 🌿
با شیارهایی که بر پیشانی و کنارچشم
جا گذاشتیم
و زیر رقص موها پنهان کردیم
(چرا با مرغ عشقی که
برای تنهایی مان سرهم کرده بودیم و
تا به خودمان امدیم
دیدیم
دق کرده
مرده
سلفی نگرفتیم ؟؟)
دست گذاشتیم روی دست
کما فی السابق
منتظر تمام ِ خودمان شدیم
کسی که به سلاخی زندگی مان فرمان داد
سکوت بود
مرگ و نیستی
دستهای مارا پیدا کرد
(فرو ریختن زندگی را شنیدی ؟)
بیا اعتراف کنیم
نه
ما خود اعترافیم
به سکوتی که از تن روزها در نیاوردیم
و برای اندوه
دست تکان دادیم
لعنتی
از این همه دمفروبستن می ترسم
فیگورهایی که
از بی تفاوتی ، در من تلنبار شده
خبرهایی که تا در خانه نیامده
بر می گردند
حرفی بزن
حرفی .....
✍#نسرین_باقری
🎙# نرگس 🌿
Telegram
attach 📎
روز و شب من
بی تو
چه بی رنگ شده
لبخند تو در قاب
چه کمرنگ شده
دلتنگتر از همیشه ام
لامذهب
جدی
جدی
چرا دلت سنگ شده
#نسرین_باقری
#رباعی
@raaadpaymahtab
بی تو
چه بی رنگ شده
لبخند تو در قاب
چه کمرنگ شده
دلتنگتر از همیشه ام
لامذهب
جدی
جدی
چرا دلت سنگ شده
#نسرین_باقری
#رباعی
@raaadpaymahtab
💟 داستان شوهر آهو خانم
💎آهو خیلی خوشگل بود, یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: من عاشق شدم, عاشق یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش, اسمش جناب الاغه...
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند,
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
- دیگه چی؟
+ آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
- دیگه چی؟
+ مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
- خب دیگه؟
+ اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه!!
- دیگه چی؟
+ تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
- دیگه چی؟؟؟
+ از من خوشش نمیاد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره!!
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم!
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چیکارش میشه کرد!
وقتی عاشق موجودی می شوید, مراقب باشید عشق چشم هایتان را کور نکند
📚
@raaadpaymahtab
💎آهو خیلی خوشگل بود, یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: من عاشق شدم, عاشق یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش, اسمش جناب الاغه...
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند,
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
- دیگه چی؟
+ آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
- دیگه چی؟
+ مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
- خب دیگه؟
+ اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه!!
- دیگه چی؟
+ تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
- دیگه چی؟؟؟
+ از من خوشش نمیاد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره!!
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم!
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چیکارش میشه کرد!
وقتی عاشق موجودی می شوید, مراقب باشید عشق چشم هایتان را کور نکند
📚
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
همه چیز با انگشتهای نوازش تو
معنا داشت
حتی رخت چرکهایی که
روزهای هفته را
می شمردند
تا پنج شنبه برسد
یا ... آفتابی که
به بند می کشیدی
تا
نور بپاشد
به عضلات لباسها
حالا اثر انگشتها
پاک شده و
آشوووووبم
شکل لباسهایی که
توی گلوی ماشین لباس شویی
به هم می پیچند و
بدون نگاه افتاب
گوشه کمد
کز می کنند
اصلا... دل آشوبه ها ی من " به جهنم "
که بغل می خواهند
لااقل میماندی
باران را
از چشم پنجره پاک می کردی
#نوازش
#نسرین_باقری🖋
آوا
#مهدا🎙
@raaadpaymahtab
معنا داشت
حتی رخت چرکهایی که
روزهای هفته را
می شمردند
تا پنج شنبه برسد
یا ... آفتابی که
به بند می کشیدی
تا
نور بپاشد
به عضلات لباسها
حالا اثر انگشتها
پاک شده و
آشوووووبم
شکل لباسهایی که
توی گلوی ماشین لباس شویی
به هم می پیچند و
بدون نگاه افتاب
گوشه کمد
کز می کنند
اصلا... دل آشوبه ها ی من " به جهنم "
که بغل می خواهند
لااقل میماندی
باران را
از چشم پنجره پاک می کردی
#نوازش
#نسرین_باقری🖋
آوا
#مهدا🎙
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎
شک کرده ام به مبل راحتی که ولو شده ام رویش و از خودم می پرسم
چرا اینقدر ناراحت است ؟
به شوفاژ
که توان گرما زایی ندارد
به یخچال ... نه به یخ ، که عنصر قالب زندگیمان شده
اصلا
اصلا قسمتی از ما شده
به خشم
که آتشی سرخ شده
اینقدر گُر گرفته
افتاده به جان عاشقانه هایمان
می دانی
من خسته ام
خسته ام از التماس به عقربه های ساعت
از شمارش روزها
از تو
....که یک قرن باید طول بکشد
که فرمان بس کردن به آتش بدهی
از دلت
که برای خیلی چیزها سنگ شده
نگاه کن
حتی کت زمستانیت که اویزان است از چوب لباسی
تکلیفش را نمی داند
وقتی دیگر دست ندارد در دستت
سردش است
سردم است
برف می بارد در خانه
#نسرین_باقری
#روزهای_سرد
@raaadpaymahtab
با اجرای زیبای #افسون_غفایی
@talaafsoon
میکس و تنظیم #آرتا
چرا اینقدر ناراحت است ؟
به شوفاژ
که توان گرما زایی ندارد
به یخچال ... نه به یخ ، که عنصر قالب زندگیمان شده
اصلا
اصلا قسمتی از ما شده
به خشم
که آتشی سرخ شده
اینقدر گُر گرفته
افتاده به جان عاشقانه هایمان
می دانی
من خسته ام
خسته ام از التماس به عقربه های ساعت
از شمارش روزها
از تو
....که یک قرن باید طول بکشد
که فرمان بس کردن به آتش بدهی
از دلت
که برای خیلی چیزها سنگ شده
نگاه کن
حتی کت زمستانیت که اویزان است از چوب لباسی
تکلیفش را نمی داند
وقتی دیگر دست ندارد در دستت
سردش است
سردم است
برف می بارد در خانه
#نسرین_باقری
#روزهای_سرد
@raaadpaymahtab
با اجرای زیبای #افسون_غفایی
@talaafsoon
میکس و تنظیم #آرتا
Telegram
attach 📎
سر فصل هجوم رنج را هم دیدیم
پروانه صفت به دور خود چرخیدیم
خاموش شدیم ! پس ...چراغی بفرست
از هر شب تار بی سحر ترسیدیم
#نسرین_باقری
#رباعی
اجرا #جمیله ❤️
@raaadpaymahtab
پروانه صفت به دور خود چرخیدیم
خاموش شدیم ! پس ...چراغی بفرست
از هر شب تار بی سحر ترسیدیم
#نسرین_باقری
#رباعی
اجرا #جمیله ❤️
@raaadpaymahtab
Telegram
attach 📎