انتشارات ققنوس
5.03K subscribers
1.59K photos
572 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس

انقلاب فرانسه وعده داده بود كه حياتي حقيقتا مدرن را به جاي سلطنت موروثی بنشاند تا آزادی را براي همگان تثبيت و تضمين كند؛ كانت نيز وعده داده بود كه فلسفه‌ای حقيقتا مدرن را جايگزين جزم‌گرایی موروثی كند تا محدوديت‌های عمل و شناخت عقلانی را تثبيت و تضمين كند....


در گفت و گوی روز چهارشنبه ققنوس با #مسعود_آذرفام درباره تحقق يا عدم تحقق اين وعده‌ها به صحبت می‌نشينيم

"مسعود آذرفام مترجم اثر #درآمدی_بر_فهم_ايدئاليسم اثر #ويل_دادلی و نامزد جايزه سال كتاب 1400"

#گفتگوی_زنده_ققنوس

روز چهارشنه بيستم مرداد ماه ساعت 21
در #صفحه_اينستاگرام_انتشارات_ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس

كانت شعار روشنگري را «جرئت دانستن داشته باش!» اعلام مي‌كند
و اين شعار را با جرئت داشتن برا تحقق سرشت انسان خردمند برابر مي‌داند...

#درآمدی_بر_فهم_ايدئاليسم
#ويل_دادلی
#مسعود_آذرفام
#ققنوس


@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس

مربي‌مي‌گويد: «سن مثل زندانه.
نمي‌ذارم توش اسير بشم.
پيرهاي بيست ساله‌ هم داريم.
من خودم يه جوون شصت ساله‌ام
تصميم با خودته»

#كاش_چيزي_نميماند_جز_لحظات_شيرين
#ويرژيني_گريمالدي
#فرزانه_مهري
#ققنوس

@qo9qnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس

«‌عشق زيادي براي نثار كردن دارم
اما ديگه كسي رو ندارم كه به‌ش محبت كنم
هر شب، خاطراتم رو نوازش مي‌كنم»

#كاش_چيزي_نميماند_جز_لحظات_شيرين
#ويرژيني_گريمالدي
#فرزانه_مهري
#ققنوس

@qo9qnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿


#پری_از_بال_ققنوس

یک چیزی بهت گفتم، باور نکردی. من هیچ‌وقت به کار به‌عنوان کار نگاه نکرده‌ام.
برایم یک‌جور سرگرمی و بازیست.
مثل بچه‌ای که کنار ساحل نشسته با شن خانه می‌سازد.
کار دنیا هم برای من همیشه همین بوده..
سرگرمی من است..
دارم بازی می‌کنم...

#از_فرانکلین_تا_لاله‌زار
#زندگینامه #همایون_صنعتی‌زاده
#سیروس_علی‌نژاد
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿


#پری_از_بال_ققنوس


چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم توی خیابان با هم روبرو می شویم.
تو از روبرو می آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می داری فقط کمی جا افتاده تر شده ای...
قدم هایم آهسته تر می شود...
به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...
و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می کنم...
می ایستم و برمی گردم و می بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می کنی!
من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم،
قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند، اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ ی درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!


#آدمکش_کور
#مارگارت_آتوود

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿


#پری_از_بال_ققنوس

رایانه روشن است، می‌نشینم و دست بر ماوس می‌گذارم. پسرم، قبل از رفتن، یک صفحه فیس‌بوک برایم باز کرد. تا به حال نیازش را حس نکرده بودم، اما راه خوبی است تا بدون این‌که بپرسم، از حال فرزندانم جویا شوم. با خبر می‌شوم که دخترم به دیدن مادربزرگ و پدربزرگش در خانۀ ییلاقی‌شان رفته و پسرم در یک کافه چیزی می‌نوشد. کامنت می‌گذارم: «کسی که رانندگی می‌کند چیزی نمی‌نوشد.»
چندین ایموجی چشمک برایش می‌فرستم و بر پدر و مادر آن کسی که این علایم را اختراع کرده دعای خیر می‌فرستم، چرا که با این کار می‌توانم حرفم را شوخی جلوه می‌دهم، در حالی که مادر حوصله سربری پیش نیستم.
در همان لحظه، پیامی ظاهر می‌شود: «به نظر می‌آد با زندگی پاریسی خوب اخت شده‌ای! کیفش رو ببر پسرم. می‌بوسمت. بابا.»
نمی‌دانستم همسر سابقم در فیس‌بوک است. کامنت او درست زیر نوشتۀ من قرار دارد، از وقتی که از هم جدا شده‌ایم، این‌قدر به هم نزدیک نبودیم، ده سالی می‌شود. بغضی که گلویم را می‌فشارد فرو می‌دهم.
بایست قطع می‌کردم و شبم را آن‌طور که پیش‌بینی کرده بودم می‌گذراندم، اما طاقت نمی‌آورم. روی عکس او کلیک می‌کنم، پروفایلش ظاهر می‌شود، و خوشبختی‌اش صفحۀ نمایش رایانه‌ام را پر می‌کند. در لندن بادخترم و هری، در سیشل با ماتیلد، اسکی با دوستان، روی کاناپه با دو قلوهای شش ساله‌اش. با تب‌و‌تاب عکس‌ها را باز می‌کنم و کامنت‌های نزدیکانش را، که قبلاً نزدیکان من بودند، می‌خوانم و هر چه بیشتر در زندگی او کندوکاو می‌کنم، زندگی خودم بی‌معنی‌تر به نظرم می‌رسد.
دارم چیزی را که همیشه از آن وحشت داشته‌ام تجربه می‌کنم. تنها بودن را. بچه‌هایم رفته‌اند، مادر و پدرم مرده‌اند و موریِل عزیزترین دوستم در لس‌آنجلس زندگی می‌کند. بقیه هم حتی به تعداد انگشتان دست نیستند؛ .... فکر می‌کردم دوستان بیشتری داشته باشم، اما هنگام جدایی، بعضی‌ها احساس کردند که مجبورند طرف یک نفر را بگیرند. و طرف مرا نگرفتند.
هرگز از تنهایی رنج نبرده‌ بودم. دختر و پسرم وقتم را پر می‌کردند. حاضر نبودم حرف کسانی را بپذیرم که استدلال می‌کردند بچه‌ها فقط بخشی از زندگی ما هستند، که نباید تنها برای آن‌ها زندگی کنیم، زیرا لانه که خالی شود تنها خواهیم شد. فکر می‌کردم هرگز چنین چیزی برای من رخ نمی‌دهد. شارلین و توماس بیش از حد به من وابسته بودند که بخواهند به جای دوری پرواز کنند. ...

صدایی مسخره، پلیپ، از رایانه‌ام بلند شد. روی صفحۀ نمایش دنبال منبع آن می‌گردم و وقتی متوجه می‌شوم، خون در رگ‌هایم منجمد می‌شود. زیر یکی از عکس‌های همسر سابقم، روی «لایک» کلیک کرده‌ام. می‌خواهم اشتباهم را جبران کنم، اما این‌بار به جای لایک یک قلب می‌فرستم. بعد یک مرد عصبانی. پس از سه بار تلاش، عاقبت موفق می‌شوم آثار کنجکاوی‌ام را حذف کنم. یک ثانیۀ بعد، برایم پیام می‌آید که می‌خواهد مرا به فهرست دوستانش اضافه کند. بلافاصله رایانه را خاموش می‌کنم، با نبضی که در شقیقه‌هایم می‌کوبد.

چقدر احمقم. در حال وارسی کردن صندوق خانه‌های همسر سابقم لو رفته‌ام. حتماً خیال می‌کند زندگی‌اش برایم مهم است.
صدای آهی عمیق مرا از خودآزاری بیرون می‌آورد. ادوارد با تحقیر براندازم می‌کند. مطمئنم دارد قضاوتم می‌کند. در این لحظه، صحنۀ رقت‌باری را به نمایش گذاشته‌ام و حیف است از دستش بدهد. زندگی‌ام سیاه و سفید شده و من بی‌حرکت روی کاناپه منتظرم رنگ‌ها به آن بازگردند......

#كاش_چيزي_نمي‌ماند_جز_لحظات_شيرين
#ويرژيني_گريمالدي
#فرزانه_مهري
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿


#پری_از_بال_ققنوس


ضربه زدن به ديوار فكر خودش بود؛
تشنگي يك ضربه،
گرسنگي دو ضربه،
درد سه ضربه،
بيرون آوردنش از رختخواب چهار ضربه
و دستشويي پنج ضربه،
و هر بار من به دو مي‌رفتم تا ببينم مادر چه مي‌خواهد،
اما گاهي يادش مي‌رفت كه بايد به ديوار بكوبد؛
آنوقت من مي‌ماندم و گريه‌هاي او و رختخواب كثيفش،
گاهي هم يادش مي‌رفت كه اصلا چرا به ديوار كوبيده....

#اين_طور_مردها
#رويا_محقق
#داستان_ايراني
#به_زودي

@Qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

#پری_از_بال_ققنوس

انسان مدام باید مشغول کار باشد.
سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود.
بیکاری بدتر از تنهایی است.
آدم بیکار در جمع هم تنهاست...

#عباس_معروفی
#سمفونی_مردگان


@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸

#پری_از_بال_ققنوس

عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت؛
تنها در جسم نمی‌توان پیداش کرد،
بلکه در جسم و روح و هوا، در آینه، در خواب، در نفس کشیدن‌ها، انگار به ریه می‌رود، و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود..‌...


#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸

#پری_از_بال_ققنوس

آن لحظه ديگر حرف‌هايش را نمی‌شنيدم، بلكه آنچه پشت كلماتش بود می‌شنيدم. اغلب اين حالت برايم پيش‌ می‌آمد. مثل زندگی و لايه زيرين ‌آن كه در اولين نگاه ديده نمی‌شود، ولی وقتی تلاش می‌كنيم و روی آن متمركز می‌شويم به آن پی می‌بريم. مثل من و هوگو.
چون من هوگو را دوست داشتم. حتی اگر نمی‌دانستم اين عشق را چه به نامم، و به اين دليل نبود كه كلمه‌ای برای آن احساس وجود نداشت. گاهی اين فكر مرا می‌ترساند. بعضی روزها با خودم می‌گفتم يقينا برای من و هوگو چنين زندگی‌ای وجود دارد؛ زندگی‌ای بدون ترس، بدون رودخانه، بدون پل، بدون دريا، بدون فرياد. ...
شايد هم هيچ‌وقت چنين زندگی‌ای دسترسی پيدا نكنيم، اما اين عشق را از دل و ذهنمان پاک نمی‌كنيم...

#پاتريسيا
#ژنويو_داما
#محبوبه_فهيم‌كلام
#ققنوس

@qoqnoospub
❄️❄️❄️❄️❄️
#پری_از_بال_ققنوس

دانستم خیلی چیزها در اختیار انسان نیست؛
زندگی خواب‌ های گذشته است که تعبیر می ‌شود.
زندگی تاب خوردنِ خیال در روزهایی است که هرگز عمرمان به آن نمی رسد.
زندگی آغاز ماجراست...


#پیکر_فرهاد
#عباس_معروفی

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁
#پری_از_بال_ققنوس

در فاصله‌ میان شکست اولیه و موفقیت‌های بعدی،
در شکاف میان کسی که می‌خواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم،
حتما درد، اضطراب، حسد و تحقیر وجود دارد.

#تسلی_بخشی‌_های_فلسفه
#آلن_دوبان
#ققنوس
@qoqnoospub