مارگارت اتوود نویسنده رمان سرگذشت ندیمه اعتقاد دارد مردم به خاطر شرایط سیاسی اجتماعی به سریال ساخته شده با الهام از رمانش علاقه پیدا کردهاند.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از فوربس، داستان در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحده آمریکا رخ میدهد. پس از ترور رئیس جمهور آمریکا با گلوله و به رگبار بستن اعضای کنگره ایالات متحده توسط مسیحیان بنیادگرا و اعلام وضعیت فوقالعاده، انقلابی در کشور رخ میدهد، قانون اساسی لغو شده و حکومتی تمامیتخواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل میشود. در این حکومت جدید آزادیهای فردی اکثر شهروندان پایمال میشود و همه ادیان به جز دین رسمی کشور غیرقانونی اعلام میشود.
شبکه تلویزیونی هولو در آمریکا و ژاپن سال ٢٠١٧ سریالی با الهام از رمان سرگذشت ندیمه نوشته مارگارت اتوود نویسنده مشهور کانادایی ساخت با استقبال عجیبی روبرو شد. این سریال امسال نامزد دریافت جایزه امی شده است که این جایزه معادل اسکار برای ساختههای تلویزیونی است. علاوه بر سریال خود کتاب نیز در چند سال اخیر رکورد فروش را شکسته و حتی از مجموهههایی مثل هری پاتر و بازی تاج و تخت پیشی گرفته است.
سرگذشت ندیمه در سال ١٩٨٥ برای اولین بار منتشر شد ولی در دو سال اخیر با استقبال عجیبی روبرو شده است. خود اتوود در اظهارنظری دلایل این استقبال را در سال ٢٠١٨ این گونه عنوان میکند که ما در زمانی پراسترس زندگی میکنیم و بیشتر شرایط اجتماعی باعث چنین استقبالی میشود.
اتوود در مصاحبه با مجله فوربس از خانهاش در تورنتو کانادا میگوید: «حاکمان دنیا به سرعت نظرات و ایدههای نخبگان را نابود میکنند و دنیای پرتنش و پراسترس ساختهاند. آنها پستهایی در اختیار میگیرند که نباید در اختیار آنها باشد. این مسائل باعث استرس و اضطراب مردم عام شده است و شاید به خاطر همین باشد که استقبال از رمان سرگذشت ندیمه زیاد شده است.»
مارگارت اتوود این رمان را در سال ١٩٤٨ نوشت و این زمان بود که او در برلین غربی زندگی میکرد. در حقیقت اتوود این رمان را با الهام از شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان نوشت. اتوود میگوید: «در آن زمان شهر وضع بدی داشت و همه جا تاریکی و ظلمت حکمرانی میکرد. مردم دوست نداشتند آنجا زندگی کنند چون همه جا با دیوارها احاطه شده بود.»
اتوود داستان سرگذشت ندیمه را از زمان سکونتش در کشور آلمان جنگ زده شروع کرد ولی در آمریکا به پایان رساند.
در حال حاضر شبکه آمریکایی هولو دو فصل از سریال سرگذشت ندیمه را اکران کرده است و قرار است فصل سوم نیز به زودی از این شبکه پخش شود. اتوود در مصاحبهاش میگوید استقبال از سریال سرگذشت ندیمه از سوی مردم بیشتر نوعی اعتراض بینالمللی محسوب میشود.
@qoqnoospub
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از فوربس، داستان در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحده آمریکا رخ میدهد. پس از ترور رئیس جمهور آمریکا با گلوله و به رگبار بستن اعضای کنگره ایالات متحده توسط مسیحیان بنیادگرا و اعلام وضعیت فوقالعاده، انقلابی در کشور رخ میدهد، قانون اساسی لغو شده و حکومتی تمامیتخواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل میشود. در این حکومت جدید آزادیهای فردی اکثر شهروندان پایمال میشود و همه ادیان به جز دین رسمی کشور غیرقانونی اعلام میشود.
شبکه تلویزیونی هولو در آمریکا و ژاپن سال ٢٠١٧ سریالی با الهام از رمان سرگذشت ندیمه نوشته مارگارت اتوود نویسنده مشهور کانادایی ساخت با استقبال عجیبی روبرو شد. این سریال امسال نامزد دریافت جایزه امی شده است که این جایزه معادل اسکار برای ساختههای تلویزیونی است. علاوه بر سریال خود کتاب نیز در چند سال اخیر رکورد فروش را شکسته و حتی از مجموهههایی مثل هری پاتر و بازی تاج و تخت پیشی گرفته است.
سرگذشت ندیمه در سال ١٩٨٥ برای اولین بار منتشر شد ولی در دو سال اخیر با استقبال عجیبی روبرو شده است. خود اتوود در اظهارنظری دلایل این استقبال را در سال ٢٠١٨ این گونه عنوان میکند که ما در زمانی پراسترس زندگی میکنیم و بیشتر شرایط اجتماعی باعث چنین استقبالی میشود.
اتوود در مصاحبه با مجله فوربس از خانهاش در تورنتو کانادا میگوید: «حاکمان دنیا به سرعت نظرات و ایدههای نخبگان را نابود میکنند و دنیای پرتنش و پراسترس ساختهاند. آنها پستهایی در اختیار میگیرند که نباید در اختیار آنها باشد. این مسائل باعث استرس و اضطراب مردم عام شده است و شاید به خاطر همین باشد که استقبال از رمان سرگذشت ندیمه زیاد شده است.»
مارگارت اتوود این رمان را در سال ١٩٤٨ نوشت و این زمان بود که او در برلین غربی زندگی میکرد. در حقیقت اتوود این رمان را با الهام از شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان نوشت. اتوود میگوید: «در آن زمان شهر وضع بدی داشت و همه جا تاریکی و ظلمت حکمرانی میکرد. مردم دوست نداشتند آنجا زندگی کنند چون همه جا با دیوارها احاطه شده بود.»
اتوود داستان سرگذشت ندیمه را از زمان سکونتش در کشور آلمان جنگ زده شروع کرد ولی در آمریکا به پایان رساند.
در حال حاضر شبکه آمریکایی هولو دو فصل از سریال سرگذشت ندیمه را اکران کرده است و قرار است فصل سوم نیز به زودی از این شبکه پخش شود. اتوود در مصاحبهاش میگوید استقبال از سریال سرگذشت ندیمه از سوی مردم بیشتر نوعی اعتراض بینالمللی محسوب میشود.
@qoqnoospub
Telegram
attach 📎
Havamo Nadashti
Mohammad Esfahani
هوامو نداشتی هوایی شدم چه کابوس بی انتهایی شدم
نگاهت منو زیرو رو میکنه منو با دلم روبرو میکنه
منو دست بسته تو و قلب خسته
ولی حسن عاشق به دیوونگیشه
#محمد_اصفهاني #هوامو_نداشتي
@qoqnoospub
نگاهت منو زیرو رو میکنه منو با دلم روبرو میکنه
منو دست بسته تو و قلب خسته
ولی حسن عاشق به دیوونگیشه
#محمد_اصفهاني #هوامو_نداشتي
@qoqnoospub
.
📚برشى از يك كتاب :
شما بايد آن قدر بزرگ شويد كه خودتان تشخيص دهيد چه زمانى نقش يك فرد در داستان زندگى تان به پايان رسيده است.
اين بدان مفهوم نيست كه
او انسان بدى ست.
شما هنوز هم مى توانيد دوستِ يكديگر باقى بمانيد، يكديگر را دوست داشته باشيد و به هم احترام بگذاريد.
امّا بايد بپذيريد كه
هر چيزى تغيير مى كند.
براى حركت به سمت جلو، بايد خيلي چيزها را رها كنيد.
خداوند همان طور كه
به طرز خارق العاده اى افرادى را
وارد زندگى مان مى كند، به همان طريق هم افرادى را از زندگى مان خارج مى سازد.
كتاب #هر_روز_پنجشنبه_است
نويسنده #جوئل_اوستين
مترجم #شبنم_سميعيان
#ققنوس
@qoqnoospub
📚برشى از يك كتاب :
شما بايد آن قدر بزرگ شويد كه خودتان تشخيص دهيد چه زمانى نقش يك فرد در داستان زندگى تان به پايان رسيده است.
اين بدان مفهوم نيست كه
او انسان بدى ست.
شما هنوز هم مى توانيد دوستِ يكديگر باقى بمانيد، يكديگر را دوست داشته باشيد و به هم احترام بگذاريد.
امّا بايد بپذيريد كه
هر چيزى تغيير مى كند.
براى حركت به سمت جلو، بايد خيلي چيزها را رها كنيد.
خداوند همان طور كه
به طرز خارق العاده اى افرادى را
وارد زندگى مان مى كند، به همان طريق هم افرادى را از زندگى مان خارج مى سازد.
كتاب #هر_روز_پنجشنبه_است
نويسنده #جوئل_اوستين
مترجم #شبنم_سميعيان
#ققنوس
@qoqnoospub
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
نگاهي به رمان #انگار_خودم_نيستم
ابراهیم عمران
آرمان: کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
http://www.bookcity.org/detail/14269
@qoqnoospub
نگاهي به رمان #انگار_خودم_نيستم
ابراهیم عمران
آرمان: کارکرد رمان ایرانی چیست؟ و آیا اصولا این نگره جایگاهی در نقد و تفسیر کتاب دارد یا خیر؟ آیا با خوانش رمان که تا حدود زیادی در بستر خیال و رویا نوشته میشود، میتوان دورهای خاص از رفتارهای افراد را شناخت و بر همان اساس، دست به تحلیل محتوایی زد؟ و پرسش دیگر آنکه اصولا رمان، تصویرساز خوبی برای شناخت از زمان و مکان خاصی است و یا نه؟ و بر اساس قیاس با سینما، میتوان به ماندگاری رمانی رأی داد؟پرسشهایی اینچنین از این رو مطرح میشود تا نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد زده شود، نه نقد درونمتنی و کیفیتی که خود جستاری دیگر میطلبد که به حتم خردهگیران ادبیانی ایران، این مهم را انجام خواهند داد. کتاب شخصیتهایی دارد که در کار و تدریس هستند و بهنوعی آوانگارد و امروزی و دغدغههایشان کماکان بر مداری میچرخد که برای دیگر این همنسلان شاید، کمی ناآشنا و غیرملموس باشد. این کاراکترهای «هفتتیر به بالا»(اصطلاحی برگرفته از زندهیاد باستانی پاریزی)، انگار به واقع «خودشان هستند» و ابایی ندارند از آنکه آنی باشند که نشان میدهند و نوع رفتارشان بر مداری میچرخد که دغدغه آن به حتم آن چیزی نیست که دیگران(عموم دور و برشان) دارند. نکته جالب توجه این شخصیتها بیهدفی و نوعی ابطالشدن آمال و آرزوهای تحصیلکردههای دهه شصت است که بهنوعی از بافت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب اسلامی، متاثر هستند. هرچند نویسنده با زیرکی از بار این نگاه فرار میکند و کتابش به هیچعنوان داعیه نگاه و کلام سیاسی ندارد ولی با کمی دقت در نوع رفتارهای شخصی کاراکترها با هم، آنچه رعایت نمیشود هنجارهای امروزین جامعه است که در لابهلای سطور پنهان میشود. طریقه ارتباط این چند شخصیت با یکدیگر که همگی از زندگی مشترک بسامانی برخوردار نیستند و یا دل در گرو دیگرانی دارند که کتاب با تردستی در آن دام نمیافتد، موید آن است که چهارصدوخردهای صفحه سعی دارد، نشان از زندگیای دهد که سروسامان مشخصی ندارد و برههای از آن در داخل میگذرد و زمانی از آن نیز در خارج. آنچه مسلم است کتاب روایتی سرراست از قشری تقریبا مرفه با آداب خاص رفتاری خود است که نویسنده بهدرستی حتی جزئیترین این رفتارها را هم به خواننده نشان میدهد.این کتاب شخصیتی محوری ندارد و میتوان گفت مخاطب میتواند دل در گرو هر یک از این نامها ببندد. کامروز و لعیا، مسعود و نازنین، علیرضا و کتی، شانار، کوروش، ارغوان، رایان، فرحجان و نامهای فرعی دیگر که میتواند برای خواننده جذاب باشد و سیر تحول رفتاری آنان و فرجامشان. هرچند در فصولی این لعیا و کامروز هستند که سیبل ماجرا میشوند و کردارهای دیگر شخصیتها حول کنش و واکنش آنان قرار میگیرد اما با نوعی تدوین سینمایی که نویسنده به کار میبرد، از این گرانیگاهبودن این دو کاراکتر خارج میشوند. و مخاطب همان اندازهای که سرنوشت پایانی کامروز و لعیا برایش مهم است، فرجام کار دیگر شخصیتها نیز دارای اهمیت است. طرفه آنکه نویسنده تا آنجا که توانسته شخصیتی را بیچفت و بست حسابی نه معرفی کرده و نه رها که این توانایی را در سطور مختلف نشان داده که کاراکتری برایش باری به هر جهت نبوده و صرفا برای پرکردن صفحه وارد داستان نشده است. اگر بخواهیم برگردیم به پرسش اولیه این نوشته، باید گفت این رمان اگر در دهههای بعد هم خوانده شود به حتم خواننده درمییابد که برای چه برههای از تاریخ این سرزمین است و درباره چه قشری. قشری که جاهطلبانه معرفی شده است توسط نویسنده و جهانبینی و نوع نگرش افرادی از طبقه بهخصوص را نشانه رفته است. برخلاف رمانهایی که بسان برخی فیلمهای سینمایی که درباره فقر و نداری است و به قلم هر فردی که نوشته شود، موتیفهای شناختهشده مشترکی، لاجرم خواهد داشت، این رمان چون مربوط به قشر متوسط به بالای شهری است و کمتر نمونه مشخصی داشته در خلق چنین فضاهایی، میتوان آن را نوعی مانیفست این قشر دانست که هم درگیر فضای خاص دهه شصت بودند و هم دهه مدرن نود را تجربه کردند. «انگار خودم نیستم» درواقع غیرمستقیم این پیام را میدهد که همه این کاراکترهای کتاب خودشان هستند، هرچند توانایی گفتن آنچه میخواهند را ندارند. خواندن این کتاب و شناخت روحیه خاص این افراد برای آنانی که میخواهند دهه نود و مطالبات قشری خاص و ترجیحا تحصیلکرده را بشناسند مفید و بلکه واجب است که چطور بیشتر تحصیلکردههای آن دهه، سی سال بعد با همه ثروت و دارابودن، بهنوعی سرخورده و خانواده از دستداده و سرگردان و پریشان احوال هستند.رمان بیهیچ ادعایی این سرگشتگی را به نمایش میگذارد که مانند فیلمی اجتماعی، در سطرسطر آن پیامهای زیادی مستتر است.
http://www.bookcity.org/detail/14269
@qoqnoospub
www.bookcity.org
تبارشناسی نسلی با خوانش رمان
نقبی رفتارشناسانه به رمان «انگار خودم نیستم» یاسمن خلیلیفرد
«بازیگوش» شهریار عباسی نقد میشود
تازهترین اثر شهریار عباسی در شهر کتاب دانشگاه نقد میشود.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «بازیگوش» نوشته شهریار عباسی در شهرکتاب دانشگاه نقد میشود.
این رمان که در ۲۰۰ صفحه نوشته شده است، زندگی زن و مردی را در میانه دهه چهل تا دهه شصت در یک قهوه خانه بین راهی روایت میکند. آنها بیآنکه گذشته یکدیگر را بدانند ناچار به زندگی در کنار یکدیگر میشوند و بی آنکه بخواهند اتفاقهای سیاسی و اجتماعی درگیرشان میکند.
بازیگوش روایت زندگی انسانهای ناکام، عشقهای متفاوت آنها و تلاش برای کامیابی است.
http://yon.ir/dzwcF
@qoqnoospub
در نشست نقدوبررسی این رمان حسن محمودی، قاسمعلی فراست و مجید قیصری حضور دارند. این نشست دوشنبه 29مرداد 1397 از ساعت 18:30 در شهرکتاب دانشگاه واقع در شهر کتاب دانشگاه در خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شماره ۹ برگزار خواهد شد.
تازهترین اثر شهریار عباسی در شهر کتاب دانشگاه نقد میشود.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «بازیگوش» نوشته شهریار عباسی در شهرکتاب دانشگاه نقد میشود.
این رمان که در ۲۰۰ صفحه نوشته شده است، زندگی زن و مردی را در میانه دهه چهل تا دهه شصت در یک قهوه خانه بین راهی روایت میکند. آنها بیآنکه گذشته یکدیگر را بدانند ناچار به زندگی در کنار یکدیگر میشوند و بی آنکه بخواهند اتفاقهای سیاسی و اجتماعی درگیرشان میکند.
بازیگوش روایت زندگی انسانهای ناکام، عشقهای متفاوت آنها و تلاش برای کامیابی است.
http://yon.ir/dzwcF
@qoqnoospub
در نشست نقدوبررسی این رمان حسن محمودی، قاسمعلی فراست و مجید قیصری حضور دارند. این نشست دوشنبه 29مرداد 1397 از ساعت 18:30 در شهرکتاب دانشگاه واقع در شهر کتاب دانشگاه در خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شماره ۹ برگزار خواهد شد.
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
ایبنا - «بازیگوش» شهریار عباسی نقد میشود
تازهترین اثر شهریار عباسی در شهر کتاب دانشگاه نقد میشود.
ميزان وحشت داشتن از مرگ به ميزان كارهاي ناكرده افراد در زندگي بستگي داره
#انسان_موجودي_يكروزه
#اروين_يالوم
#نازي_اكبري
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
#انسان_موجودي_يكروزه
#اروين_يالوم
#نازي_اكبري
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
هزار و يك داستان
زري نعيمي منتقد داستان در جهان كتاب درباره كتاب #آن_مادران_اين_دختران مي نويسد:
هزار و یک داستان 1397/5/17
بعضی از نویسندهها، هر اثرشان، یک کارگاه آموزش نویسندگی به شکل عام، و داستاننویسی بهطور خاص است. بلقیس سلیمانی یکی از آنهاست. یک کارگاه آموزشی عملی و عینی. تقریباً با یقین نسبی میتوانم ادعا کنم، بلقیس با هر اثرش، چه خوب چه ناخوب، یک گام از خودش فراتر رفته. من اولین تا آخرین اثرش را که همین رمان «آن مادران، این دختران» باشد، خواندهام. تقریباً در مورد تکتکشان نوشته ام. بعضی را خوش داشتهام مثل شب طاهرهاش، که از ذهنام پاک نمیشود. بعضیها را هم ناخوش، مثل «مارون». که باز هم در ذهنام مانده. اما جریان مستمر فراروی او را در هر کدام از آنها نمیتوانم انکار کنم. در برخی، این فراروی شکل مطلوب خود را پیدا کرده و در تعدادی دیگر به آن دست نیافته. اما اصل فراروی و فاصلهگیری از من قبلیاش، همیشه حی و حاضر بوده. هیچ وقت نتوانستم در مورد او و آثارش بنویسم که خودش را تکرار کرده است. فاصلهگیریهای او از منِ قبلی داستانیاش در همهی عرصههای اثر جدید او دیده میشود. هم اندیشهها و دغدغههای داستانیاش را فراتر بوده و بسط داده و لایهها و وجوه دیگری به آن قبلیها اضافه کرده، و هم ابعاد و زاویههای جدیدتری به فرم روایت، زاویه نگاه و موقعیتها و شخصیتهای داستانیاش داده. اگر به تکتک شخصیتهای داستانی او از اولین اثرش «بازی آخر بانو» تا آخرین اثرش که همین رمان باشد نگاه کنیم، این روند مستمر تکاملی را خواهیم دید. او به آخرین پردهی نمایش شخصیتپردازی خود رسیده است تا این لحظه که سال ۱۳۹۷ باشد. با خلق دو شخصیت مادر (ثریا) و دختر (آنا). از دو نسل کاملاً متفاوت. فاصله سنی چندانی ندارند. اما فاصله شخصیتیشان به اندازه دو دنیا است. شخصیتپردازي در این رمان به جایگاهی دست يافته که خودش به تنهایی ماجراست. ماجراهایی درهم تنیده و جذاب و پر پیچ و خم. و اضافه کنیم به آن پر از کشمکش و تنش. درگیری آنها از لحظهی تکوین شروع میشود. از همان روزها كه میفهمد حامله شده. درست در هنگامهی مرگ اکبر (همسرش) میفهمد که سه ماهه حامله است: «به هیچ کس نگفته بود حامله است. خانوادهی اکبر روز هفتم اکبر فهمیدند... چند هفته بعد پشیمان شد، آن وقتی که خودش را به آب و آتش میزد بلکه این نطفه بدشگون را بکند و بیندازد بیرون... با بچههای خوابگاه که میرفت کوه، مثل بز کوهی از تپه ماهورها بالا میرفت و در بازگشت از روی سنگها و تپهها با دو پا میپرید پایین و...» هر کاری که میتوانست کرد. اما نطفه ماند که ماند. ماند تا بزرگ و بزرگتر شود و در تمام زندگی رو در رویش بایستد و بجنگد.
فرارویهای بلقیس سلیمانی به مفهوم جدایی او از خودش و سبکهای خاص داستانیاش نیست. آن چه را قبلاً ساخته خراب نمیکند. تا روی خرابهها، بنایی نو بسازد. برای همین هیچ وقت در آثار او ندیدهایم که قصهگویی پرتواناش را کنار بگذارد. به تمام وجوه قبلی وجوه دیگری را اضافه میکند که قبلاً نداشته. برای همین تاکید میکنم آثار او یکی از بهترین کارگاههای آموزشی نویسندگی و داستاننویسی است براي نويسندگان تازهكار. نه بهصورت تئوریهای مجرد که مدام میخوانید كه اگر هم موفق به اجرایش شوید، باز تقلید است، نه خلاقیت. که به صورت یک عمل خلاقه و یک موقعیت ناب هنری. و بیرون ریختن دل و رودهی آن، نه برای تقلید، برای آموزش.
ثریا زنی پنجاه و چند ساله است. زنی متعلق به دوران انقلاب و برآمده از آن. طبق رسم مرسوم قصههای سلیمانی اهل گوران. شهری خیالی يا داستاني از کرمان. با خانوادهای که اسمهایشان تجلی گرایشهای سلطنتخواهانهی پدرش (اسحاق) است. مادرش (ملکه) و خودش (ثریا): «اسحاق یک شاهی تمام عیار بود. فوزیه (خواهر ثريا) همان سال پنجاه و هفت، قبل از این که انقلاب پیروز شود، رفت و اسمش را عوض کرد، گذاشت فاطمه. نه فاطمهی خالی، فاطمه سادات. همان روز هم چادری شد. فاطمه انقلابی خانواده بود. و او بود که پدر و شغلش را نجات داد... ثریا اسمش را دوست داشت.» اسحاق آن قدر شاهدوست است که زنش را «ملکه» مینامد: «شوهر شاه دوستش آنها را به احترام همسران شاه فوزیه، ثریا و فرح نام بگذارد و از همه مهمتر ملکه را که دخترکی درشت اندام و سیهچرده است ملکهی خانهی خود بنامد و مثل شهبانوها با او رفتار کند.»
ادامه نقد را مي توانيد در سايت ققنوس ملاحظه كنيد
👇👇👇👇👇
https://qoqnoos.ir/%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%B9%DB%8C%D9%85%DB%8C
@qoqnoospub
زري نعيمي منتقد داستان در جهان كتاب درباره كتاب #آن_مادران_اين_دختران مي نويسد:
هزار و یک داستان 1397/5/17
بعضی از نویسندهها، هر اثرشان، یک کارگاه آموزش نویسندگی به شکل عام، و داستاننویسی بهطور خاص است. بلقیس سلیمانی یکی از آنهاست. یک کارگاه آموزشی عملی و عینی. تقریباً با یقین نسبی میتوانم ادعا کنم، بلقیس با هر اثرش، چه خوب چه ناخوب، یک گام از خودش فراتر رفته. من اولین تا آخرین اثرش را که همین رمان «آن مادران، این دختران» باشد، خواندهام. تقریباً در مورد تکتکشان نوشته ام. بعضی را خوش داشتهام مثل شب طاهرهاش، که از ذهنام پاک نمیشود. بعضیها را هم ناخوش، مثل «مارون». که باز هم در ذهنام مانده. اما جریان مستمر فراروی او را در هر کدام از آنها نمیتوانم انکار کنم. در برخی، این فراروی شکل مطلوب خود را پیدا کرده و در تعدادی دیگر به آن دست نیافته. اما اصل فراروی و فاصلهگیری از من قبلیاش، همیشه حی و حاضر بوده. هیچ وقت نتوانستم در مورد او و آثارش بنویسم که خودش را تکرار کرده است. فاصلهگیریهای او از منِ قبلی داستانیاش در همهی عرصههای اثر جدید او دیده میشود. هم اندیشهها و دغدغههای داستانیاش را فراتر بوده و بسط داده و لایهها و وجوه دیگری به آن قبلیها اضافه کرده، و هم ابعاد و زاویههای جدیدتری به فرم روایت، زاویه نگاه و موقعیتها و شخصیتهای داستانیاش داده. اگر به تکتک شخصیتهای داستانی او از اولین اثرش «بازی آخر بانو» تا آخرین اثرش که همین رمان باشد نگاه کنیم، این روند مستمر تکاملی را خواهیم دید. او به آخرین پردهی نمایش شخصیتپردازی خود رسیده است تا این لحظه که سال ۱۳۹۷ باشد. با خلق دو شخصیت مادر (ثریا) و دختر (آنا). از دو نسل کاملاً متفاوت. فاصله سنی چندانی ندارند. اما فاصله شخصیتیشان به اندازه دو دنیا است. شخصیتپردازي در این رمان به جایگاهی دست يافته که خودش به تنهایی ماجراست. ماجراهایی درهم تنیده و جذاب و پر پیچ و خم. و اضافه کنیم به آن پر از کشمکش و تنش. درگیری آنها از لحظهی تکوین شروع میشود. از همان روزها كه میفهمد حامله شده. درست در هنگامهی مرگ اکبر (همسرش) میفهمد که سه ماهه حامله است: «به هیچ کس نگفته بود حامله است. خانوادهی اکبر روز هفتم اکبر فهمیدند... چند هفته بعد پشیمان شد، آن وقتی که خودش را به آب و آتش میزد بلکه این نطفه بدشگون را بکند و بیندازد بیرون... با بچههای خوابگاه که میرفت کوه، مثل بز کوهی از تپه ماهورها بالا میرفت و در بازگشت از روی سنگها و تپهها با دو پا میپرید پایین و...» هر کاری که میتوانست کرد. اما نطفه ماند که ماند. ماند تا بزرگ و بزرگتر شود و در تمام زندگی رو در رویش بایستد و بجنگد.
فرارویهای بلقیس سلیمانی به مفهوم جدایی او از خودش و سبکهای خاص داستانیاش نیست. آن چه را قبلاً ساخته خراب نمیکند. تا روی خرابهها، بنایی نو بسازد. برای همین هیچ وقت در آثار او ندیدهایم که قصهگویی پرتواناش را کنار بگذارد. به تمام وجوه قبلی وجوه دیگری را اضافه میکند که قبلاً نداشته. برای همین تاکید میکنم آثار او یکی از بهترین کارگاههای آموزشی نویسندگی و داستاننویسی است براي نويسندگان تازهكار. نه بهصورت تئوریهای مجرد که مدام میخوانید كه اگر هم موفق به اجرایش شوید، باز تقلید است، نه خلاقیت. که به صورت یک عمل خلاقه و یک موقعیت ناب هنری. و بیرون ریختن دل و رودهی آن، نه برای تقلید، برای آموزش.
ثریا زنی پنجاه و چند ساله است. زنی متعلق به دوران انقلاب و برآمده از آن. طبق رسم مرسوم قصههای سلیمانی اهل گوران. شهری خیالی يا داستاني از کرمان. با خانوادهای که اسمهایشان تجلی گرایشهای سلطنتخواهانهی پدرش (اسحاق) است. مادرش (ملکه) و خودش (ثریا): «اسحاق یک شاهی تمام عیار بود. فوزیه (خواهر ثريا) همان سال پنجاه و هفت، قبل از این که انقلاب پیروز شود، رفت و اسمش را عوض کرد، گذاشت فاطمه. نه فاطمهی خالی، فاطمه سادات. همان روز هم چادری شد. فاطمه انقلابی خانواده بود. و او بود که پدر و شغلش را نجات داد... ثریا اسمش را دوست داشت.» اسحاق آن قدر شاهدوست است که زنش را «ملکه» مینامد: «شوهر شاه دوستش آنها را به احترام همسران شاه فوزیه، ثریا و فرح نام بگذارد و از همه مهمتر ملکه را که دخترکی درشت اندام و سیهچرده است ملکهی خانهی خود بنامد و مثل شهبانوها با او رفتار کند.»
ادامه نقد را مي توانيد در سايت ققنوس ملاحظه كنيد
👇👇👇👇👇
https://qoqnoos.ir/%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%B9%DB%8C%D9%85%DB%8C
@qoqnoospub
qoqnoos.ir
انتشارات ققنوس | هزار و یک داستان
انتشارات ققنوس ، ناشر بیش از هزار عنوان کتاب در حوزههای گوناگونی چون ادبیات، داستان، تاریخ، فلسفه، روانشناسی و... ناشر برگزیده دوازدهمین، چهاردهمین و سی امین نمایشگاه کتاب ، ناشر برگزیده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1380
زري نعيمي منتقد داستان درباره #انگار_خودم_نيستم در جهان كتاب مينويسد
انگار خودم نیستم 1397/5/17
با ديدن حجم قطور كتاب قبل از این که بخوانم، گفتم باز هم باید بنویسم نصف آن یا بیشترش اضافی است. یا میشد تمام این ۴۴۰ صفحه را آن قدر چلاند تا تمام آب بستنهای نویسنده از آن بیرون بیاید. یا دچار تهوع شد از این که یک نفر مثل وروره جادو یکسره حرف بزند و کلهات را بخورد. و همهی اینها یعنی آرامش پر. فراموشی پر. لذت بردن پر. سرگرم شدن و تفریح کردن پر. این روزها، همه چیز پر کشیده و رفته است. برای همین خواندن رمانهای قصهواری مثل «انگار خودم نیستم» در نوع خودش غنیمتی است. رمانی که روی سرت آوار نمیشود و میگذارد تا دمی را با هم کمی تا قسمتی خوش بگذرانید. از آن رمانهایی که میشود لم داد و خواند، دراز کشید و خواند یا بهقول «حسن بنیعامری» در خيابان راه رفت و ساندویچ گاز زد و خواند. البته من جملهی او را – كه يكي از بهترين داستاننويسان ايران است - به نفع خودم مصادره کردم. او گفته بود رمانهایش ساندویچ نیستند که بشود در کوچه و خیابان به آن گاز زد. ولی «انگار خودم نیستم» از همانهاست. قصهای ساده و سرراست دارد. پر از مسائل ریز و درشت خانوادگی. سرک میکشیم به زندگی خصوصی سه زوج: کتی و علیرضا و دختر علیرضا از زن سابقاش (شانار). کتی و علیرضا از دوران دانشجويي عاشق هم بودهاند. هر دو با نفر دیگری ازدواج کردند. بنابر صلاح و مصلحتهاي خانوادگی. کتی با فربد (پسرعمهاش) ازدواج کرد و یک پسر بهنام کوروش دارد. قبل از جدايي، در کانادا زندگی میکرد با آنها. علیرضا هم با زنی بهنام منیژه ازدواج کرد و دخترشان شد شانار. بعد از یازده سال هر دو (كتي و عليرضا) طلاق گرفتند و با هم ازدواج کردند. و همهی فامیل و آشنا را علیه خود شوراندند. حتا دختر علیرضا (شانار) و پسر کتی (کوروش). در چشم همه هر دو خائن هستند. شانار هم ظاهراً با علیرضا و کتی زندگی میکند. البته بیشتر میجنگند شانار و کتی با هم.
زوج دیگر داستان عبارت است از نازنین و مسعود. قبل از ورود به خانهی این زوج باید بگویم این شش نفر با هم در یک دانشگاه درس خواندهاند و رفاقتشان بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرده. نازنین و مسعود یک دختر بیست ساله داشتهاند به نام آنوشه. از روی فعل معلوم است که دیگر ندارند. سرطان گرفته و از دنیا رفته. خانواده در حالت سوگواری مانده. این دو قبل از مرگ آنوشه میخواستند از هم جدا شوند و نشدهاند. نازنین فروپاشیده و مسعود مانده تا این فروپاشیدگی را ترمیم کند و زندگی را برگرداند سر جای خودش. نازنین هم خودش را غرق کرده در کدبانوگری تا فراموش کند. معلم پیانو هم هست.
زوج سوم، که ستون اصلی روایت هم هستند: لعیا و کامروز. با یک عشق آتشین دانشجویی. ۱۹ ساله و ۲۱ ساله ازدواج کردهاند و دخترشان هم افروز است. زندگی این زوج هم یک شکاف برداشته به این بزرگی. سیزده سال است کامروز ایران است و لعیا و دخترش کانادا. تکتک این زوجها تنها و بلاتکلیفاند و دچار بحرانهای میانسالی: «شاید بحران میانسالیای که میگویند همین است. یک جور رخوت و خشونت توامان و بیدلیل، شاید هم با دلیل...» و اشارههای گذرای همه به بحران تنهایی و انزوا: «انگار مشکل خودم هستم. نمیدانم چرا به این تنهایی عادت کردهام و چرا میترسم به نبودنش و نداشتناش فکر کنم یعنی دل کندن از تنهایی این قدر سخت است؟ لابد این هم یک جور مرض روانی جدید است. اعتیاد تنهایی.» مهمترین مشکل لعیا و کامروز هم حرف نزدن است. حرف نزدن از خودشان و آن چیزهایی که میخواهند. بلد نیستند از احساسات خودشان حرف بزنند. مثلاً لعیا میخواهد برود کانادا. دوست دارد کامروز اصرار کند، التماس کند، بگوید نرو، بمان، من به تو احتیاج دارم. اصلاً نمیگذارم بروی. کامروز نمیگوید. ساکت میماند. نه خودش همراه میشود با لعیا، نه از او میخواهد بماند: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.»
متن كامل نقد جهان كتاب را ميتوانيددر سايت ققنوس ملاحظه فرماييد
https://qoqnoos.ir/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-3
@qoqnoospub
انگار خودم نیستم 1397/5/17
با ديدن حجم قطور كتاب قبل از این که بخوانم، گفتم باز هم باید بنویسم نصف آن یا بیشترش اضافی است. یا میشد تمام این ۴۴۰ صفحه را آن قدر چلاند تا تمام آب بستنهای نویسنده از آن بیرون بیاید. یا دچار تهوع شد از این که یک نفر مثل وروره جادو یکسره حرف بزند و کلهات را بخورد. و همهی اینها یعنی آرامش پر. فراموشی پر. لذت بردن پر. سرگرم شدن و تفریح کردن پر. این روزها، همه چیز پر کشیده و رفته است. برای همین خواندن رمانهای قصهواری مثل «انگار خودم نیستم» در نوع خودش غنیمتی است. رمانی که روی سرت آوار نمیشود و میگذارد تا دمی را با هم کمی تا قسمتی خوش بگذرانید. از آن رمانهایی که میشود لم داد و خواند، دراز کشید و خواند یا بهقول «حسن بنیعامری» در خيابان راه رفت و ساندویچ گاز زد و خواند. البته من جملهی او را – كه يكي از بهترين داستاننويسان ايران است - به نفع خودم مصادره کردم. او گفته بود رمانهایش ساندویچ نیستند که بشود در کوچه و خیابان به آن گاز زد. ولی «انگار خودم نیستم» از همانهاست. قصهای ساده و سرراست دارد. پر از مسائل ریز و درشت خانوادگی. سرک میکشیم به زندگی خصوصی سه زوج: کتی و علیرضا و دختر علیرضا از زن سابقاش (شانار). کتی و علیرضا از دوران دانشجويي عاشق هم بودهاند. هر دو با نفر دیگری ازدواج کردند. بنابر صلاح و مصلحتهاي خانوادگی. کتی با فربد (پسرعمهاش) ازدواج کرد و یک پسر بهنام کوروش دارد. قبل از جدايي، در کانادا زندگی میکرد با آنها. علیرضا هم با زنی بهنام منیژه ازدواج کرد و دخترشان شد شانار. بعد از یازده سال هر دو (كتي و عليرضا) طلاق گرفتند و با هم ازدواج کردند. و همهی فامیل و آشنا را علیه خود شوراندند. حتا دختر علیرضا (شانار) و پسر کتی (کوروش). در چشم همه هر دو خائن هستند. شانار هم ظاهراً با علیرضا و کتی زندگی میکند. البته بیشتر میجنگند شانار و کتی با هم.
زوج دیگر داستان عبارت است از نازنین و مسعود. قبل از ورود به خانهی این زوج باید بگویم این شش نفر با هم در یک دانشگاه درس خواندهاند و رفاقتشان بعد از ازدواج هم ادامه پیدا کرده. نازنین و مسعود یک دختر بیست ساله داشتهاند به نام آنوشه. از روی فعل معلوم است که دیگر ندارند. سرطان گرفته و از دنیا رفته. خانواده در حالت سوگواری مانده. این دو قبل از مرگ آنوشه میخواستند از هم جدا شوند و نشدهاند. نازنین فروپاشیده و مسعود مانده تا این فروپاشیدگی را ترمیم کند و زندگی را برگرداند سر جای خودش. نازنین هم خودش را غرق کرده در کدبانوگری تا فراموش کند. معلم پیانو هم هست.
زوج سوم، که ستون اصلی روایت هم هستند: لعیا و کامروز. با یک عشق آتشین دانشجویی. ۱۹ ساله و ۲۱ ساله ازدواج کردهاند و دخترشان هم افروز است. زندگی این زوج هم یک شکاف برداشته به این بزرگی. سیزده سال است کامروز ایران است و لعیا و دخترش کانادا. تکتک این زوجها تنها و بلاتکلیفاند و دچار بحرانهای میانسالی: «شاید بحران میانسالیای که میگویند همین است. یک جور رخوت و خشونت توامان و بیدلیل، شاید هم با دلیل...» و اشارههای گذرای همه به بحران تنهایی و انزوا: «انگار مشکل خودم هستم. نمیدانم چرا به این تنهایی عادت کردهام و چرا میترسم به نبودنش و نداشتناش فکر کنم یعنی دل کندن از تنهایی این قدر سخت است؟ لابد این هم یک جور مرض روانی جدید است. اعتیاد تنهایی.» مهمترین مشکل لعیا و کامروز هم حرف نزدن است. حرف نزدن از خودشان و آن چیزهایی که میخواهند. بلد نیستند از احساسات خودشان حرف بزنند. مثلاً لعیا میخواهد برود کانادا. دوست دارد کامروز اصرار کند، التماس کند، بگوید نرو، بمان، من به تو احتیاج دارم. اصلاً نمیگذارم بروی. کامروز نمیگوید. ساکت میماند. نه خودش همراه میشود با لعیا، نه از او میخواهد بماند: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.»
متن كامل نقد جهان كتاب را ميتوانيددر سايت ققنوس ملاحظه فرماييد
https://qoqnoos.ir/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-3
@qoqnoospub
qoqnoos.ir
انتشارات ققنوس | انگار خودم نیستم
انتشارات ققنوس ، ناشر بیش از هزار عنوان کتاب در حوزههای گوناگونی چون ادبیات، داستان، تاریخ، فلسفه، روانشناسی و... ناشر برگزیده دوازدهمین، چهاردهمین و سی امین نمایشگاه کتاب ، ناشر برگزیده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1380
روز دوشنبه بیست و نهم مردادماه در جلسه نقد و بررسی #بازیگوش جدیدترین اثر #شهریار_عباسی در #شهرکتاب_دانشگاه منتظر دیدارتان هستیم
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoosub
عشق را از نو بايد ابداع كرد❤️❤️❤️❤️❤️
اين هفته #دوشنبهها_با_خانواده_ققنوس
با
#آلن_بدیو (به فرانسوی: Alain_Badiou ) (زادهٔ ۱۷ ژانویه ۱۹۳۷) فیلسوف معاصر فرانسوی. او به همراه جورجو آگامبن و اسلاوی ژیژک مهمترین منتقدان جریان #پسامدرنیسم محسوب میشوند. او سعی دارد مفاهیمی مانند هستی، حقیقت و سوژه را بر اساس ریاضیات تعریف کند. وی از لحاظ دیدگاه سیاسی، #چپگرای_رادیکال محسوب میشود.
ققنوس از اين فيلسوف بزرگ فرانسوي كتاب #در_ستايش_عشق را منتشر كرده؛ بسياري از منتقدان اين اثر را مدحي بر عشق ميدانند،
اما نگاه بديو به عشق در اين كتاب بسيار متفاوت از است؛
تا جايي كه بديو حتي از گفتن اينكه «عشق، یک روند خونین است که میتواند به خشونت و قتل منجر شود»، واهمه ندارد. و این را وجه تشابه عشق با سیاست ميداند اما در تقابل عشق با سياست ميگويد:وقتی سیاست پایان مییابد، عشق آغاز میشود. منظور بدیو، معنای جبری این پایان و آغاز است یعنی در سیاست با کثیری از مردم طرف هستیم که همبسته میشوند، اما در عشق با دو نفر که اساسا متفاوت هستند، طرفیم.
بديو اصليترين عامل پايداري عشق را وفاداري ميداند و عقيده دارد عشق بدون وفاداري ممكن نيست.
در نهايت به زيبايي توصيه ميكند: «عشق عبارت از تفاهم و قرارداد دو آدم خودخواه نیست. عشق فرآیند بازساختن و باز آفریدن است که آنها را مجبور به فراتر رفتن از خودخواهی می نماید. برای این که عشق پایدار بماند، باید روی آن کار کرد و خود را هردم باز آفرید.»
@qoqnoospub
اين هفته #دوشنبهها_با_خانواده_ققنوس
با
#آلن_بدیو (به فرانسوی: Alain_Badiou ) (زادهٔ ۱۷ ژانویه ۱۹۳۷) فیلسوف معاصر فرانسوی. او به همراه جورجو آگامبن و اسلاوی ژیژک مهمترین منتقدان جریان #پسامدرنیسم محسوب میشوند. او سعی دارد مفاهیمی مانند هستی، حقیقت و سوژه را بر اساس ریاضیات تعریف کند. وی از لحاظ دیدگاه سیاسی، #چپگرای_رادیکال محسوب میشود.
ققنوس از اين فيلسوف بزرگ فرانسوي كتاب #در_ستايش_عشق را منتشر كرده؛ بسياري از منتقدان اين اثر را مدحي بر عشق ميدانند،
اما نگاه بديو به عشق در اين كتاب بسيار متفاوت از است؛
تا جايي كه بديو حتي از گفتن اينكه «عشق، یک روند خونین است که میتواند به خشونت و قتل منجر شود»، واهمه ندارد. و این را وجه تشابه عشق با سیاست ميداند اما در تقابل عشق با سياست ميگويد:وقتی سیاست پایان مییابد، عشق آغاز میشود. منظور بدیو، معنای جبری این پایان و آغاز است یعنی در سیاست با کثیری از مردم طرف هستیم که همبسته میشوند، اما در عشق با دو نفر که اساسا متفاوت هستند، طرفیم.
بديو اصليترين عامل پايداري عشق را وفاداري ميداند و عقيده دارد عشق بدون وفاداري ممكن نيست.
در نهايت به زيبايي توصيه ميكند: «عشق عبارت از تفاهم و قرارداد دو آدم خودخواه نیست. عشق فرآیند بازساختن و باز آفریدن است که آنها را مجبور به فراتر رفتن از خودخواهی می نماید. برای این که عشق پایدار بماند، باید روی آن کار کرد و خود را هردم باز آفرید.»
@qoqnoospub
خبرهای بد زود پخش میشوند، نیازی هم به لغت و واژه ندارند. حتی آنهایی هم که اریک اوون کوچولو را نمیشناختند میدانستند او مرده. سرایدار مدرسه او را لای ملافه پیچید. بدن خرد و خمیرش را همانطوری توی حیاط مدرسه رها کردند. کسی اجازه نداشت این نقطه عطف تاریخی را از دست بدهد یعنی روزی را که بیرحمی محض نژادی که انسانیت سرش نمیشود توانست انسانی را به ماه بفرستد.
دلم میخواست در آن سکوت از ته دل فریاد بزنم : چرا بین شما هیچ گرگی نیست که از ما محافظت کند؟ آموزگار. لطفا به این کلمه دقت کنید: آموزگار. قرار است آموزش بدهید، نه اینکه دانشآموزهایتان را آنقدر بزنید تا مغزشان از دهانشان درآید.
از متن کتاب
#ماه_کرمو
#سالی_گاردنر
#نسترن_ظهیری
#آفرینگان
@qoqnoospub
دلم میخواست در آن سکوت از ته دل فریاد بزنم : چرا بین شما هیچ گرگی نیست که از ما محافظت کند؟ آموزگار. لطفا به این کلمه دقت کنید: آموزگار. قرار است آموزش بدهید، نه اینکه دانشآموزهایتان را آنقدر بزنید تا مغزشان از دهانشان درآید.
از متن کتاب
#ماه_کرمو
#سالی_گاردنر
#نسترن_ظهیری
#آفرینگان
@qoqnoospub
ناخدای رمان #مرز_سایه در شرایطی کاملا خوب، دل از کار و همکارانش و زندگی اجتماعی میکند و گوشه انزوا را برمیگزیند، و تا مرز فروپاشی عصبی و فروافتادن به دل سایهها پیش میرود، اما به ترغیب دوستی دنیا دیده، کار جدیدی برمیگزیند تا از دل تیرگی مرگ خارج شود. اما آغاز سفر تازه آغاز تیرگی و سیاهی است. این بار این تاریکی توأم با رکود و سکون است. سکون و رخوت، تاریکی و بیماری از هر سو به سمت کشتیای که وسط آب مانده و حتی از کوچکترین نسیم نیز بیبهره است، پیش میخزد.
بخت بد و اقبال نحس به مدت طولانی، احساس گناه را به انسان تحمیل میکند. این تصور به ذهن انسان القا میشود که حتما سزاوار بخت شوم خویش است ؛ و رها شدن از این احساس حقارت، مستلزم گذر از مرز آن سایه است. بد اقبالیهایی که گریبانگیر ناخدا میشوند، یک به یک و بیوقفه جلوه میکنند و همه، حتی خود ناخدا را در یک لحظه، تا مرز جنون و توهم پیش میبرند...
از متن کتاب
#مرز_سایه
#جوزف_کنراد
#سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
بخت بد و اقبال نحس به مدت طولانی، احساس گناه را به انسان تحمیل میکند. این تصور به ذهن انسان القا میشود که حتما سزاوار بخت شوم خویش است ؛ و رها شدن از این احساس حقارت، مستلزم گذر از مرز آن سایه است. بد اقبالیهایی که گریبانگیر ناخدا میشوند، یک به یک و بیوقفه جلوه میکنند و همه، حتی خود ناخدا را در یک لحظه، تا مرز جنون و توهم پیش میبرند...
از متن کتاب
#مرز_سایه
#جوزف_کنراد
#سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
نگاهي به رمان «پنهان در تاريكي» كار گروهي فرزانه كرمپور، آسيه مشكي و حامد معصومي
روابط غيرمنطقي شخصيتها
علي عظيمي نژادان، روزنامه اعتماد، سوم شهریور
اخيرا رماني با عنوان «پنهان در تاريكي»در ٢٤٠ صفحه توسط نشرهيلا منتشر شده است. اين رمان سومين اثري است كه با هدايت خانم فرزانه كرمپور و با همكاري دو يا سه نويسنده نوشته ميشود. نخستين اثري كه به اين صورت نوشته شد «علايم حياتي يك زن» نام داشت كه براي نخستين بار در نيمه دوم سال ١٣٨٩ و با همكاري لادن نيكنام و مهناز رونقي منتشر شد و دومين اثر، «اين خانه پلاك ندارد» نام داشت با همكاري لادن نيكنام كه در سال ١٣٩٣ براي اولين بار انتشار پيدا كرد و در نهايت «كتاب پنهان در تاريكي» كه حدود يك ماه و نيم پيش با همكاري آسيه مشكي و حامد معصومي منتشر شد.
ادامه مطلب در لینک زیر:
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=1072&pageno=9
@qoqnoospub
روابط غيرمنطقي شخصيتها
علي عظيمي نژادان، روزنامه اعتماد، سوم شهریور
اخيرا رماني با عنوان «پنهان در تاريكي»در ٢٤٠ صفحه توسط نشرهيلا منتشر شده است. اين رمان سومين اثري است كه با هدايت خانم فرزانه كرمپور و با همكاري دو يا سه نويسنده نوشته ميشود. نخستين اثري كه به اين صورت نوشته شد «علايم حياتي يك زن» نام داشت كه براي نخستين بار در نيمه دوم سال ١٣٨٩ و با همكاري لادن نيكنام و مهناز رونقي منتشر شد و دومين اثر، «اين خانه پلاك ندارد» نام داشت با همكاري لادن نيكنام كه در سال ١٣٩٣ براي اولين بار انتشار پيدا كرد و در نهايت «كتاب پنهان در تاريكي» كه حدود يك ماه و نيم پيش با همكاري آسيه مشكي و حامد معصومي منتشر شد.
ادامه مطلب در لینک زیر:
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=1072&pageno=9
@qoqnoospub
www.etemaad.ir
روزنامه اعتماد
روزنامه اعتماد,اعتماد, Etemad
انتشارات ققنوس
از تازههاي ققنوس https://qoqnoos.ir/%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%81%DB%8C%D8%B2%DB%8C%DA%A9-2 @qoqoospub
پرسشهايي درباره مابعد الطبيعه
«متافيزيك» بيدرنگ با طرح پرسشهاي متافيزيكي سراغ مباحث اساسي اين حوزه معرفت بشري ميرود. اشيا چه هستند؟ آيا رنگها و شكلها براي خود وجودي مستقل دارند؟ آيا كل همان مجموع اجزايش است؟ چگونه است كه چيزي علت چيزي ديگر ميشود و نه صرفا همجوار آن؟ ممكن چيست؟ آيا زمان چيزي جاري است؟
استيون مامفورد استاد متافيزيك در دانشگاه دورهام انگلستان ميكوشد با طرح پرسشهايي ساده، زمينه را براي تامل در باب برخي مباحث در سنت متافيزيك تحليلي فراهم سازد؛ مباحثي چون جوهر، خاصيت، تغيير، علت، امكان، زمان، هويت شخصي، عدم و آگهي.
«متافيزيك» نوشته استيون مامفورد با ترجمه محمد يوسفي توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است و در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=1072&PageNO=14
@qoqnoospub
«متافيزيك» بيدرنگ با طرح پرسشهاي متافيزيكي سراغ مباحث اساسي اين حوزه معرفت بشري ميرود. اشيا چه هستند؟ آيا رنگها و شكلها براي خود وجودي مستقل دارند؟ آيا كل همان مجموع اجزايش است؟ چگونه است كه چيزي علت چيزي ديگر ميشود و نه صرفا همجوار آن؟ ممكن چيست؟ آيا زمان چيزي جاري است؟
استيون مامفورد استاد متافيزيك در دانشگاه دورهام انگلستان ميكوشد با طرح پرسشهايي ساده، زمينه را براي تامل در باب برخي مباحث در سنت متافيزيك تحليلي فراهم سازد؛ مباحثي چون جوهر، خاصيت، تغيير، علت، امكان، زمان، هويت شخصي، عدم و آگهي.
«متافيزيك» نوشته استيون مامفورد با ترجمه محمد يوسفي توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است و در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=1072&PageNO=14
@qoqnoospub
etemadnewspaper.ir
روزنامه اعتماد
روزنامه اعتماد,اعتماد, Etemad