#برگ_سبز
شیطان و حضرت یحیی(علیهالسلام)
روزی شیطان نزد حضرت یحیی (علیهالسلام) آمد. حضرت به او گفت: من از تو سؤالی دارم.
شیطان گفت: مقام تو از آن بالاتر است که سؤال تو را جواب ندهم، پس هر چه میخواهی بپرس، من پاسخ خواهم داد.
حضرت یحیی گفت:
دوست دارم دامهایت را که به وسیله آنها فرزندان آدم را شکار کرده و گمراه میکنی، به من نشان دهی.
شیطان گفت: با کمال میل خواسته تو را به جا میآورم. شیطان در قیافهای عجیب و با وسایل گوناگون، خود را به حضرت نشان داد و توضیح داد که چگونه با آن وسایل رنگارنگ، فرزندان آدم را گول زده و به سوی گمراهی میبرد.
یحیی پرسید: آیا هیچ شده که لحظهای بر من پیروز شوی؟
شیطان گفت: نه، هرگز! ولی در تو خصلتی است که از آن شاد و خرسندم!
یحیی فرمود: آن کدام خصلت است.
شیطان گفت: تو پرخور و شکم پرستی، هنگامی که افطار میکنی زیاد میخوری و سنگین میشوی و بدین جهت از انجام بعضی نمازهای مستحبی و شب زنده داری باز میمانی!
✨یحیی گفت: من با خداوند عهد کردم که هرگز بهطور کامل غذا نخورم و سیر نشوم، تا خدا را ملاقات نمایم.✨
شیطان گفت: من نیز با خود پیمان بستم که هیچ مؤمنی را نصیحت نکنم، تا خدا را ملاقات کنم.
داستاهای بحار الانوار، ج 5، ص 20 - 219
✅ @quranir
شیطان و حضرت یحیی(علیهالسلام)
روزی شیطان نزد حضرت یحیی (علیهالسلام) آمد. حضرت به او گفت: من از تو سؤالی دارم.
شیطان گفت: مقام تو از آن بالاتر است که سؤال تو را جواب ندهم، پس هر چه میخواهی بپرس، من پاسخ خواهم داد.
حضرت یحیی گفت:
دوست دارم دامهایت را که به وسیله آنها فرزندان آدم را شکار کرده و گمراه میکنی، به من نشان دهی.
شیطان گفت: با کمال میل خواسته تو را به جا میآورم. شیطان در قیافهای عجیب و با وسایل گوناگون، خود را به حضرت نشان داد و توضیح داد که چگونه با آن وسایل رنگارنگ، فرزندان آدم را گول زده و به سوی گمراهی میبرد.
یحیی پرسید: آیا هیچ شده که لحظهای بر من پیروز شوی؟
شیطان گفت: نه، هرگز! ولی در تو خصلتی است که از آن شاد و خرسندم!
یحیی فرمود: آن کدام خصلت است.
شیطان گفت: تو پرخور و شکم پرستی، هنگامی که افطار میکنی زیاد میخوری و سنگین میشوی و بدین جهت از انجام بعضی نمازهای مستحبی و شب زنده داری باز میمانی!
✨یحیی گفت: من با خداوند عهد کردم که هرگز بهطور کامل غذا نخورم و سیر نشوم، تا خدا را ملاقات نمایم.✨
شیطان گفت: من نیز با خود پیمان بستم که هیچ مؤمنی را نصیحت نکنم، تا خدا را ملاقات کنم.
داستاهای بحار الانوار، ج 5، ص 20 - 219
✅ @quranir
#برگ_سبز
مراقبت از حلال
شیخ جعفر کاشف الغطاء هنگامی که به ایران مسافرت نموده بود در جلسهای که یکی از فرماندهان نظامی حضور داشت، ضمن صحبتهای حکیمانهاش گفت: "هرگاه مؤمنی چهل شبانهروز از خوردن هر غذای حرام، خودداری کند، خداوند متعالی او را از خوردن غذای حرام نگه داشته و مصون میدارد".
آن فرمانده، به دلیل بیایمانی و خباثت درونی خود و به منظور بیارزش کردن و نادرست نمایاندن سخن شیخ، فردای آن روز، به یکی از زیردستان خود دستور داد، گوسفندی را به زور، یعنی از راه حرام بگیرد و به خانهی فرمانده ببرد. او دستور را اجرا کرد.
فرمانده گوسفند را ذبح کرد، از گوشت آن غذایی تهیه کرد و یک میهمانی ترتیب داد. از شیخ جعفر کاشف الغطاء هم برای حضور در آن میهمانی دعوت به عمل آورد. مرحوم شیخ، دعوت را پذیرفت و با شرکت در آن مجلس، از غذاهای تهیه شده میل کرد.
در پایان میهمانی، فرمانده به شیخ گفت: "دیروز فرمودید، هرگاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام خودداری کند، خداوند متعال او را از خوردن غذای حرام باز میدارد. حالا به اطلاع شما میرسانم تمامی غذایی که امشب میل کردید، از راه حرام تهیه شده بود".
شیخ پرسید: " چه طور؟"
فرمانده گفت: "یکی از پاسبانها را دستور دادم که گوسفندی را به زور بگیرد و بیاورد. او نیز چنین کرد. گوسفند را کُشتیم و تمام غذای امشب از گوشت آن حیوان تهیه شده بود".
مرحوم شیخ، پس از اندکی درنگ و تأمل درخواست کرد آن پاسبان را در مجلس حاضر کنند. پاسبان که به مجلس وارد شد، شیخ از او پرسید: "داستان گوسفند از چه قرار بود؟" پاسبان گفت: "از شهر بیرون رفتم، کشاورزی را دیدم که با یک گوسفند به طرف شهر میآید. او را دستگیر کردم، کتک مفصل زدم و زندانی نمودم، گوسفندش را به زور گرفتم و به منزل به منزل فرمانده بردم".
شیخ فرمود: "کشاورز را بیاورید".
✨ کشاورز را که آوردند، جریان واقعه را از او پرسید، گفت: "از اهالی فلان ده هستم. شنیدم که عالم بزرگوار ما از نجف اشرف آمده است دوست داشتم که گوسفندی را به او هدیه کنم. نزدیک شهر که رسیدم، این پاسبان به من حمله کرد و بعد از کتک زدن، مرا زندانی کرد، گوسفندم را هم بُرد، یعنی همان گوسفندی که برای هدیه کردن به شیخ آورده بودم" ✨
اینجا باید این ضربالمثل معروف را یادآوری کرد که: «تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد»
✅ @quranir
مراقبت از حلال
شیخ جعفر کاشف الغطاء هنگامی که به ایران مسافرت نموده بود در جلسهای که یکی از فرماندهان نظامی حضور داشت، ضمن صحبتهای حکیمانهاش گفت: "هرگاه مؤمنی چهل شبانهروز از خوردن هر غذای حرام، خودداری کند، خداوند متعالی او را از خوردن غذای حرام نگه داشته و مصون میدارد".
آن فرمانده، به دلیل بیایمانی و خباثت درونی خود و به منظور بیارزش کردن و نادرست نمایاندن سخن شیخ، فردای آن روز، به یکی از زیردستان خود دستور داد، گوسفندی را به زور، یعنی از راه حرام بگیرد و به خانهی فرمانده ببرد. او دستور را اجرا کرد.
فرمانده گوسفند را ذبح کرد، از گوشت آن غذایی تهیه کرد و یک میهمانی ترتیب داد. از شیخ جعفر کاشف الغطاء هم برای حضور در آن میهمانی دعوت به عمل آورد. مرحوم شیخ، دعوت را پذیرفت و با شرکت در آن مجلس، از غذاهای تهیه شده میل کرد.
در پایان میهمانی، فرمانده به شیخ گفت: "دیروز فرمودید، هرگاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام خودداری کند، خداوند متعال او را از خوردن غذای حرام باز میدارد. حالا به اطلاع شما میرسانم تمامی غذایی که امشب میل کردید، از راه حرام تهیه شده بود".
شیخ پرسید: " چه طور؟"
فرمانده گفت: "یکی از پاسبانها را دستور دادم که گوسفندی را به زور بگیرد و بیاورد. او نیز چنین کرد. گوسفند را کُشتیم و تمام غذای امشب از گوشت آن حیوان تهیه شده بود".
مرحوم شیخ، پس از اندکی درنگ و تأمل درخواست کرد آن پاسبان را در مجلس حاضر کنند. پاسبان که به مجلس وارد شد، شیخ از او پرسید: "داستان گوسفند از چه قرار بود؟" پاسبان گفت: "از شهر بیرون رفتم، کشاورزی را دیدم که با یک گوسفند به طرف شهر میآید. او را دستگیر کردم، کتک مفصل زدم و زندانی نمودم، گوسفندش را به زور گرفتم و به منزل به منزل فرمانده بردم".
شیخ فرمود: "کشاورز را بیاورید".
✨ کشاورز را که آوردند، جریان واقعه را از او پرسید، گفت: "از اهالی فلان ده هستم. شنیدم که عالم بزرگوار ما از نجف اشرف آمده است دوست داشتم که گوسفندی را به او هدیه کنم. نزدیک شهر که رسیدم، این پاسبان به من حمله کرد و بعد از کتک زدن، مرا زندانی کرد، گوسفندم را هم بُرد، یعنی همان گوسفندی که برای هدیه کردن به شیخ آورده بودم" ✨
اینجا باید این ضربالمثل معروف را یادآوری کرد که: «تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد»
✅ @quranir
#برگ_سبز
صلوات
کاروانی از فرشتگان
به امر پروردگار در جهان
حرکت میکنند
و هنگامی که به جلسه
ذکر و صلوات میرسند،
به یکدیگر میگویند: فرود آییم.
زمانی که پیاده میشوند،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین،
یاری کرده و نیز اهل جلسه را
هنگام صلوات کمک و همراهی میکنند
و در پایان به یکدیگر میگویند:
«خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید.»
✨«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»✨
آثار و برکات صلوات، ص ۳۷
✅ @quranir
صلوات
کاروانی از فرشتگان
به امر پروردگار در جهان
حرکت میکنند
و هنگامی که به جلسه
ذکر و صلوات میرسند،
به یکدیگر میگویند: فرود آییم.
زمانی که پیاده میشوند،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین،
یاری کرده و نیز اهل جلسه را
هنگام صلوات کمک و همراهی میکنند
و در پایان به یکدیگر میگویند:
«خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید.»
✨«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»✨
آثار و برکات صلوات، ص ۳۷
✅ @quranir
#برگ_سبز
بهترین عمل
خداوند به حضرت موسی (علیهالسلام) وحی کرد: آیا برای من هرگز عملی انجام دادهای؟
موسی (علیهالسلام) عرض کرد: برای تو نماز خواندهام، روزه گرفتم، صدقه دادم و برایت ذکر گفتهام.
خداوند به موسی (علیهالسلام) وحی کرد: نماز، دلیل خداپرستی و نجات تو است و روزه، سپری است برای تو از آتش دوزخ. صدقه نیز برای تو، سایهای در محشر است و ذکر خدا برای تو روشنایی است، پس چه عملی را فقط برای من انجام دادهای؟
موسی (علیهالسلام) عرض کرد: مرا به عملی که بهخصوص برای تو است راهنمایی کن!
✨ خداوند فرمود: آیا هرگز برای من، به دوستم دوستی کردهای و با دشمنم دشمنی نمودهای؟✨
موسی (علیهالسلام) دریافت که بهترین اعمال، دوستی برای خدا و دشمنی برای او است.
داستانها و پندها، ج 10، ص 2 - 142
✅ @quranir
بهترین عمل
خداوند به حضرت موسی (علیهالسلام) وحی کرد: آیا برای من هرگز عملی انجام دادهای؟
موسی (علیهالسلام) عرض کرد: برای تو نماز خواندهام، روزه گرفتم، صدقه دادم و برایت ذکر گفتهام.
خداوند به موسی (علیهالسلام) وحی کرد: نماز، دلیل خداپرستی و نجات تو است و روزه، سپری است برای تو از آتش دوزخ. صدقه نیز برای تو، سایهای در محشر است و ذکر خدا برای تو روشنایی است، پس چه عملی را فقط برای من انجام دادهای؟
موسی (علیهالسلام) عرض کرد: مرا به عملی که بهخصوص برای تو است راهنمایی کن!
✨ خداوند فرمود: آیا هرگز برای من، به دوستم دوستی کردهای و با دشمنم دشمنی نمودهای؟✨
موسی (علیهالسلام) دریافت که بهترین اعمال، دوستی برای خدا و دشمنی برای او است.
داستانها و پندها، ج 10، ص 2 - 142
✅ @quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 گریه آیتالله حقشناس
🍃 یکی از دوستان نقل میکرد: یک روز یا شب که احتمال بیشتر میداد که شب و بعد از نماز مغرب و عشا بوده، به در منزل ایشان رفته بودم.
🍃 در زدم و وارد شده و در اتاق به خدمت رسیدم. ایشان روی صندلی نشسته بود. من که وارد شدم سلام کردم و نشستم. جواب فرمود، و یک مرتبه حالش متغیر شد، و بلند بلند شروع به گریه کرد.
🍃 رنگ صورت به طور غریبی عوض شده بود. گریه، گریهای بیقرار بود. مثل کسی بود که همه چیز خود را از دست داده باشد. بعد از مدتی که آرام شد، فرمود: میدانی برای چه گریه کردم؟
🍃 گفتم: نخیر! فرمود: تابستان آمده و شبها کوتاه شده است. دیگر چیزی نفرمود؛ ولی باز هم شروع به گریه کرد. با این سخن معلوم شد که از کوتاهی مدت بیداری شب غصه دارند.
🍃 تا وقتی به حال و هوش بودند ممکن نبود نماز شب را ترک کنند، و هیچ نوع بیماری و بدحالی باعث نمیشد که سحر و تهجد ایشان تعطیل شود.
🍃 پزشک مخصوص ایشان میگوید: «اگر به عنوان یک پزشک بخواهم از ویژگیهای آیتالله حقشناس بگویم باید به یکی از اموری که برای ایشان ملکه شده بود، اشاره کنم. چندین بار وقتی حال آیتالله حقشناس وخیم بود، من در نزد ایشان تا صبح ماندهام در آن حالت نیم ساعت یا گاهی یک ربع مانده به اذان صبح بلند میشدند و نماز شب را به جا میآوردند.
🍃 این عمل برای یکبار، برای من به عنوان یک پزشک بسیار عجیبتر بود. در یکی از سفرهای مشهد مقدس، حال حاج آقای حقشناس بسیار خراب و خطرناک شد. ایشان را در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری کرده بودند و میخواستند به ccu منتقل کنند.
🍃 من خودم را به بیمارستان رساندم. دیدم بهتر است حاج آقا را از آن بیمارستان خارج کنیم و به هتل منتقل نماییم و خودم تا صبح بالای سر ایشان بیدار بمانم. آن شب با این که وضعیت حال ایشان خوب نبود، درست نیم ساعت مانده به اذان صبح بلند شده و به نافلههای شب مشغول شدند.»
👇👇👇
🆔 quranir
🌺 گریه آیتالله حقشناس
🍃 یکی از دوستان نقل میکرد: یک روز یا شب که احتمال بیشتر میداد که شب و بعد از نماز مغرب و عشا بوده، به در منزل ایشان رفته بودم.
🍃 در زدم و وارد شده و در اتاق به خدمت رسیدم. ایشان روی صندلی نشسته بود. من که وارد شدم سلام کردم و نشستم. جواب فرمود، و یک مرتبه حالش متغیر شد، و بلند بلند شروع به گریه کرد.
🍃 رنگ صورت به طور غریبی عوض شده بود. گریه، گریهای بیقرار بود. مثل کسی بود که همه چیز خود را از دست داده باشد. بعد از مدتی که آرام شد، فرمود: میدانی برای چه گریه کردم؟
🍃 گفتم: نخیر! فرمود: تابستان آمده و شبها کوتاه شده است. دیگر چیزی نفرمود؛ ولی باز هم شروع به گریه کرد. با این سخن معلوم شد که از کوتاهی مدت بیداری شب غصه دارند.
🍃 تا وقتی به حال و هوش بودند ممکن نبود نماز شب را ترک کنند، و هیچ نوع بیماری و بدحالی باعث نمیشد که سحر و تهجد ایشان تعطیل شود.
🍃 پزشک مخصوص ایشان میگوید: «اگر به عنوان یک پزشک بخواهم از ویژگیهای آیتالله حقشناس بگویم باید به یکی از اموری که برای ایشان ملکه شده بود، اشاره کنم. چندین بار وقتی حال آیتالله حقشناس وخیم بود، من در نزد ایشان تا صبح ماندهام در آن حالت نیم ساعت یا گاهی یک ربع مانده به اذان صبح بلند میشدند و نماز شب را به جا میآوردند.
🍃 این عمل برای یکبار، برای من به عنوان یک پزشک بسیار عجیبتر بود. در یکی از سفرهای مشهد مقدس، حال حاج آقای حقشناس بسیار خراب و خطرناک شد. ایشان را در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری کرده بودند و میخواستند به ccu منتقل کنند.
🍃 من خودم را به بیمارستان رساندم. دیدم بهتر است حاج آقا را از آن بیمارستان خارج کنیم و به هتل منتقل نماییم و خودم تا صبح بالای سر ایشان بیدار بمانم. آن شب با این که وضعیت حال ایشان خوب نبود، درست نیم ساعت مانده به اذان صبح بلند شده و به نافلههای شب مشغول شدند.»
👇👇👇
🆔 quranir
#برگ_سبز
احترام به مادر
آیتالله کوهستانی هر شب پس از نماز مغرب و عشا نزد مادرش میرسید و از وی احوالپرسی و دلجویی میکرد. همیشه او را «ننهجان» خطاب مینمود و ذرهای صدایش را در برابرش بلند نمیساخت.
نقل شده ست که آیتالله کوهستانی شبی مشغول غذا دادن به مادرش بود که مقداری از غذا روی لباس مادرش ریخت، لذا خیلی عصبانی و ناراحت شد و از روی ناراحتی سخنی گفت که سبب آزردگی خاطر آیتالله کوهستانی گردید.
ایشان بیدرنگ برخاست و زود اتاق را ترک کرد و پس از لحظاتی بار دیگر خدمت مادر رسید و سلام کرد باکمال خونسردی و آرامش گفت: نه نه جان میخواهی لباست را عوض کنم؟! گویا اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده است.
روزی شخصی منزل آیتالله کوهستانی آمد و خواست با ایشان ملاقات کند. در خانه را به صدا درآورد و گفت: آقاجان منزل تشریف دارند؟ آقا مشغول استراحت بود و مادرشان پاسخ داد که آقا خوابیده است. همزمان ایشان از خواب برخاست و از اتاق بیرون آمد و به مادرش گفت: ننهجان شما دیگر به من آقا نگو همان محمد صدا بزنی کافی است.
در اواخر عمر که مادرشان بر اثر کهولت نمیتوانستند برای قضای حاجت بیرون بروند و خودشان را رسیدگی نمایند، آیتالله کوهستانی در گوشه اتاق جایی درست کرده بود که مادرشان برای قضای حاجت در زحمت نباشند و معمولاً خودشان ظرف و لگن را خالی میکردند
وقتی به ایشان اعتراض میکردند که بچهها ظرف را خالی میکنند و شما چرا به زحمت میافتید! میفرمود: من بچههای خود را دوست دارم، اگر آنها این وظیفه را خوب انجام ندهند و کوتاهی کنند. آنوقت از آنان دلگیر میشوم.
روزی آقاجان از مسجد بازمیگشت وقتی نزدیک منزل رسید، والدهی محترم را دید که با یکی همسایگان در داخل کوچه مشغول صحبت است. آیتالله کوهستانی با این که معمولاً از داخل کوچه عبور نمیکردند، ولی برای احترام و عرض سلام مسیر را تغییر داد و از داخل کوچه عبور کرد. مادرش چون مشغول صحبت بود و گویا نشنیده بود جواب سلامش را نداد، ایشان برگشت و دوباره سلام نمود.
این بار مادر جواب سلامش را داد و آنگاه آقا به منزل رفت.
✅ @quranir
احترام به مادر
آیتالله کوهستانی هر شب پس از نماز مغرب و عشا نزد مادرش میرسید و از وی احوالپرسی و دلجویی میکرد. همیشه او را «ننهجان» خطاب مینمود و ذرهای صدایش را در برابرش بلند نمیساخت.
نقل شده ست که آیتالله کوهستانی شبی مشغول غذا دادن به مادرش بود که مقداری از غذا روی لباس مادرش ریخت، لذا خیلی عصبانی و ناراحت شد و از روی ناراحتی سخنی گفت که سبب آزردگی خاطر آیتالله کوهستانی گردید.
ایشان بیدرنگ برخاست و زود اتاق را ترک کرد و پس از لحظاتی بار دیگر خدمت مادر رسید و سلام کرد باکمال خونسردی و آرامش گفت: نه نه جان میخواهی لباست را عوض کنم؟! گویا اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده است.
روزی شخصی منزل آیتالله کوهستانی آمد و خواست با ایشان ملاقات کند. در خانه را به صدا درآورد و گفت: آقاجان منزل تشریف دارند؟ آقا مشغول استراحت بود و مادرشان پاسخ داد که آقا خوابیده است. همزمان ایشان از خواب برخاست و از اتاق بیرون آمد و به مادرش گفت: ننهجان شما دیگر به من آقا نگو همان محمد صدا بزنی کافی است.
در اواخر عمر که مادرشان بر اثر کهولت نمیتوانستند برای قضای حاجت بیرون بروند و خودشان را رسیدگی نمایند، آیتالله کوهستانی در گوشه اتاق جایی درست کرده بود که مادرشان برای قضای حاجت در زحمت نباشند و معمولاً خودشان ظرف و لگن را خالی میکردند
وقتی به ایشان اعتراض میکردند که بچهها ظرف را خالی میکنند و شما چرا به زحمت میافتید! میفرمود: من بچههای خود را دوست دارم، اگر آنها این وظیفه را خوب انجام ندهند و کوتاهی کنند. آنوقت از آنان دلگیر میشوم.
روزی آقاجان از مسجد بازمیگشت وقتی نزدیک منزل رسید، والدهی محترم را دید که با یکی همسایگان در داخل کوچه مشغول صحبت است. آیتالله کوهستانی با این که معمولاً از داخل کوچه عبور نمیکردند، ولی برای احترام و عرض سلام مسیر را تغییر داد و از داخل کوچه عبور کرد. مادرش چون مشغول صحبت بود و گویا نشنیده بود جواب سلامش را نداد، ایشان برگشت و دوباره سلام نمود.
این بار مادر جواب سلامش را داد و آنگاه آقا به منزل رفت.
✅ @quranir
#برگ_سبز
نه از تو، نه از من
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند؛
آوازی شنید: که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجدهات نکند؟
✨آواز آمد: نه از تو؛ نه از من!✨
تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
✅ @quranir
نه از تو، نه از من
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند؛
آوازی شنید: که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجدهات نکند؟
✨آواز آمد: نه از تو؛ نه از من!✨
تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
✅ @quranir
#برگ_سبز
...یا الله
زمانی علیرغم میلشان جهت دادوستدی مجبور شدند که عکس بیندازند و شاگردان از روی آن تکثیر کردند و در جلسه درس پخش میکردند. علامه طباطبایی (ره) میفرمود: در همان حین پخش عکس، آقای قاضی (ره) فرمودند: شما اصلاً عقل ندارید! من خودم اینجا نشستهام شما سر عکس من دعوا میکنید!. علامه (ره) میفرمود: ما هم یکی از آنان بودیم که در آن جلسه عکس میخواست
اوایل آمدن ایشان به نجف، وسط حیاط مسجد کوفه چالهای بود که زیاد آشغال جمع شد. از ایشان خواستند تا مساعدتی کنند. ایشان هم با همکاری تعدادی مشکل را رفع کردند.
در محل بیت الطشت ایستاده بودند که دیدند روی یک کاشی اسم ایشان نوشته شده و به قولی از زحماتشان تشکر شده. با عصبانیت کلنگ را از یکی از کارگران گرفته و کاشی را شکستند و به جایش گل مالیدند.
آیتالله سید محمد همدانی (ره) نقل میکند: که آیتالله قاضی (ره) فرمودند: من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسارگسیختگی زبانم را بگیرم 26 سال ریگ در دهانم گذارده بودم.
خودشان میفرمودند: چون 20 سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم چشم ترس برای من آمده بود و چنانکه هر وقت میخواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشمهایم بسته میشد. خداوند به من منت گذاشت که چشم من بیاختیار روی هم میآمد و آن مشقت از من رفته بود
✨علامه طباطبایی (ره) میفرمود: آیتالله قاضی (ره) در عین تأکید بر نماز شب، سوگواری بر حضرت سیدالشهدا (ع) را بافضیلت تر از نماز شب میدانستند. و از طرفی میفرمودند: وسیلهی رسیدن به دنیا و آخرت، نماز شب است✨
علامه طباطبایی میفرمود: آیتالله قاضی (ره) میفرمودند: گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار میدهد تا یکبار از ته دل " یا الله" بگوید و به یاد خدا بیفتد.
✅ @quranir
...یا الله
زمانی علیرغم میلشان جهت دادوستدی مجبور شدند که عکس بیندازند و شاگردان از روی آن تکثیر کردند و در جلسه درس پخش میکردند. علامه طباطبایی (ره) میفرمود: در همان حین پخش عکس، آقای قاضی (ره) فرمودند: شما اصلاً عقل ندارید! من خودم اینجا نشستهام شما سر عکس من دعوا میکنید!. علامه (ره) میفرمود: ما هم یکی از آنان بودیم که در آن جلسه عکس میخواست
اوایل آمدن ایشان به نجف، وسط حیاط مسجد کوفه چالهای بود که زیاد آشغال جمع شد. از ایشان خواستند تا مساعدتی کنند. ایشان هم با همکاری تعدادی مشکل را رفع کردند.
در محل بیت الطشت ایستاده بودند که دیدند روی یک کاشی اسم ایشان نوشته شده و به قولی از زحماتشان تشکر شده. با عصبانیت کلنگ را از یکی از کارگران گرفته و کاشی را شکستند و به جایش گل مالیدند.
آیتالله سید محمد همدانی (ره) نقل میکند: که آیتالله قاضی (ره) فرمودند: من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسارگسیختگی زبانم را بگیرم 26 سال ریگ در دهانم گذارده بودم.
خودشان میفرمودند: چون 20 سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم چشم ترس برای من آمده بود و چنانکه هر وقت میخواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشمهایم بسته میشد. خداوند به من منت گذاشت که چشم من بیاختیار روی هم میآمد و آن مشقت از من رفته بود
✨علامه طباطبایی (ره) میفرمود: آیتالله قاضی (ره) در عین تأکید بر نماز شب، سوگواری بر حضرت سیدالشهدا (ع) را بافضیلت تر از نماز شب میدانستند. و از طرفی میفرمودند: وسیلهی رسیدن به دنیا و آخرت، نماز شب است✨
علامه طباطبایی میفرمود: آیتالله قاضی (ره) میفرمودند: گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار میدهد تا یکبار از ته دل " یا الله" بگوید و به یاد خدا بیفتد.
✅ @quranir
#برگ_سبز
ایثارگران
در جنگ موته، عدهای مجروح بر زمین افتاده بودند و تشنگی بر آنها غلبه کرده بود.
شخصی ظرف آبی برداشت و در میان مجروحان مسلمان، به تقسیم آب پرداخت.
وی به یکی از مجروحان رسید، وقتی خواست به او آب بدهد، وی به مجروح دیگر اشاره کرد که او از من تشنهتر است.
سقا سراغ او را گرفت؛ اما او هم فرد دیگری را نشان داد و گفت: که او از من مستحقتر است.
✨ مرد سقا سراغ او را گرفت، دید او مرده است، سراغ دومی را گرفت، دید او هم از دنیا رفته، سراغ اولی رفت دید او نیز جان داده است.✨
✅ @quranir
ایثارگران
در جنگ موته، عدهای مجروح بر زمین افتاده بودند و تشنگی بر آنها غلبه کرده بود.
شخصی ظرف آبی برداشت و در میان مجروحان مسلمان، به تقسیم آب پرداخت.
وی به یکی از مجروحان رسید، وقتی خواست به او آب بدهد، وی به مجروح دیگر اشاره کرد که او از من تشنهتر است.
سقا سراغ او را گرفت؛ اما او هم فرد دیگری را نشان داد و گفت: که او از من مستحقتر است.
✨ مرد سقا سراغ او را گرفت، دید او مرده است، سراغ دومی را گرفت، دید او هم از دنیا رفته، سراغ اولی رفت دید او نیز جان داده است.✨
✅ @quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 نوفل لوشاتو
🍃 ابوالفضل توکلی بینا میگوید: در دهکده نوفل لوشاتو یکی از ایرانیها خانه ویلایی خود را در اختیار امام گذاشته بود. یک حیاط کوچک هم این طرف خیابان بود که امام در آنجا سکونت داشتند. ساختمان مثل خانههای شمال بود. بالا فضای بزرگی بود و یک اتاق کوچکی در کنار سالن بزرگ قرار داشت. شبها امام ملاقاتهای چند دقیقهای را در این اتاق انجام میداد و هر شب هم بعد از نماز سخنرانی داشتند.
🍃 روزانه ۳۰۰ الی ۴۰۰ خبرنگار از سراسر جهان به نوفل لوشاتو میآمدند. اداره آنها به عهده ما بود و اداره چنین جمعیتی مشکل بود؛ مضافاً اینکه ظهر و شب هم غذا داده میشد، البته حاج مهدی عراقی یک مدیر قوی بود. ما هم سعی کردیم همان غذاهای سنتی و ساده خودمان را برای میهمانان آماده کنیم. لذا آبگوشت درست میکردیم، سیب زمینی میپختیم، تخم مرغ آب پز میکردیم. در مجموع دو وعده غذا میدادیم، یکی ظهر و یکی شب.
🍃 در نوفل لوشاتو یک واحد نان صنعتی بود، یکی از برادران را گذاشته بودیم. هر چه او میپخت برای غذای ظهر و شب تحویل میگرفتیم. سعی میکردیم که غذاها ساده و در عین حال کم هزینه باشد. با همین نوع غذاها همه مراجعین را اطعام میکردیم و بدون غذا کسی را نمیگذاشتیم برود..
🍃 خوب دانشجویان ایرانی و یا خارجی که برای دیدار حضرت امام میآمدند فقط کرایه رفت و آمد داشتند. لذا ما سعی میکردیم اینها را خوب پذیرائی کنیم. حتی شب هم امکانات استراحت و خوابشان را فراهم میکردیم. میدیدیم که اینها از آن سر دنیا به عشق دیدار امام آمدهاند، خوب دانشجویی که توانسته با هزینه دانشجویی یک بلیط تهیه کند و بیاید پاریس و از آنجا برگردد نیاز به مساعدت دارد لذا سعی داشتیم که وسایل راحتی و آرامش آنان را حتیالامکان فراهم کنیم.
🍃 یک عده زیادی از طبقات مختلف دانشجویان و جوانان مسلمان از اقصی نقاط دنیا به نوفل لوشاتو میآمدند. بعضی از این افراد خصوصاً دانشجویان همانطور که گفتم فقط بلیط رفت و برگشت تهیه کرده بودند و هیچ بودجه دیگری هم نداشتند، این بود که ما سعی داشتیم اینها را اسکان بدهیم. برای این کار از امکانات موجودی که در نوفل لوشاتو بود استفاده کردیم.
🍃 هتل کوچکی در نوفل لوشاتو بود که من با صاحب هتل درباره اجاره ماهانه آن صحبت کردم، وقتی مقایسه کردم دیدم پولی که بابت اجاره اتاق میگیرد اگر ما آن هتل را اجاره ماهانه کنیم خیلی ارزانتر برای ما تمام خواهد شد لذا من به فکر افتادم آنجا را اجاره کنم.
🍃 مرحوم شهید عراقی گفت: حالا میخواهی اجاره کنی پولت کو؟ گفتم: خدا بزرگ است. اتفاقاً شبی که هتل را برای یک ماه اجاره کردم صبح فردا یک وقت دیدم سراسیمه حاج احمدآقا فرستاده که آقای صدوقی با یک عده آمده و جا نداریم.
🍃 گفتم: نگران نباش هتل را اجاره کردیم. آقای اعتمادیان و چند نفری هم دنبالشان بودند. آنها تشریف آوردند. مرحوم صدوقی پیر بود، اما از آنهایی بود که روح بلند و جوانی داشت. وقتی ایشان آمد دو تا اتاق بزرگ در اختیار ایشان گذاشتیم. در همان دیدار ایشان رو کرد به من و گفت: شنیدم هتل دار هم شدی.
✨گفتم: حاج آقا، روزگار آدم را به خیلی کارها وا میدارد. درهمان بدو ورود گفت یک سوم هزینه اینجا را به حساب من بگذارید. به مهدی گفتم: ببینید ما نیتمان لِله بود و خداوند هم پیشاپیش برایمان فرستاد، دیشب اجاره کردیم امروز یک سوم پولش رسید. حالا هر کس آمد پول داشت از او هم میگیریم. هر کس هم نداشت به امان خدا. بله آنجا صحنههای خیلی جالبی بود.✨
@quranir
🌺 نوفل لوشاتو
🍃 ابوالفضل توکلی بینا میگوید: در دهکده نوفل لوشاتو یکی از ایرانیها خانه ویلایی خود را در اختیار امام گذاشته بود. یک حیاط کوچک هم این طرف خیابان بود که امام در آنجا سکونت داشتند. ساختمان مثل خانههای شمال بود. بالا فضای بزرگی بود و یک اتاق کوچکی در کنار سالن بزرگ قرار داشت. شبها امام ملاقاتهای چند دقیقهای را در این اتاق انجام میداد و هر شب هم بعد از نماز سخنرانی داشتند.
🍃 روزانه ۳۰۰ الی ۴۰۰ خبرنگار از سراسر جهان به نوفل لوشاتو میآمدند. اداره آنها به عهده ما بود و اداره چنین جمعیتی مشکل بود؛ مضافاً اینکه ظهر و شب هم غذا داده میشد، البته حاج مهدی عراقی یک مدیر قوی بود. ما هم سعی کردیم همان غذاهای سنتی و ساده خودمان را برای میهمانان آماده کنیم. لذا آبگوشت درست میکردیم، سیب زمینی میپختیم، تخم مرغ آب پز میکردیم. در مجموع دو وعده غذا میدادیم، یکی ظهر و یکی شب.
🍃 در نوفل لوشاتو یک واحد نان صنعتی بود، یکی از برادران را گذاشته بودیم. هر چه او میپخت برای غذای ظهر و شب تحویل میگرفتیم. سعی میکردیم که غذاها ساده و در عین حال کم هزینه باشد. با همین نوع غذاها همه مراجعین را اطعام میکردیم و بدون غذا کسی را نمیگذاشتیم برود..
🍃 خوب دانشجویان ایرانی و یا خارجی که برای دیدار حضرت امام میآمدند فقط کرایه رفت و آمد داشتند. لذا ما سعی میکردیم اینها را خوب پذیرائی کنیم. حتی شب هم امکانات استراحت و خوابشان را فراهم میکردیم. میدیدیم که اینها از آن سر دنیا به عشق دیدار امام آمدهاند، خوب دانشجویی که توانسته با هزینه دانشجویی یک بلیط تهیه کند و بیاید پاریس و از آنجا برگردد نیاز به مساعدت دارد لذا سعی داشتیم که وسایل راحتی و آرامش آنان را حتیالامکان فراهم کنیم.
🍃 یک عده زیادی از طبقات مختلف دانشجویان و جوانان مسلمان از اقصی نقاط دنیا به نوفل لوشاتو میآمدند. بعضی از این افراد خصوصاً دانشجویان همانطور که گفتم فقط بلیط رفت و برگشت تهیه کرده بودند و هیچ بودجه دیگری هم نداشتند، این بود که ما سعی داشتیم اینها را اسکان بدهیم. برای این کار از امکانات موجودی که در نوفل لوشاتو بود استفاده کردیم.
🍃 هتل کوچکی در نوفل لوشاتو بود که من با صاحب هتل درباره اجاره ماهانه آن صحبت کردم، وقتی مقایسه کردم دیدم پولی که بابت اجاره اتاق میگیرد اگر ما آن هتل را اجاره ماهانه کنیم خیلی ارزانتر برای ما تمام خواهد شد لذا من به فکر افتادم آنجا را اجاره کنم.
🍃 مرحوم شهید عراقی گفت: حالا میخواهی اجاره کنی پولت کو؟ گفتم: خدا بزرگ است. اتفاقاً شبی که هتل را برای یک ماه اجاره کردم صبح فردا یک وقت دیدم سراسیمه حاج احمدآقا فرستاده که آقای صدوقی با یک عده آمده و جا نداریم.
🍃 گفتم: نگران نباش هتل را اجاره کردیم. آقای اعتمادیان و چند نفری هم دنبالشان بودند. آنها تشریف آوردند. مرحوم صدوقی پیر بود، اما از آنهایی بود که روح بلند و جوانی داشت. وقتی ایشان آمد دو تا اتاق بزرگ در اختیار ایشان گذاشتیم. در همان دیدار ایشان رو کرد به من و گفت: شنیدم هتل دار هم شدی.
✨گفتم: حاج آقا، روزگار آدم را به خیلی کارها وا میدارد. درهمان بدو ورود گفت یک سوم هزینه اینجا را به حساب من بگذارید. به مهدی گفتم: ببینید ما نیتمان لِله بود و خداوند هم پیشاپیش برایمان فرستاد، دیشب اجاره کردیم امروز یک سوم پولش رسید. حالا هر کس آمد پول داشت از او هم میگیریم. هر کس هم نداشت به امان خدا. بله آنجا صحنههای خیلی جالبی بود.✨
@quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 اسیر شیطان
🍃 حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد
📚 داستانهای اصول کافی، ج 2، ص 262
👇👇👇
🆔 @quranir
🌺 اسیر شیطان
🍃 حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
🍃 موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد
📚 داستانهای اصول کافی، ج 2، ص 262
👇👇👇
🆔 @quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 غلام امام سجاد (علیهالسلام)
🍃 شخصی میگوید: سالی در مدینه، قحطی شد و باران نیامد. هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید.
🍃 در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که عبادت میکرد و حال عجیبی داشت و در مناجات خویش میگفت:
خدایا! ما بندگان! چنین هستیم! خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.
🍃 او مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. دنبالش رفتم تا ببینم کیست. فهمیدم غلام خانه امام سجاد (علیهالسلام) است.
🍃 پیش خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام میخرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.
🍃 خدمت امام رسیدم و عرض کردم من یکی از غلامهای شما را میخواهم.
فرمود: کدام یک؟ بالاخره او را پیدا کردم؛ اما غلام ناراحت شد.
گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه جدا میکنی. چرا مرا از محبوبم جدا میسازی.
🍃 گفتم: میخواهم تو را ببرم و تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که چگونه دعا میکردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.
✨غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمیخواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که از این راز آگاه شدند، خدایا! مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.✨
👇👇👇
🆔 @quranir
🌺 غلام امام سجاد (علیهالسلام)
🍃 شخصی میگوید: سالی در مدینه، قحطی شد و باران نیامد. هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید.
🍃 در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که عبادت میکرد و حال عجیبی داشت و در مناجات خویش میگفت:
خدایا! ما بندگان! چنین هستیم! خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.
🍃 او مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. دنبالش رفتم تا ببینم کیست. فهمیدم غلام خانه امام سجاد (علیهالسلام) است.
🍃 پیش خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام میخرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.
🍃 خدمت امام رسیدم و عرض کردم من یکی از غلامهای شما را میخواهم.
فرمود: کدام یک؟ بالاخره او را پیدا کردم؛ اما غلام ناراحت شد.
گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه جدا میکنی. چرا مرا از محبوبم جدا میسازی.
🍃 گفتم: میخواهم تو را ببرم و تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که چگونه دعا میکردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.
✨غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمیخواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که از این راز آگاه شدند، خدایا! مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.✨
👇👇👇
🆔 @quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 پاسخ جانانه
🍃 پادشاهی که به شکار میرفت، در بیرون شهر دیوانهای را دید که سگی را نزد خود نشانده و با آن حیوان مأنوس است.
🍃 پادشاه به وزیر خود گفت: تأمل کن تا کمی با این دیوانه شوخی کنیم و بدین وسیله شاد شویم.
🍃 وزیر گفت: قربان! میترسم بیادبی کند و خاطر مبارک شما را آزرده نماید.
🍃 پادشاه گفت: باکی نیست و سپس نزد دیوانه آمدند.
🍃 پادشاه گفت: ای آزادمرد! تو بهتری یا سگ تو؟
🍃 دیوانه در جواب گفت: قربانت گردم! سگ، هرگز از فرمان این گدا (خودم) سرپیچی نمیکند. ✨پس شاه و گدا اگر از فرمان خدا اطاعت کنند، البته از سگ بهترند و چنانچه نافرمانی نمایند، سگ از هر دوی آنها بهتر خواهد بود.✨
🍃 پادشاه نتوانست پاسخی بگوید و راه خود در پیش گرفت و رفت.
👇👇👇
🆔 @quranir
🌺 پاسخ جانانه
🍃 پادشاهی که به شکار میرفت، در بیرون شهر دیوانهای را دید که سگی را نزد خود نشانده و با آن حیوان مأنوس است.
🍃 پادشاه به وزیر خود گفت: تأمل کن تا کمی با این دیوانه شوخی کنیم و بدین وسیله شاد شویم.
🍃 وزیر گفت: قربان! میترسم بیادبی کند و خاطر مبارک شما را آزرده نماید.
🍃 پادشاه گفت: باکی نیست و سپس نزد دیوانه آمدند.
🍃 پادشاه گفت: ای آزادمرد! تو بهتری یا سگ تو؟
🍃 دیوانه در جواب گفت: قربانت گردم! سگ، هرگز از فرمان این گدا (خودم) سرپیچی نمیکند. ✨پس شاه و گدا اگر از فرمان خدا اطاعت کنند، البته از سگ بهترند و چنانچه نافرمانی نمایند، سگ از هر دوی آنها بهتر خواهد بود.✨
🍃 پادشاه نتوانست پاسخی بگوید و راه خود در پیش گرفت و رفت.
👇👇👇
🆔 @quranir
#برگ_سبز
مرد مسیحی
امام پنجم، محمد بن علی بن الحسین (علیهالسلام) لقبش باقر است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت، باقرالعلوم، یعنی شکافنده دانشها میگفتند.
مردی مسیحی، به صورت مسخره، کلمه باقر را به کلمه بقر تغییر داد و به آن حضرت گفت: انت بقر؛ تو گاو هستی!
امام، بدون آنکه از خود ناراحتی نشان دهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقر هستم.
مسیحی گفت: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
امام فرمود: شغلش این بود و شغل، عار و ننگ محسوب نمیشود. مسیحی گفت: مادرت سیاه و بیشرم و بدزبان بود!
امام فرمود: اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهانش بگذرد و اگر دروغ است، خداوند از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی!
✨مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود، همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نمود و او را به سوی اسلام کشاند و مرد مسیحی، با دیدن چنین برخوردی مسلمان شد✨
داستان راستان، ج 1، ص 22
✅ @quranir
مرد مسیحی
امام پنجم، محمد بن علی بن الحسین (علیهالسلام) لقبش باقر است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت، باقرالعلوم، یعنی شکافنده دانشها میگفتند.
مردی مسیحی، به صورت مسخره، کلمه باقر را به کلمه بقر تغییر داد و به آن حضرت گفت: انت بقر؛ تو گاو هستی!
امام، بدون آنکه از خود ناراحتی نشان دهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقر هستم.
مسیحی گفت: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
امام فرمود: شغلش این بود و شغل، عار و ننگ محسوب نمیشود. مسیحی گفت: مادرت سیاه و بیشرم و بدزبان بود!
امام فرمود: اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهانش بگذرد و اگر دروغ است، خداوند از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی!
✨مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود، همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نمود و او را به سوی اسلام کشاند و مرد مسیحی، با دیدن چنین برخوردی مسلمان شد✨
داستان راستان، ج 1، ص 22
✅ @quranir
🍀 #برگ_سبز
🍁 حزن، در ایام عید سعید غدیر...
🍃 از علامه سیّد باقر پسر آیتالله سیّد محمد هندی (متوفّای ۱۳۲۹) نقل شده که: حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) را در شب عید غدیر در خواب به حالت افسرده و غمگین دید. پرسید: آقای من! چه شده که شما را امروز غمگین و افسرده میبینم با اینکه مردم از عید غدیر خوشحال و مسرورند؟!
✨حضرت فرمود: حزن و اندوه مادرم زهرا را به یاد آوردم، سپس فرمود:
لا ترانی اتّخَذتُ لا و عُلاها
بَعد بَیت الاحزانِ بَیت سُرور
کُلُّ غَدرٍ وَ قَولَ اِفکٍ و زُورٍ
هُوَ فَرعٌ مِن جَحدِ نَصِّ الغَدیرِ
🍃 سوگند به شرف و مقام آن حضرت مرا نخواهی دید که پس از بیت الاحزان خانه خوشی بگیرم.
🍃 هر مکری و گفتار دروغی و شهادت نابحقی که اتفاق میافتد، علتش کسی است که نص بر غدیر را انکار کرده است.
📚 همراه با عالمان شیعه
👇👇👇
🆔 @quranir
🍁 حزن، در ایام عید سعید غدیر...
🍃 از علامه سیّد باقر پسر آیتالله سیّد محمد هندی (متوفّای ۱۳۲۹) نقل شده که: حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) را در شب عید غدیر در خواب به حالت افسرده و غمگین دید. پرسید: آقای من! چه شده که شما را امروز غمگین و افسرده میبینم با اینکه مردم از عید غدیر خوشحال و مسرورند؟!
✨حضرت فرمود: حزن و اندوه مادرم زهرا را به یاد آوردم، سپس فرمود:
لا ترانی اتّخَذتُ لا و عُلاها
بَعد بَیت الاحزانِ بَیت سُرور
کُلُّ غَدرٍ وَ قَولَ اِفکٍ و زُورٍ
هُوَ فَرعٌ مِن جَحدِ نَصِّ الغَدیرِ
🍃 سوگند به شرف و مقام آن حضرت مرا نخواهی دید که پس از بیت الاحزان خانه خوشی بگیرم.
🍃 هر مکری و گفتار دروغی و شهادت نابحقی که اتفاق میافتد، علتش کسی است که نص بر غدیر را انکار کرده است.
📚 همراه با عالمان شیعه
👇👇👇
🆔 @quranir
#برگ_سبز
تمام مصیبتهای وارده، درست است...
آیت الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی "دامت توفیقاته":
جدّ ما "رضوان الله علیه" شيفته و محو در حضرت زهرا (سلام الله عليها) بود و سنگ بنای روضهی فاطميه اول اينجا را گذاشت كه ۸۰ سال است در بيت ما برگزار میشود.
ايشان میگفتند يک وقتی من خواب ديدم كه در خدمت مرحوم آقای بروجردی نشستهام. بعد از ايشان اجازه گرفتم كه مرخص شوم.
فرمودند آقای فاضل بنشينيد، برای ما مهمانی میآيد. عرض كردم چه كسی میآيد؟! فرمودند مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) می خواهد بيايد.
عرض كردم شما اولاد ايشان هستيد و شايد درست نباشد من بنشينم. فرمودند شما بنشين. گفتند نشستيم و حضرت تشريف آوردند. عرض ادب و احترام كرديم.
✨بعد فرمودند آقاحسين آنچه كه از مصيبتهايی كه بر من وارد شده شنيدهايد، همهاش درست است. از مصيبتها، از سيلیای كه به من زدند و مرا پشت در قرار دادند، همه درست است. ✨
حضرت يكی يكی مصائب را بيان میكرد و میفرمود آقاحسين همهی اينها درست است.
جد ما فرمودند از بس در عالم رؤيا گريستيم از خواب بيدار شدم. هر روز ساعت نه يا ده خدمت آقای بروجردی میرفتم، آن روز نماز صبح را كه خواندم رفتم خدمت ايشان و ايشان فرمودند چی شده كه صبح به اين زودی اينجا آمديد؟!
گفتم يک خواب خيلی عجيبی ديدم كه بايد برای شما عرض كنم و آن خواب را برای ايشان گفتم. آقای بروجردی آن روز تا غروب گريه میكرد و اشك میريخت.
ناقل اين قضيه فرزند مرحوم آيت الله العظمی ميلانی (قدس سره) است. چون جد ما مشهد كه می رفتند بر مرحوم آيت الله ميلانی وارد میشدند.
ايشان گفتند يک وقتی آقای فاضل مشهد تشريف آوردند، اين خواب را برای پدرم نقل كردند و آن روز پدر من تا مغرب گريه می كرد.
همراه با عالمان شیعه
✅ @quranir
تمام مصیبتهای وارده، درست است...
آیت الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی "دامت توفیقاته":
جدّ ما "رضوان الله علیه" شيفته و محو در حضرت زهرا (سلام الله عليها) بود و سنگ بنای روضهی فاطميه اول اينجا را گذاشت كه ۸۰ سال است در بيت ما برگزار میشود.
ايشان میگفتند يک وقتی من خواب ديدم كه در خدمت مرحوم آقای بروجردی نشستهام. بعد از ايشان اجازه گرفتم كه مرخص شوم.
فرمودند آقای فاضل بنشينيد، برای ما مهمانی میآيد. عرض كردم چه كسی میآيد؟! فرمودند مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) می خواهد بيايد.
عرض كردم شما اولاد ايشان هستيد و شايد درست نباشد من بنشينم. فرمودند شما بنشين. گفتند نشستيم و حضرت تشريف آوردند. عرض ادب و احترام كرديم.
✨بعد فرمودند آقاحسين آنچه كه از مصيبتهايی كه بر من وارد شده شنيدهايد، همهاش درست است. از مصيبتها، از سيلیای كه به من زدند و مرا پشت در قرار دادند، همه درست است. ✨
حضرت يكی يكی مصائب را بيان میكرد و میفرمود آقاحسين همهی اينها درست است.
جد ما فرمودند از بس در عالم رؤيا گريستيم از خواب بيدار شدم. هر روز ساعت نه يا ده خدمت آقای بروجردی میرفتم، آن روز نماز صبح را كه خواندم رفتم خدمت ايشان و ايشان فرمودند چی شده كه صبح به اين زودی اينجا آمديد؟!
گفتم يک خواب خيلی عجيبی ديدم كه بايد برای شما عرض كنم و آن خواب را برای ايشان گفتم. آقای بروجردی آن روز تا غروب گريه میكرد و اشك میريخت.
ناقل اين قضيه فرزند مرحوم آيت الله العظمی ميلانی (قدس سره) است. چون جد ما مشهد كه می رفتند بر مرحوم آيت الله ميلانی وارد میشدند.
ايشان گفتند يک وقتی آقای فاضل مشهد تشريف آوردند، اين خواب را برای پدرم نقل كردند و آن روز پدر من تا مغرب گريه می كرد.
همراه با عالمان شیعه
✅ @quranir
#برگ_سبز
احترام به همسر
فرزند آیت الله میرزا احمد سیبویه(ره) تعریف می کرد : «مادر که نابینا شده بودند پدر همیشه کفشهای مادر را جلو پای ایشان جفت میکردند
زمانی که مادر برای شستوشوی لباس یا استحمام به حمام میرفتند پشت در مینشستند تا اگر چیزی نیاز داشته باشند خودشان تحویل بدهند
یک روز پدر خیلی خسته بودند، مادر که حمام رفتند، پدر طبق معمول پشت در نشستند تا مبادا مادر چیزی بخواهند و ایشان صدایشان را نشنود
در همان حال چند بار خوابشان برد و از خواب پریدند اما هرچه اصرار کردیم حاضر نشدند آنجا را ترک کنند
طی این سالها حتی یکبار ندیدیم که پدر کمترین ناراحتی و دلخوری برای مادر ایجاد کنند. کوچکترین بیاحترامی و عصبانیتی از ایشان ندیدهایم.
✅ @quranir
احترام به همسر
فرزند آیت الله میرزا احمد سیبویه(ره) تعریف می کرد : «مادر که نابینا شده بودند پدر همیشه کفشهای مادر را جلو پای ایشان جفت میکردند
زمانی که مادر برای شستوشوی لباس یا استحمام به حمام میرفتند پشت در مینشستند تا اگر چیزی نیاز داشته باشند خودشان تحویل بدهند
یک روز پدر خیلی خسته بودند، مادر که حمام رفتند، پدر طبق معمول پشت در نشستند تا مبادا مادر چیزی بخواهند و ایشان صدایشان را نشنود
در همان حال چند بار خوابشان برد و از خواب پریدند اما هرچه اصرار کردیم حاضر نشدند آنجا را ترک کنند
طی این سالها حتی یکبار ندیدیم که پدر کمترین ناراحتی و دلخوری برای مادر ایجاد کنند. کوچکترین بیاحترامی و عصبانیتی از ایشان ندیدهایم.
✅ @quranir
🍀 #برگ_سبز
🌺 شربت صلوات مینوشم
🍃 یکی از صلحا بر بالین بیماری آمد و او را در سکرات موت دید، پرسید که: تلخی جان کندن را چگونه مییابی؟ جواب داد که: کام جان خود را شیرین مییابم و هیچ تلخی در آن احساس نمیکنم.
🍃 آن صالح، در عجب ماند که موجب این چیست؟ شربتی که در مذاق خاص و عام تلخ است، در مذاق این بیمار، شیرین میآید.
🍃 آن بیمار گفت: از این در شگفت نمان، زیرا که به من رسیده بود که: رسول خدا صلیالله علیه و آله فرموده است: هرکه بسیار بر من صلوات فرستد، از تلخی جان کندن ایمن باشد.
✨و من مدتی است که شربت صلوات را مینوشم، لهذا اثر تلخی در جان خود نمیبینم و از این جهان، شیرینکام و نیکو سرانجام میروم.✨
📚 شرح صلوات اردکانی، ص ۱۱۴
@quranir
🌺 شربت صلوات مینوشم
🍃 یکی از صلحا بر بالین بیماری آمد و او را در سکرات موت دید، پرسید که: تلخی جان کندن را چگونه مییابی؟ جواب داد که: کام جان خود را شیرین مییابم و هیچ تلخی در آن احساس نمیکنم.
🍃 آن صالح، در عجب ماند که موجب این چیست؟ شربتی که در مذاق خاص و عام تلخ است، در مذاق این بیمار، شیرین میآید.
🍃 آن بیمار گفت: از این در شگفت نمان، زیرا که به من رسیده بود که: رسول خدا صلیالله علیه و آله فرموده است: هرکه بسیار بر من صلوات فرستد، از تلخی جان کندن ایمن باشد.
✨و من مدتی است که شربت صلوات را مینوشم، لهذا اثر تلخی در جان خود نمیبینم و از این جهان، شیرینکام و نیکو سرانجام میروم.✨
📚 شرح صلوات اردکانی، ص ۱۱۴
@quranir
#برگ_سبز
عالمی که سی سال نماز جماعت اول وقت خود را قضا کرد
مرحوم میرزا جود آقا ملکی تبریزی در مورد یکی از عالمان بزرگ مینویسد: از یکی از عالمان بزرگ نقلشده است او سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند.
پس از سی سال روزی به علتی نتوانست خود را به صف اول جماعت برساند، از این رو در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد.
در این حال متوجه شد در این مدّت طولانی که در پیشاپیش مردم و در صف اول نماز جماعت میایستاد، از روی ریا بوده است بر این اساس نماز تمام آن سی سال را قضا کرد.
✨ در ادامه مینویسد: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه در این زمان طولانی نماز جماعتش، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدی امامت جماعت نشده و بنگر به احتیاط او، چگونه به خاطر یک شبهه، اینهمه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودهاند را دریاب.✨
کتاب نماز خوبان
✅ @quranir
عالمی که سی سال نماز جماعت اول وقت خود را قضا کرد
مرحوم میرزا جود آقا ملکی تبریزی در مورد یکی از عالمان بزرگ مینویسد: از یکی از عالمان بزرگ نقلشده است او سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند.
پس از سی سال روزی به علتی نتوانست خود را به صف اول جماعت برساند، از این رو در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد.
در این حال متوجه شد در این مدّت طولانی که در پیشاپیش مردم و در صف اول نماز جماعت میایستاد، از روی ریا بوده است بر این اساس نماز تمام آن سی سال را قضا کرد.
✨ در ادامه مینویسد: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه در این زمان طولانی نماز جماعتش، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدی امامت جماعت نشده و بنگر به احتیاط او، چگونه به خاطر یک شبهه، اینهمه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودهاند را دریاب.✨
کتاب نماز خوبان
✅ @quranir
#برگ_سبز
عالمی که سی سال نماز جماعت اول وقت خود را قضا کرد
مرحوم میرزا جود آقا ملکی تبریزی در مورد یکی از عالمان بزرگ مینویسد: از یکی از عالمان بزرگ نقلشده است او سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند.
پس از سی سال روزی به علتی نتوانست خود را به صف اول جماعت برساند، از این رو در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد.
در این حال متوجه شد در این مدّت طولانی که در پیشاپیش مردم و در صف اول نماز جماعت میایستاد، از روی ریا بوده است بر این اساس نماز تمام آن سی سال را قضا کرد.
✨ در ادامه مینویسد: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه در این زمان طولانی نماز جماعتش، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدی امامت جماعت نشده و بنگر به احتیاط او، چگونه به خاطر یک شبهه، اینهمه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودهاند را دریاب.✨
کتاب نماز خوبان
✅ @quranir
عالمی که سی سال نماز جماعت اول وقت خود را قضا کرد
مرحوم میرزا جود آقا ملکی تبریزی در مورد یکی از عالمان بزرگ مینویسد: از یکی از عالمان بزرگ نقلشده است او سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند.
پس از سی سال روزی به علتی نتوانست خود را به صف اول جماعت برساند، از این رو در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد.
در این حال متوجه شد در این مدّت طولانی که در پیشاپیش مردم و در صف اول نماز جماعت میایستاد، از روی ریا بوده است بر این اساس نماز تمام آن سی سال را قضا کرد.
✨ در ادامه مینویسد: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه در این زمان طولانی نماز جماعتش، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدی امامت جماعت نشده و بنگر به احتیاط او، چگونه به خاطر یک شبهه، اینهمه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودهاند را دریاب.✨
کتاب نماز خوبان
✅ @quranir