انتشارات ققنوس
سلمان امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت. @qoqnoospub
#پدرکشتگی
#مینا_ساداتی :
#سلمان_امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت واقعی، خشن و انتقادی مواجه میکند.
مینا ساداتی
#داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub
#مینا_ساداتی :
#سلمان_امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت واقعی، خشن و انتقادی مواجه میکند.
مینا ساداتی
#داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub
اتفاق همیشه میافتد. انگار هرجا که میروم، حادثه و ماجرا هم میآید. مردم شبیه شپشند- به زیر پوست آدم نفوذ میکنند و همان زیر جا خوش میکنند. زیر پوستتان را آنقدر میخارانید و میخارانید که عاقبت خون از آن جاری میشود، اما هرگز از شر شپشها خلاص نمیشوید. هرجا که میروم میبینم که مردم از زندگیشان کلافی سردرگم میسازند. هرکس برای خودش مصیبتنامهای شخصی دارد. پنداری دیگر این خصلت در خون مردم جاری شده- بداقبالی، دلتنگی، سوگ، خودکشی. فضا آبستن فاجعه، سرخوردگی و بیهودگی است. بِخاران و بِخاران تا آنجا که دیگر پوستی باقی نماند. با اینحال، این صحنه بر من تاثیری فرحبخش و مسرتانگیز دارد. بهجای دلسرد شدن، از آن لذت میبرم. من فریاد میزنم و فجایع بیشتر و بیشتری طلب میکنم، طلبِ مصایبِ عظیمتر، طلبِ ناکامیهای بزرگتر. میخواهم چهار ستون عالم از پاشنه وربیاید، میخواهم همه خودشان را تا سر حد مرگ بخارانند..
#مدار_راسالسرطان
#هنری_میلر #سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
#مدار_راسالسرطان
#هنری_میلر #سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. ..
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. .. @qoqnoospub
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. ولی بازم صبح های زود رو دوست دارم، آخه کسی حوصله نداره به آدم نگاه کنه.
#من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
#بی_نام
#رویا_هدایتی
#هیلا
@qoqnoospub
#من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
#بی_نام
#رویا_هدایتی
#هیلا
@qoqnoospub
#نشر_ققنوس با بیش از یکهزار عنوان کتاب در #نمابشگاه_بینالمللی_کتاب_تهران در بخش بزرگسال و کودک
@qoqnoospub
@qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از
#لئورناردو_داوینچی
این #رمان_تاریخی کنکاشی است در زندگی و شخصیت پر از معنا و ابهام آفریننده #مونالیزا
با ترجمه استاد #جواد_سیداشرف
@qoqnoospub
رونمایی از
#لئورناردو_داوینچی
این #رمان_تاریخی کنکاشی است در زندگی و شخصیت پر از معنا و ابهام آفریننده #مونالیزا
با ترجمه استاد #جواد_سیداشرف
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از #نیستدرجهان #داستان_ایرانی #محمداسماعیل_حاجیعلیان @qoqnoospub
محمد اسماعیل حاجی علیان:
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. ..
@qoqnoospub
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. ..
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. .. @qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. حالا معلوم نیست چقدر باید اینجا منتظر خانوم باشم. ممکنه مثلن تو راه یه پسری رو ببینه بعد خوشش بیاد بعد انقدر ادا دربیاره که پسره خودشم نفهمه چش شده ولی بیاد به ثریا شماره بده، خودشم بعدن هرچی فکر کنه نفهمه چرا رفته به ثریا شماره داده. بعد ثریا اگه خیلی خوشش اومده باشه یادش میره با من قرار داره برمیگرده میره خونه به پسره زنگ میزنه. ثریا همچین آدمیه. صداشم پشت تلفن یجوریه که...نمیدونم چجوری ولی پسرا بهش گفتن صداش یجوریه که آدمو مست میکنه. یعنی پسرارو. من که اصلن سر درد میگیرم اگه زیاد حرف بزنم با ثریا. چه تفلنی چه....یکی محکم میخوره بهم. نزدیکه بیوفتم تو جوب برمیگردم. ثریاس. ثریا محکم بغلم میکنه های های گریه میکنه.
#پیاده_روهای_پارک_لاله_سکوی_دوم
#رویا_هدایتی
#هیلا
#داستان #داستان_ایرانی #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. حالا معلوم نیست چقدر باید اینجا منتظر خانوم باشم. ممکنه مثلن تو راه یه پسری رو ببینه بعد خوشش بیاد بعد انقدر ادا دربیاره که پسره خودشم نفهمه چش شده ولی بیاد به ثریا شماره بده، خودشم بعدن هرچی فکر کنه نفهمه چرا رفته به ثریا شماره داده. بعد ثریا اگه خیلی خوشش اومده باشه یادش میره با من قرار داره برمیگرده میره خونه به پسره زنگ میزنه. ثریا همچین آدمیه. صداشم پشت تلفن یجوریه که...نمیدونم چجوری ولی پسرا بهش گفتن صداش یجوریه که آدمو مست میکنه. یعنی پسرارو. من که اصلن سر درد میگیرم اگه زیاد حرف بزنم با ثریا. چه تفلنی چه....یکی محکم میخوره بهم. نزدیکه بیوفتم تو جوب برمیگردم. ثریاس. ثریا محکم بغلم میکنه های های گریه میکنه.
#پیاده_روهای_پارک_لاله_سکوی_دوم
#رویا_هدایتی
#هیلا
#داستان #داستان_ایرانی #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
کریک گفت:"قورباغه نر تو فصل جفتگیری تا جون داره سروصدا راه می ندازه.ماده ها جذب قوی ترین و بم ترین صدا می شن,چون نشون دهنده قوی ترین قورباغه با برترین ژن هاست.طبق تحقیقات قورباغه های نر کوچیک کشف می کنن که اگه برن تو مجراهای فاضلاب اون مجراها با لوله ها درست مثل تقویت کننده صوتی عمل می کنن و این طوری قورباغه های کوچیک خیلی بزرگتر از اونچه هستن به نظر می رسن."
جیمی گفت:"خوب که چی؟"
کریک گفت:"خوب هنر برای هنرمندا همین حکم رو داره.یه لوله خالی.یه تقویت کننده صوتی.به وسیله برای این که تق ماده هارو بزنن."
"این تشیبه تو در مورد هنرمندای ماده جوابگو نیست.اونا برای این که ترتیب کسی رو بدن وارد هنر نمی شن..."
کریک گفت:"هنرمندای ماده به لحاظ بیولوژیکی معیوب و نارسن.چطور تا حالا اینو نفهمیدی؟"
#اوریکس_و_کریک
#مارگارت_اتوود
#ققنوس
@qoqnoospub
جیمی گفت:"خوب که چی؟"
کریک گفت:"خوب هنر برای هنرمندا همین حکم رو داره.یه لوله خالی.یه تقویت کننده صوتی.به وسیله برای این که تق ماده هارو بزنن."
"این تشیبه تو در مورد هنرمندای ماده جوابگو نیست.اونا برای این که ترتیب کسی رو بدن وارد هنر نمی شن..."
کریک گفت:"هنرمندای ماده به لحاظ بیولوژیکی معیوب و نارسن.چطور تا حالا اینو نفهمیدی؟"
#اوریکس_و_کریک
#مارگارت_اتوود
#ققنوس
@qoqnoospub
نامزد سیزدهمین دوره
#جایزه_داستان_متفاوت #واو
#من_آلیس_نیستم_ولی_اینجا_خیلی_عجیبه
با شتاب جهت نگاهم را میاندازم به باغچۀ پشت سرش... چشمم میخورد به رُزی که زیادی رسیده و...
@qoqnoospub
#جایزه_داستان_متفاوت #واو
#من_آلیس_نیستم_ولی_اینجا_خیلی_عجیبه
با شتاب جهت نگاهم را میاندازم به باغچۀ پشت سرش... چشمم میخورد به رُزی که زیادی رسیده و...
@qoqnoospub
من ازخودم هم خسته شدهام،
حوصلهام رااز دست دادهام
دلم داردمیپوسد.چه تنهایی عجیبی!
پدرخیال می کرد آدم وقتی درحجرهی خودش تنهاباشدتنهاست.نمیدانست که تنهایی رافقط درمیانجمعمیشودحس کرد
@qoqnoospub
حوصلهام رااز دست دادهام
دلم داردمیپوسد.چه تنهایی عجیبی!
پدرخیال می کرد آدم وقتی درحجرهی خودش تنهاباشدتنهاست.نمیدانست که تنهایی رافقط درمیانجمعمیشودحس کرد
@qoqnoospub
زندگی ات بلانقصان ، کامل و بی کم و کاست است .
یا چنین تصور می کنی .
با عادت ها کنار می آیی و اسیر تکرارها می شوی .
گمان می کنی همان طور که تا امروز زندگی کرده ای ، از این به بعد هم زندگی خواهی کرد ،
بعد ، در لحظه ای نامنتظر ، کسی می آید شبیه هیچ کس دیگر .
خودت را در آینه ی این انسان نو می بینی .
آینه ای سحرآمیز است
او ؛ نه آنچه داری ، بلکه آنچه نداری ، آن را نشانت می دهد .
و تو می فهمی که سال های سال ، در اصل ، همیشه با نوعی احساس نقصان زندگی کرده ای و در حسرت چیزی ناشناخته بوده ای .
حقیقت مثل سیلی به صورتت می خورد .
این شخص که خلاء درونت را نشانت می دهد ، ممکن است پیری ، استادی ، دوستی ، رفیقی ، همسری یا گاه کودکی باشد .
مهم این است روحی را بیابی که کاملت می کند .
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
#ارسلان_فصیحی
@qoqnoospub
یا چنین تصور می کنی .
با عادت ها کنار می آیی و اسیر تکرارها می شوی .
گمان می کنی همان طور که تا امروز زندگی کرده ای ، از این به بعد هم زندگی خواهی کرد ،
بعد ، در لحظه ای نامنتظر ، کسی می آید شبیه هیچ کس دیگر .
خودت را در آینه ی این انسان نو می بینی .
آینه ای سحرآمیز است
او ؛ نه آنچه داری ، بلکه آنچه نداری ، آن را نشانت می دهد .
و تو می فهمی که سال های سال ، در اصل ، همیشه با نوعی احساس نقصان زندگی کرده ای و در حسرت چیزی ناشناخته بوده ای .
حقیقت مثل سیلی به صورتت می خورد .
این شخص که خلاء درونت را نشانت می دهد ، ممکن است پیری ، استادی ، دوستی ، رفیقی ، همسری یا گاه کودکی باشد .
مهم این است روحی را بیابی که کاملت می کند .
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
#ارسلان_فصیحی
@qoqnoospub
اولش رنج می کشی ، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر ...
بعد جدایی ها برات عادی می شن ، زندگی همینه دیگه !
جدایی پشت جدایی ... زندگی جمع شدن نیست ، جدا شدنه ...
#آب_سوخته
#کارلوس_فوئنتس
#علیاکبر_فلاحی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
بعد جدایی ها برات عادی می شن ، زندگی همینه دیگه !
جدایی پشت جدایی ... زندگی جمع شدن نیست ، جدا شدنه ...
#آب_سوخته
#کارلوس_فوئنتس
#علیاکبر_فلاحی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub