برشی از رمان: گانگستری از دیار حافظ. نشر ققنوس. 1392
مواظب خودت باش. این دختر داییت عقل درستی نداره. یه وقت می بینی بلایی سرت آورد. راستی خبر داشتی یک ماه پیش شوهر کرد؟ شده زن یه پسر کازرونی. از اون قره قونی هاس. خودش که می گه مهندس مکانیکه، ولی تو باور نکن. یه چند وقت پیش هم تو خیابون دیدم کلاچ ماشینم نمی گیره و هیچ کدوم از دنده ها جا نمی ره. کفری شده بودم که دیدم سر و کله دختر داییت پیداش شد. شوهرش هم باهاش بود. از این ریش و سبیلی هاس. ولی موهای سرش یه خرده ای کم پشت هس و به خداوندی خدا تا سه چهار سال دیگه کچل می شه. تا فهمید کلاچم عیب و ایراد داره کاپوت ماشین رو بالا زد و گفت آچار دوازده. بعد هم اون زیر میرها دستی کشید و گفت: «درست شد» دروغ هم نمی گفت ها. کلاچ ماشین شده بود عین روز اولش. دنده هم مثل آب خوردن جا می رفت. فقط یه خرده ای کلاچ رو بالا کوک کرده بود گفتم یه نمه بیاردش پایین تر ثواب داره. آخه کلاچ اگه خیلی بالا کوک بشه تو سربالایی ها آدم رو اذیت می کنه. کارش که تموم شد گفتم: «خیلی زحمت کشیدی؟ بابا جونت کچله؟» گفت: «نه. تو قوم و خویش فقط من یکی موهام کم پشته» دختر داییت هم گفت می خواد یکی دو سال دیگه صد هزار تار مو رو سرش بکاره. گفتم: «صد هزار؟ یه باره بگو این چند تا تار مو هم گلاه گیس هس. گرون در می آدها» یواشی که شوهرش نفهمه گفت: «فضولیش به جنابعالی نیومده»
#قاسم_شکری
#گانگستری_از_دیار_حافظ
#کانون_هنر_داستان
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
#نشر_ققنوس
@qoqnoospub
مواظب خودت باش. این دختر داییت عقل درستی نداره. یه وقت می بینی بلایی سرت آورد. راستی خبر داشتی یک ماه پیش شوهر کرد؟ شده زن یه پسر کازرونی. از اون قره قونی هاس. خودش که می گه مهندس مکانیکه، ولی تو باور نکن. یه چند وقت پیش هم تو خیابون دیدم کلاچ ماشینم نمی گیره و هیچ کدوم از دنده ها جا نمی ره. کفری شده بودم که دیدم سر و کله دختر داییت پیداش شد. شوهرش هم باهاش بود. از این ریش و سبیلی هاس. ولی موهای سرش یه خرده ای کم پشت هس و به خداوندی خدا تا سه چهار سال دیگه کچل می شه. تا فهمید کلاچم عیب و ایراد داره کاپوت ماشین رو بالا زد و گفت آچار دوازده. بعد هم اون زیر میرها دستی کشید و گفت: «درست شد» دروغ هم نمی گفت ها. کلاچ ماشین شده بود عین روز اولش. دنده هم مثل آب خوردن جا می رفت. فقط یه خرده ای کلاچ رو بالا کوک کرده بود گفتم یه نمه بیاردش پایین تر ثواب داره. آخه کلاچ اگه خیلی بالا کوک بشه تو سربالایی ها آدم رو اذیت می کنه. کارش که تموم شد گفتم: «خیلی زحمت کشیدی؟ بابا جونت کچله؟» گفت: «نه. تو قوم و خویش فقط من یکی موهام کم پشته» دختر داییت هم گفت می خواد یکی دو سال دیگه صد هزار تار مو رو سرش بکاره. گفتم: «صد هزار؟ یه باره بگو این چند تا تار مو هم گلاه گیس هس. گرون در می آدها» یواشی که شوهرش نفهمه گفت: «فضولیش به جنابعالی نیومده»
#قاسم_شکری
#گانگستری_از_دیار_حافظ
#کانون_هنر_داستان
#دبیر_کانون_مریم_اسدزاده
#نشر_ققنوس
@qoqnoospub
کتابی از زیگمونت باومن است که به ناپایداری روابط عاطفی در عصر مدرن پرداخته است. از دید او روانشناسی مدرن و مشاورهای روانشناسی تاثیر سویی بر تدوام روابط عاشقانه و عاطفی داشته اند..
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
کتابی از زیگمونت باومن است که به ناپایداری روابط عاطفی در عصر مدرن پرداخته است. از دید او روانشناسی مدرن و مشاورهای روانشناسی تاثیر سویی بر تدوام روابط عاشقانه و عاطفی داشته اند.. @qoqnoospub
عشق سیال نام کتابی از زیگمونت باومن است که به ناپایداری روابط عاطفی در عصر مدرن پرداخته است. از دید او روانشناسی مدرن و مشاورهای روانشناسی تاثیر سویی بر تدوام روابط عاشقانه و عاطفی داشتهاند زیرا فرد را مجاب میکند که برقراری روابط کوتاهمدت و ناپایدار، بار مسئولیت وی را کاهش داده و آزادی عمل بیشتری به افراد میبخشد: «از دید مشاوران وعده تعهد در بلندمدت بیمعنی است. مثل دیگر سرمایهگذاریها، تعهدات هم طلوع و افول دارند.»
باومن معتقد است زنان و مردان امروز «نگرانند که این ارتباط همیشگی(For Good) ، آنها را مجبور به تحمل فشارهایی کند که آزادی آنها را در ایجاد روابط دیگر سلب نماید» و به همین سبب به سمت عشقهای سیال روی میآورند.
عشق سیال به این موضوع اشاره دارد که فرد به جای ترمیم و جایگزینی منافع دگرخواهانه بر منافع فردی به دنبال روابط کوتاهی است که در کوتاهترین زمان ممکن به نیازهای عاطفی و جسمی وی پاسخ دهد ولی او را از عشقهای احتمالی و بهتر در آینده محروم نکند. تنهایی مضاعف، افسردگی، نگرانی و عدم لذت از برقراری روابط عاطفی را میتوان سیالیت عشق در بین افراد مختلف به عنوان ابژه عشق قلمداد کرد.
@qoqnoospub
باومن معتقد است زنان و مردان امروز «نگرانند که این ارتباط همیشگی(For Good) ، آنها را مجبور به تحمل فشارهایی کند که آزادی آنها را در ایجاد روابط دیگر سلب نماید» و به همین سبب به سمت عشقهای سیال روی میآورند.
عشق سیال به این موضوع اشاره دارد که فرد به جای ترمیم و جایگزینی منافع دگرخواهانه بر منافع فردی به دنبال روابط کوتاهی است که در کوتاهترین زمان ممکن به نیازهای عاطفی و جسمی وی پاسخ دهد ولی او را از عشقهای احتمالی و بهتر در آینده محروم نکند. تنهایی مضاعف، افسردگی، نگرانی و عدم لذت از برقراری روابط عاطفی را میتوان سیالیت عشق در بین افراد مختلف به عنوان ابژه عشق قلمداد کرد.
@qoqnoospub
این نویسنده در یکی از مصاحبه های خود گفت که «از هجوم ایده برای داستان نویسی در حال انفجارم. این استعداد نیست. بیشتر شبیه مریضی است
#دزد #فومی_نوری_ناکامورا
@qoqnoospub
#دزد #فومی_نوری_ناکامورا
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
این نویسنده در یکی از مصاحبه های خود گفت که «از هجوم ایده برای داستان نویسی در حال انفجارم. این استعداد نیست. بیشتر شبیه مریضی است #دزد #فومی_نوری_ناکامورا @qoqnoospub
فومی نوری ناکامورا نویسنده این اثر متولد سال ۱۹۷۷ است. این نویسنده در یکی از مصاحبه های خود گفت که «از هجوم ایده برای داستان نویسی در حال انفجارم. این استعداد نیست. بیشتر شبیه مریضی است.» این نویسنده بعد از چاپ رمان «دزد» و برنده شدن جایزه کنزابورو اوئه در ژاپن، تبدیل به یک چهره بین المللی شد.
داستانهای نوری ناکامورا عموما به نگاههای پوچگرایانه، کودکان آزاردیده، فقر، باندهای گانگستری بیرحم، جنایت و بیاعتمادی به سیستم اجتماعی در زندگی معاصر ژاپن، میپردازند. در رمان «دزد» نویسنده روی شخصیتهایی متمرکز می شود که در جامعه معاصر ژاپن در فقر به دنیا آمدهاند. در این رمان، یک دزد در پر ازدحام ترین اماکن و نزدیک ترین فواصل با آدم ها در تردد و کاسبی مشغول است. این شخصیت در همین حال، دور از ارتباطات انسانی و در دنیای ذهنی خود زندگی می کند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
کیف پولش احتمالا توی جیب ژاکتش بود. برای همین فکر کردم از روش معمول استفاده کنم و از جلو به پیرمرد تنه بزنم. اما بعد گفت که گرمش است، قدم هایش کندتر شد و شروع کرد به باز کردن دکمهها. از عقب رفتم سمت راستش، بدنم را مانع دید پشت سریها کردم. باید قبل از این که همسرش بخواهد کمکش کند، کیف را میزدم. همین که دکمهها را باز کرد و شروع کرد به در آوردن ژاکتش، دستم را به سمتش دراز کردم و جیب چپش رساندم. انگشتهای اشاره و میانه را توی جیبش بردم و کیف را گرفتم. در آن لحظه انگار انگشت هایم توانستند قیافه خوش مشرب و سبک زندگی آسوده پیرمرد را احساس کنند. کیف را بلند کردم و لغزاندمش توی آستینم. رفتم سمت چپش، او هنوز در تقلای درآوردن ژاکتش بود. همسرش چیزی گفت و دست دراز کرد تا کمک کند.
توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوهاش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بینشان و با ادای بامزهای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر میرسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب میشد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.
@qoqnoospub
داستانهای نوری ناکامورا عموما به نگاههای پوچگرایانه، کودکان آزاردیده، فقر، باندهای گانگستری بیرحم، جنایت و بیاعتمادی به سیستم اجتماعی در زندگی معاصر ژاپن، میپردازند. در رمان «دزد» نویسنده روی شخصیتهایی متمرکز می شود که در جامعه معاصر ژاپن در فقر به دنیا آمدهاند. در این رمان، یک دزد در پر ازدحام ترین اماکن و نزدیک ترین فواصل با آدم ها در تردد و کاسبی مشغول است. این شخصیت در همین حال، دور از ارتباطات انسانی و در دنیای ذهنی خود زندگی می کند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
کیف پولش احتمالا توی جیب ژاکتش بود. برای همین فکر کردم از روش معمول استفاده کنم و از جلو به پیرمرد تنه بزنم. اما بعد گفت که گرمش است، قدم هایش کندتر شد و شروع کرد به باز کردن دکمهها. از عقب رفتم سمت راستش، بدنم را مانع دید پشت سریها کردم. باید قبل از این که همسرش بخواهد کمکش کند، کیف را میزدم. همین که دکمهها را باز کرد و شروع کرد به در آوردن ژاکتش، دستم را به سمتش دراز کردم و جیب چپش رساندم. انگشتهای اشاره و میانه را توی جیبش بردم و کیف را گرفتم. در آن لحظه انگار انگشت هایم توانستند قیافه خوش مشرب و سبک زندگی آسوده پیرمرد را احساس کنند. کیف را بلند کردم و لغزاندمش توی آستینم. رفتم سمت چپش، او هنوز در تقلای درآوردن ژاکتش بود. همسرش چیزی گفت و دست دراز کرد تا کمک کند.
توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوهاش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بینشان و با ادای بامزهای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر میرسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب میشد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
از #عاشقانه_های_قفنوس @qoqnoospub
«عشق را بايد از نو ابداع كرد».
بديو چند مدل از انديشه عشق ورزي يا فلسفه عشق را در گفت وگويش به چالش مي كشد اما درفصل اول به نام «عشق در معرض تهديد» قبل از هر چيزي عصبانيت و ناراحتي اش را درباره عشق تبليغاتي يا عشق امن نشان مي دهد. بديو با عصبانيت تمام از پوستر هاي بي شماري كه بر ديوار هاي پاريس زده مي شود لعنت مي فرستد و مي گويد: «اين تبليغات آزارم مي دهند». مدلي از تبليغات عشق كه با عباراتي از اين دست شناخته مي شوند: «عشق را بدون دخالت شانس به دست بياوريد» يا «عاشق شويد بدون اينكه در دام عشق گرفتار شويد» يا «عشق را بدون رنج كشيدن به دست آوريد» يا همه عبارات تبليغاتي ديگري كه انگار خبر از يك نوع تعليم و آماده سازي در زمينه عشق مي دهند و متخصصاني هستند كه مربي اين كارند. بديو مي گويد اين شعارها يا اين رهيافت ها من را ياد شعار هاي تبليغاتي ارتش امريكا مي اندازد كه زماني «جنگ هاي بدون تلفات» را با «بمب هاي هوشمند» تبليغ مي كرد. جنگ بدون تلفات يا عشق بدون مخاطره. اما مگر عشق بدون خطر اتفاق مي افتد؟، بديو اين رهيافت را يك تهديد مي داند تهديدي به نام تهديد امنيت. توافقاتي كه جلوي تصادفي بودن، مواجهه هاي شانسي و بالاخره هرگونه شاعرانگي اگزيستانسيال را به سبب غيبت مطلق مخاطرات مي گيرد. در فصل دوم به نام فلاسفه و عشق از شوپنهاور تا لاكان و از افلاطون تا كي ير كگور را درباره عشق به چالش مي كشد و بر آنها حاشيه مي زند. بديو معتقد است كه تصاوير فلسفي بسيار متناقضي درباره عشق وجود دارد و به سه گرايش مهم آن اشاره مي كند و بر رد آنها حاشيه مي زند. نخست تفسيري رمانتيك است كه بر خلسه مواجهه متمركز است يا همان عشق در نگاه اول. تفسير دوم تفسيري قانوني- تجاري است كه مختص آژانس هاي دوستيابي است و تفسير سوم تفسيري شك گرايانه است كه عشق را نوعي توهم مي داند. بديو معتقد است كه عشق به هيچ كدام از اين گمانه زني ها تقليل نمي يابد و در يك خط معتقد است كه عشق تغيير نظرگاه «يك» به «دو» است. و جست وجوي دو نفره يي است براي يافتن حقيقت. بديو معتقد است كه مواجهه ميان دو تفاوت مثل رومئو و ژوليت و همه عاشقان متعلق به طبقه و گروه و قبيله هاي غير يكسان خودش يك «رخداد» است و نمايش تشويش آور شگفتگي هاي عشق است. با اين همه بديو اعتقاد به عشق در يك نگاه ندارد و معتقد است ممكن نيست عشق به نخستين مواجهه فروكاسته شود چرا كه عشق نوعي ساختن است. او بر اين باور است كه عشق نشئه جالب توجه آن اوايل نيست و بلكه نوعي ماجراجويي سر سختانه است. بديو معتقداست همه فلاسفه به جمله ساده «دوستت دارم» بد بين بوده اند و حتي اخلاق گرايان آن را به تمسخر گرفته اند چرا كه باور نداشتند اين جمله راست باشد. اما بديو معتقد است: «افرادي هستند كه همواره و بسيار بيش تر از آنچه ممكن است فكر كنيد يا به زبان بياوريد، يكديگر را دوست دارند». اما به نظر من فصل آخر، فصل بد اين كتاب است فصلي به نام سياست و عشق. فصلي كه تمام تلاش بديو در آن اين است كه بفهماند سياست و عشق به همديگر نمي رسند.
@qoqnoospub
بديو چند مدل از انديشه عشق ورزي يا فلسفه عشق را در گفت وگويش به چالش مي كشد اما درفصل اول به نام «عشق در معرض تهديد» قبل از هر چيزي عصبانيت و ناراحتي اش را درباره عشق تبليغاتي يا عشق امن نشان مي دهد. بديو با عصبانيت تمام از پوستر هاي بي شماري كه بر ديوار هاي پاريس زده مي شود لعنت مي فرستد و مي گويد: «اين تبليغات آزارم مي دهند». مدلي از تبليغات عشق كه با عباراتي از اين دست شناخته مي شوند: «عشق را بدون دخالت شانس به دست بياوريد» يا «عاشق شويد بدون اينكه در دام عشق گرفتار شويد» يا «عشق را بدون رنج كشيدن به دست آوريد» يا همه عبارات تبليغاتي ديگري كه انگار خبر از يك نوع تعليم و آماده سازي در زمينه عشق مي دهند و متخصصاني هستند كه مربي اين كارند. بديو مي گويد اين شعارها يا اين رهيافت ها من را ياد شعار هاي تبليغاتي ارتش امريكا مي اندازد كه زماني «جنگ هاي بدون تلفات» را با «بمب هاي هوشمند» تبليغ مي كرد. جنگ بدون تلفات يا عشق بدون مخاطره. اما مگر عشق بدون خطر اتفاق مي افتد؟، بديو اين رهيافت را يك تهديد مي داند تهديدي به نام تهديد امنيت. توافقاتي كه جلوي تصادفي بودن، مواجهه هاي شانسي و بالاخره هرگونه شاعرانگي اگزيستانسيال را به سبب غيبت مطلق مخاطرات مي گيرد. در فصل دوم به نام فلاسفه و عشق از شوپنهاور تا لاكان و از افلاطون تا كي ير كگور را درباره عشق به چالش مي كشد و بر آنها حاشيه مي زند. بديو معتقد است كه تصاوير فلسفي بسيار متناقضي درباره عشق وجود دارد و به سه گرايش مهم آن اشاره مي كند و بر رد آنها حاشيه مي زند. نخست تفسيري رمانتيك است كه بر خلسه مواجهه متمركز است يا همان عشق در نگاه اول. تفسير دوم تفسيري قانوني- تجاري است كه مختص آژانس هاي دوستيابي است و تفسير سوم تفسيري شك گرايانه است كه عشق را نوعي توهم مي داند. بديو معتقد است كه عشق به هيچ كدام از اين گمانه زني ها تقليل نمي يابد و در يك خط معتقد است كه عشق تغيير نظرگاه «يك» به «دو» است. و جست وجوي دو نفره يي است براي يافتن حقيقت. بديو معتقد است كه مواجهه ميان دو تفاوت مثل رومئو و ژوليت و همه عاشقان متعلق به طبقه و گروه و قبيله هاي غير يكسان خودش يك «رخداد» است و نمايش تشويش آور شگفتگي هاي عشق است. با اين همه بديو اعتقاد به عشق در يك نگاه ندارد و معتقد است ممكن نيست عشق به نخستين مواجهه فروكاسته شود چرا كه عشق نوعي ساختن است. او بر اين باور است كه عشق نشئه جالب توجه آن اوايل نيست و بلكه نوعي ماجراجويي سر سختانه است. بديو معتقداست همه فلاسفه به جمله ساده «دوستت دارم» بد بين بوده اند و حتي اخلاق گرايان آن را به تمسخر گرفته اند چرا كه باور نداشتند اين جمله راست باشد. اما بديو معتقد است: «افرادي هستند كه همواره و بسيار بيش تر از آنچه ممكن است فكر كنيد يا به زبان بياوريد، يكديگر را دوست دارند». اما به نظر من فصل آخر، فصل بد اين كتاب است فصلي به نام سياست و عشق. فصلي كه تمام تلاش بديو در آن اين است كه بفهماند سياست و عشق به همديگر نمي رسند.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#سرشت_تلخ_بشر #آیزایا_برلین #لیلا_سازگار @qoqnoospub
#سرشت_تلح_بشر
خواندن این کتاب علاوه بر این که شما را با اندیشههای برلین آشنا میکند، به دلیل بیان روشن و ساده و قابل فهمش میتواند شما را با #اندیشههای_فلسفی به گونهای رو به رو کند که آنها را برای شما قابل درک و تصور سازد. مفاهیمی چون #ایدئولوژی ، #یوتوپیا ، #نظریههای_نسبیت_گرایی ، #فاشیسم و دیگر مفاهیم در این کتاب خیلی ساده و قابل هضم شکافته شده است و هر خواننده ناآشنا به فلسفه را سر شوق میآورد. وی در طول بحثش برای روشنتر شدن موضوع جا به جا از داستانها و نظریهها و کتابهای مختلف یاد میکند و فهم موضوع را برای خواننده سهل تر میگرداند.
برلين میگوید: دو عامل #تاریخ_بشر را شکل دادهاند یکی پیشرفت #علوم_طبیعی و #فن_آوری که بی تردید بزرگترین جریان موفقیت آمیز عصر ما بوده است و از همه سو توجهی بسیار و روز افزون نسبت به آن نشان دادهاند و دیگری بی شک طوفانهای عظیم ایدئولوژی است که عملا زندگی کل انسانها را دگرگون کردهاند. انقلاب روسیه و پیامد آن استبدادهای مطلقه هر دو جناح چپ و راست و طغیان #ملي_گرایی ، #نژادپرستی و در جاهایی هم #تعصب_دینی که جالب است بدانیم هیچ یک از تیزبینترین اندیشمندان اجتماعی سده نوزدهم هم آن را پیش بینی نکرده بود.
#سرشت_تلخ_بشر #جستارهايي_در_تاريخ_انديشه_ها #آيزايا_برلين #لي_لا_سازگار #فلسفه #تاريخ #بشر #ققنوس #گروه_انتشاراتي_ققنوس
خواندن این کتاب علاوه بر این که شما را با اندیشههای برلین آشنا میکند، به دلیل بیان روشن و ساده و قابل فهمش میتواند شما را با #اندیشههای_فلسفی به گونهای رو به رو کند که آنها را برای شما قابل درک و تصور سازد. مفاهیمی چون #ایدئولوژی ، #یوتوپیا ، #نظریههای_نسبیت_گرایی ، #فاشیسم و دیگر مفاهیم در این کتاب خیلی ساده و قابل هضم شکافته شده است و هر خواننده ناآشنا به فلسفه را سر شوق میآورد. وی در طول بحثش برای روشنتر شدن موضوع جا به جا از داستانها و نظریهها و کتابهای مختلف یاد میکند و فهم موضوع را برای خواننده سهل تر میگرداند.
برلين میگوید: دو عامل #تاریخ_بشر را شکل دادهاند یکی پیشرفت #علوم_طبیعی و #فن_آوری که بی تردید بزرگترین جریان موفقیت آمیز عصر ما بوده است و از همه سو توجهی بسیار و روز افزون نسبت به آن نشان دادهاند و دیگری بی شک طوفانهای عظیم ایدئولوژی است که عملا زندگی کل انسانها را دگرگون کردهاند. انقلاب روسیه و پیامد آن استبدادهای مطلقه هر دو جناح چپ و راست و طغیان #ملي_گرایی ، #نژادپرستی و در جاهایی هم #تعصب_دینی که جالب است بدانیم هیچ یک از تیزبینترین اندیشمندان اجتماعی سده نوزدهم هم آن را پیش بینی نکرده بود.
#سرشت_تلخ_بشر #جستارهايي_در_تاريخ_انديشه_ها #آيزايا_برلين #لي_لا_سازگار #فلسفه #تاريخ #بشر #ققنوس #گروه_انتشاراتي_ققنوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما بیشتر عاشق چه کسانی می شویم؟
از #عاشقانه_های_ققنوس
قسمت سوم
#چرا_عاشق_میشویم
#هلن_فیشر
#به_زودی
#عشق #عاشق_شدن #روانشناسی_عشق #فلسفه_عشق #روانشناسی
#ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
از #عاشقانه_های_ققنوس
قسمت سوم
#چرا_عاشق_میشویم
#هلن_فیشر
#به_زودی
#عشق #عاشق_شدن #روانشناسی_عشق #فلسفه_عشق #روانشناسی
#ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
چطور شد که اینکتاب ترجمه شد :
کتابهاي زيادي درمورد آلفرد هيچکاک، کارگردان بزرگ سينما نوشته شده است. چه شد که به فکر ترجمه کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» افتاديد ؟
@qoqnoospub
کتابهاي زيادي درمورد آلفرد هيچکاک، کارگردان بزرگ سينما نوشته شده است. چه شد که به فکر ترجمه کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» افتاديد ؟
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
چطور شد که اینکتاب ترجمه شد : کتابهاي زيادي درمورد آلفرد هيچکاک، کارگردان بزرگ سينما نوشته شده است. چه شد که به فکر ترجمه کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» افتاديد ؟ @qoqnoospub
چطور شد که اینکتاب ترجمه شد :
کتابهاي زيادي درمورد آلفرد هيچکاک، کارگردان بزرگ سينما نوشته شده است. چه شد که به فکر ترجمه کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» افتاديد و تفاوت اين اثر با کتابهاي ديگر درباره هيچکاک را چه ميدانيد؟
تفاوت کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» با ديگر کتابهايي که درباره اين کارگردان بزرگ سينما نوشته شده و البته تعداد زيادي را هم شامل ميشود، اين است که جديدترين کتابي محسوب ميشود که درباره هيچکاک در دنيا منتشر شده است. تاريخ انتشار اين کتاب به سال 2015 برميگردد و بهروزترين منبع درباره هيچکاک است. اين کتاب از سوی جناب آقاي حسينزادگان، مدير محترم نشر ققنوس مستقيما از نمايشگاه فرانکفورت کتاب همان سال خريداري شد. ايشان کتاب را براي ترجمه به فارسي کسب امتياز کردند و بعد از اينکه از فرانکفورت برگشتند، با بنده تماس گرفتند. من عاشق سينما و بهویژه هيچکاک هستم و بههمينخاطر، با جان و دل، اين کتاب را خواندم و از آن آموختم. ديدم کتاب خوبي است که هموطنانم ميتوانند از اين منبع استفاده کنند و بههميندليل کتاب را ترجمه کردم. پس اولين مسئله اين است که «هيچکاک به روايت هيچکاک» جديدترين کتاب است، يعني درحالحاضر، ما کتاب جديدتري در سطح جهان نداريم. بايد به اين نکته توجه کرد که اين کتاب با تأخير و اختلاف زماني بسيار کمي از پخش در کتابفروشيهاي غرب به کتابفروشيهاي ايران رسيده است. اگر شما اکنون به کتابفروشيهاي آمريکا و اروپا برويد، اين کتاب را خواهيد ديد.
در ايران هميشه نکتهاي که درباره سينماي غرب مورد توجه قرار ميگيرد، به نقش «زن» در سينما برميگردد. کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» بخشي به نام زنان دارد. ميخواهيم درباره اين نقش براي ما توضيح دهيد که چرا هميشه يک ذهنيت نسبت به استفاده ابزاري از زن در سينماي غرب وجود دارد؟
استفاده ابزاري از زن، مختص جامعه شرق نيست و اصلا اين موضوع از جامعه غرب با نهضت فمينيسم شروع شده است. با بهرهگيري از واژه «استفاده ابزاري از زن» بسياري از انديشههاي اين نهضت اجتماعي فهميده ميشوند. استفاده ابزاري از زن، موضوعي است که در همهجاي دنيا مطرح بوده و بنابر فرهنگهاي متفاوت، اشکال متفاوتي دارد. نکته دوم اين است که استفاده ابزاري از زن، مربوط به آنچه است که مقابل دوربين ميگذرد. بخشي از کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» به زنان کارگردان و نقش زنان پشت دوربين ميپردازد. ...
#سینما #سینمای_هیچکاک #فیلم #فیلمشناسی #هیچکاک #هیچکاک_به_روایت_هیچکاک
#ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
کتابهاي زيادي درمورد آلفرد هيچکاک، کارگردان بزرگ سينما نوشته شده است. چه شد که به فکر ترجمه کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» افتاديد و تفاوت اين اثر با کتابهاي ديگر درباره هيچکاک را چه ميدانيد؟
تفاوت کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» با ديگر کتابهايي که درباره اين کارگردان بزرگ سينما نوشته شده و البته تعداد زيادي را هم شامل ميشود، اين است که جديدترين کتابي محسوب ميشود که درباره هيچکاک در دنيا منتشر شده است. تاريخ انتشار اين کتاب به سال 2015 برميگردد و بهروزترين منبع درباره هيچکاک است. اين کتاب از سوی جناب آقاي حسينزادگان، مدير محترم نشر ققنوس مستقيما از نمايشگاه فرانکفورت کتاب همان سال خريداري شد. ايشان کتاب را براي ترجمه به فارسي کسب امتياز کردند و بعد از اينکه از فرانکفورت برگشتند، با بنده تماس گرفتند. من عاشق سينما و بهویژه هيچکاک هستم و بههمينخاطر، با جان و دل، اين کتاب را خواندم و از آن آموختم. ديدم کتاب خوبي است که هموطنانم ميتوانند از اين منبع استفاده کنند و بههميندليل کتاب را ترجمه کردم. پس اولين مسئله اين است که «هيچکاک به روايت هيچکاک» جديدترين کتاب است، يعني درحالحاضر، ما کتاب جديدتري در سطح جهان نداريم. بايد به اين نکته توجه کرد که اين کتاب با تأخير و اختلاف زماني بسيار کمي از پخش در کتابفروشيهاي غرب به کتابفروشيهاي ايران رسيده است. اگر شما اکنون به کتابفروشيهاي آمريکا و اروپا برويد، اين کتاب را خواهيد ديد.
در ايران هميشه نکتهاي که درباره سينماي غرب مورد توجه قرار ميگيرد، به نقش «زن» در سينما برميگردد. کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» بخشي به نام زنان دارد. ميخواهيم درباره اين نقش براي ما توضيح دهيد که چرا هميشه يک ذهنيت نسبت به استفاده ابزاري از زن در سينماي غرب وجود دارد؟
استفاده ابزاري از زن، مختص جامعه شرق نيست و اصلا اين موضوع از جامعه غرب با نهضت فمينيسم شروع شده است. با بهرهگيري از واژه «استفاده ابزاري از زن» بسياري از انديشههاي اين نهضت اجتماعي فهميده ميشوند. استفاده ابزاري از زن، موضوعي است که در همهجاي دنيا مطرح بوده و بنابر فرهنگهاي متفاوت، اشکال متفاوتي دارد. نکته دوم اين است که استفاده ابزاري از زن، مربوط به آنچه است که مقابل دوربين ميگذرد. بخشي از کتاب «هيچکاک به روايت هيچکاک» به زنان کارگردان و نقش زنان پشت دوربين ميپردازد. ...
#سینما #سینمای_هیچکاک #فیلم #فیلمشناسی #هیچکاک #هیچکاک_به_روایت_هیچکاک
#ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
این کتاب مهمترین اثر #کانت است و دربارهٔ ویژگیهای عقل و توان آن در شناخت #متافیزیک است. کانت در این کتاب به بررسی و تقسیمبندی مقولات شناخت و نیز بررسیِ محسوسات، $ادراک و عقل محض پرداخته
@qoqnoospub
@qoqnoospub
"هواخواه زنی بودم..."
هواخواه زنی بودم که معشوق را در سردابه ای تاریک انداخته بود، نان و آبش را می داد، از صبح تا شب لب پنجره می نشست و براش افسانه می گفت،
@qoqnoospub
هواخواه زنی بودم که معشوق را در سردابه ای تاریک انداخته بود، نان و آبش را می داد، از صبح تا شب لب پنجره می نشست و براش افسانه می گفت،
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
"هواخواه زنی بودم..." هواخواه زنی بودم که معشوق را در سردابه ای تاریک انداخته بود، نان و آبش را می داد، از صبح تا شب لب پنجره می نشست و براش افسانه می گفت، @qoqnoospub
"هواخواه زنی بودم..."
هواخواه زنی بودم که معشوق را در سردابه ای تاریک انداخته بود، نان و آبش را می داد، از صبح تا شب لب پنجره می نشست و براش افسانه می گفت، و از صبح تا شب جاجیم و سرگیرا می بافت که نانی دربیاورد، دل به چیزی نمی داد و به کرده اش خوش بود تا اینکه سوی چشمهایش رفت، گوشت تنش ریخت و ذره ذره آب شد. اما هیچکس نمی دانست که کدامشان زودتر تمام کرده، قاتل کدام بوده و مقتول کدام؟ یکی بالای پنجره، یکی در سردابه پای پنجره، هر دو زندانی همدیگر، و هر دو مسلول و استخوانی و حسرتی...
کتاب: #سال_بلوا #عباس_معروفی انتشارات: #ققنوس صفحه: 328 #داستان #داستان_ایرنی
@qoqnoospub
هواخواه زنی بودم که معشوق را در سردابه ای تاریک انداخته بود، نان و آبش را می داد، از صبح تا شب لب پنجره می نشست و براش افسانه می گفت، و از صبح تا شب جاجیم و سرگیرا می بافت که نانی دربیاورد، دل به چیزی نمی داد و به کرده اش خوش بود تا اینکه سوی چشمهایش رفت، گوشت تنش ریخت و ذره ذره آب شد. اما هیچکس نمی دانست که کدامشان زودتر تمام کرده، قاتل کدام بوده و مقتول کدام؟ یکی بالای پنجره، یکی در سردابه پای پنجره، هر دو زندانی همدیگر، و هر دو مسلول و استخوانی و حسرتی...
کتاب: #سال_بلوا #عباس_معروفی انتشارات: #ققنوس صفحه: 328 #داستان #داستان_ایرنی
@qoqnoospub