🕸🕸🕸🕸
هیچ نمیفهمیدم و تشنهام بود. در راه مدرسه به کوچۀ مناره میدویدم، میدان تعزیه را دور میزدم، و خود را در کوزهگری مییافتم. جلو آینهای میایستادم که در آن مجسمهای چرخ را میچرخاند، میساخت و باز درهم میکوبید، یا نه، میساخت و خود درهم میریخت.
باید شهامت به خرج میدادم، تبر برمیداشتم همۀ آن کوزهها را میشکستم، آن سرها را میشکستم و تبر را میانداختم به گردن سری که بر نیزه بود.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub
هیچ نمیفهمیدم و تشنهام بود. در راه مدرسه به کوچۀ مناره میدویدم، میدان تعزیه را دور میزدم، و خود را در کوزهگری مییافتم. جلو آینهای میایستادم که در آن مجسمهای چرخ را میچرخاند، میساخت و باز درهم میکوبید، یا نه، میساخت و خود درهم میریخت.
باید شهامت به خرج میدادم، تبر برمیداشتم همۀ آن کوزهها را میشکستم، آن سرها را میشکستم و تبر را میانداختم به گردن سری که بر نیزه بود.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد، انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید،
یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم الراحمین است.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@qoqnoospub
پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد، انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید،
یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم الراحمین است.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@qoqnoospub